ترنج موبایل
کد خبر: ۹۲۹۹۳۶

ارزیابی فعالان اصلاح‌طلب از نقد اخیر سعید حجاریان بر جریان‌های سیاسی

ارزیابی فعالان اصلاح‌طلب از نقد اخیر سعید حجاریان بر جریان‌های سیاسی

اخیراً سعید حجاریان یادداشتی را با تیتر «حدیثِ حاضرانِ غایب» درباره ماجرای غیبت پروژه‌های فکری در ایران نوشته است؛ یادداشتی که نکات مهمی را به همراه دارد.

تبلیغات
تبلیغات

اخیراً سعید حجاریان یادداشتی را با تیتر «حدیثِ حاضرانِ غایب» درباره ماجرای غیبت پروژه‌های فکری در ایران نوشته است؛ یادداشتی که نکات مهمی را به همراه دارد. او که یادداشت خود را با طرح دو سوال آغاز کرده، پس از نگارش مقدمه‌ این یادداشت، به وضعیتی اشاره کرده که آن را «بی‌آرمانی» نام نهاده است.

به گزارش هم میهن، او می‌نویسد: «به‌نظر می‌رسد جریان‌های سیاسی کشور با وضعیت «بی‌آرمانی» مواجه شده‌اند. بدین‌معنا که حسب شرایط کشور از آرمان تهی شده‌ و در نتیجه، قطب‌نمای‌ خویش را از دست داده‌‌اند و نهایتاً «روش‌شناسی»‌شان به‌سطح «دشمن‌شناسی» تنزل کرده‌ است.»  نکته مهم دیگری که در این یادداشت مورد اشاره قرار گرفته، بحثی است که در پایان آورده و نوشته است: «برای یک ساختار مشخص سیاسی، با اقتصاد سیاسی کمابیش روشن، انبوهی تئوری «توسعه» و «عدالت» تجویز شده است؛ بی‌آنکه به سطوح زیربنایی آن نظریات توجه شده باشد.»

برای بررسی آنچه سعید حجاریان در این یادداشت آورده است، نظر سه فعال سیاسی را جویا شدیم. حسین نورانی‌نژاد، علی باقری و یدالله طاهرنژاد سه فعال سیاسی اصلاح‌طلبی بودند که به چهار سوال مطرح‌شده پاسخ دادند. 

اخیراً سعید حجاریان در یادداشتی که نوشته، سوالی را مطرح کرده مبنی بر اینکه «چرا در ایران کنونی هیچ پروژه‌ فکری مؤثری طراحی نمی‌شود یا دست‌کم تعداد اندکی پروژه مفصل‌بندی می‌‌شود و پامی‌گیرد.» پاسخ شما به عنوان یک فعال سیاسی به این پرسش چیست؟

حسین نورانی‌نژاد: اگر بخواهم صادقانه و از دل تجربه بگویم، مشکل فقدان پروژه فکری در ایران را باید در سه سطح دید: ساختار قدرت، ساختار جامعه، و ساختار نیروهای فکری و سیاسی. 1. سطح ساختار قدرت: بی‌ثباتی قاعده‌مند و حذف نهادهای میانجی. برای اینکه یک پروژه فکری منتج به تغییر شکل بگیرد، باید «نهاد» داشته باشیم.

پروژه فکری، محصول تداوم است؛ اما سیاست رسمی در ایران تداوم را برنمی‌تابد. حذف احزاب مؤثر مثل مشارکت و سازمان مجاهدین و نهضت آزادی؛ محدودیت دانشگاه، رسانه و نهادهای مدنی از نشانه‌ها و دلایل آن‌اند. همین‌طور، بی‌ثباتی قاعده‌مند در عرصه عمومی و نگاه امنیتی به کار مفصل‌بندی فکری. این‌ها اجازه نمی‌دهد «جاپای نهادی» برای یک پروژه فکری ایجاد شود. پروژه فکری در هوا شکل نمی‌گیرد؛ زمین لازم دارد. متأسفانه در ایران، هرگاه پروژه‌ای شکل گرفته، پیش از آنکه به ثمر برسد، بستر نهادی‌اش از بین رفته است.

