زمانی که رابرت رایش، وزیر کار بسیار لیبرال رئیسجمهور بیل کلینتون، برای صدور یک هشدار پیشگویانه وارد یک قلمرو جنجالی و خصومتآمیز شد، دموکراتها بهتازگی در انتخابات میاندورهای ۱۹۹۴ شکست سختی را تجربه کرده بودند.
دو هفته پس از آنکه جمهوریخواهان به رهبری نیوت گینگریچ، ۵۴ کرسی در مجلس نمایندگان و ۸ کرسی در سنا بهدست آوردند، او به شورای رهبری دموکرات میانهرو گفت که کارگران در حال تقلا به «یک طبقه خشمگین» تبدیل شدهاند. رایش گفت که جامعه آمریکا در حال تقسیم شدن به دو طبقه است: «طبقه عده اندکی از برندگان و گروه بزرگتری از آمریکاییها جا مانده که خشم و سرخوردگیشان به راحتی قابل دستکاری و بازی دادن است.»
به گزارش دنیای اقتصاد به نقل از نیویورکتایمز، رایش هشدار داد: «امروز، هدف آن خشم، مهاجران و مادران سرپرست خانوار و مقامات دولتی و همجنسبازان و یک ضد فرهنگ نامشخص هستند. اما با ادامه فرسایش طبقه متوسط، فردا چه کسانی هدف قرار خواهند گرفت؟» پیام او به مدت ۳۰ سال تا حد زیادی مورد توجه قرار نگرفت؛ زیرا روسایجمهور یکی پس از دیگری، جمهوریخواه و دموکرات، دولتها را به سمت آینده جهانی پس از جنگ سرد سوق دادند که کشور را بهعنوان یک کل و در برخی نقاط به شکل خیرهکنندهای ثروتمند کرد؛ اما بسیاری از بخشهای مرکزی آمریکا را صنعتیزدایی کرد، برخی را کوچاند و حتی بخشهایی را خالی از سکنه کرد. از آنجا که نظم جهانی نیم قرنی که حول مناقشات آمریکا و شوروی سازماندهی شده بود، جای خود را به فضای رقابتی آزادتر از اتحادهای در حال تغییر داد، روسایجمهور هر دو حزب به دنبال تضمین رهبری ایالات متحده تحت قوانین جدید برای رقابت اقتصادی، ثبات جهانی و بازارهای مالی قوی بودند.
روسایجمهور دموکرات، با موفقیت محدود، تلاش کردند تا شبکههای تامین اجتماعی در خانه، بهویژه مراقبتهای بهداشتی را گسترش دهند و از افرایش درآمد فقرا حمایت کردند. با این حال، در پایان، شرطبندی آنها روی سیاست خارجی -باز کردن درهای چین به روی سرمایهداری، توقف برنامه هستهای ایران، محکمتر کردن پیوندهای اقتصادی با متحدان- اولویت داشت و وفاداری جدیدشان به ابر کمککنندگان مالی، سیاستهای مالی را شکل داد که بازارهای مالی را تقویت کرد؛ اما بسیاری از کارخانهها را تعطیل کرد. عواقب ناخواسته اغلب به ضرر کارگران آمریکایی تمام شد و صدای «طبقه خشمگینِ رایش» - نه فقرا و نه اقشار سوار بر بازارِ رو به رشد سهام جهانی - تا زمان ظهور نوع جدیدی از جمهوریخواهان یعنی دونالد جی. ترامپ، شنیده نشد.
جدا افتادن حزب دموکرات از رایدهندگان طبقه کارگر اولینبار در رقابت ترامپ با هیلاری کلینتون در سال ۲۰۱۶ آشکار شد که بهدلیل تغییرات گسترده در ترجیحات رایدهندگان سفیدپوستِ بدون مدرک دانشگاهی صورت گرفت و با شکست قاطع کامالا هریس از نامزد جمهوریخواهان در نوامبر سال گذشته میلادی، این موضوع حتی غیر قابل انکارتر شد. این نتیجه قابل پیشبینی برای حزبی بود که فکر میکرد مشکلات خود را با رایدهندگان یقه آبی با سرمایهگذاری مجدد شدید در تولید داخلی حل کرده است؛ اما در عوض، فرسایش بیشتر شد و اینبار در میان کارگران سیاهپوست و لاتینتبار این خشم، هویدا شد.
