روزنامۀ خاطرات ناصر الدین شاه در روز سهشنبه بیست و پنجم تیرماه سال ۱۲۶۸ شمسی (ذیالقعده سال ۱۳۰۶ قمری) به حضور شاه در شهر منچستر انگلستان میپردازد.
به گزارش فرادید، ناصرالدین شاه به نوشتن خاطرات روزانۀ خود اهتمامی جدی داشت و این کار را در سفرهای دور و درازش هم ترک نمیکرد. خود او نام یادداشتهایش را «روزنامه» گذاشته بود؛ این روزنامهها جزئیاتی بسیار جالب و خواندنی از کارها و احوالات روزمرۀ شاه و درباریانش را در اختیار ما میگذارند. در اینجا گزیدهای از خاطرات دو روز از سفر سوم شاه به فرنگستان را میخوانید.
سومین سفر ناصرالدین شاه به اروپا در فروردین سال ۱۲۶۸ شمسی آغاز شد؛ او در این سفر ابتدا به روسیه رفت و سپس عازم کشورهای آلمان، هلند، بلژیک و انگلستان شد.
امروز باید به دیدن کانال جدیدی برویم که در منچستر بنا کردهاند و میخواهند بواسطه این کانال این شهر را با شهر لیورپول متصل کنند... در این کانال هشت هزار عمله کار میکنند و بعضی ماشینها هم از برای تسهیل کار ساختهاند... مثلا یک ماشین ساختهاند... زنجیرها و میلهای بلند دارد... با کمال قوّت مثل قوچهای جنگی سر را زمین میگذارد و با قوت بلند میکند و خاک در او پر میشود... قریب بیست خروار خاک میریزد در بار کشتی...
بعد قدری استراحت کردیم باید به حمام برویم... دم حمام جمعیت زیاد بود، وارد حمام شدیم... یک اطاق بزرگ خوبی است، حوض فواره دارد و قونسول ما که در منچستر است قدری غوره و پلو حاضر کرده است، خیلی خوشمان آمد، چون در اینجاها رسم نیست غوره بخورند، فرموده بودیم که پیدا و حاضر بکنند... لباس پوشیده از حمام بیرون رفتم. هیچ دامادی را به این اجتماع تا به حال از حمام بیرون نیاوردهاند، آنقدر جمعیت بود که به زحمت خود را به کالسکه رسانده در را بسته به منزل آمدم...
تالار پر بود از زنهای خوشگل که همه لباس باز پوشیده و جواهر زده بودند... بعد یک شخصی خطبه مفصلی که نوشته در دست داشت خواند، ما هم قریب به ده دقیقه جواب خطبه او را دادیم و ملکم به زبان انگلیسی به آنها گفت، آنها همه خوشحال شدند و هورا کشیدند...
بعد شخصی که رئیس کمپانیهایی است که در کارون باید کار بکنند آمد اجازه خواست خطبه بخواند، به ملکم فرمودیم بپرس مختصر است یا مطول؟ همینکه ملکم پرسید بیاختیار تمام مردم خندیدند، ما هم زیاد خندیدیم، مردم همچو تصور میکردند که منظور ما این بود که خطبه خواندید جواب دادیم، دیگر چونهدرازی چه میکنی؟ مردیکه خیلی خفیف شد... در آنجا شام خوردیم و راحت کردیم، مردم تا دو ساعت متصل میرفتند تا تمام شدند.