bato-adv
کد خبر: ۷۳۶۷۷۲
۶ ژوئن ۱۹۶۱ میلادی سالگرد درگذشت "کارل گوستاو یونگ" مهم‌ترین روانکاو پس از فروید

آیا «مامور ۴۸۸» سیا به نازیسم سمپاتی داشت؟

آیا «مامور ۴۸۸» سیا به نازیسم سمپاتی داشت؟
از دید یونگ هیتلر رهبری برخاسته از ناخودآگاه آلمانی بود و آن را بیان می‌کرد و تا زمانی که به "استفاده از منابع ناخودآگاه جمعی" ادامه می‌داد خطاناپذیر قلمداد می‌شد. یونگ که مجذوب چشم انداز ملتی شد که به دنبال زندگی کردن در یک اسطوره بود به "معنویت" نازیسم یا دست کم دسترسی آن به ابعاد "معنوی روان ژرمن" اشاره کرد. این بازتابی از انحراف مادام العمر او از فرویدیسم بود چرا که تمرکز فرویدیسم بر امر مادی به ویژه امر جنسی به عنوان نیروی علّی کلیدی زیربنای فعالیت‌های انسانی بود. این موضوع تازه‌ای نبود، زیرا یونگ ظاهرا بر سر مفهوم لیبیدو از فروید جدا شد و باور داشت که لیبیدو عموما انرژی است و نه به طور خاص امری جنسی.
تاریخ انتشار: ۰۲:۰۳ - ۲۸ خرداد ۱۴۰۳

فرارو- "کارل گوستاو یونگ" روانشناس سوئیسی در سال ۱۸۷۵ متولد شد و در ۶ ژوئن ۱۹۶۱ فوت کرد. پدر و پدر بزرگ اش کشیش روستا بودند در نتیجه، خاستگاه او از خانواده‌ای مذهبی و روستایی بود. در گزارش پیش رو به این موضوع خواهیم پرداخت که آیا یونگ که از او به عنوان روانکاو قرار گرفته در اردوگاه راستگرایان و محافظه کاران یاد می‌شد طرفدار نازیسم بوده است یا خیر.

تلاش برای حفظ رشته روانکاوی به قیمت همکاری با نازی ها؟

به گزارش فرارو، تاریخچه روانکاوی در آلمان طی دهه‌های ۱۹۳۰ و ۱۹۴۰ میلادی در طول دهه‌های پس از آن به خوبی مستند شده است به ویژه پس از نمایشگاهی در این زمینه که برای کنگره بین المللی انجمن روانکاوی در سال ۱۹۸۵ در هامبورگ برگزار شد. گزارش گسترده‌ای از روان درمانی و روانکاوی در دوره نازی ارائه شده بود. در آن گزارش اشاره شده بود که نگرش روانکاوان آلمانی تلاش برای حفظ جنبش روانکاوانه در آن کشور حتی به قیمت سازش با نازی‌ها بود. برای مثال، یکی از این اقدامات استعفای اجباری تحلیلگران یهودی از انجمن روانکاوی آلمان در سال ۱۹۳۵ میلادی و هم چنین تلاشی فکری برای ایجاد فاصله بین نظریه روانکاوی از تمرکز فرویدی بر روی سکسوالیته یا جنسینگی و تضاد بین ناخودآگاه و نظم اجتماعی و جایگزینی آن با پروژه "رهاسازی ظرفیت بالقوه ناخودآگاه ژرمنی" در خدمت دولت وقت بود. روان درمانگران آلمانی در دوره قدرت گیری نازی‌ها نقش مهمی در پیشبرد سیاست‌های آن رژیم داشتند. آن‌ها به دگراندیشان و آسیب دیدگان ناشی از جنگ پیشنهاد درمان ارائه می‌کردند.

