کد خبر: ۴۲۶۲۸۲
نقدی بر نوشته‌ی شهاب حسینی

شرکت کنم، یا انصراف دهم، "مساله" این نیست!

شرکت کنم، یا انصراف دهم،

افسوس که در این زمان، میان هنرمندان، "غیرسیاسی" بودن مایه‌ی افتخار شده و همین امر لطمه‌ای اساسی به بدنه‌ی سینمای ایران وارد ساخته، آن را از سویی گرفتار دَم‌ودستگاه‌های تبلیغاتی ساخته و به بردگی هنری کشانده و از سوی دیگر اسیر ملودرام‌های مبتذل آبکی‌اش کرده که تنها باعث سردرد و بریدنِ چرت مسافرهای جادّه‌ای در اتوبوس‌های بین شهری می‌شود. جای فیلم‌هایی که از منظر انتقادی، سیاسی باشند در سینمای ما واقعا خالی است. انتقاد و پرسش‌گری باید در ذات هر هنری باشد که می‌خواهد جاودانه بوده یا مدتی مدید دوام آورد.

تاریخ انتشار: ۱۲:۳۱ - ۳۰ دی ۱۳۹۸

فرارو- آرمان شهرکی؛ چه روزهای سخت و دلگیری بر ما ایرانیان می‌گذرد تلخ‌تر از زهر. این را همه در اعماق قلب خویش حس می‌کنیم، سرهای تب‌دار و دل‌های شکسته را. در خارج از مرزها، کشوری از هزاران کیلومتر آن‌سوتر  به رسم دیرین خویش با تکیه بر منطق زور و میلیتاریزم خشن، خدا می‌داند چه نقشه‌هایی برای خاورماینه دارد، و در داخل، جمعی از انسان‌های بیگناه ناگاه بی‌آنکه رخت سفرِ ابدی بسته باشند بر شعله‌های خویش سوختند و رفتند، بی‌چرا رفتگان.

آهوان گم شدند در شب دشت           آه از آن رفتگانِ بی‌برگشت

مرگ به کسب‌وکاری روزمرّه در ایرانِ امروز بدل شده و از فرط تکرار "عادّی" می‌نماید. هم طبیعی و هم غیرطبیعی‌اش، طبیعی شده. آدمی و انسانِ مستغرق در احوالات و قیل‌وقال روزانه باورش نمی‌شود مرگ حقیقت داشته باشد چه رسد به اینکه هر روز و هر شب درب خانه‌ها را بکوبد. ایرانیان بیش از هر زمان دیگری در تاریخ معاصر، مرگ‌اندیش و مرگ‌آگاه شده‌اند، این فرایند تا حدی معقول و لازم است لیکن از اندازه اگر گذشت هزارویک اختلال و مصیبت به‌بار می‌آورد. در کهکشانی از خشم و اندوه غوطه می‌خوریم تا آنجا که به قول هرمان هسه، زندگی در پیش چشمانِ زیادتی از ما چونان مُهملی بی‌سرانجام است و زیستنِ روزینه انگار که بردنِ باری باشد بر دوش در جادّه‌ای طولانی و غمبار در دلِ گردوغبار. چیزهایی که آرامت می‌کنند و تسکینت می‌دهند نادراند و اندک‌شمار و بی‌شک جشنواره‌ی فجر و کلیّتِ سینمای ایران دیرزمانی است که در زمره‌ی این اندک‌شمارانِ آرامش‌بخش نیستند و این ربطی به دیروز و امروز ندارد. در وانفسای مشکلات عدیده‌ای که کشور را در بر گرفته، شرکت یا عدم شرکت در جشنواره‌ی فجر، برپایی یا لغو آن چه تاثیری می‌تواند در احوالات مردم داشته باشد؟ پاسخ احتمالی این است: هیچ.

در واقع، بزرگترین درام، درام زندگیِ امروزِ ما ایرانیان است. جریانی زنده جاری خم‌اندرخم و پیچ‌اندر‌پیچ.  مساله این است که بی‌اعتنایی و بی‌حسّی نسبت به زندگی و احوالات جامعه، وجدان خواب‌آلوده‌مان را معذّب و تصمیماتی که می‌گیریم پیش از هرچیز در نزد خودمان، اخلاقی و انسانی باشد، چه در جشنواره شرکت کنیم یا نکنیم، فراسوی این تصمیم.