بسیاری از دموکراتها مسائل اجتماعی اخیر مانند حقوق تراجنسیتیها یا «زبان بیدار» را که توسط بسیاری از چپها پذیرفته شده است، مقصر دانستهاند. اما بذر اقتصادی پیروزیهای ترامپ مدتها پیش کاشته شده بود. مایکل پودهورزر، مدیر سیاسی سابق فدراسیون کار و کنگره سازمانهای صنعتی آمریکا میگوید: یک چیزی که درباره روایت «دموکراتها طبقه کارگر را از دست میدهند» ناامیدکننده بوده، این است که اینها نیم قرن پس از وقوع آن متوجه شدهاند. این نارضایتی خیلی پیش از این رخ داد که دموکراتها بهدنبال توسعه توالتهای بدون جنسیتی بودند.
مطمئنا، رایدهندگان یقه آبی مدتهاست که دمدمیمزاج هستند. «اکثریت خاموشِ ریچاردام. نیکسون» در سال ۱۹۷۲ او را بهشدت تحت تاثیر قرار داد، آن هم نه با یک پلتفرم اقتصادی جمهوریخواهانه، بلکه با واکنش شدید به قوانین حقوق مدنی و اعتراضات ضد جنگ ویتنام. به اصطلاح، دموکراتهای ریگانی که تحت تاثیر تورم و ضعف اقتصادی قرار گرفته بودند، ۸ سال بعد به پس دادن کاخ سفید به جمهوریخواهان کمک کردند و به شکل طولانیتر و برای ۱۲ سال در دست جمهوریخواهان باقی ماند.
ویلیام گالستون، مشاور سیاست داخلی کلینتون و معمار تغییر دموکراتها به مرکز، گفت که پس از شکستهای انتخاباتی در سالهای ۱۹۸۰، ۱۹۸۴ و ۱۹۸۸، تغییر موضع حزب در مسائل اجتماعی و اقتصادی یک انتخاب نبود، بلکه یک امر ضروری بود. اما زمانی که کلینتون در سال ۱۹۹۳ به قدرت رسید، تصمیماتی گرفته شد.
جین اسپرلینگ، مشاور اقتصادی سه رئیسجمهور اخیر دموکراتها گفت: «چشمانداز کلینتون این بود که سرمایهگذاریهای عمومی و شبکههای تامین اجتماعی را با سرمایههای بخش خصوصی از طریق انضباط مالی و بازارهای پر جنب و جوش گسترش دهد.»
وی ادامه داد: «بهعنوان اولین رئیسجمهور پس از جنگ سرد، کلینتون همچنین تلاش کرد تا بر تقویت روابط جهانی از طریق توافقات تجاری تمرکز کند.»
توافقنامه تجارت آزاد آمریکای شمالی در زمان جورج اچ دبلیو. بوش، رئیسجمهور جمهوریخواه مطرح شد. این توافقنامه به دست کلینتون افتاد تا تایید آن را از کنگره بگیرد. منطق او این بود که توافق تجاری باعث افزایش ثبات و رشد اقتصادی مکزیک، کاهش مهاجرت غیرقانونی و تقویت همکاری در مبارزه با قاچاق مواد مخدر میشود. یک شبکه تامین اجتماعی گستردهتر -از جمله مراقبتهای بهداشتی همگانی، آموزش گسترده و آموزش شغلی و سرمایهگذاری اقتصادی- میتواند ضربه ناشی از کاهش اشتغال را کمتر کند، در عین حال که کالاهای مصرفی ارزانتر، همه را خوشحال میکند. سپس فشار مراقبتهای بهداشتی در اواخر تابستان ۱۹۹۴ کار دستشان داد. جمهوریخواهان پس از پیروزیهای قاطع خود در نوامبر، کنترل کنگره را به دست گرفتند و دستور کار داخلی، رو به نابودی رفت و دستور کار کاهش بودجه جایگزین آن شد.
دولت کلینتون با یک دو راهی روبهرو شد: تجارت آزاد و بین المللیگرایی را قطع کند یا بدون تامین اجتماعی به پیش برود. بهدلیل مخالفتهای لیبرالتر در دولت، کلینتون دومی را انتخاب کرد و روی قوانین عادیسازی روابط تجاری با چین و اجازه دادن به پکن برای پیوستن به سازمان تجارت جهانی تمرکز کرد. حتی در آن زمان، این نگرانی وجود داشت که پیوستن چین به خانواده کشورهای تجاری میتواند ایالات متحده را با واردات ارزان با مشکل روبهرو و تولیدکنندگان آمریکایی را ورشکست کند.
