bato-adv
کد خبر: ۵۷۰۳۰۲

چرا برخی از افغان‌ها از طالبان حمایت می‌کنند؟

چرا برخی از افغان‌ها از طالبان حمایت می‌کنند؟
ناسیونالیسم افغان با مدرنیزاسیون غربی و نوآوری‌های فرهنگی شهر محور آن نتوانست در جامعه افغانستان به طور کلی نفوذ و گسترش پیدا کند. در نتیجه، افغانستان از نظر شکلی و نه در ماهیت یک ملت است. استقلال شدید در برابر مهاجمان خارجی نتوانسته مبنای معناداری برای روایت مشترک در مورد هویت ملی فراهم کند.
تاریخ انتشار: ۱۳:۰۹ - ۰۳ شهريور ۱۴۰۱

فرارو- درک بهتر منابع حمایت طالبان در میان افغان‌ها جامعه جهانی را قادر می‌سازد تا یک اپوزیسیون میانه رو را تقویت کند.

به گزارش فرارو به نقل از نشنال اینترست، کارشناسان چندین توضیح برای فروپاشی دولت افغانستان در ماه آگوست ۲۰۲۱ میلادی ارائه کرده‌اند از ناکارآمدی کابل گرفته تا کوته فکری دولت ایالات متحده. با این وجود، آنان به اندازه کافی توضیح نمی‌دهد که چرا نیروهای امنیتی افغانستان که توسط ایالات متحده مورد حمایت مالی و تجهیزاتی قرار گرفته بودند در چندین ولایت بدون جنگیدن قلمروی خود را به طالبان واگذار کرده‌اند. پرسش اصلی این است که چرا میلیون‌ها افغان قتل عام هموطنان افغان توسط طالبان را تحمل کرده اند؟ نظرسنجی‌ها و تفسیرهای سالانه به طور معمول نشان می‌دهند که طالبان در افغانستان به شدت منفور هستند.

اگر طالبان به طور انتخابی اهدافی مانند نیروهای خارجی، سیاستمداران فاسد و قدرتمندان غارتگر را از بین می‌بردند سکوت جمعی در میان افغان‌ها در برابر جنایات طالبان می‌توانست پاسخی قابل قبول قلمداد شود. با این وجود، خشونت طالبان عمدتا بدون تبعیض و تمایز قائل شدن رخ داده است. آنان بیش‌تر غیر نظامیان را به قتل رساندن تا ماموران دولتی و پشتون‌ها و غیر پشتون‌ها را هدف قرار داده‌اند و از کشتن زنان و کودکان نیز چشم پوشی نکردند. پس علت تحمل خشونت طالبان در میان افغان‌ها چیست؟

این بدان معنی نیست که افغان‌ها نتوانستند در مقابل طالبان بایستند. در واقع، آنان در موارد متعددی مانند قیام‌های دایکندی در سال ۲۰۱۰ میلادی، در غزنی، پکتیکا و لغمان در سال ۲۰۱۲ میلادی، قندهار، اروزگان و ننگرهار در سال ۲۰۱۳ میلادی، سرپل در سال ۲۰۱۵ میلادی، فاریاب در سال ۲۰۱۶ میلادی و بدخشان در سال ۲۰۱۸ میلادی به شدت مقاومت کرده بودند.

در حالی که این شورش‌ها در ابتدا به نظر می‌رسید که بازتاب دهنده نارضایتی گسترده علیه طالبان بودند، اما به عنوان رویدادهایی منزوی باقی ماندند که توسط بافت‌های محلی روستا دشمنی‌های بین قبیله‌ای و طایفه‌ای مبارزان درونی ستیزه جویان و مخالفت با «نوع نادرست طالبان» و نه فی نفسه علیه خود طالبان شکل گرفته بودند. راهپیمایی صلح افغانستان در فاصله سال‌های ۲۰۱۸ و ۲۰۱۹ میلادی اولین تلاش جسورانه افغان‌ها برای بیان نارضایتی‌شان بود.

با این وجود، درخواست‌ها برای آتش بس، گفتگوهای صلح و خروج نیروهای خارجی حاکی از خستگی و ناامیدی از جنگ در میان شهروندان عادی افغان بود و نه بیانیه‌ای که طالبان را عامل جنگ معرفی کند.

زمانی که طالبان به جمعیتی آسیب می‌رساند بسیاری از افغان‌ها اعضای آن جمعیت قربانی را «دیگری» قلمداد می‌کردند نه هموطنان افغان خود. بنابراین، قیام‌ها علیه طالبان به مقاومت محلی محدود شد. جای تعجبی نداشت که محکومیت طالبان در داخل افغانستان در میان نخبگان تحصیلکرده کابل، نمایندگان قدرتمند دولت افغانستان و بخش‌هایی از اقلیت‌های قومی که با ظلم و ستم توسط طالبان روبرو بوده‌اند و از آن می‌ترسند آشکارتر بوده است.

در میان سایر جوامع، محکومیت‌ها علیه طالبان خاموش یا ناچیز باقی ماند. تجزیه و تحلیل داده‌های انتخابات ریاست جمهوری افغانستان از سال ۲۰۰۴ تا ۲۰۱۴ میلادی نیز نشان می‌دهد که طبق یک الگوی قوی و تکرار شونده مردم بر اساس قرابت‌های قومی زبانی خود رای می‌دهند.