 شاید بشود حال‌وهوای جشنواره‌ی فجرِ امسال را با شرایط پیش‌آمده در کشور، هم‌آواز ساخت و از آن یادواره‌ای بنا نمود برای جان‌باختگانِ هر دو سوی مرز، باید منتظر بود و دید. لیکن چنین نیّتِ خیری دو اشکال اساسی دارد و با موانعی روبرو است: اوّل، سیاست بسیاری سلبریتی‌های سینمای ایران که بر روح جشنواره حاکم است به‌ویژه با سیاست‌های خارجی حاکمیّت سیاسی فاصله دارد، و دوّم  اینکه در زمینه‌ی سیاست‌های فرهنگی و اجتماعیِ داخلی، کلیّت سینمای ایران، هم از جانب خود هنرمندان و هم از سوی نهادهایی که این اواخر بر راهبریِ جشنواره اصرار دارند، سینمایی است بی‌تفاوت و بی‌اعتنا. باید به درستی بدانیم که از کدام فستیوال و کدام اعتبار و کدام سینما سخن گفته می‌شود. شاید بسیاری از ما مردم نمی‌دانیم در جشنواره چه خبر است و بروندادش را نمی‌فهمیم، لیکن یک چیز مشخص است، اینکه انصافا اعتبار بین‌المللیِ این دورهمی به‌هیچ‌وجه دندان‌گیر نبوده  و در رده‌ی فستیوال‌های جهانی فیلم چندانی حرفی برای گفتن ندارد. از این حیث اصرار حاکمیّت بر شرکت گروه‌های هنری در این جشنواره و عصبیّتِ ناشی از جریان انصراف، مایه‌ی شگفتی است. جشنواره‌ی فجر چه مناسبتی حکومتی باشد و بشود، یا اینکه ضیافتِ خوش‌باشانه‌ی سلبریتی‌ها را فراهم آورد، چون بر ویرانه‌ای به نام سینما و تاتر ایران برپا می‌شود، و پیش‌نمای آن است از اساس و در ذات خویش کم‌‌مایه و قلعه‌ای است بناشده بر شن‌وماسه. فیلم‌های ایرانی "دیده نمی‌شوند" حتّی به زور جشنواره دست‌ِ‌کم در سالن سینما، این معضل اصلی است. اصلن در بسیاری شهرهای ایران سالن سینمایی نیست برای فیلم‌دیدن.

مردم ایران دیرزمانیست مدام سرزنش می‌شوند که چرا این کردند و آن نه، چرا این خوردند و آن نه، چرا این پوشیدند و آن نه، چرا بدین اعتراض کردند و آن نه، چرا اینطور اعتراض کردند و آنطور نه. منطق و لحن نوشته‌‌ها نیز شوربختانه سرزنش‌آمیز و عتاب‌آلود است.  وقتی از "سقوط استانداردهای رفتاریِ جامعه" سخن می‌گوییم، خود را در ردیف انبوهی از شبه‌منتقدینی قرار می‌دهیم که اگر رفتاری، متناسب با افکار و نگرش‌هامان نبود، آن را به باد انتقاد می‌‌گیریم، ای کاش فقط سرزنش بود، پاره‌ای اوقات، سرزنشِ تنها در حکمِ نازونوازش است برای منتقدین. منتقدینی که باید از انبانِ زبان، که تنها خُرده‌ریزی واژه آن ته‌اش مانده دانه‌دانه با وسواس برگزینند که شماتت نشوند، همین حالا هم الدرم‌بلدرم‌ها شروع شده، جشنواره‌ای که تا دیروز تنها نمایش آش‌ولاشش در صداوسیما ممکن بود امروز کم مانده تقدیس ‌شود! پیوند‌زدن میان چنین رویدادی با سیاست‌های لشکری و کشوری به‌طور اخصّ و سیاستی که تنها پاسِ وضع موجود را بدارد،‌ به‌طور اعم، پیوندی است اِشکا‌ل‌دار و اشتباه. آنچه را که از درون هنر یا تعهدِ هنری باید بجوشد و بیرون تراود، چگونه می‌توان از بیرون و با اجبار بدان تزریق کرد؟ نتیجه آن می‌شود که تظاهر و دورویی رشد می‌کند، شبه‌هنرمندان رانتی، نقش‌آفرینی و تظاهر را خوب بلدند و آنها که اندک مایه و اصالتی دارند نیز کینه‌ خواهند ورزید.

