
با وجود اینکه تحلیلگران پیش از این شاهد چهارسال ریاستجمهوری دونالد ترامپ بودهاند، اما درباره اینکه او در دوره دوم ریاستجمهوری خود چگونه میخواهد به اکثر کشورها نزدیک شود، اطمینان کمی دارند؛ این دقیقا همان چیزی است که او دوست دارد. ترامپ در یک مراسم شام در سال ۲۰۱۸، هنگام بحث در مورد مذاکرات با کرهشمالی، او خود را -البته تا حدی به شوخی- «دیوانه» نامید. او در جریان مبارزات انتخاباتی خود در سال ۲۰۲۴ در پاسخ به این پرسش که چگونه به محاصره تایوان توسط چین پاسخ خواهد داد، گفت: «من مجبور نخواهم بود؛ زیرا [شی جین پینگ] به من احترام میگذارد و میداند که من دیوانه هستم.»
«روزان مکمانوس»، دانشیار دانشگاه ایالتی پنسیلوانیا، در مقالهای در ۲۴ژانویه ۲۰۲۵ نوشت، سایر سیاستمداران و مفسران نیز ادعاهای مشابهی درباره اینکه ترامپ چارچوب شخصیتی دیوانه بودن را دنبال میکند، داشتهاند. معاون رئیس جمهور «جی دی ونس» در ماه ژوئن گفت: «ترامپ، همانطور که مخالفان و حامیانش میگویند، غیرقابل پیشبینی است. من ۱۰۰درصد مطمئن هستم که غیرقابل پیشبینی بودن به نفع ایالات متحده است.»
به گزارش دنیای اقتصاد به نقل از فارنافرز، شادی حمید، ستوننویس واشنگتن پست، به تازگی استدلال کرد استراتژی «مرد دیوانه» ترامپ بود که اسرائیل را برای پذیرش آتش بس در غزه تحت فشار قرار داد. گزارشی از «موسسه سیاستی اول آمریکا» مدعی شد که پوتین در دوره اول ریاستجمهوری ترامپ به اوکراین حمله نکرد؛ زیرا «پوتین نمیتوانست مطمئن باشد یا اساسا نمیدانست که ترامپ چگونه پاسخ خواهد داد.»
دوره اول ریاستجمهوری ترامپ در واقع تمرینی برای «غیرقابل پیشبینی بودن» بود. او «کیم جونگ اون»، رهبر کرهشمالی، را به «آتش و خشمی» تهدید کرد «که جهان هرگز به خود ندیده است.»، اما درعین حال، او اولین رئیس جمهور آمریکا شد که با یک رهبر کرهشمالی ملاقات و اعلام کرد که ما دو نفر «عاشق یکدیگر شدهایم.»
او بزرگترین بمب متعارف ارتش ایالات متحده را بر روی شبه نظامیان در افغانستان پرتاب و درعین حال مذاکرات صلح با طالبان را نیز آغاز کرد. او دستور حمله به ایران را داد، سپس آن را لغو کرد. او تعرفههایی را بر برخی از متحدان آمریکا مانند کانادا وضع کرد، در حالی که از دیگران مانند استرالیا، اغلب بدون دلیل، چشم پوشی کرد. براساس گزارش آکسیوس، ترامپ در جریان مذاکرات تجاری با کرهجنوبی به تیم مذاکره کننده خود دستور داد که -با اشاره به وی- بگویند: «این مرد آن قدر دیوانه است که هر لحظه میتواند خارج شود.»
ترامپ اولین رهبری نیست که بهطور صریح سیاست خارجی نامنظم را پذیرفته است. برای چند دهه، سران کشورها در سراسر جهان آنچه را که به عنوان نظریه «مرد دیوانه» شناخته میشود، به کار میگیرند: یعنی این ایده که با عمل کردن به شیوهای بسیار ناپایدار، میتوانند مخالفان را به گونهای بترسانند تا خواسته شان را قبول کنند. به عنوان مثال، در طول جنگ سرد، برخی از استراتژیستها پیشنهاد کردند که با بی ثبات به نظر رسیدن، یک رهبر ایالات متحده ممکن است کشورهای کمونیستی را وادار کند که تهدیدهای هستهای ایالات متحده را جدیتر بگیرند. اما ترامپ در مورد نظریه «مرد دیوانه» باید مراقب و محتاط باشد؛ زیرا تحقیقات نشان میدهد استفاده موفقیت آمیز از آن بسیار دشوار است.