این بی‌اعتمادی ساختاری به جامعه ــ که حتی در سیاست‌های فرهنگی و فیلترینگ یا برگزاری دربی بزرگ تهران در شهرهای دیگر هم می‌بینیم ــ مهم‌ترین مانع پروژه‌ فکری است. 2. سطح جامعه: شکاف تجربه زیسته و تولید فکر کلان. ایران امروز جامعه‌ای با آینده‌هراسی بالا، با مسائل روزمره فشرده و با افق‌های بسته است. در چنین فضایی، توجه عمومی و حتی نخبگان، از «پروژه» به «مسئله» و از «افق‌گشایی» به «بقا» منتقل شده است.

به عبارتی، از «اندیشه راهبردی» رسیده‌ایم به «بقا در لحظه». وقتی به‌جای گفت‌وگوی عمومی، سکوها بسته، شبکه‌های اجتماعی فیلتر، احزاب محدود و عرصه زیست مدنی خفه می‌شود، جامعه توان «گفت‌وگو برای پروژه» را از دست می‌دهد. پروژه‌ها در گفت‌وگوی اجتماعی زاده می‌شوند، نه در اتاق‌های بسته. 3. سطح نیروهای فکری و سیاسی: پراکندگی، فرسودگی و فقدان زبان مشترک. ما روشنفکر داریم، اندیشمند فردی داریم، تحلیل‌گر داریم، اما پروژه‌ساز نداریم. در احزاب‌مان یک حجاریان دیگر نداریم.

پروژه‌سازی نیازمند چهار مقدمه است: هم‌مسئله‌گی، زبان مشترک، حداقلی از همگرایی و انسجام نهادی. درحالی‌که نیروهای فکری و سیاسی در ایران به ظاهر هم‌جناح خاستگاه‌ها و ادراک‌های عمیقاً متفاوت دارند، گرفتار روزمرگی‌اند، دچار فرسودگی روانی‌اند و از لحاظ گفتمانی پراکنده‌اند. مضاف بر همه اینها، هزینه پرداختن به پروژه‌های کلان بسیار بالاست. نتیجه اینکه انرژی‌ها صرف «جزیره‌های فکری» می‌شود، نه «معماری فکری». 4. و از همه مهم‌تر اینکه پروژه بدون افق امید متولد نمی‌شود. پروژه فکری یعنی «تخیل یک آینده». وقتی آینده مبهم، بسته یا هراس‌آور است، پروژه‌ای متولد نمی‌شود.

در سال‌های پس از ۷۶، چون افق روشن‌تری دیده می‌شد، پروژه‌ها زنجیره‌وار شکل می‌گرفت: اصلاحات نهادمحور، جامعه‌محوری، مردم‌سالاری سازگار با دین، توسعه سیاسی، دیده‌بانی جامعه مدنی و....اما اکنون بحران امید، بزرگ‌ترین مانع تفکر پروژه‌مند است. در یک جمله، پروژه‌های فکری در ایران شکل نمی‌گیرند، چون «زمین نهادی» و «افق روانی» لازم وجود ندارد. دیدگاه‌ها یا توجیه‌گر و تقلیل‌گرا شده‌اند و یا براندازانه و در پی «گذار از» بی‌پاسخ روشنی به «گذار به» و چگونگی آن. اما این پایان ماجرا نیست.

ناامیدی منطقی شکل گرفته می‌تواند احیاگر و سازنده امید واقع‌بینانه و تازه‎‌ای شود. ایران سرزمین پروژه‌های نیمه‌تمام است؛ مانند مشروطه ناتمامی که خود آقای حجاریان تبیینش می‌کرد. همین نیمه‌تمام بودن یعنی هنوز امکان ادامه وجود دارد. به‌محض اینکه افق باز شود که خواهد شد، اندیشه نیز زایش خواهد کرد.

علی باقری: اولین نکته‌ این است که کلان‌پروژه‌های سیاسی در جوامع و کشورها، اساساً فراوانی‌شان بالا نیست، یعنی اینطور نیست که پشت سر هم پروژه سیاسیِ جدی و جدید خلق شود. نکته دوم اینکه ما اگر سال‌های بعد از انقلاب را مبنا بگیریم، شاید مهم‌ترین پروژه فکریِ سیاسی، پروژه اصلاحات بوده است.