از استانی سخن می‌گویم که بخشی از وسعت‌اش همین چند روز پیش طی چند ساعت، زیر آب رفت، از استانی که تنها سینمایش تازگی‌ها همین یک‌سال‌واندی پیش راه افتاده. مردم شهر من، این روزها،  وقت و هزینه‌ی بسیار می‌گذارند تا بتوانند یک سیلندر گاز بخرند گرم شوند یا پخت‌وپَز کنند، آنها مانند هر شهر دیگری شرشره‌ها را می‌بینند و عکس‌ها را و تمثال‌ها و سرودها را و....اما از جشنواره‌ی فجر احساسی اندک دارند. بگذارید کمی روراست باشم، با یک حساب سرانگشتی، خرید بلیط، سفر و دیدن یک فیلم در جشنواره (تازه اگر بشود بلیط را خرید یا رزرو کرد) و سپس بازگشت به سیستان‌وبلوچستان یا هر جای دیگری در حاشیه‌ی کشور، با اتوبوس که مرکب طبقات فرودست است، اگر در تهران نمانید و بلادرنگ به شهرستان بازگردید،  500 هزارتومان برای یک نفر آب می‌خورد، دستِ‌کم.

فرض کنید ما غصّه‌دار نباشیم و فقیر، فرض کنید ساکن تهران باشیم نه شهرستان، فرض کنید بخاریِ‌ خانه‌‌ها روشن و غذا روی بار باشد که عطر می‌پراکند، بازهم دیدنِ فیلمی از جشنواره‌‌ فجر که در نهایت اگر همه‌ی سیمرغ‌ها را هم درو کند جز یک درامِ سیاهِ غمگینِ کلیشه‌ایِ نازل نیست، چه لطفی دارد؟ جشنواره‌ای که آنچه در پس پرده‌هایش می‌گذرد کم‌کَمک مهم‌تر از جلوی پرده می‌شود.

 کثرتی از هنرمندان سینما از مردم و جامعه‌ی خویش جدا اُفتاده‌اند و این عمیقا جای تاسف دارد! در روزهایی که دل‌ودماغی برای کسی نمانده نباید تنها به فکر مطالباتِ صنفی بود و بس. اینکه "...جشنواره‌ی فجر از لحاظ تکنیکی همواره تنها جشنواره رسمی کشور تلقی می‌شده  که شاید کلیه سیاست‌های سینمایی سال بعد از خود را اعم از نوبت اکران آثار، سیاست‌های تولید، روش و خط مشی سینما را رقم می‌زده..." همگی درست، لیکن هنرمند واقعی دست‌ِ‌کم به ظاهر هم که شده باید تصویری فراسوی خواسته‌های حرفه و صنف خویش داشته و  تصویر و جهان‌بینی‌ای داشته باشد ورای ادراکات مردم عادّی.

دغدغه‌ی نوبت اکران داشتن برای فیلمی که شاید با سختی‌های بسیار تولید شده و نه با رانت،  قابل فهم است اما اینکه انصراف‌دهندگان را آدم‌هایی عاری از تعقل بدانیم بی‌انصافی است. گفتمان شرکت یا انصراف ما را از دیدن و تحلیل گره‌ها و نواقص ساختاری سینمای ایران باز‌می‌دارد.