در واقع، به ندرت پیش میآید که شهرت دیوانگی در سطح بینالمللی نتیجه دهد. رهبران مدرن و سران کشورهایی که سعی کردهاند دیوانه به نظر برسند، اغلب در متقاعد کردن دشمنان خود شکست میخورند. برخی دیگر موفق میشوند، اما درمی یابند که شهرت آنها به دیوانگی مخالفان را متقاعد میکند که نمیتوان برای حفظ صلح به آنها اعتماد کرد؛ بنابراین ترامپ باید بر روی خط ظریفی حرکت کند و سایر کشورها را متقاعد سازد که او آن قدر دیوانه هست که بتواند تهدیدهایش را عملی کند و درعین حال به اندازه کافی باثبات است که بتواند بر روی توافقاتی که منعقد میکند بایستد. تاریخ نشان میدهد که این کار آسانی نخواهد بود.
مبانی نظریه «مرد دیوانه» حداقل به سال ۱۵۱۷ بازمیگردد؛ زمانی که فیلسوف سیاسی «نیکولو ماکیاولی» استدلال کرد که در شرایط خاص، «شبیهشدن به دیوانگان کار بسیار عاقلانهای است.»، اما مفهوم مدرن آن در اواسط قرن بیستم توسعه یافت؛ زمانی که ظهور سلاحهای هستهای چالش جدیدی را برای «اعتبار تهدید» ایجاد کرد.
از آنجا که جنگ هستهای به «نابودی حتمی متقابل» (MAD) برای هر دو طرف منجر میشود و درگیری متعارف میتواند به راحتی تا سطح درگیری هستهای افزایش یابد، دولتهای ایالات متحده و شوروی انگیزههایی قوی برای مبارزه با یکدیگر داشتند. این امر به آن معنی بود که تهدیدهای یکی علیه دیگری میتواند به راحتی نادیده گرفته شود. به هرحال، چرا رهبر هر یک از این دو کشور در پاسخ به تهدیدهای غیرموجودیتی دست به اقدامی بالقوه انتحاری میزند؟
پاسخ: به دلیل دیوانه بودن. یک رئیس جمهور منطقی ایالات متحده یا نخست وزیر شوروی به دنبال اجتناب از رویارویی هستهای به هر قیمتی است. اما همانطور که «دانیل اِلزبِرگ»، استراتژیست دفاعی موسسه «رند» در یک سخنرانی در سال ۱۹۵۹ بیان کرد، رویاروییِ «به طرز متقاعدکنندهای دیوانه وار» میتواند خطرات بزرگی به دنبال داشته باشد. سایر کارشناسان نیز موافق بودند. «توماس شلینگ»، اقتصاددان و نظریه پرداز هستهای، نوشت «یک پارادوکس بازدارندگی این است که همیشه کمک نمیکند فرد کاملا منطقی و خونسرد بوده و بر خود کنترل داشته باشد یا این باور ایجاد شود که فرد کاملا منطقی است.»
همچنین «هرمان کان»، نظریه پرداز نظامی، استدلال میکند وقتی با یک رهبر مجهز به سلاح هستهای مواجه میشویم که به نظر میرسد «بد و دیوانه است»، مخالفان یا باید تسلیم خواستههای او شوند یا «امکان نابودی را بپذیرند».
ایدههای این استراتژیستها به زودی طرفدار برجستهای پیدا کرد: «ریچارد نیکسون»، رئیس جمهور ایالات متحده. در واقع، با توجه به خاطرات رئیس سابق کارکنان کاخسفید یعنی «اچ. آر. هالدمن»، این نیکسون بود که چنین نامی را به این مفهوم داد. رئیس جمهور آینده در سال ۱۹۶۸ هنگام بحث در مورد چگونگی وادار کردن ویتنامیهای شمالی به تسلیم گفت: «باب! من آن را نظریه مرد دیوانه مینامم.»