اگر بخواهیم بر مبنای کنکاش در خصوص مهم‌ترین پروژه فکری و سیاسی بعد از انقلاب واکاوی کنیم و پاسخ سوال آقای حجاریان را دربیاوریم، به نظر می‌رسد پاسخ به این چرایی که مطرح شده، نوعی سرخوردگی و فقدان امید در جامعه است. پروژه‌های سیاسی، چون جنس‌اش قدرت و حاکمیت است، در شرایطی ظهور می‌کند که امید اجتماعی، موجود باشد یا از دل ناامیدی هم طبقات و جریان‌هایی، امیدوار و متعهد تولید فکر و اندیشه کنند. یکی از ویژگی‌های جامعه امروز ایران، به نوعی فقدان انگیزه و امید است.

همین پروژه اصلاحات هم نزد حاملان و تولیدکنندگان این پروژه، بررسی انجام دهید، بدون اینکه دلیل منطقی برای شکست خورده بودن این پروژه اقامه شود، پروژه عملاً در مواجهه با سختی‌ها و مشکلات برای به نتیجه رسیدن رها شده است. نکته دیگر  این است که اقشاری که می‌توانند در معرض خلق چنین پروژه‌هایی باشند، در جامعه‌مان با آفت روبه‌رو هستند و این آفت، آرمانی بودن نگاه‌ها و اندیشه‌ها به مفهوم غیرواقعی بودنش است که آقای حجاریان هم درباره مردن آرمان‌ها نکته‌ای را مطرح کرده است. 

یدالله طاهرنژاد: باید از سوی دولت و سیستم این پذیرش وجود داشته باشد و با استقبال و گشاده‌رویی روبه‌رو شود تا صاحبان اندیشه، پروژه‌های مختلف سیاسی، اجتماعی و سیاسی تولید کنند و روی اینها، واکنش مثبت و مؤثر نشان داده شود. اگر در طی دوران طولانی، پروژه‌هایی که عرضه می‌شود، به منصه اجرا و با واکنش مناسب مواجه نشود، به تدریج جامعه اهل خرد و اندیشه احساس می‌کند که در این بازار، به این متاع بهایی داده نمی‌شود و در نتیجه شروع به کم‌فروشی می‌کند. یعنی وقتی که ببیند، برخورد و استقبال مناسبی صورت نمی‌گیرد، انگیزه‌اش از بین می‌برد. فراتر از این، انگیزه اندیشه‌ورزی هم از بین می‌رود. در نتیجه باید، این اشکال را در اینجا جست‌وجو کنیم که ارائه این پروژه‌های فکری، چقدر پذیرش دارد. 

سوال دیگری که مطرح شده، این است که «چرا همین اندک پروژه‌ها در سطح نخبگان مورد بحث قرار نمی‌گیرند و به گفت‌و‌گوهایِ عمومیِ مسئله‌محور نمی‌انجامند.» تحلیل‌تان درباره این موضوع چیست؟

حسین نورانی‌نژاد: به نظرم این مسئله را باید در قالب سه گسستگی توضیح داد: گسست ارتباطی، گسست نهادی، و گسست روانی. اولاً گسست ارتباطی به دلیل فقدان میدان گفت‌وگو و حذف «فضای ترجمه». پروژه فکری برای تبدیل شدن به گفت‌وگوی نخبگانی و سپس عمومی، نیازمند یک «فضای ترجمه» یا تبیین است.

یعنی جایی که اندیشه از سطح تخصصی به زبان قابل فهم برای نخبگان سیاسی و سپس برای جامعه تبدیل شود. ما این فضا را از دست داده‌ایم. رسانه‌های بزرگ از کار افتاده‌اند. روزنامه‌نگاری تحلیلی تضعیف شده، دانشگاه منزوی شده، سکوهای مجازی هم یا مسدود شده‌اند یا در معرض محدودیت‌اند. در این شرایط، هر پروژه فکری شبیه یک جمله نیمه‌تمام می‌ماند که شروع می‌شود، اما به هیچ جایی نمی‌رسد، چون «حامل» ندارد.

  ثانیاً، گسست نهادی به معنای نبود نهادهای معتبر برای بحث عمومی. گفت‌وگوی نخبگانی وقتی شکل می‌گیرد که انجمن‌ علمی هست، احزاب فعالند، اتاق‌های فکر رشد کرده‌اند، تحریریه‌ها ظرفیت تحلیل دارند، شوراها و نهادهای مدنی زنده‌اند، اما در ایران، نهادهای میانجی یا حذف شده‌اند یا بی‌اثرند. در نتیجه گفت‌وگوی نخبگانی در خلأ رخ می‌دهد و خیلی زود فرسوده می‌شود.

