bato-adv
bato-adv
کد خبر: ۳۹۷۴۲۰

سرم را سرسری متراش‌ای استاد سلمانی!

اگر می‌خواهید جایگاه تاریخی معلم را در این مملکت به نظاره بنشینید فقط به نارضایتی‌های امروز آن‌ها از میزان درآمدشان نگاه نکنید. این قصه‌ای بسیار طولانی و جانگداز در تاریخ آموزش و پرورش ایران است. من این یادداشت از شماره ۲۰ اردیبهشت سال ۱۳۲۳ روزنامه اطلاعات را برایتان نمونه می‌آورم که طی مقاله آتشینی، از حقوق پایین معلم‌ها در ایران انتقاد کرده و نوشته است: «وای بر جامعه‌ای که مربیان خود را تا این حد خوار دارد، چرا حقوق معلم از عمله کمتر است؟ این برای کشور ما ننگ است...»
تاریخ انتشار: ۱۳:۰۵ - ۰۶ ارديبهشت ۱۳۹۸

سرم را سرسری متراش‌ای استاد سلمانی!

ابراهیم افشار در ایران نوشت: در بخشی از شماره ۲۰ اردیبهشت سال ۱۳۲۳ روزنامه اطلاعات آمده: «وای بر جامعه‌ای که مربیان خود را تا این حد خوار دارد، چرا حقوق معلم از عمله کمتر است؟ این برای کشور ما ننگ است...».

۱- عکس‌های قدیمی را که نگاه می‌کنم روحم باز می‌شود. مثلاً یک تصویر از بچه مدرسه‌ای‌های سال ۱۳۰۴ دارم که لباس‌های سراسر سفید پوشیده‌اند با شلوار‌های کشی و گیوه‌های کرمانشاهی اصل. صورت‌های رنگ پریده‌شان که نشانگر فوبیای مدرسه است به گل‌بهی می‌زند. فوبیایی برخاسته از نوعی احترام افسانه‌ای نسبت به آموزگار. انگار هر چه بیشتر به معلم حرمت بگذاری، «دانستگی» را محترم داشته‌ای. بالای این عکس روی تابلویی نوشته شده: «مدرسه متوسط تربیت- شاگردان اول و دوم در امتحان سالانه ورزش- خرداد ۱۳۰۴». الان باید همان دردونه‌های حسن کبابی! صدکفن پوسانده باشند. تمام دلخوشی آن نسل‌ها به لباس‌های متحدالشکل‌شان بود که تازه در مدارس ایران باب شده بود و بسیار جذابیت بصری داشت. مثلاً این نمونه‌ای از ابلاغ وزارت معارف در سال ۱۳۱۱ است که درباره لباس متحدالشکل دستور داده که «دانش‌آموزان باید رنگ لباس‌شان از پارچه خاکستری باشد و کلاه پهلوی به رنگ خاکستری بر سر بگذارند، اما باید حتماً دو شاخه برگ زیتون هم با ملیله سفید در دو طرف یقه بچسبانند که روی یکی از برگ زیتون‌ها اسم مدرسه و روی دیگری نمره مخصوص محصل قید شده باشد. به دستور ابلاغیه؛ شلوار‌ها باید لبه دوبل باشد و تکمه لباس‌ها به رنگ نیم‌تنه و البته منگنه‌ای. هرکس هم از طرف مدرسه و به امضای اداره تفتیش، معرفی‌نامه ببرد به خیاط، ده درصد تخفیف بهشان داده می‌شود. این در حالی بود که در آن سال‌ها بخش اعظمی از مردم نان خالی پیدا نمی‌کردند سق بزنند. میزان بیماری و مریض‌احوالی در میان مردم قیامت می‌کرد و مهم‌تر از همه اینکه حقوق معلمین از درآمد پست‌ترین طبقات اجتماعی، پایین‌تر بود.»

۲- بچه‌های دبیرستان البرز (کالج امریکایی‌ها) حتی وقتی پیر شدند هر وقت اسم دکتر جردن به میان می‌آمد فوبیایی همراه با احترام، جان‌شان را می‌لرزاند. یادشان می‌افتاد که جردن برای تربیت روح‌شان چه کرد. دکتر به حدی برای تربیت رفتاری جوجه‌محصل‌هایش هیجان به خرج می‌داد که دستور داده بود هر بچه محصلی که دروغ بگوید برای هر دروغش ده شاهی جریمه شود و در جیب هر محصلی که سیگار پیدا شود یک تومان جریمه اخذ گردد و چنانچه دانش‌آموزش سؤالی را بلد نبود، خطاب به او می‌گفت: «کلّه به کار- کدو کنار!» مدرسه البرز همانی است که اسطوره‌های بسیاری را برای جامعه هنر، ورزش، فرهنگ و تدین ایرانی تربیت کرد که نام‌شان هنوز ذهن آدمی را قلقلک می‌دهد؛ چهره‌هایی، چون اسلامی ندوشن در اسطوره‌شناسی، صادق چوبک در قصه‌نویسی، محمدخاتم در ورزش (همزمان در چند رشته ورزشی، قهرمان مملکت بود و عضو تیم ملی)، مصطفی چمران در مکانیک و مبارزه، همایون خرم در موسیقی، جمشید مشایخی در سینما و ده‌ها چهره البرزی دیگر که تا وقت مرگ، نماد البرز را از زندگی خود حذف نکردند و حتی گاهی اسم کودکان خود را البرز گذاشتند.