سکوت جمعی افغان‌ها در قبال کشتار و معلول کردن هموطنان افغان‌شان توسط طالبان را می‌توان به بهترین نحو با استناد به هویت ملی ضعیف افغان‌ها توضیح داد. هویت ملی توسط عوامل داخلی و خارجی تعریف شده و شکل می‌گیرد. از نظر درونی، می‌توان آن را حول مجموعه‌ای از ویژگی‌های مشترک تصور کرد که اعضای یک گروه را به یکدیگر متصل می‌سازد.

این ویژگی‌ها از باور مشترک به اصل و نسب مشترک، وفاداری خیالی به قومیت یا قلمرو و خاطرات جمعی در مورد سنت‌ها، ایده‌ها و نمادها متغیر است. با این وجود، این عناصر مختلف هویت ملی تنها در رابطه با «دیگری» یا با تعریف کسانی که به جامعه ملی تعلق ندارند همراه با کسانی که متعلق به جامعه ملی هستند برجسته می‌شوند. این فرآیندهای همزمان و تعاملی ملت‌سازی هرگز در سراسر افغانستان رخ ندادند.

افغانستان معاصر یک ساختار استعماری است. بیگانگان مرزهای آن را تصویر می‌کردند و قلمروی آن را مشخص می‌ساختند مردم آن را نام می‌بردند و اساس وجود سیاسی آن را فراهم می‌ساختند. ایده یک ملت افغان پس از آن در میان گروه کوچکی از نخبگان در کابل شکل گرفت. ناسیونالیسم افغان با مدرنیزاسیون غربی و نوآوری‌های فرهنگی شهر محور آن نتوانست در جامعه افغانستان به طور کلی نفوذ و گسترش پیدا کند. در نتیجه، افغانستان از نظر شکلی و نه در ماهیت یک ملت است. استقلال شدید در برابر مهاجمان خارجی نتوانسته مبنای معناداری برای روایت مشترک در مورد هویت ملی فراهم کند.

منطق سیاسی که توسط دولت اولیه افغانستان از اواخر دهه ۱۸۰۰ میلادی ایجاد شد تعریفی پراکنده از افغان بودن را ایجاد کرد که امروز توسط سه بخش با اندازه نابرابر از جمعیت مورد مناقشه قرار می‌گیرد.

بخش نخست یک طبقه نخبه کوچک از نظر سیاسی مرتبط، از نظر اقتصادی خودکفا، مسلط به زبان انگلیسی، تحصیلکرده و شهرنشین است که اکثرا در کابل ساکن هستند. دومین بخش گروه‌های سست و بزرگی از طبقه متوسط سیاسی هستند که در حاشیه مناطق شهری و روستایی قرار دارند و در سومین بخش جوامع روستایی نیمه خودمختار هستند که کم‌ترین تعامل را با نمادها یا مقام‌های دولت افغانستان داشته اند.

هر یک از این گروه‌ها از نظر تاریخی نسبت به دیگری مشکوک و دلخور بوده‌اند و مایل نیستند و نمی‌توانند دیدگاه دیگری را درک کنند و سعی کرده‌اند هویت افغان را به صورت انحصاری تعریف کنند تا خواسته‌های خود را نشان دهند. نخبگان شهری به طور ابزاری دیدگاه مدرنیستی در مورد هویت ملی را با تمرکز بر انعطاف‌پذیری آن و دوری آشکار از سنت پذیرفته‌اند در حالی که جوامع روستایی از دین و سنت حمایت می‌کنند تا ادعاهای هویتی داشته باشند که بر افتخارات خیالی در گذشته تاکید دارد. در این بین، طبقه متوسط سیاسی افغانستان بارها توسط هر دو گروه مورد همدستی، اجبار یا ارعاب قرار گرفته یا طرد شده اند.

به مدت بیست سال، ایالات متحده مظهر رویکردی سخت گیرانه نسبت به سیاست و تقسیم قدرت بود. در طی این مدت جامعه بین الملل در دوگانه‌سازی ساده انگارانه بازیگران سیاسی را به خوب و بد تقسیم کرده بود و اساس مشروعیت طالبان در میان پشتون‌ها را نادیده می‌گرفت.

همان طور که ایالات متحده با طالبان معامله می‌کند باید قاطعانه بر ارائه کمک‌های بشردوستانه از طریق سازمان ملل متحد و سازمان‌های غیر انتفاعی بین المللی تمرکز کند و طالبان را برای کسب امتیازاتی در مورد حقوق زنان و حمایت از اقلیت‌های افغان متعهد سازد. هم چنین، باید جوانان افغان را در ولایاتی که از نظر اقتصادی و سیاسی برای آینده افغانستان مهم هستند از جمله قندهار، ننگرهار، بلخ، هرات، قندوز، هلمند و کابل به طور استراتژیک در امور مشارکت داده و توانمند سازد.

آرمان اساسی این استراتژی باید سرمایه‌گذاری در آینده افغانستان و عقب نشینی از رویکردهای کهنه‌ای باشد که یا نخبگان شهری را که از واقعیت جدا شده‌اند درگیر می‌کند یا نهادهای سنتی را احیا می‌کند که بی‌ارتباط با نیازهای جمعیت جوان هستند. مشارکت و قدرت بخشیدن به یک اپوزیسیون میانه رو متشکل از جوانان افغان که به طور قانونی اقشار مختلف مردم افغانستان را نمایندگی می‌کنند احتمالا رویکردی موثرتر از سایر رویکردها خواهد بود.

bato-adv
مجله خواندنی ها
bato-adv
bato-adv
bato-adv
bato-adv
پرطرفدارترین عناوین