این همان اتفاقی است که حجاریان اشاره می‌کند: پروژه هست، اما «برادکست» نمی‌شود، طنین و موج ندارد. پروژه فکری بدون نهاد مثل دانه‌ای است که مدام روی سنگ می‌افتد. ثالثاً، گسست روانی ناشی از غلبه عصبیتی که به عنوان نمونه بر سر خط‌های سفید می‌بینیم، تردید، خودسانسوری و ترس از سوءتفاهم. حتی در میان نخبگان فکری و سیاسی، یک نوع احتیاط روانی و گاه واهمه جمعی شکل گرفته است.

ترس از سوءبرداشت، ترس از برچسب‌خوردن، ترس از هزینه‌های امنیتی، ترس از فشار اجتماعی و حتی ترس از شکست و تمسخر. به جای مناظره، از کنار هم عبور می‌کنیم. به جای مباحثه، یادداشت‌های فردی نوشته می‌شود. به جای «سیاست‌ورزی جامعه‌محور»، بحث‌ها به گروه‌های کوچک و خصوصی عقب‌نشینی می‌کند. این گسست روانی، همان چیزی است که اجازه نمی‌دهد پروژه‌ها به «جنبش فکری» تبدیل شوند.

مشکل دیگری را هم لازم است بگویم و آن غیبت «چارچوب‌های نظری ایرانی‌شده» است. حتی زمانی که پروژه فکری ایجاد می‌شود، معمولاً در سطح ترجمه‌ای یا وارداتی باقی می‌ماند. اگر پروژه «ایرانی‌سازی» نشود، یعنی به تجربه زیسته جامعه وصل نشود، انضمامی نباشد، مسئله‌محور نباشد، به زبان مردم ترجمه نشود، طبیعی است که تبدیل به گفت‌وگوی عمومی نمی‌شود. جامعه با پروژه‌ای وارد گفت‌وگو می‌‌شود که «مسئله خودش» و «احتمال بهبود ملموس» را در آن ببیند.

خلاصه اینکه پروژه‌ها در ایران دیده نمی‌شوند و به گفت‌وگوی عمومی بدل نمی‌شوند، چون زنجیره تولید-ترجمه-انتشار قطع شده، نهادهای واسط تعطیل‌اند، فضا امنیتی است، و جامعه و نخبگان دچار خستگی و احتیاط روانی یا رادیکالیسم غیرمسئولانه و غیرپیامدگرا هستند و نهایتاً پروژه‌ها در سطح «یادداشت» می‌مانند، نه «گفت‌وگو».

علی باقری:  نمی‌دانم نگاه و منظورشان از کدام پروژه فکری جدی بوده است. پروژه اصلاحات، اتفاقاً محل بحث‌های فراوان شد و حول آن ادبیات نسبتاً فربه‌ای شکل گرفت و همچنان هم کم و بیش ادامه دارد. من مصداقی نمی‌شناسم که پروژه سیاسی جدی در دهه اخیر شکل گرفته باشد و مورد بی‌توجهی قرار گرفته باشد، اگر هم مصداقی داشته باشد، شاید باز همان دلیل فقدان امید اجتماعی و فقدان رهیافت رهایی‌بخش از دل چنین پروژه‌هایی و احساس انسدادپنداری، در عدم موفقیت آنها مؤثر بوده است.  

یدالله طاهرنژاد: بستر شاید خیلی مهیا نیست. یعنی هم رسانه‌های ما و هم صداوسیما، به‌طور کلی برنامه روشنی برای ایجاد بستر مناسب برای این تعامل و تفاهم برای گفت‌وگو، ایجاد نکرده‌اند. این بستر نه‌تنها هموار نیست، بلکه سنگلاخ است و در نتیجه معلوم است که وقتی زمینه فراهم نباشد، شکل نخواهد گرفت و وقتی هم که شکل نگیرد، اینها به تدریج به پستو خواهند رفت. 

در بخش دیگری از این یادداشت، حجاریان از بی‌آرمان شدن جریان‌های سیاسی حرف می‌زند. نظرتان درباره این موضوع چیست؟

حسین نورانی‌نژاد: از بس آرمان‌های غلط و پرهزینه داشته‌ایم، آرمان‌ها به شکست انجامیده‌اند، بی‌افقیم، هزینه آرمان‌خواهی زیاد است و در زبان سیاست هم جابه‌جایی شده است. هشدار بزرگ اینکه این «بی‌آرمانی» تنها یک وضع موقت نیست؛ بلکه نشانه یک فروپاشی عاطفی و شناختی در سیاست ایران است. به نظرم، بی‌آرمانی موجود معلول سه روند هم‌زمان است. اولاً، آرمان در ذهن بسیاری از ما یادآور چپ‌زدگی روشنفکری یا شعارزدگی حکومتی است. آرمان‌های انسانی و قابل دفاع مانند آنچه در گفتمان اصلاحات بوده هم شکست خورده‌اند.

