روزنامه رسالت در سرمقاله خود با عنوان «کمترین انتقاد به کوچکترین کار رهبری!» نوشت:
اخیرا آیتالله مهدویکنی در مصاحبه با نشریهای در مورد جایگاه ولایت فقیه فرموداند: آقای آقازاده قبل از انتخابات 88 پیش من آمد و گفت: «شما با آقای میرحسین موسوی مخالفت نکن و سکوت کن.» من گفتم: «ایشان به آقای خامنهای اعتقاد ولایی ندارد. ولایت آقای خامنهای مثل ولایت بوش و مائوتسه تونگ نیست. مردم آنجا هم آنها را رهبر میدانند، ولی ما آقای خامنهای را به معنای عام و آنچه که در دنیا مرسوم است، رهبر نمیدانیم بلکه میگوییم ایشان نایب امام زمان «عج» است و نوعی تقدس برای این جایگاه قائلیم. آقای میرحسین به این اعتقاد ندارد. ممکن است بگوید رهبری را در قانون اساسی قبول دارد، ولی این برای ما کافی نیست.»
آقای آقازاده گفت: «در زمان امام ایشان را قبول نداشت، چون امام رهبر بود ولی الان که ایشان رهبر شدهاند، قبولشان دارد.» گفتم: «خیر، این نوع رهبری را که ما میگوییم،ایشان قبول ندارد.» گفت: «دارد». گفتم: «ندارد و خواهی دید.» انتخابات که تمام شد و آن اوضاع که پیش آمد، به ایشان گفتم: «دیدی آقا را قبول ندارد. ایشان اگر مقام ولایت و مقام رهبری را قبول داشت، نتیجه انتخابات را میپذیرفت.»
مبتنی بر این اظهارات سایت حجتالاسلام و المسلمین موسوی خوئینیها پرسش و پاسخی را به شرح زیر طراحی کرد: نظر شما در مورد این صحبتهای آقای مهدویکنی چیست؟ آقای میرحسین به آقای خامنهای اعتقاد ولایی ندارد؟
حجتالاسلام و المسلمین موسوی خوئینیها در پاسخ به این پرسش میگویند:«این نگاه برخاسته از نظر فقیهانی است که به ولایت مطلقه فقیه فتوا دادهاند مانند حضرت امام رضوان الله تعالی علیه و دیگران، چه اینکه براساس این فتوا ولایت فقهاء به علت نیابت آنان از امام زمان (عج) است و مقلدین این دسته از فقها قهرا برای نایبان آن حضرات قداستی را قائلند، ولیکن هنگامی که این موضوع وارد قانون اساسی کشور میگردد و میثاق تمام آحاد کشور میشود تنها التزام عملی لازم است و اعتقاد قلبی لازم نیست زیرا تمام آحاد کشور مقلد فقیهانی نیستند که به ولایت مطلقه فقیه نظر دادهاند و تمام افراد کشور مسلمان نیستند تا مقلد باشند در صورتی که تمام آحاد کشور چه غیر مسلمان وچه مسلمان، چه مقلد و چه غیر مقلد، چه مقلدین فقهایی که با حضرت امام همنظر باشند یا مقلدین فقیهانی باشند که فتوا به ولایت مطلقه فقیه ندادهاند و حتی خود رهبر، همه باید ملتزم به تمام اصول قانون اساسی و از جمله اصول مربوط به رهبری باشند.
ایشان ادامه میدهند: «تا اینجای قانون اساسی و اصول آن و از جمله اصول مربوط به رهبری محل اختلاف نیست و همه باید در عمل ملتزم به آن باشند و اما قداستی که آیتالله مهدوی مطرح کردهاند نمیدانم چه نیازی به طرح این مسائل هست و چرا با طرح اینگونه مسائل سعی میکنند موضوع رهبری را هرچه بیشتر از زمین دور کنند و به آسمان ببرند تا کسی جرات نکند کمترین انتقادی به کوچکترین کار رهبری بکند. پس مشکل در اصول قانون اساسی نیست، مهم تفسیری است که از قانون اساسی و اصول آن میشود. بعضی از مفسرین تمام قانون اساسی را خلاصه در بعضی از اصول آن می دانند و تمام اسلام و جمهوری اسلامی را خلاصه در اصول مربوط به ولایت فقیه کردهاند.»
از بیان آقای موسوی خوئینیها کشف میشود ایشان اعتقاد به ولایت مطلقه فقیه آنگونه که امام (ره) در فلسفه سیاسی خود تبیین کردند ندارند.
قبلا هم جسته و گریخته از ایشان شنیده بودیم که ایشان به این موضوع تفوه کردند و دیدگاه فقهی امام (ره) را در مورد ولایت فقیه بر نمیتافتند اما مستند آن را جایی ندیده بودیم. اینکه ایشان تکیه کردهاند به نظر فقیهانی که دیدگاه متفاوت و یا متضاد با نظر امام (ره) دارند، در این مورد قابل تامل است. به طور طبیعی از این پاسخ فهمیده میشود آقای میر حسین موسوی نه مقلد امام (ره) بوده است و نه اعتقاد به ولایت مطلقه فقیه دارد و اصل 57 قانون اساسی را هم به لحاظ اعتقاد عملی بر نمیتابد.
آقای خوئینیها میگوید کسانی که میگویند ولایت فقیه نایب امام زمان (عج) است و نوعی تقدس برای آن قائل هستند میخواهند موضوع رهبری را از زمین دور کنند به آسمان ببرند تا کسی جرات نکند کمترین انتقادی به کوچکترین کار رهبری بکند. آیا فقیهانی همچون امام به ولایت مطلقه فقیه باور دارند واقعا میخواستند موضوع رهبری را آن طور که آقای خوئینیها جلوه دهند از زمین به آسمان ببرند که کسی انتقادی به رهبری نکند.
آیا آنچه که آقای موسوی و مجمع روحانیون مبارز در آشوبهای سال 88 از دو روز مانده به انتخابات تا 9 دی ماه 88 مرتکب شدند مصداق «کمترین انتقاد به کوچکترین کار رهبری» بود؟ آیا روز سی خرداد 88 روز اعلام جنگ منافقین با امام و مردم در سال 60 مجمع روحانیون اعلام راهپیمایی بکند به عنوان اعتراض به نتایج انتخابات و کلید آشوبهای بعدی علیه ارزشها و آرمانهای انقلاب را بزند، التزام عملی به قانون اساسی است؟!
جمع جبری کسانی که در فتنه 88 دستگیر شدند و اکنون در زندان هستند- شاید کمتر از 50 نفر باشد- ارزش حقوق این 50 نفر (بخوانید حق براندازی) در نگاه آقای خوئینیها بالاتر از نادیده گرفتن حق کل ملت ایران است که باید در امنیت و نهایت کرامت زندگی کنند. این درد را ما باید کجا ببریم که مکانیسم تغذیه فکری برخی خواص در کشور به این حد فرو کاهیده که کمترین عقلانیت معطوف به عدل و انصاف برآن مترتب نیست. بر فرض در بازداشتها بر کسی ظلم شده باشد آیا این مجوزی برای ظلم به کل ملت و نظام و رهبری است؟!