بازگشت ترامپ به ریاستجمهوری شکافهای عمیقی را در اروپا نمایان کرده است. کشورهای اروپایی به چهار دسته تقسیم میشوند: مشتاقان (پوپولیستهای راستگرا مانند اوربان و ملونی)، تعاملگرایان (کشورهای شمال اروپا و بالتیک)، اخلاقگرایان (مانند آلمان) و فرصتطلبان (فرانسه). در حالی که برخی به دنبال همکاریاند، دیگران نگران تضعیف ناتو و نظم بینالمللی هستند. اروپا باید میان وابستگی به آمریکا یا حرکت به سمت استقلال دفاعی تصمیمگیری کند.
فرارو– کریستی رایک، مدیر مرکز بین المللی دفاع و امنیت در تالین استونی
به گزارش فرارو به نقل از نشریه فارن پالیسی، در میان نگرانیهای موجود در اروپا نسبت به بازگشت دونالد ترامپ به ریاستجمهوری ایالات متحده، اختلافات عمیقی در رویکردهای کشورهای اروپایی به چشم میخورد. این تفاوتها تلاشها برای تعریف یک سیاست مشترک اروپایی در قبال واشنگتن را پیچیدهتر میکند.
از منظر سیاسی، میتوان کشورهای اروپایی را در ارتباط با ترامپ به چهار دسته اصلی تقسیم کرد. نخست، دستهی «مشتاقان» شامل رهبران پوپولیست راستگرا مانند ویکتور اوربان، نخستوزیر مجارستان؛ جورجیا ملونی، نخستوزیر ایتالیا و رابرت فیکو، نخستوزیر اسلواکی است. این افراد نه تنها جهانبینی ترامپ را میپذیرند بلکه سبک کاری او را نیز تقلید میکنند. دوم، «تعاملگرایان» که شامل لهستان، کشورهای شمال اروپا و بالتیک میشوند. این کشورها به دلیل هزینههای بالای دفاعی و تعهد عملی به ناتو، در تلاشاند تا رابطهای کارآمد و واقعگرایانه با ترامپ برقرار کنند. سوم، «اخلاقگرایان» مانند اولاف شولتس، صدراعظم آلمان هستند که روابطشان با ترامپ تحت تأثیر اختلافات عمیق اخلاقی و سیاسی قرار گرفته است. در نهایت، فرانسه با هدایت امانوئل مکرون، در دستهای جداگانه قرار میگیرد: یک فرصتطلب که خصومت ترامپ با نهادهای فرا آتلانتیک را فرصتی برای تقویت رهبری اروپا بدون وابستگی به آمریکا میداند.
اولین واکنشهای برخی رهبران اروپایی به پیروزی ترامپ نیز بازتابدهندهی این تقسیمبندی است. برجستهترین رهبران راستگرای پوپولیست اروپا، مانند اوربان و ملونی، از نخستین کسانی بودند که پس از انتخابات به اقامتگاه ترامپ در فلوریدا یعنی مارالاگو رفتند. فهرست مهمانان مراسم تحلیف ترامپ نیز از چهرههای مشابهی تشکیل شده بود. این نزدیکی نه تنها از یک همسویی ایدئولوژیک نشأت میگیرد، بلکه دیدگاههای مشترکی در خصوص مهاجرت، ارزشهای فرهنگی و تحسین از سیاستمداران اقتدارگرا را منعکس میکند. از سوی دیگر، ترامپ که همواره شیفتهی تمجید و تأیید شخصی بوده، این رفتار را از رهبران پوپولیست اروپایی با گرمی بیشتری دریافت کرده است تا از سوی همتایان سنتیتر و اصلی اروپا.
با این وجود، همسویی ایدئولوژیک بهتنهایی پایهای مستحکم برای این رابطه فراهم نمیکند. سیاست خارجی ترامپ که بهطور آشکار بر خودنفعطلبی متمرکز است، لزوماً با منافع پوپولیستهای اروپایی همراستا نیست. در حالی که دموکراسیها اغلب بر مبنای ارزشهای مشترک و نظامهای سیاسی مشابه با یکدیگر همکاری میکنند و همین امر آنها را به اتحادهای مبتنی بر ارزشها در سیاست خارجی متمایل میسازد، خودکامگان تمایل کمتری به ائتلافهای پایدار دارند و معمولاً در عرصه بینالمللی به دنبال منافع شخصی خود هستند.