نیکسون گفت: «می خواهم ویتنامیهای شمالی باور کنند به نقطهای رسیدهام که ممکن است برای توقف جنگ دست به هر کاری بزنم.» نیکسون پیشنهاد کرد که مشاورانش میتوانند به ویتنامیهای شمالی «این درس را بدهند» که «وقتی او [نیکسون]عصبانی است نمیتوانیم مهارش کنیم و او [نیکسون]دستش را روی دکمه هستهای گذاشته است.» اندکی پس از ورود به قدرت، نیکسون و مشاور امنیت ملی اش یعنی هنری کیسینجر تلاش کردند این کار را انجام دهند. به دنبال دستورات کیسینجر هنگام بازدید از مسکو، لئونارد گارمنت، مشاور کاخسفید، به مقامات شوروی گفت که نیکسون «شخصیتی کاملا ازهم گسیخته» است که «قادر به خشونت بارترین کارها»، «کمی پارانوئید» و «به طور قابل پیشبینی، غیرقابل پیشبینی» است.
دیگر رهبران بینالمللی نیز سعی کردهاند این نظریه را به بوته عمل بگذارند. در دهههای ۱۹۵۰ و ۱۹۶۰، نیکیتا خروشچف، نخست وزیر اتحاد جماهیر شوروی، عامدانه تصویری از جنون [از خویش]را به نمایش گذاشت که (حداقل در ابتدا) برخی از مقامات آمریکایی به آن اعتقاد داشتند. جان فاستر دالس، وزیر امور خارجه آمریکا، گفت که خروشچف «آشکارا اغلب اوقات مست» و «اساسا احساساتی» بود و «می توان انتظار داشت که بدون در نظر گرفتن عواقب، دست به اعمال غیرمنطقی بزند.» صدام حسین، رهبر بعثی عراق، نیز از سوی رهبران خارجی به عنوان «مرد دیوانه» تلقی میشد، اگرچه مدرکی مبنی بر اینکه او این شهرت را به عمد پرورش داده باشد وجود ندارد. یک برداشت روانشناختی در سال ۱۹۹۱ توسط یک تحلیلگر آمریکایی نشان داد که شخصیت دیکتاتور عراق با «جاه طلبی مسیحایی برای قدرت نامحدود، نبود وجدان، پرخاشگری بدون محدودیت و دیدگاه پارانوئید» مشخص میشود.
رونالد ریگان، رئیس جمهور آمریکا، معمر قذافی، رهبر لیبی را «دلقک دیوانه» و «متعصب غیرقابل پیشبینی» خواند. همچنین کاسپار واینبرگر، وزیر دفاع ریگان، معتقد بود قذافی احتمالا «از یک بیماری مقاربتی صعب العلاج» رنج میبرد که باعث «حملات گاه به گاه جنونوار با هیستری، فخرفروشی و نمایش گرایی شدید» میشود.
ولادیمیر پوتین، رئیس جمهور روسیه، نیز پس از حمله اش به اوکراین به دیوانگی شهرت یافته است. در فوریه ۲۰۲۲، مارکو روبیو، در آن زمان سناتور و اکنون وزیر امور خارجه، گفت که به نظر میرسد پوتین «مشکلات سلامت عصبی/فیزیولوژیک دارد» و هشدار داد که «محاسبات خطر» از سوی کرملین به روشهای خطرناکی تغییر کرده است.
بوریس جانسون، نخست وزیر سابق بریتانیا گفت که پوتین ممکن است «بازیگر غیرمنطقی» باشد و در مورد اثرات تحریمها و خطرات جنگ «غیرمنطقی فکر کند.» تهدیدهای مکرر پوتین برای استفاده از سلاحهای هستهای تنها به این ایده قوت بخشیده است. ارزیابیهای «کیم جونگ اون»، رهبر کرهشمالی، پرسشهایی را درباره دیوانگی ایجاد کرده است. هنگامی که در یک مصاحبه تلویزیونی در سال ۲۰۱۷ از «اچ. آر. مکمستر»، مشاور امنیت ملی، پرسیده شد که آیا ایالات متحده میتواند برای جلوگیری از کرهشمالی به «نابودی حتمی متقابل» تکیه کند، وی پاسخ داد که او مایل نیست «مزرعه یا یک شهر ایالات متحده» را بر روی عقلانیت «کیم» شرط بندی کند. در مکالمهای که در سال ۲۰۱۷ از رودریگو دوترته، رئیس جمهور وقت فیلیپین فاش شد، وی گفت که حتی ترامپِ غیرقابل پیشبینی درباره اینکه آیا بازدارندگی با رهبر کرهشمالی «کار میکند یا خیر» ابراز تردید کرد؛ زیرا کیم «ممکن است دیوانه باشد.»