نمی‌دانم بر پایه‌ی کدام مدارک و شواهد از "استقبال گسترده‌ی مردم" از جشنواره‌ی فجر سخن به میان می‌آید. کثیری از ایرانیان که به قول هیچکاک فیلم برایشان تنها فیلم هست و سرگرمی، مخاطبان همیشگی سریال‌های HBO و Netflix شده‌اند و قلیلی که نخبه‌اند و به‌واسطه‌ی علائق شخصی و حرفه‌ای پی‌گیر سینما و فیلم‌بین یا خوره‌های فیلم، سینمای هنری اروپا و جهان غیرانگلیسی‌زبان را دنبال می‌کنند، کودکان ما هم برایشان اسباب‌بازی‌ها و انیمیشن‌های GEM TV دنیایی فراهم آورده که خود را درآن غرق می‌بینند، و این‌ها همه به این علّت که سینما در ایران همچون بسیاری نهادهای هنریِ دیگر محتضر است. نه فیلم‌نامه و ایده‌ی درستی، نه هنرمندِ قابلی، نه سیاستی عادلانه در اکران و توزیع فیلم، تبعیض بی‌حدّوحصر در توزیع امکانات ساخت فیلم، نه استقلالی، نه ارتباطی اندام‌وار با جامعه و تاریخ‌اش، نه سواد درست‌وحسابی و دانشگاهی در عرصه‌ی هنر، و بدتر از همه رواج دلخراش ابتذال.

اثر هنری و هنرمند هم بایستی نسبت‌هایی با شهود intuition و تغزل lyricism داشته باشد و هم حشرونشری با تجارب و تعاملات و سیاق اجتماعی. سینما و سینماگر ایرانی از هردوی اینها به درجاتی عاری شده‌اند. خالق حقیقی (هنرمند) نه تنها آگاهی جمعی (جهان بینی) را بازتاب می‌دهد بلکه فراتر از آن، آنچه را گروه یا جامعه به طور ناخودآگاه فکر و "احساس" می‌کند و به طور مبهم به سمت آن حرکت می‌کند برای گروه آشکار می‌سازد. سینما باید احتمالات و امکانات "ما شدن" را پیش چشم و فرارو گذارد؛ ساخت جمعیِ آینده را. گرچه هیچ هنرمندی نمی‌تواند تمام‌وکمال سازنده و بازتاباننده‌ی تجاربِ عصر خویش باشد لیکن سینمای ایران نه تنها از این حالت ایده‌آل بسی فاصله دارد بلکه تلاش دارد تا می‌تواند در جهت عکس حرکت کرده و اصالت هنری را یا در بریدگی از جامعه‌ی خودش تجربه کند و یا در کشاندن آن به ابتذال که خود خیانتی عظیم است. هم آنهایی‌ که در سینما چیزی جز خوش‌باشی و سود نمی‌بینند و هم متعصبینی که با ادّعاهای گزاف سعی در استعلای هنر دارند و می‌خواهند به ضرب‌وزور، به بازتولید یک ایدئولوژیِ خاص از مجرای هنر بپردازند، به یک نسبت مقصر و کوته‌بین‌اند.

نباید تنها به حلقه‌ی پیروان اطراف خودمان که مشتاقانه در آرزوی گرفتن امضاء هستند نگاه کرد، باید  دیدی وسیع داشت و کلیّت جامعه و کلیّت سینما و کلیّت هنر را تخمین زده و تحلیل کرد.

نمی‌دانم این واژه‌ی تحریم چرا باب شده، بار معنایی و فرهنگیِ منفی دارد و واکنش برمی‌انگیزد. تحریمی در کار نیست، شرکت کردن یا نکردن در جشنواره یک انتخاب است، انتخابی اصیل برآمده از هم احساس و هم تعقل. نمی‌خواهم سخن را به بحثی آکادمیک بدل کنم  اما این مصطلح و شایع است در افواه عمومی که خط فاصلی می‌کِشند مابین تعقل و احساس، این میراث شوم دکارت در فلسفه و طرز فکر غرب بوده که بلای جان تمدن و فرهنگ شده. این دو از هم جدا نیستند و هر دو در اندام‌واره‌ای به نام انسان و در بستر تعاملات اجتماعی شکل می‌گیرند، سنّتا و تاریخاً، احساس، بچّه‌ی چموش مدرنیته قلمداد شده، این‌طور نیست، احساسات در تجربه‌ی زیسته‌ی آدمیان تنیده شده و جزء لاینفک آن است. چه بسیارند کسانی که در نکوهش احساس سخن می‌گویند امّا عندالاقتضا با توسّل به همان احساسات کار خود را پیش می‌بَرند. مگر می‌شود از عاطفه عاری بود، بری از احساسْ  فاقدِ قلب؟ همین که می گوییم "روحمان آزرده و دلمان شکسته"، خود جمله یا بیانی است که به حالتی مملو از احساس اشاره دارد. پس عقل‌واحساس را بی‌محابا از یکدیگر سوا‌کردن کاری ناصواب است. اگر دغدغه‌ی افتراق داریم، این فرق دردناک را در آدم‌ها و هنرمندان پایه نریزیم!