هرچند ترامپ رهبری کشوری دموکراتیک را بر عهده دارد، سیاست خارجیاش ظاهراً برنامهای مبتنی بر ارزشهای دموکراتیک را کنار گذاشته است. برای مثال، مشخص نیست که اوربان چه چیزی میتواند به سیاستمداری مانند ترامپ؛ که اساساً اهل معامله و معاملات دوجانبه استپیشنهاد کند یا اینکه تحسین متقابل شخصی تا چه حد برای او مفید خواهد بود. از سوی دیگر اوربان در تلاش برای تقویت روابط نزدیکتر با چین است، در حالی که از دیدگاه ایالات متحده، پکن بزرگترین تهدید برای برتری واشنگتن در صحنه جهانی محسوب میشود.
در مقابل، موقعیت ملونی، با وجود پیشینه فاشیستی حزبش، در اروپا قویتر به نظر میرسد. به همین دلیل، رابطهی او با ترامپ احتمالاً برای سیاستهای اروپایی اهمیت بیشتری خواهد داشت. رم بهوضوح بر رویکردی معاملهمحور تمرکز کرده است از جمله میتوان به مذاکرات جاری با اسپیسایکس برای یک قرارداد ۱.۵ میلیارد دلاری در حوزه ارتباطات امن اشاره کرد. با این حال، تخصیص کمتر از ۱.۵ درصد تولید ناخالص داخلی ایتالیا به دفاع، احتمالاً شانس ملونی را برای کسب حمایت جدی از سوی واشنگتن کاهش میدهد.
حتی اگر پوپولیستهای اروپایی بتوانند امتیازاتی از ترامپ دریافت کنند، مشخص نیست که این دستاوردها تأثیر عمدهای بر سایر بخشهای اروپا خواهد داشت یا خیر. در حالی که احزاب پوپولیست راستگرا از نظر ایدئولوژیک به یکدیگر نزدیک هستند، اما در تشکیل ائتلافهای فرامرزی با موانع زیادی روبهرو شدهاند. برخی از این احزاب سعی کردهاند با جریانهای اصلی وارد تعامل شوند، در حالی که برخی دیگر همچنان بر جذابیت مواضع رادیکالتر نزد پایگاه رأیدهندگان خود تکیه کردهاند. در نهایت، بهجز فرصتهای محدود برای نمایش اتحاد و گرفتن عکس یادگاری، واقعیت این است که این احزاب عمدتاً بهصورت انفرادی عمل میکنند و اتحاد مستحکمی بین آنها شکل نمیگیرد.
کشورهای تعاملگرای شمال اروپا، با تمرکز بر مسائل امنیتی و نگاه راهبردی به روابط فراآتلانتیک، تلاش میکنند سیاستهای خود را در برابر تهدیدات مشترک تنظیم کنند. این کشورها که عمدتاً شامل لهستان، کشورهای حوزهی بالتیک و سایر کشورهای شمال اروپا هستند، با نگرانی از ضعف دفاعی برخی اعضای اتحادیه اروپا و تأثیر آن بر تعهدات امنیتی ایالات متحده، بر لزوم افزایش هزینههای دفاعی و تحکیم بازدارندگی تأکید دارند.
این کشورها که بهشدت به پشتیبانی ناتو وابستهاند، خواستار تعهد بیشتر ایالات متحده در منطقه هستند و برای تحقق این هدف، بهدنبال پیشنهادات متقابل و سودمند برای واشنگتناند. علیرغم شگفتی نسبت به اظهارات تهدیدآمیز ترامپ در مورد گرینلند، دانمارک با دیپلماسی خویشتندارانه به استقبال همکاریهای گستردهتر با ایالات متحده رفت. فنلاند نیز بهعنوان یکی از تولیدکنندگان برجسته یخشکنها، در حال تلاش برای ایجاد روابط تجاری جدیدی در این زمینه با واشنگتن است. حتی اوکراین، اگرچه عضوی از ناتو نیست، با ارائه ذخایر مواد معدنی حیاتی خود از جمله لیتیوم، گاز طبیعی و تیتانیوم سعی در جلب حمایت بیشتر ترامپ دارد.
با این حال، محدودیتهای تعاملگرایی این کشورها نیز آشکار است. مثلاً نیروی نظامی ضعیف دانمارک و پیشینهی طولانی این کشور در صرف هزینهی اندک برای دفاع، آن را در برابر فشارهای آمریکا آسیبپذیر ساخته است. دانمارک تازه در سال ۲۰۲۴ موفق شد به آستانهی ۲ درصد تولید ناخالص داخلی ناتو برای هزینههای دفاعی برسد، اما این تأخیر تاریخی، گاهی باعث شده واشنگتن آن را شریک ضعیفی برای حفاظت از منافع استراتژیک خود در قطب شمال از جمله گرینلند ببیند.