نظریه «مرد دیوانه» ممکن است نظریهای محبوب باشد، اما از نظر تاریخی برای طرفدارانش کار چندانی انجام نداده است. نیکسون نتوانست ویتنام شمالی و متحدان شوروی آنها را به دیوانگی خود متقاعد کند و در نهایت مجبور شد از ویتنام عقب نشینی کند. در جریان تلاشهای اتحاد جماهیر شوروی برای به دست گرفتن کنترل تمام برلین، خروشچف تهدید به استفاده از سلاحهای هستهای کرد و اغلب به نظر میرسید که کنترل احساسات خود را هنگام ملاقات با مقامات غربی از دست میداد: فریاد میکشید، ژستهای عجیب میگرفت و چهره اش سرخ میشد.
بااین حال او نتوانست ایالات متحده را وادار به عقب نشینی کند. خروشچف بعدتر در جریان درگیری با واشنگتن بر سر قرار دادن موشکهای هستهای در کوبا، چشم خود را بست و آنها را از جزیره بیرون کشید. دیوانگی صدام و قذافی آنها را به طرف سرنوشت بدتری سوق داد؛ آنها با مداخله نظامی ایالات متحده از قدرت کنار رفته و سپس کشته شدند. تهدیدهای هستهای پوتین در محدود کردن کمک نظامی غرب به کییف فقط تا حدی موفق بوده است. پس از محدودیتهای سخت گیرانه اولیه، واشنگتن و متحدانش اکنون بسیاری از سلاحهای پیشرفته از جمله موشکهای دوربرد، تانکها و جنگندهها را در اختیار اوکراینیها قرار میدهند و عمق خاک روسیه از سوی اوکراین هدف قرار میگیرد.
واضحترین دلیل برای این سابقه بد این است که برای هر رهبر -و به ویژه رهبران کشورهای دارای سلاح هستهای- سخت است دشمنان را متقاعد کنند که رفتار آنها اساسا غیرمنطقی است. اما بسیاری از رهبران موفق میشوند به دلیل بی ثباتی یا غیرقابل پیشبینی بودن شدید شهرت پیدا کنند و همچنان شکست میخورند. به همین دلیل است که رهبران با درگیر شدن در چنین رفتاری، در متقاعد کردن مخالفان مبنی بر پایبندی به هر تعهدی مشکل دارند. درهرحال، متقاعد کردن رهبران دولتهای خارجی برای تسلیمشدن در برابر یک خواسته، مستلزم متقاعد کردن آنها به این مساله نیست که مقاومت با مجازات مواجه خواهد شد، بلکه مستلزم متقاعد کردن آنها به این است که تسلیم عملا مانع مجازات میشود. به عنوان مثال، تهدیدهای پوتین برای انتقام از غرب به دلیل حمایت از اوکراین را در نظر بگیرید.
پوتین علاوه بر استناد به زرادخانههای هستهای روسیه، تهدیدهایی متعارف مبنی بر حمله مستقیم به کشورهای ناتو را هم مطرح میکند. به عنوان مثال، پوتین در ماه نوامبر گفت ممکن است به «تاسیسات نظامی کشورهایی که اجازه میدهند سلاح هایشان علیه تاسیسات ما استفاده شوند» حمله کند. با وجود چنین تهدیدهای شداد و غلاظی، پوتین نتوانسته است سیاست غرب را تغییر دهد. یکی از دلایل این مساله ممکن است این باشد که تحلیلگران غربی تردید دارند پوتین آمادگی حمله به یک دشمن دارای سلاح هستهای (ناتو) را داشته باشد. اما تردید آنها در مورد اینکه پیروی از خواستههای پوتین منجر به صلح میشود، به همان اندازه ممکن است مهم باشد. «باز»های روسی در غرب بارها استدلال کردهاند که اگر پوتین در اوکراین پیروز شود، به سختی در همان جا متوقف خواهد شد؛ او به سایر کشورها از جمله اعضای ناتو حمله خواهد کرد. آنها میگویند که غرب بهتر است در حال حاضر در مقابل پوتین مقاومت کند.