ریاست بر انجمن روانکاوی و حواشی آن

انجمن پزشکی عمومی در دوره به قدرت نازی‌ها توسط "ارنست کرچمر" روانپزشک معروف و مبتکر تیپ‌های شخصیتی هدایت می‌شد، اما او از سوی نازی‌ها به عنوان مظنون سیاسی قلمداد شد و در تاریخ ۶ آوریل ۱۹۳۳ میلادی از سمت خود استعفا داد در وهله نخست بدان خاطر که از کمک به نازی‌ها در راستای اهداف پروپاگاندای آنان خودداری ورزیده بود. در ماه ژوئن آن سال یونگ که نائب رئیس آن انجمن بود دعوت به پذیرش منصب ریاست را پذیرفت و و از "گوستاو ریچارد هیر" به عنوان معاون خود نام برد یک روانکاو یونگی که پیش‌تر اشتیاق خاصی نسبت به قدرت گیری نازی‌ها از خود نشان داده بود و روان درمان گر "رودلف هس" جانشین هیتلر نیز بود.

برخی معتقدند یونگ باور داشت که شخص او تنها کسی بود که می‌توانست روانکاوی را از نابود شدن در آلمان نجات دهد. کرچمر نیز شخصا یونگ را به پذیرش سمت ریاست تشویق کرد با این استدلال که یونگ به عنوان یک "سوئیسی مستقل" می‌توانست در برابر فشاری که مقام‌های نازی ممکن بود اعمال کنند مقاومت نماید بنابراین استقلال عملی هر چند اندک را برای جامعه روانکاوان تضمین می‌کرد. یونگ با این دیدگاه موافق بود و سعی کرد "همه کسانی را که به دلیل شرایط سیاسی در آلمان دچار تردید بودند را متقاعد کند که در زمینی کاملا بیطرف ایستاده است. با این وجود، انتخاب فردی به عنوان معاون او که دست کم از سال ۱۹۳۰ میلادی حامی نازی‌ها بود به شهرت یونگ کمکی نکرد. این انتخاب تنها یکی از تعدادی از اقدامات مشکوک یونگ بود که منجر به ادامه بحث در مورد نیات او در این دوره شد.

برخی تحلیلگران اشاره کرده اند که یونگ به یهودیانی که تلاش می‌کردند به سوئیس و خارج از آن کشور پناه ببرند کمک کرد. با این وجود، یونگ همزمان از منصب خود برای ترویج رویکرد نظری اش به عنوان جایگزینی کاملا آریایی برای روانشناسی "یهودی" فروید و پیروان اش استفاده کرد. در واقع، از زمانی که او رئیس انجمن بین‌المللی پزشکی عمومی برای روان درمانی شد تا سال ۱۹۳۹ به نظر می‌رسد از فلسفه نازی و بزرگ نشان دادن خود به ضرر روانکاوی فرویدی استقبال می‌کرد.

نگرش یونگ نسبت به رهبری جدید آلمان

یکی از حوزه‌های نظرات انتقادی قوی درباره یونگ در دهه ۱۹۳۰ به نگرش او نسبت به رهبری جدید آلمان مربوط می‌شود. حتی پیش از سال ۱۹۳۳ یونگ موسولینی را مورد ستایش قرار داده بود و به سرعت هیتلر را به عنوان رهبر مورد نیاز آلمانی‌ها و اس اس را به عنوان "کاستی از شوالیه‌ها که بر شصیت میلیون بومی حکمرانی می‌کنند" قلمداد کرده بود.

او در یکی از سخنرانی هایش در نوامبر ۱۹۳۲ میلادی در وین در مورد اهداف "تربیت شخصیت" گفته بود: " اقدامات بزرگ رهایی بخش تاریخ جهان از شخصیت‌های برجسته سرچشمه گرفته اند و نه هرگز از سوی توده‌های بی اثر. توده‌های بی اثر که همواره در درجه دوم اهمیت قرار دارند صرفا با عوام‌فریبی می‌توانند به فعالیت وادار شوند. ملت ایتالیا با شخصیت دوچه (موسولینی) به پیش می‌روند و ناله‌های ملت‌های دیگر را نسبت به فقدان رهبران قدرتمند و ابراز تاسف و افسوس شان می‌شنویم". یونگ در سال ۱۹۳۴ میلادی پاورقی‌ای را به متن سخنرانی فوق الذکر افزود و هرگونه شک و شبهه‌ای را از بین برد. او اشاره کرده بود که هیتلر همان رهبر یا شخصیتی بود که قصد داشت در سخنرانی اش در نوامبر ۱۹۳۲ میلادی از او یاد کند. او نوشته بود:"از آن زمان آلمان نیز رهبر خود یافته است".