اما اقتصاد در حال غرش بود، مقرراتزدایی دستور روز بود؛ زیرا دولت تلاش میکرد تا والاستریت را از قوانین بانکداری و سرمایهگذاری دوران رکود رها کند و مهمتر از همه، یک اصلاحطلب، جیانگ زمین، کنترل چین را بهدست گرفته بود. سردمداران سیاست خارجی در کاخ سفید قاطعانه معتقد بودند که همکاری، برای تضمینِ چینی مرفه، صلحآمیز و در نهایت دموکراتیک، حیاتی است. کلینتون ماه گذشته درحالیکه در اجلاس «DealBook» نیویورکتایمز درباره تجارت بینالملل بحث میکرد، گفت: «شاید فکر کنید من دیوانه بودم، اما جیانگ زمین رئیسجمهور چین بود و او مرد خوبی بود.»
این تمایل به انداختن تاس در شرطبندیهای بزرگ بینالمللی، با رایدهندگان طبقه کارگر به یک زمینه و موضوع حساس تبدیل خواهند شد. خیلی اوقات، این قمارها نتیجهای نداشتند. چین خودکامهتر شد و سونامی وحشتناک صادرات چین با خسارت فراوان همراه شد. در سال ۱۹۹۸، در حدود ۱۷.۶ میلیون آمریکایی در بخش تولید مشغول به کار بودند. تا ژانویه ۲۰۰۸، «شوک چین» تقریبا ۴ میلیون شغل تولیدکنندگان آمریکایی را نابود کرد. تا ژانویه ۲۰۱۰، با کاهش بحران مالی، اشتغال در بخش تولید به کمتر از ۱۱.۵ میلیون نفر رسید. گالستون گفت: «من اولین کسی خواهم بود که بگویم رهبری هر دو حزب سیاسی در چنگال یک نظریه یا داستانی بودند که اشتباه بود.»
با این حال، اقتصاددانان دموکرات از انتخابهای خود دفاع میکنند. جیسون فورمن، مشاور اقتصادی در کاخ سفید کلینتون و اوباما، گفت که بزرگترین گسترش نابرابری درآمد در دهههای ۱۹۸۰ و ۱۹۹۰، قبل از شوک چین رخ داد. بهطور کلی، ادغام چین در بازارهای جهانی تعداد مشاغل را در ایالات متحده افزایش داد - فروش خدماتی مانند بیمه و فیلمهای هالیوودی به چینیها و فروش کالاهای چینی در فروشگاههایی مانند والمارت - در حالی که بهشدت هزینه زندگی را برای مصرفکنندگان آمریکایی کاهش داد.
آنچه پیش از این کمتر مورد توجه قرار گرفت، آسیب روانی بود که بسته شدن کارخانهها، کوچک و بزرگ، در جوامعی که اعتبار، ثبات و هویتش بر کارخانهها متمرکز بود، وارد میکرد و همچنین تاثیرات سیاسی این تعطیلیها بر ایالتهای صنعتی کلیدی مانند پنسیلوانیا، اوهایو، میشیگان و ویسکانسین. سیاستهای دموکراتیک بر مردم بهعنوان مصرفکننده بهجای کارگر متمرکز بود و روی افرادی که مشاغلشان حذف شده بود برای یافتن شغلهایی که به تازگی ایجاد شده بودند، حساب میکردند؛ فرضی که اغلب ناقص بود، با توجه به اینکه مشاغل خدماتی جدید اغلب به مهارتهای دور از دسترس نیاز داشتند یا اینکه در سواحل قرار داشتند، نه در «غرب میانه بالادست».
جرد برنشتاین، رئیس شورای مشاوران اقتصادی جو بایدن میگوید که اغلب اوقات «بیتوجهی به اهمیت کار و شأن کار» وجود دارد. برنشتاین گفت: «چهل نفر ممکن است شغل خود را در یک کارخانه از دست بدهند، اما ۱۰۰ هزار نفر در جامعه با قیمتهای پایینتری کالا خریداری کنند. اینها محاسبات بدیهی به نظر میرسید. اما محاسبات اشتباه بود.»
دیوید اکسلرود، یکی از معماران مبارزات انتخاباتی باراک اوباما در سال ۲۰۰۸، گفت که آخرین سالهای دولت جورج دابلیو. بوش یک لحظه بود، زمانی که دموکراتها میتوانستند به سیاستهایی برگردند تا به فروپاشی پایههای صنعتی و همراه با آن، طبقه متوسط رسیدگی کنند. کمک مالی سال ۲۰۰۹ به صنعت خودرو بهدلیل همین نگرانیها انجام شد، همانطور که تنظیم مجدد والاستریت و ایجاد دفتر حمایت مالی از مصرفکننده در این راستا صورت گرفت.