وقتی آینده بسوزد، آرمان هم حذف می‌شود. آرمان یعنی یک تصویر ممکن از آینده. وقتی آینده مبهم، تهدیدآمیز، یا ناموجود است، طبیعی است که آرمان‌ها هم فرسوده شوند.در دهه‌های گذشته، هرگاه افق باز بوده ــ بعد از جنگ، در ۷۶، حتی دوره برجام ــ آرمان‌ها فوران کرده‌اند. اما امروز جامعه در موقعیت «آینده‌زدایی» قرار دارد. بی‌ثباتی‌های پی‌درپی، ناتوانی ساختار سیاسی در مدیریت بحران‌ها، و فروریختن اعتماد عمومی باعث شده نه‌فقط نخبگان، بلکه جریان‌های سیاسی نیز دچار کوتاه‌مدت‌گرایی شوند.

درنتیجه، جای اندیشه را «واکنش» و جای آرمان را «تقلیل‌گرایی» و جای استراتژی را «روزمرگی» گرفته است. هزینه آرمان‌گرایی هم از حد طبیعی فراتر رفته است. آرمان‌گرایی نیازمند آزادی بیان، امکان گفت‌وگو و امکان سازماندهی است. اما وقتی ساختار سیاسی در قبال هر سه محدودیت ایجاد می‌کند، نیروهای سیاسی به‌جای «آرمان‌محوری» به «هزینه‌گریزی» می‌روند. در نتیجه، هدفگذاری سیاسی از سطح «هدف» سقوط می‌کند به سطح «بقا». به تعبیر دیگر، وقتی سیاست به بحران بقا وارد شود، آرمان‌ها اولین قربانی‌اند. در چنین شرایطی، زبان سیاست هم ستیزه‌گر می‌شود.

عجله برای تجویزهای سطحی و نوعی عملگرایی تنگ‌نظر و عبوس و گاه پوپولیستی، جای تبیین و گفت‌وگو و اندیشه‌اندیشه‌ورزی را می‌گیرد. وقتی سیاست به‌جای «ساختن»، «حراست از بقا» شود، روش‌شناسی از «مسئله‌محوری» به «دشمن‌محوری» سقوط می‌کند. یعنی کسی دنبال یافتن نقاط توافق و تفاهم با دیگری نیست، بلکه همه خط و ربط‌شناس برای تمایزجویی و دیگری‌سازی می‌شوند. این فقط مختص یک جریان خاص نیست. تقریباً همه نیروهای سیاسی گرفتار نوعی «خطایِ میدان» شده‌اند. به‌جای اندیشیدن به مسئله آب، از رقیب سیاسی حرف می‌زنند.

به‌جای بحث در مورد اصلاح ساختار حکمرانی، درباره هویت جناح مقابل حرف می‌زنند. به‌جای نقد سیاست، به هراس از «دیگری» پناه می‌برند. به جای مسئله سخت فیلترینگ، مچ‌گیری و افشاگری‌های سطحی و بی‌معنا بازار می‌یابند و سیاسیون پوپولیست را هم به دنبال خود می‌کشاند. این دقیقاً همان چیزی است که حجاریان از آن به‌عنوان تنزل روش‌شناسی به «دشمن‌شناسی» یاد می‌کند و من به آن «دشمن‌سازی» را اضافه می‌کنم. یک نکته مهم‌تر دیگر اینکه فقدان آرمان نتیجه نیست؛ علامت بیماری است. بی‌آرمانی فقط یک وضعیت فکری نیست؛ شاخص درجه سلامت یک نظام سیاسی و اجتماعی است.

وقتی جامعه امید ندارد، سیاست کشور در وضعیت تدافعی است، رسانه‌ها تضعیف شده‌اند، نهادهای میانجی معطل‌اند، طبیعی است که آرمان‌زدایی رخ می‌دهد. آرمان مثل اکسیژن است؛ وقتی محیط اکسیژن ندارد، مشکل از مردم نیست، از محیط است. اما لازم است یک نکته را صریح بگویم. بارها گفته شده که آرمان اگر از واقعیت جدا شود، خطرناک است. من هم موافقم.