تحسین یونگ از ویژگی‌های رهبری هیتلر در یک پخش رادیویی در برلین از سال ۱۹۳۳ حتی واضح‌تر به نظر می‌رسد او گفته بود:"زمان جنبش توده‌ای همیشه زمان رهبری است. هر جنبشی به طور ارگانیک در رهبری به اوج می‌رسد که در تمام وجود خود معنا و هدف جنبش مردمی را تجسم می‌بخشد. او تجسم روح ملت و بلندگوی آن است. او سر نیزه کل مردم در حرکت است". با این وجود، برخی معتقدند که یونگ انتقاد از هیتلر را در آن سخنرانی گنجانده حتی زمانی که ظاهرا قدرت او را ستایش کرده بود آنجایی که گفت: "همان طور که هیتلر اخیرا گفته است رهبر باید بتواند تنها باشد و باید شجاعت رفتن راه خود را داشته باشد. اما اگر او خودش را نشناسد چگونه می‌تواند دیگران را رهبری کند"؟ و آن را به عنوان حمله لفظی یونگ به هیتلر قلمداد کرده اند.

برخی دیگر می‌گویند برعکس یونگ زمانی که از رهبر به مثابه تجسم و بیان کننده اراده ملت یاد می‌کند ضد عقل گرا بودن افکارش را نشان می‌دهد. یونگ خود گفته بود:"وضعیت بی‌نظمی که آزادی دموکراتیک یا لیبرالیسم نامیده می‌شود واکنش‌های خود را به همراه دارد: نظم اجباری... دیکتاتوری‌ها ممکن است بهترین شکل حکومت نباشند، اما در حال حاضر تنها شکل ممکن حکومت هستند".

شواهدی دال بر تغییر تدریجی نگرش یونگ در اواخر دهه ۱۹۳۰ وجود دارد. برای مثال، او مدعی شد که توسط نازی‌ها به خاطر نظراتی که در سال ۱۹۳۷ در محکومیت "نمایش شگفت انگیز دولت‌هایی که ادعا‌های توتالیتر دیرینه تئوکراسی (دین سالاری) را تحت کنترل می‌گیرند که ناگزیر با سرکوب افکار آزاد همراه است" در فهرست سیاه قرار گرفته است.

به نظر می‌رسد که او به تدریج دیدگاه خود را در مورد سالم بودن تسلط پیشوا بر آلمانی‌ها تغییر داده بود و یا دست کم این گونه وانمود می‌کرد جایی که گفته بود: "نکته تاثیرگذار در مورد پدیده آلمان این است که یک مرد یک ملت را به حدی آلوده کرده که هر آن چه به حرکت در می‌آید در مسیر نابودی حرکت می‌کند". هم چنین گفته شده از سال ۱۹۴۳ به بعد یونگ به طور محدود در توطئه‌ها علیه هیتلر شرکت داشت و تفسیر مفیدی در مورد روانشناسی نازی‌ها به امریکایی‌ها به ویژه به سیا ارائه کرد.

یونگ گفته بود:"در آلمان و هم چنین در ایتالیا چیز‌های کمی وجود نداشت که قابل قبول به نظر می‌رسید... پس از رکود و زوال سال‌های پس از جنگ باد باطراوت که در دو کشور می‌وزید نشانه وسوسه انگیزی از وجود امید بود". یونگ تا مدت‌ها پس از جنگ جهانی دوم به انتقادات از نگرش خود نسبت به هیتلر پاسخی نداد.

نسبت روانکاوی با نازیسم

اضطرابی که اعضای حرفه روان درمانی در آلمان در سال ۱۹۳۳ احساس می‌کردند زیاد بود. این موضوع بدان خاطر بود که روانکاوی در میان افکار عمومی و سیاست آلمان به عنوان رشته‌ای "یهودی" به دلیل تبار یهودی فروید پدر روانکاوی مدرن قلمداد می‌شد. در نتیجه، اگر تمامیت آن رشته برچسب یهودی می‌خورد می‌توانست به بهای از دست رفتن کامل آن تمام شود.