گروه سوم، موسوم به «اخلاقگرایان»، اغلب با آلمان و سیاستمداران آن شناخته میشود. در دوران ریاستجمهوری نخست ترامپ، آنگلا مرکل بهعنوان «رهبر جدید دنیای آزاد» ستایش شد. پس از آن، اولاف شولتس نیز به همان سنت ادامه داد. برای مثال، زمانی که ترامپ تمایل خود را برای خرید گرینلند اعلام کرد، شولتس در سخنانی آن را محکوم کرد و اظهار داشت: «اصل حرمت مرزها برای همه کشورها صادق است، فارغ از اینکه آن کشور کوچک باشد یا یک قدرت بسیار بزرگ.»، اما چنین اظهاراتی اغلب به عنوان اخلاقگرایی صرف و فاقد پشتوانه عملی تلقی میشود.
انتقادها بر این پایه استوار است که برلین از ایفای نقشی پیشرو در مقابله با تهدیداتی مانند حمله روسیه به اوکراین امتناع کرده است. از این رو، برای بسیاری از ناظران، اخلاقگرایی تنها زمانی ارزشمند است که همراه با آمادگی برای دفاع از اصول و ارزشها حتی از طریق ابزارهای قاطعتر باشد. با این حال، دیدگاه اخلاقگرایانه برلین همچنان مورد حمایت گروههایی از نخبگان سیاسی و فکری در اروپا و ایالات متحده است که از بیتوجهی ترامپ به نهادهای بینالمللی و نظم مبتنی بر قواعد، نگران و مأیوس شدهاند.
اما فرانسه، که اغلب بهعنوان گروه چهارم تعریف میشود، رویکردی فرصتطلبانهتر دارد. پاریس مدتهاست که هر بحران اروپا را بهعنوان دلیلی بر ضرورت خودمختاری استراتژیک اروپا (تحت رهبری فرانسه) تعبیر میکند. در حالی که استدلال خودمختاری اروپا از نظر استراتژیک معقول بهنظر میرسد، اما بسیاری این رویکرد فرانسه را خودمحور میبینند. فرانسه غالباً از اتحادیه اروپا بهعنوان ابزاری برای پیشبرد منافع خود استفاده میکند و به منافع سایر کشورهای اروپایی توجه کافی ندارد. برای نمونه، اصرار پاریس بر اینکه بودجههای دفاعی اتحادیه اروپا تنها به شرکتهای اروپایی اختصاص یابد (که اغلب فرانسوی هستند) با مقاومت کشورهای شمالی و شرقی اروپا مواجه شده است؛ چرا که این کشورها به حمایت واشنگتن در زمینه امنیت و خرید تسلیحات آمریکایی تکیه کردهاند.
فرانسویها در حالی که تلاش میکنند ترامپ را راضی نگه دارند، بهوضوح اعلام میکنند که آمادهاند از منافع خود دفاع کنند.
با این حال، بازگشت ترامپ به ریاستجمهوری میتواند پیامدهای بسیار مخربی برای اروپا به همراه داشته باشد. او ممکن است توافقی ضعیف با روسیه در مورد اوکراین انجام دهد، تجارت جهانی را به هم بریزد، کشورهای اروپایی را علیه یکدیگر تحریک کند و از طریق تقویت احزاب راستگرا بر دامنهی آشفتگی بیفزاید. حتی نزدیکترین متحدان اروپایی ترامپ نیز باید آماده باشند تا با اظهارات تند و بیپرده او مانند تأکیدش بر عدم رد گزینهی استفاده از نیروی نظامی برای کنترل گرینلند مقابله کنند.
با این وجود، در این دورهی پرآشوب که نظم جهانی قدیمی کارایی خود را از دست داده و دموکراسیها برای ایجاد نظم جدیدی که منافع و ارزشهای آنها را حفظ کند تلاش میکنند، ائتلاف فراآتلانتیک شاید بهترین امید اروپا محسوب شود، اما همچنان ممکن است که دولت ترامپ، اروپایی را که برای ایستادن روی پای خود بسیار ضعیف است، تفرقهافکن کند و به نوعی تحت کنترل خود درآورد.