اما اگر آرمان به‌خاطر واقعیت تعطیل شود، سیاست می‌میرد. سیاست بدون آرمان می‌‌شود تکنیک؛ می‌‌شود کمپین، و تکنیک بدون آرمان می‌‌شود مدیریت بحران برای بقای وضع موجود. ایران و اصلاح‌طلبی امروز قربانی همین وضعیت است. ما به آرمان برای خیال‌پردازی نیاز نداریم. آرمان همان چراغی است که مسیر اصلاحات را روشن می‌کند. اگر این چراغ خاموش شود، سیاست‌ورزی تبدیل می‌‌شود به حرکت در تاریکی؛ و در تاریکی، طبیعی است که آدم فقط «سایه دشمن» را ببیند، نه «راهِ پیشِ‌رو».

علی باقری: این را قبول دارم که به نظر می‌رسد آرمان‌ها و آرمان‌گرایی‌ها به بن‌بست رسیده است ولی اینکه مُرده باشد و جامعه بی‌آرمان شده باشد را قبول ندارم. این را تاحدود زیادی، محصول آرمان‌گرایی‌های غیرواقع‌نگرانه در ادوار گذشته می‌بینم. یعنی؛ آرمان‌گرایی‌ها به دلیل اینکه عنصر واقع‌نگری در آنها پایین بوده است. به تاریخ سیاسی صد سال اخیر ایران که نگاه کنیم، در قهرمانان و آرمان‌گرایان تاریخ سیاسی ایران، کمتر کسانی را می‌توان سراغ گرفت که آرمان‌گرای واقع‌بین و واقع‌نگر باشند. شاید معدودی و سه چهار چهره شاخص را بیشتر نتوان سراغ گرفت. 

یدالله طاهرنژاد: تاحدودی این حرف درست است. در دنیا فلسفه خلقت احزاب چیست و آیا در ایران، حزب برای دستیابی برای آن اهداف، ابزار کافی را در اختیار دارد؟ در دنیا حزب تشکیل می‌‌شود که با ارائه برنامه‌هایش خودش بتواند افکار عمومی را جلب کرده، وارد پارلمان شود، دولت را در اختیار بگیرد و برنامه‌هایش را عملیاتی کند.

چنین زمینه‌ای در کشور ما وجود ندارد. در نتیجه، وقتی این فضا وجود ندارد، عملاً انگیزه به تدریج کم می‌‌شود و همچنین، وقتی خروجی نداشته باشد، خود به خود افول می‌کند. باید همان اشکالی که در اندیشه‌ورزان و خردوزان در بروز اندیشه‌هایشان وجود دارد را در احزاب دید. احزاب فعالیت سیاسی می‌کنند که قدرت بگیرند. در یک دوره‌ای از انتخابات، حزب کارگزاران از 140 کاندیدایی که معرفی کرده بود، 139 نفرش ردصلاحیت شدند. تمام سرمایه‌گذاری و فعالیت‌های حزبی تحت‌الشعاع همین موضوع قرار گرفت.

شما وقتی کادرسازی کنی اما نتوانی نتیجه بگیری، چه کار می‌توانی انجام دهی؟ وقتی هم چیزی قانع به حفظ وضع موجود شد، معنی‌اش این است که پذیرفته‌ای به تدریج تحلیل برود. وقتی توسعه در برنامه‌ات وجود دارد، تشکیلات‌ات نمود پیدا می‌کند. وقتی حفظ وضع موجود در برنامه‌ات قرار گرفت، یعنی تحلیل همان چیزی که داشته‌ای و احزاب ما الان در این شرایط قرار دارند. 