از سوی دیگر فرصتی واقعی برای بسیاری از روان درمانگرانی به وجود آمده بود که از پیوند فرض شده و تسلط فرویدی‌ها بر عرصه روانکاوی ناراضی بودند و خود با رویکردی ناسیونالیستی در سنت رمانتیسم آلمانی غوطه ور بودند. برای آنان هدف اعلام شده نازی‌ها از "آزادسازی خلاقیت توده ها" به منظور "دستیابی به شکوفایی نوین فرهنگ آلمانی" امری قبیح قلمداد نمی‌شد و این ایده که روان درمانی ممکن است به این طرح بزرگ برای مثال از طریق کمک به ملت برای غلبه بر روان رنجوری یاری برساند فکری جذاب به نظر می‌رسید.

به نظر می‌رسد که یونگ باور داشته می‌تواند به عنوان یک ناجی برای حرفه در معرض تهدید روان درمانی در آلمان عمل کند و آن حرفه را تحت پرچم غیر فرویدی خود متحد کرده و در نهایت روانشناسی یونگی را به نیروی غالب روانشناسی در قلمرو رایش سوم تبدیل کند. بین المللی کردن روان درمانی آلمانی تحت رهبری یونگ نیز می‌توانست راهی برای محافظت از آن بوده باشد و هم چنین به قول یونگ آن گونه که بعدا گفته بود چتری ارائه داد که افراد در معرض تهدید ممکن بود تحت آن بتوانند پناه بگیرند.

با این وجود، می‌توان فلسفه نازی را در برخی در ایده‌های یونگی طنین انداز دانست. برای مثال، جایگاه نژادی در "ضمیر ناخودآگاه جمعی" طرح شده از سوی یونگ و یا تثبیت پیشوا، بسیج انرژی توده ای، استفاده از اسطوره، لفاظی در مورد تلاش و تحقق امر ملی با دیدگاه‌های یونگ همخوانی داشتند و آلمان را به مکانی برای آزمودن نظریه یونگ تبدیل کردند.

با این وجود، در سال ۱۹۳۹ میلادی یونگ دیگر برای نازی‌ها اهمیتی نداشت و او به طور فزاینده‌ای از آن‌ها فاصله می‌گرفت و قصد داشت خود را از موقعیت اش در جنبش روان درمانی آنان خلاص کند و پس از او " ماتیاس گورینگ" جانشین او شد و به دلیل آن که پسر عموی "هرمان گورینگ" از سران نازی بود جایگاه ویژه‌ای پیدا کرد. از آنجایی که روان‌درمانی آلمان پشت سر گورینگ قرار گرفت و با آغاز جنگ اولویت تعیین شده خدمت ملی روانکاوی به دولت تعیین شد.

روانشناسی یهودی در مقابل روانشناسی آریایی

تحریریه نشریه "مجله مرکزی روان درمانی" یا Zentralblatt für Psychotherapie انجمن پزشکی عمومی مقالات زیادی را منتشر کرد که یهودستیزی‌ای قوی را ترویج می‌کرد. در یکی از مقالات به نقل از یونگ نوشته شده بود:"تفاوت‌هایی که واقعا بین روانشناسی ژرمنی و یهودی وجود دارد و از مدت‌ها پیش برای هر فرد باهوشی شناخته شده بود دیگر قابل کتمان نیست". یونگ هم چنین در سال ۱۹۳۴ در آن نشریه نوشته بود: "ناخودآگاه آریایی پتانسیل بالاتری نسبت به یهودی دارد". دید یونگ نسبت به یهودیان در اینجا یاداور دید هیتلر نسبت به آنان است که یهودیان را "انگل" خوانده بود. جذابیت هیتلر برای یونگ باور او به این ایده بود که انرژی مزمن آلمان ممکن است توسط کاریزمای هیتلر آزاد شود بنابراین از نظر یونگ این کاریزما به آن پتانسیل اجازه می‌داد تا واقعا شکوفا شود و "عمق خلاقانه و شهودی روح" آلمانی‌ها را بیان کند.