اما در دوران اوباما، هیچکس در وال استریت یا در بخش بانکی بهدلیل بحران مالی جهانی تحت پیگرد قانونی قرار نگرفت. پس از اینکه اوباما در برنامه «۶۰ دقیقه» بانکداران را «گربههای چاق» خواند، کمککنندگان دموکرات در وال استریت زوزهای از سر عصبانیت کشیدند. اکسلرود گفت: «قدرتمندان و ثروتمندان، حساستر از آن چیزی بودند که ما فکر میکردیم.» به همین دلیل اوباما زبانش را ملایم کرد. مبارزات انتخاباتی سال ۲۰۱۲ با تلاش اولیه دموکراتها برای معرفی رامنی بهعنوان یک تاجر بیاحساس و درندهخو که مایل به فرستادن شغل به خارج از کشور است، مشخص شد.
این تاکتیک موفق از کار در آمد. طبقه کارگر خود را به اوباما چسباند. اما سالهای بعدی ریاستجمهوری او، از مسائل مربوط به دستور کار داخلی دور شد و اوباما تلاش کرد میراث خود را در صحنه جهانی حفظ کند. این به معنای دستیابی به توافقی با ایران برای محدود کردن برنامه هستهای آن، حداقل بهطور موقت بود.
تکمیل مقررات پیشگامانه درباره کامیونها، اتومبیلها و نیروگاهها برای کاهش تغییرات آب و هوایی و نهایی کردن یک توافق تجاری بلندپروازانه دیگر، مشارکت در ترانس پاسیفیک، برای متحد کردن ۱۲ کشور در دو طرف بزرگترین اقیانوس جهان تحت قوانین تجاری و در اتحادی که چین را منزوی کند، دیگر برنامههای اولین رئیسجمهور سیاهپوست آمریکا بود. همانطور که اوباما از آن دستاوردها لذت میبرد، ترامپ علیه هر یک از آنها یک کارزار انتخاباتی راه انداخت و آنها را نه به عنوان گامهایی به سوی یک سیاره صلحآمیزتر، بلکه بهعنوان قاتلان شغلی که دوباره طبقه کارگر فراموششده را تهدید میکند، معرفی کرد. پس از انتخاب شدن، او همه دستاوردهای باراک اوباما را ظرف چند ماه لغو کرد.
جدا افتادن دموکراتها از رایدهندگان یقه آبی یک پدیده منحصربهفرد بود. توماس پیکتی، اقتصاددان فرانسوی که به یکی از برجستهترین کارشناسان نابرابری ثروت تبدیل شده است، میگوید که در سراسر جهان توسعهیافته، دموکراسیهای غربی با تمرکز کمتر بر صنعتی شدن ثروتمندتر شدهاند. به نظر میرسید که از نظر سیاسی منطقی باشد: با توجه به اینکه بزرگترین شهرها و حومههای رو به رشد از آن احزاب چپ میانه حمایت میکنند - که پیکتی آنها را «چپ برهمنها» یا «احزاب تحصیلکردهها» میخواند- کوچک شدن شهرها و مناطق روستایی اهمیت کمتری خواهد داشت.
برنشتاین، مشاور بایدن میگوید: «اما همیشه یک مشکل با این نظریه وجود داشت: حدود ۶۰ درصد از نیروی کار هنوز تحصیلات دانشگاهی ندارند.» داگلاس هولتز ایکین، مشاور اقتصادی کهنهکار جمهوریخواه در کاخ سفید بوش که در کمپین ریاستجمهوری جان مککین در سال ۲۰۰۸ هم فعال بود، مشاهده کرد که شوکهای بزرگ به سیستم اقتصادی کشور - تروریسم و جنگ، بحران مالی و همهگیری ویروس کرونا - زندگی بسیاری از آمریکاییها، اما کمتر از همه، ثروتمندان را بههم ریخته است. ثروتمندان فرزندان خود را به جنگ نفرستادند، بانکهایشان نجات یافتند و آنها از همهگیری، با کار در خانه مصون ماندند. هولتز ایکین میگوید: «در همه این موارد، نخبگان بدون آسیب از آنجا فرار کردند؛ درحالیکه یک فرد معمولی بدبختی را شجاعانه به آغوش کشید.»
ترامپ با بهرهبرداری از چنین نارضایتیهایی به دستور کار رهبری جهان توسط آمریکا پشت کرد و توانست با فرمول دموکراتها، نه تنها دل اکثریت بزرگی از طبقه کارگر سفیدپوست را بهدست آورد، بلکه درصد زیادی از رنگینپوستها هم در تور ماهیگیری او افتادند.