حجاریان در بخش پایانی‌ این یادداشت می‌گوید «برای یک ساختار مشخص سیاسی، با اقتصاد سیاسی کمابیش روشن، انبوهی تئوری «توسعه» و «عدالت» تجویز شده است بی‌آنکه به سطوح زیربنایی آن نظریات توجه شده باشد.» چقدر این این موضوع را قبول دارید و علت چیست؟

حسین نورانی‌نژاد: با بخش عمده سخن حجاریان موافقم؛ نه از زاویه نقد انتزاعی، بلکه از منظر تجربه زیسته سیاست در ایران. مشکل ما «کمبود نظریه» نیست؛ کمبود زمینِ مناسب برای فرود نظریه است. ایران دچار «انباشت نسخه» و «فقر زیرساخت» است. در چهار دهه گذشته، نسخه عدالت‌محور داده‌ایم، نسخه توسعه‌محور داده‌ایم، نسخه مشارکت‌محور، دولت رانتی، دولت توسعه‌گرا، اقتصاد ملی، اقتصاد بازار، جامعه توانمند و دولت کارآمد... اما مسئله اینجاست که این نسخه‌ها روی بستر نهادی و سیاسی مناسب ننشسته‌اند. نظریه بدون زیرساخت مثل دانه‌ای است که روی سنگ می‌افتد و موجی نمی‌سازد. بسیاری از نظریه‌ها برای ساختارهایی متفاوت طراحی شده‌اند.

نظریه‌های توسعه و عدالت در جهان معمولاً بر پیش‌فرض‌هایی استوارند. شفافیت، پاسخگویی، تفکیک نسبی قدرت، نهادهای کارآمد، رسانه‌های آزاد، امکان مشارکت ساختاری، و حداقلی از اعتماد عمومی و.... وقتی این پیش‌فرض‌ها وجود نداشته باشد، تجویزهای توسعه و عدالت بیشتر شبیه «ترجمه» می‌‌شود تا «طراحی». به زبان ساده‌تر، ما نسخه‌ای را که برای بدن دیگری نوشته شده، روی بدن بیمارِ خودمان امتحان کرده‌ایم.

شاید مشکل اصلی این بوده که نظریه‌ها مسئله‌محور نیستند، بلکه «ملاحظه‌محور» هستند. در ایران، به دلیل ساختار خاص سیاست‌گذاری، توجه به «مسئله» جای خود را به تلاش برای حفظ یک کلّیت سیاسی داده است. در نتیجه به جای اینکه نظریه به سراغ مسئله برود، مسئله باید خودش را با نظریه وفق دهد. این وارونگی باعث می‌‌شود نظریه‌ها نه «بومی» شوند و نه حتی «واقع‌نما». زیربنایی هم نیستند. سطح زیربنایی ما در ایران «مسئله دولت» است، نه توسعه. اگر بخواهم صریح بگویم، تا مسئله دولت در ایران حل نشود، نظریه‌های عدالت و توسعه کار نمی‌کنند.

مسئله دولت یعنی رابطه قدرت و پاسخگویی؛ سطح اختیارات در مقابل سطح مسئولیت؛ توزیع قدرت؛ ساختار بودجه؛ یک خزانه بودن کشور، نسبت حکومت با جامعه؛ نحوه تصمیم‌سازی؛ و چگونگی مواجهه ساختار سیاسی با نقد، مشارکت و شفافیت. وقتی خود دولت نامتوازن است، اساساً دولت به معنای دقیق کلمه نیست، هر نسخه‌ توسعه‌ای یا عدالت‌محور، یا اجرا نمی‌شود، یا منحرف می‌شود، یا نتیجه معکوس می‌دهد. ما با شکست اصل دولت پیش از شکست برنامه مواجهیم. یک علت مهم دیگر، فقدان اجماع سیاسی است.

نظریه وقتی به عمل می‌رسد که «اجماع حداقلی» وجود داشته باشد اما در ایران، سیاست‌گذاری پراکنده است. نهادها جزیره‌ای‌اند. هر دولت گفتمان خودش را می‌آورد درحالی‌که جای دیگری کار خودش را می‌کند. هر برنامه‌ای عمر کوتاهی دارد و پروژه‌های بلندمدت قربانی کشمکش‌های کوتاه‌مدت می‌شود. در چنین فضایی، نظریه حتی اگر دقیق و عمیق باشد، نمی‌تواند ریشه بدواند.

نهایتاً من معتقدم نقد حجاریان درست است، اما باید دقیق‌تر گفت که مشکل از نظریه نیست؛ از آدم‌ها هم نیست؛ از نبود پیش‌نیازهای نظریه است. ما نظریه را وارد کرده‌ایم، اما پیش‌فرض‌هایش را وارد نکرده‌ایم. به همین دلیل است که نظریه‌ها در ایران اغلب «تجویز» هستند، «یادداشت» هستند، اما منشأ اثر و تحول نمی‌شوند. در ایران، ما بیشتر به نظریه‌ها «لفاظی» می‌کنیم تا اینکه «شرایط لازم برای تحقق‌شان» را بسازیم. تا زمانی که مسئله اختیار و مسئولیت، مسئله دولت، مسئله اعتماد و مسئله نهاد حل نشود، هیچ نظریه توسعه‌ای، حتی اگر از بهترین دانشگاه‌های جهان آمده باشد، به ثمر نمی‌نشیند.