رویکرد درمانی که می‌توانست "فرد را از بیماری روان رنجور رها کند و به او اجازه می‌دهد تا انرژی خلاق اولیه او شکوفا شود" عنصری در اندیشه یونگ بود که آن را با سنت رمانتیسم آلمانی پیوند می‌داد و آن را به عنوان خدمتگزار بالقوه دولت معرفی می‌کرد. رمانتیسم در تفکر یونگ نه تنها در این ایده ناخودآگاه آریایی خالص در انتظار رها شدن بلکه در جستجوی تمامیت، یکپارچگی شخصیت فردی و رابطه فرد با جمع بیان شد.

بدین معنا دیدگاه یونگی با سنت وسیع‌تر رمانتیسم آلمانی ایده "حالت عنصری وجود ژرمنی" را که در هر آلمانی (آریایی) وجود دارد به اشتراک گذاشت و به دنبال تحقق آن بود. چنین فرآیندی تقریبا مستلزم خشونت خواهد بود، زیرا نظم قدیمی ترس و و سرکوب کنار گذاشته شده و عصر جدیدی یعنی "رایش جدید" طلوع می‌کند. برای یونگ هیتلر که به خوبی با احساسات آلمانی آن زمان همگام بود این شرایط را ایجاد می‌کرد. از دید یونگ هیتلر رهبری برخاسته از ناخودآگاه آلمانی بود و آن را بیان می‌کرد و تا زمانی که به استفاده از منابع ناخودآگاه جمعی" ادامه می‌داد خطاناپذیر قلمداد می‌شد.

یونگ که مجذوب چشم انداز ملتی شد که به دنبال زندگی کردن در یک اسطوره بود به "معنویت" نازیسم یا دست کم دسترسی آن به ابعاد "معنوی روان ژرمن" اشاره کرد. این بازتابی از انحراف مادام العمر او از فرویدیسم بود چرا که تمرکز فرویدیسم بر امر مادی به ویژه امر جنسی به عنوان نیروی علّی کلیدی زیربنای فعالیت‌های انسانی بود. این موضوع تازه‌ای نبود، زیرا یونگ ظاهرا بر سر مفهوم لیبیدو از فروید جدا شد و باور داشت که لیبیدو عموما انرژی است و نه به طور خاص امری جنسی.

تاکید یونگ‌ها و نازی‌ها بر ریشه روان آریایی در "زمین" به آن وجهه‌ای معنوی می‌بخشید بدان معنا که گویی تعهد و ادغام با سرزمین رشد می‌کند و این چیزی است که فرد و ملت را می‌سازد. در مقابل این استدلال یهودیان بدان خاطر که فاقد رابطه با زمین بودند از دید یونگ نمی‌توانستند صاحب خلاقیت یا فرهنگ ملی واقعی باشند.

یونگ باور داشت برخلاف آریایی‌ها که از نظر جسمانی قوی بودند و این قدرت از رابطه آنان با زمین نشئت می‌گرفت یهودیان همانند زنان از نظر جسمانی ضعیف‌تر بوده اند. یونگ از همین رو جریان روشنفکری یهودی را برخلاف فروید که آن را پیشرفتی فرهنگی می‌دانست با اوغواگری زنانه برای کسب برتری قلمداد می‌کرد.

آیا "وُتان" یونگ همان هیتلر بود؟

نئونازی‌های امروز یونگ را اغلب به خاطر توصیف فرضی هیتلر به عنوان "وُتان" (Wotan) یا "اُدین" (Odin) مورد ستایش و تمجید قرار می‌دهند مقایسه‌ای که نئونازی درباره نظام‌های اعتقادی اروپای باستانی انجام داده و از آن برای توجیه ناسیونالیسم نژادپرستانه مدرن استفاده کرده و هیجان زده می‌شوند.