۳- البته این فقط البرز نبود که «آدم» می‌پروراند. مدارسی، چون ژاندارک، انوشیروان دادگر، فیروز بهرام و تربیت هم بودند که جان کودکان را لبریز از دانستگی می‌کردند. ژاندارک که به مدرسه «سور»‌ها شهرت داشت توسط دختران تارک دنیا تأسیس شد و ابتدا برای تحصیل دختران ارامنه ایرانی به‌صورت دارالایتام گشایش یافت، اما چندان طولی نکشید که از دوران ناصری دختران مسلمان را نیز قاتی محصلینش کرد و برایشان معرفه‌الاشیا و فوایدالادب تدریس کرد. مدرسه فیروز بهرام نیز همانی است که مردی زرتشتی آن را برای زنده نگه داشتن یاد پسر جوانمرگش تأسیس کرد و معماری‌اش که توسط جعفرخان معمارباشی و با الهام از اسلوب‌های هخامنشی ساخته شده بود عمری چشم‌های رهگذران تهرانی را نوازش می‌داد. دبیرستان انوشیروان دادگر نیز به وسیله بانویی زرتشتی به اسم جی‌تاتا از سلسله موبدان هندوستان و با سرمایه صدهزار روپیه‌ای‌اش تأسیس شد. تمام این مدارس به منزله مأمن و دانش‌خانه و تربیت‌کده و آسایشگاهی روحی برای جوان‌های ایرانی بودند تا آن‌ها با دانستگی تمام اسب‌های خود را برای درخشش در قرن بیستم زین و یراق کنند.

۴- تمام دلخوشی دانش‌آموزان عهد قدیم به محسنات «لباس‌فرم» شان و تمام دلخوشی معلمین سال ۱۳۱۸ به این بود که وزارت معارف جلسات پرورش افکارش را تحت عنوان شب‌نشینی تابستانی برگزار کند. آنگاه باغ فردوس تجریش قیامت می‌شد و بعد از آنکه دانش‌آموزان سرود ملی و سرود مهر را می‌نواختند استادان هنرستان عالی موسیقی با سازهایشان دیلینگ دیلینگ می‌کردند و نهایتش برنامه‌ای تحت عنوان «لطیفه» که همان «استندآپ کمدی» امروز بود اجرا می‌شد و تا زمانی که اشک حضار درنیامده بود قاسم مالک از پشت بلندگو پایین نمی‌آمد. نهایتش یک سخنرانی هم وسط‌های برنامه چیده می‌شد که بار علمی هواخوری و دورهمی را بالا می‌برد. الان وقتی بچه‌های مدارس را به گردش علمی می‌برند آدم می‌ترسد چندتایشان توی استخر شهر غرق شوند چندتایشان هنگام چپ شدن اتوبوس، چند نفری هم وسط راه قانقاریا بگیرند و اسقاط شوند.

۵- اگر می‌خواهید جایگاه تاریخی معلم را در این مملکت به نظاره بنشینید فقط به نارضایتی‌های امروز آن‌ها از میزان درآمدشان نگاه نکنید. این قصه‌ای بسیار طولانی و جانگداز در تاریخ آموزش و پرورش ایران است. من این یادداشت از شماره ۲۰ اردیبهشت سال ۱۳۲۳ روزنامه اطلاعات را برایتان نمونه می‌آورم که طی مقاله آتشینی، از حقوق پایین معلم‌ها در ایران انتقاد کرده و نوشته است: «وای بر جامعه‌ای که مربیان خود را تا این حد خوار دارد، چرا حقوق معلم از عمله کمتر است؟ این برای کشور ما ننگ است...» اطلاعات در این یادداشت آورده که در میان طبقات دولت که بیش از سایر طبقات در حق آن‌ها ظلم شده طبقه آموزگاران است. آموزگاری که تا مدت‌ها پیش ۳۴۰ ریال حقوق می‌گرفت که با ارفاق تا ۴۰۰ ریال ترقی دادند و در ۶ آبان سال ۲۳ قرار شد که حقوق پایه‌شان را تا ۹۰ تومن برسانند، اما پشیمان شدند. آموزگاران بینوا که اغلب زن و بچه هم دارند در کشوری که یک جفت کفش ۱۰۰۰ ریال و یک جفت پیراهن ۵۰۰ ریال و کرایه یک اتاق متوسط ۵۰۰ ریال است چگونه می‌توانند زندگی کنند؟ یکی از محترمین نقل می‌کند که آموزگارانی را سراغ دارد که قوت لایموت‌شان سیب‌زمینی است. لباس ژنده و پاره به تن می‌کنند و فلاکت از سر و روی‌شان می‌بارد. چگونه می‌توان از چنین آموزگاری توقع داشت که شاگرد زیردستش را اندرز دهد که درستی و راستی پیشه کند و به زندگی با امید، نظر نماید؟ چرا باید حقوق فلان خانم ماشین‌نویس چند برابر حقوق آموزگار بینوا باشد؟ چرا راضی نمی‌شوید که این طبقه را از رنج و مسکنت و بیچارگی نجات دهید؟

۶- حکایت همچنان باقی است... سرم را سرسری متراش،‌ای استاد سلمانی!

bato-adv
مجله خواندنی ها
مجله فرارو
bato-adv
bato-adv
bato-adv
پرطرفدارترین عناوین