علی باقری: این نکته‌ای که توسط آقای حجاریان به آن اشاره شده، ایراد درستی است. اساساً ما بعد از انقلاب، الگوی توسعه مشخص و اعلام‌شده‌ای نداشتیم. این حرف درستی است که الگویی که فقرات اصلی جامعه و حاکمیت و بخش‌های تاثیرگذار، آن را به عنوان الگو پذیرفته باشند را نداریم. ما بعد از جنگ را اگر مبنا بگیریم، در دولت آقای هاشمی و خاتمی، به نظر می‌رسد که یک شبه‌الگویی برای توسعه وجود داشته است که هم در زمانه خودش چالش‌های عمده‌ای برای تحقق داشته است و هم بعد از آن، با تغییر دولت‌ها آن الگوها به فراموشی سپرده شده و کارهای دیگری اتفاق افتاده است.

الگوهای توسعه ارائه‌شده، باید با زیرساخت‌های حاکمیت مستقر تناسب داشته باشد. فراتر از آن، ما اساساً به یک الگوی توسعه دارای ابعاد متعدد و متفاوت که جناح‌های اصلی قدرت بر سر آن به تفاهم رسیده باشند، نرسیده‌ایم که ببینیم آیا آن الگو با ساخت حاکمیت تناسب دارد یا خیر. ما یک پله عقب‌تر هستیم. علتش هم مقداری عمیق است.

من فکر می‌کنم علت فراتر از نحله‌های توسعه، به نوعی به ماهیت توسعه برمی‌گردد. دعوا تا همین حالا در سطوحی بر سر ماهیت توسعه است که آیا توسعه یک مقوله اجتناب‌ناپذیر و قابل استقبال برای جامعه ایران با زیرساخت‌هاست یا خیر. ما هنوز در اینجا درگیریم، هنوز در ادبیات و  روی عبارت توسعه، اتفاق فکری وجود ندارد و همین عبارت را برخی از به کار بردنش ابا دارند. بحث‌ها خیلی عمیق است. قبول دارم که بخش‌هایی از آن به زیرساخت‌های حاکمیت در کشور هم می‌تواند برگردد. 

یدالله طاهرنژاد: آقای حجاریان باید توضیح می‌داد که کجا مدنظر او بوده که توجه نشده است. از برنامه توسعه اول تا ششم، کار جمعی صورت گرفت؛ کاری که نتیجه اندیشه دولت‌مردان، احزاب و استفاده از تجربیات سازمان‎‌ها و دستگاه‌های اجرایی بوده است. اینکه این برنامه‌ها چقدر موفق بوده، بحث دیگری است.

ولی به نظرم، تا جایی که امکان داشت، حداقل در اوایل کار خوب استفاده شد. تا پایان دولت آقای خاتمی بحث خیلی جدی بود و سازمان برنامه متولی امر بود و برنامه خروجی اندیشه جمعی بود. اما بعدش، دولت آقای احمدی‌نژاد که آمد، آنها اصلاً خیلی اعتقادی به توسعه نداشتند، کما اینکه اصلاً از برنامه هفتم، کلمه توسعه را حذف کرده‌اند. در شروع خیلی بحث جدی بود و از اندیشه‌های مختلف استفاده می‌شد. در شروع به زیربناها خیلی توجه شد.

اگر با آن آهنگ جلو می‌رفتند، کشور دچار این همه ناترازی نمی‌شد. همین میزانی هم که وجود دارد، محصول همان برنامه‌های اولیه توسعه است وگرنه ما الان شرایط به مراتب بدتری را داشتیم. البته برنامه‌ها در اجرا دچار مشکل شدند، برای اینکه سازمان‌های مجری کم‌کاری کردند. البته تحریم‌ هم بی‌اثر نبود اما پیگیری و سوال هم کم بود. 

تبلیغات
تبلیغات
ارسال نظرات
تبلیغات
تبلیغات
خط داغ
تبلیغات
تبلیغات