در واقع، وُتان یکی از خدایگان مهم افسانه‌های اسکاندیناوی (پیشینیان ژرمن ها) بود که در انگلیسی به او اُدین می‌گویند و در آلمانی وُتان نامیده می‌شود. هیتلر از کودکی به افسانه وُتان علاقه داشت. افسانه او این طور قوام گرفته که او نه روز و نه شب در حالی که جراحاتی کُشنده داشت از درختی آویزان بود، اما زنده ماند و از آن پس قدرت و دانشی دو چندان به دست آورد. در جریان جنگ جهانی اول هیتلر تا یک قدمی مرگ یا حداقل کور شدن با گاز خردل پیش رفت، اما زنده ماند. بر همین اساس او خود را با وتان مقایسه می‌کرد و این به یکی از نماد‌های مهم نازی‌ها شد.

یونگ در مقاله‌ای در سال ۱۹۲۶ میلادی "وَتان" خدای قدیمی را به عنوان نیروی "شخصی سازی نیرو‌های روانی" توصیف می‌کرد که در میان مردم آلمان از طریق "هزاران بیکار" به سوی "پایان جمهوری وایمار" حرکت می‌کرد و اشاره کرد که "صد‌ها هزار نفر" از طریق آن تا سال ۱۹۳۳ میلادی راهپیمایی کردند.

یونگ می‌نویسد: "وتان خدای طوفان و دیوانگی و آزاد کننده هوس‌ها و شهوت نبرد است. به علاوه او شعبده باز و هنرمندی فوق العاده در توهم است که به تمام اسرار ماهیت غیبی آگاه می‌باشد". یونگ در تجسم "روان آلمانی" به عنوان یک "خدای خشمگین" تا آنجا پیش می‌رود که می‌نویسد:"ما که بیرون ایستاده ایم بیش از حد آلمانی‌ها را قضاوت می‌کنیم که گویی آنان عاملانی مسئول هستند، اما شاید این به حقیقت نزدیک‌تر باشد که آنان را نیز به عنوان قربانیان در نظر بگیریم".

واقعیت آن است که نیت یونگ هر چه بوده باشد درک نژادپرستانه عرفانی از ناخودآگاه در مفهوم "وُتان" با نظریات "آلفرد روزنبرگ" ایدئولوگ اصلی هیتلر مطابقت داشت. یونگ در مصاحبه‌ای در سال ۱۹۳۸ میلادی که در سال ۱۹۴۲ میلادی منتتشر شد بسیاری از آن ایده‌های نگران کننده را تکرار کرد و پرستش آلمانی هیتلر را با انتظار کشیدن و میل یهودیان به یک مسیحای موعود مقایسه کرد: یک ویژگی "افراد با عقده حقارت".

او قدرت هیتلر را نوعی "جادو" توصیف می‌کند، اما می‌گوید که این قدرت وجود دارد، زیرا "هیتلر گوش می‌دهد و اطاعت می‌کند". یونگ می‌افزاید:"صدای او چیزی نیست جز ناخودآگاه خود او که مردم آلمان پژواک خود را در آن می‌بینند. یعنی ناخودآگاه هفتاد و هشت میلیون آلمانی. این چیزی است که او را قدرتمند می‌کند. بدون مردم آلمان او هیچ چیز نخواهد بود". بدین معنا یونگ باور داشت که هیتلر اراده ملت آلمان را اعمال می‌کرد. یونگ می‌گوید:"رهبر واقعی همیشه رهبری می‌شود". او می‌افزاید:"با هیتلر شما احساس نمی‌کنید با یک فرد هستید بلکه او یک جمع است. او یک فرد نیست بلکه یک ملت است".

گردآوری و ترجمه: نوژن اعتضادالسلطنه

منابع:
امیری فر، علی (1401)، کارل یونگ و تحلیل دیکتاتورها، ویرگول

Frosh, Stephen (2005), Jung and the Nazis: Some Implications for Psychoanalysis, Psychoanalysis and History

Living Philosophy 92024), Was Carl Jung Antisemitic?

Open Culture (2017), Carl Jung Psychoanalyzes Hitler: “He’s the Unconscious of 78 Million Germans.” “Without the German People He’d Be Nothing” (1938)

bato-adv
مجله خواندنی ها
bato-adv
bato-adv
bato-adv
bato-adv
پرطرفدارترین عناوین