همین تعقل و همین احساس بود که گُدار را واداشت تا در 1968، پرده‌های جشنواره‌ی کن را پایین کشیده جشنواره را بکُشد، گدار، تروفو، پولانسکی، لویی مال، نکند اینها احمق‌هایی احساسی و کم‌عقل بوده‌اند؟ اشتباه نشود، مراد توصیه به عملی که آنها کردند نیست، حتّی اگر مخالف شرکت در جشنواره هم باشیم،  فرهنگ و تاریخ ما چنین چیزی را ایجاب نمی‌کند لیکن مهم آن است که آستانه‌ی تحمّل و رواداری‌مان را تا آن حدّی بالا بریم که اگر روزی‌روزگاری کسی یا کسانی چنین کردند بتوانند زان‌پس به زندگی عادّی و هنریشان ادامه دهند چه رسد به اینکه آنقدر بی‌تحمّل شده باشیم که به صرف انصراف و با تحلیل‌هایی عجیب‌وغریب، به سخت‌گیری‌هایی ناعادلانه متوسّل شویم.

افسوس که در این زمان، میان هنرمندان، "غیرسیاسی" بودن مایه‌ی افتخار شده و همین امر لطمه‌ای اساسی به بدنه‌ی سینمای ایران وارد ساخته، آن را از سویی گرفتار دَم‌ودستگاه‌های تبلیغاتی ساخته و به بردگی هنری کشانده و از سوی دیگر اسیر ملودرام‌های مبتذل آبکی‌اش کرده که تنها باعث سردرد و بریدنِ چرت مسافرهای جادّه‌ای در اتوبوس‌های بین شهری می‌شود. جای فیلم‌هایی که از منظر انتقادی، سیاسی باشند در سینمای ما واقعا خالی است. انتقاد و پرسش‌گری باید در ذات هر هنری باشد که می‌خواهد جاودانه بوده یا مدتی مدید دوام آورد.

هنرمندی که اصولا  کُمیتِ حرفه‌‌اش بی‌شور و احساس، لنگ و ساختمان‌اش ناقص است چرا از احساسی‌بودن واهمه دارد، در روزگاری که نظریه‌پردازان حتّی از سرشت عاطفی فیلم یا از پوست و فیزیولوژی فیلم سخن می‌گویند (1) مهر تایید زدن بر انسان یا هنرمندِ بی‌احساس، جای شگفتی دارد.

واژه‌ها و اصطلاحاتی، همچون "خودی و غیرخودی"، "موج‌سواری" و چیزهایی از این دست هم که از ادبیات روزنامه‌های دستِ‌راستی می‌آیند و برازنده‌ی قلم یک هنرمند نیستند. کسی هنرمند را برای شرکت یا عدم شرکت در جشنواره‌ی فجر امسال یا اینکه چه می‌دانم در آمریکا فیلمی بسازد یا نسازد غیرخودی نمی‌داند، افکارْ متکثر است، و این حق هر کسی است که به هرگونه فکر یا عمل کند، فقط موافقانی هستند و مخالفانی و منتقدانی. ورای بازنمودهای تبلیغاتی، بوق‌وکرناها، و توپ‌وتشرها، میزان استقبال از جشنواره‌ی امسال، خود بهترین گواه خواهد بود در پیش چشم مردمِ تیزبین و هوشیار.

  • برای بحثی عمیق در خصوص رابطه‌ی میان احساس، ادراک و فیلم به این منبع عمیق و نافذ مراجعه شود:

Dana B. Polan and Laura U. Marks, (2000) The Skin of the Film: Intercultural Cinema, Embodiment, and the Senses, Duke University Press.