برای رهبرانی که خود را دیوانه میدانند، حل این تناقض دشوار است. رهبرانی که به غیرقابل پیشبینی بودن شهرت دارند -یا کسانی که این تصور را تشویق میکنند که ممکن است تقریبا هر کاری را صرف نظر از عواقب آن انجام دهند- اغلب برای ایجاد تضمینهای معتبر تلاش میکنند. رهبرانی که بدنامی آنها براساس «ترجیحات غیرعادی یا تحریف شده» است، مانند آنهایی که با تعصب یا افراط گرایی مرتبط هستند، نیز همینطور است. بهعنوان مثال، اشتهای سیری ناپذیر صدام برای فتح، باعث شد که او ذاتا متمایل به درگیری به نظر برسد.
در نتیجه، هر وعدهای که او در مورد صلح میداد، پوچ بود. چنین نگرانیهایی زمینه ساز ترس دولت جورج بوش از این شد که اگر عراق به سلاحهای کشتارجمعی دست یابد، ناگزیر دست به حمله خواهد زد و در توجیه تصمیمش برای حمله به این کشور کمک کرد. بااین حال، همه رهبران به یک اندازه دیوانه تلقی نمیشوند. به نظر میرسید صدام حسین کاملا متمایل به سلطه است و قذافی کاملا غیرقابل پیشبینی به نظر میرسید. اما دیگران دارای اشکالات خفیفتر و خاصتر از غیرعقلانی بودن هستند. مقامات ایالات متحده، خروشچف را آدمی «زودجوش» میدیدند که ممکن است در یک رویارویی به سرعت از کوره در برود، اما هیچ کس فکر نمیکرد او به طور تصادفی به ایالات متحده حمله کند.
برخی از منتقدان -از جمله یک مقام ناشناس دولت بایدن به نقل از پولیتیکو- بنیامین نتانیاهو، نخست وزیر اسرائیل را به دلیل افراط وتفریطهایی که در حملاتش انجام داده، «دیوانه» خواندهاند. اما حتی بزرگترین دشمنان نتانیاهو نیز فکر نمیکنند او آن قدر دیوانه باشد که کشورهای عربیِ دوست مانند مصر را تهدید یا به آنها حمله کند.
این رهبران احتمالا در صحنه بینالمللی بهتر عمل خواهند کرد؛ زیرا میتوانند تهدید معتبر جنگ را با وعده معتبر صلح ترکیب کنند. به عنوان مثال، رفتار غیرقابل پیشبینی خروشچف در جریان بحران موشکی کوبا -که طی آن او ابتدا با خروج موشکهای شوروی قبل از درخواست امتیازات جدید موافقت کرد- به جان اف. کندی، رئیس جمهور ایالات متحده کمک کرد تا موشکهای هستهای ایالات متحده را از ترکیه خارج کند. «کیم جونگ اون» موفق شد از غیرقابل پیشبینی بودن خود در دیدار با ترامپ استفاده کند که این هم باعث افزایش اعتبار کیم شد. از قضا بهترین مثال آدولف هیتلر است. اگرچه دیکتاتور در نهایت خود را به عنوان یک «اَبَرانسان نسل کش» نشان داد، اما در سال ۱۹۳۸ توانست برخی از هم قطاران انگلیسی خود را متقاعد کند که او فقط در مورد ایجاد «آلمان بزرگ» افراطی است. در نتیجه، تا حدی انگلیسیها موافقت کردند که به جای شروع جنگ، به او اجازه دهند بخشی از چکسلواکی را که جمعیت آن آلمانیها بودند، ضمیمه کند. بقیه اش تاریخ است.
یورش ترامپ به نظریه «مرد دیوانه» میتواند در برخی شرایط مفید باشد. به عنوان مثال، شهرت او برای غیرقابل پیشبینی بودن، میتواند تاثیری بازدارنده علیه چین و روسیه -قدرتمندترین دشمنان ایالات متحده- داشته باشد. پکن به سرعت در حال گسترش نیروهای هستهای خود است. مسکو نیز درگیر قدرت نمایی هستهای تقریبا دائمی است. این امکان وجود دارد هر دو کشور امیدوار باشند که اگر چین به تایوان یا روسیه به یک کشور عضو ناتو حمله کند، این رفتار مانع مداخله ایالات متحده خواهد شد، مبادا واشنگتن خود را در یک درگیری هستهای ببیند. اما اگر ترامپ این دو کشور را متقاعد کند که ممکن است آماده انجام هر کاری در پاسخ به تحریکات آنها باشد، او [ترامپ]میتواند چنین محاسباتی را تغییر داده و تهاجمات را متوقف کند.
بااین حال، رویکرد ترامپ نیز ممکن است به طرز چشمگیری شکست بخورد. اگر پکن معتقد باشد که ترامپ خودسرانه تحریمها یا مجازاتهای دیگری را علیه چین اعمال خواهد کرد - حتی اگر این تحریمها در راستای منافع ایالات متحده باشد- به احتمال زیاد ایالات متحده را به چالش میکشد. موضوع نگران کنندهتر این است که در یک سناریوی افراطی، اگر ایالات متحده خود را درگیر «سیاست مخاطره هستهای» با پکن یا مسکو بیابد، شهرت ترامپ به دلیل غیرقابل پیشبینی بودن میتواند ترس از اولین حمله هستهای ایالات متحده را افزایش دهد و در نتیجه به طور بالقوه هر یک از دولتها را به طرف حمله پیشگیرانه هستهای سوق دهد.
حتی اگر رویکرد «مرد دیوانه» ترامپ در مورد چین و روسیه پیشرفت کند، میتواند معاملات او با دشمنان ضعیفتر را تضعیف کند. به عنوان مثال، ایران و کرهشمالی تنها در صورتی به شکلی محکمتر به برنامه هستهای خود میپردازند که معتقد باشند ترامپ ممکن است برای سرنگونی رژیم آنها اقدام کند. مهم نیست که تهدیدهای ترامپ چقدر جدی باشد، اما بعید به نظر میرسد هر دو کشور بدون وعده معتبر صلح و امنیت بلندمدت، تسلیم تهدیدهای ایالات متحده شوند.
با همه این دلایل، ترامپ باید نشان دهد که دیوانگی او محدودیتهایی دارد. او باید روشن کند که سیاست خارجی اش کاملا تهی از منطق نیست و میتوان به او برای حفظ یک توافق اعتماد کرد. چنین رویکردی نه تنها شانس تبعیت از تهدیدهای واشنگتن را افزایش میدهد، بلکه خطر تشدید غیرعمدی تنش را کاهش داده و در نتیجه به متحدانِ نگران از سیاستهای ترامپ اطمینان میدهد. شوربختانه، انتقال سطح درست و دقیق این دیوانگی بسیار دشوار است. بسیاری از «دیوانگان» - از جمله قذافی و صدام- به چنین شهرتی دست پیدا کردند که در نهایت برایشان مضر بود؛ زیرا مخالفانشان معتقد بودند که آنها به تعهدات صلح پایبند نیستند.
از سوی دیگر، رهبرانی مانند خروشچف و نیکسون ممکن است به اندازه کافی پیش نرفته باشند، با توجه به اینکه دشمنانشان در تمایل آنها برای استفاده از سلاحهای هستهای تردید داشتند. اگر ترامپ بتواند خود را غیرقابل پیشبینی و بی بندوبار نشان دهد، بدون اینکه در ظاهر بی بندوبار به نظر برسد، ممکن است موفق شود. اما اگر ترامپ به طرز ناامیدکنندهای غیرمنطقی جلوه کند، بعید به نظر میرسد به آنچه میخواهد دست یابد.