محمدمهاجری و فیاض زاهد در یاددشتی مشترک در اعتماد نوشتند: هرگاه جنگی درمیگیرد یکی از پرسشهای اساسی که ذهنها را به خود مشغول میکند این است که این آتش کی خاموش میشود؟
روشن است که حتی آغازگران جنگ در ابتدای نزاع به این سوال نمیتوانند پاسخ دهند. طبیعی هم هست. جنگ اقتضائاتی دارد که قابل پیشبینی نیست و سیاستمداران و نظامیان هنگام مواجهه با آنها تدابیری را که لازم میدانند یا مفید میبینند به کار میگیرند.
آغازکننده جنگ، اهدافی دارد. او به دنبال پیروزی و رسیدن به اهداف خود است اما در عمل معلوم نیست آنچه را در برنامه اولیه خود در ذهن داشته پیاده کند. بهعلاوه شرایطی از بیرون به او تحمیل میشود که ممکن است نقشهها را تغییر دهد. گاه نیز متوجه میشود یک اشتباه محاسباتی کرده و باید عقب بنشیند. نمونه تاریخیاش صدام است که گمان میکرد ظرف چند روز ایران را شکست میدهد. اکنون سالهاست او خاک گور میخورد و حریفش همچنان پایدار است.
رژیم صهیونیستی، در راستای پروژه بقا، با چندمانع اصلی روبهرو بوده. یکی از جدیترین موانع، جبهه مقاومت است. در جریان جنگ۳۳روزه، اسراییل فهمید که این جبهه و به خصوص حزبالله، نمیگذارد آب خوش از گلویش پایین برود. چندین سال کار اطلاعاتی و جاسوسی کرد تا اخیرا توانست ضرباتی به راس حزبالله وارد کند. پیش از آن نیز با ترور اسماعیل هنیه در تهران، به زعم خود یک مانع اصلی دیگر را از سرراه برداشت.
قطعا لبنان، سوریه، عراق و… عمق استراتژیک جمهوری اسلامیاند و منافع ملی ایران، حمایت از آنها در برابر هرگونه جنگ و ناامنی است. حضور شهید سرلشکر سلیمانی در عراق و سوریه برای ریشه کن کردن داعش در همین راستا قابل ارزیابی است. همچنین دفاع از حزبالله و جبهه مقاومت نیز کاملا قابل توجیه سیاسی نظامی است.
با این حال، باید پرسید آیا جنگ پینگپنگی میان ایران و اسراییل تا کی ادامه خواهد داشت و در صورت تداوم چه منافعی برای ایران دارد؟
پیشتر هم در یادداشتی اشاره کردهایم که اسراییل رژیمی بیاصالت است و بحران شدید مشروعیت دارد، به همین دلیل برای بقای خود نیاز به حمایت غرب به خصوص امریکا دارد. امریکاییها و لابیهای صهیونیسم در این کشور، بهدنبال سرپا نگهداشتن اسراییل هستند. با این توضیح، اصطلاح «سگ زنجیری» قابل فهم است. صاحب سگ زنجیری، تا چه حد آن را مبسوطالید میگذارد؟
روشن است که تا جایی به او فرصت مانور میدهد که اولا جانش به خطر نیفتد و ثانیا به منافع صاحبش لطمه نزند. اتفاقا نقطه عزیمت دیپلماسی ایران همین دو نکته مهم است. امریکاییها باید تفهیم شوند که سگ زنجیریشان در خاورمیانه اولا معلوم نیست منافعشان را تامین کند و ثانیا بیش از اندازه عقلایی، دستش را باز گذاشتهاند.
به همین دلیل باید به امریکاییها این نکته را هم یادآور شد که حمایت بیحد از اسراییل ممکن است منافعشان در کشورهای عرب منطقه را با آسیب روبهرو کند.
ایران با اسراییل نمیجنگد بلکه در واقع با امریکا رودرروست. واشنگتن باید به این مساله توجه کند که حمایتش از اسراییل بیهزینه نمیماند. این هزینه ضرورتا با درگیری و جنگ ایجاد نمیشود بلکه راههای دیگری هم وجود دارد.
با این همه، جنگ فعلی به سود ایران هم نیست. تنشهای رو به تزاید منطقهای، آرامش اقتصادی را بههم میزند. کشور ما باید فرصتی بسازد برای بهبود وضع اقتصادی خود که از ناحیه تحریم آسیب دیده. برای ترمیم این آسیب، هم باید از شرق بهره گرفت و هم از غرب و اتفاقا بخشی از شرق و غرب، منافع مشترک با اسراییل دارند. دیپلماسی میتواند کفه ترازو را به نفع ما تغییر دهد و فشار بیشتری به اسراییل وارد کند.
واقعیت تلخ ماجرا آن است که نحوه مواجهه دو طرف با جنگ ۳۳ روزه متفاوت بوده است. تحریمها، رابطه با قدرتهای بزرگ، موضوع تحریم، تنشهای داخلی و نفوذ از عوامل موثر بر بازیگری طرفین بوده است. در این میان معلوم شد ما به اندازهای که دشمنمان به بازیخوانی، تقویت خود و تغییر قواعد بازی همت گماشته موفق نبودهایم. رژیم غاصب در زمینی بازی میکند که به دلایلی که از تحلیل آنها معذوریم محل مانور ما نیست. شاید باید به بازبینی فلسفه، علت و نتایج و عوامل اصلی حمله ۷ اکتبر بپردازیم.
حمله اکتبر دو سود بزرگ و دهها اشکال راهبردی داشت. سودش آن بود که اولا موضوع فلسطین را به مهمترین موضوع جامعه بشری بدل کرد. از سویی نشان داد رژیم صهیونیستی تا چه حد پلشت، کثیف، ضدبشریت و کودککش است. اما اشکالات این اتفاق باید مورد بررسی قرار گیرد. حجم هزینهها، تلفات انسانی و تمدنی و حذف رهبران حماس و حزبالله با هیچ متر و معیاری قابل ترمیم نیست.
ما رهبرانی را از دست دادهایم که امکان تربیتشان به این زودیها میسر نیست. از سویی سپر دفاعیمان آسیب جدی دیده است. موضوع تخاصم ما استراتژی بزرگمان را نیز با اشکال مواجه ساخت. اینکه ما از مقاومت حمایت میکنیم تا آنها هزینه دفاع از سرزمین مادر و امالقرا را بپردازند، اما معادله معکوس شد. این مادر و سرزمین اصلی بود که مجبور شد در معرض جنگ قرار گیرد.
باید خدارا شکر کرد که ایران رهبر باهوشی دارد. اگر دستفرمان در دست جوزدهها، جنگ ندیدهها، انقلابیون آکواریومی بود ما درگیر جنگ ویرانگری میشدیم. حال باید به بازبینی سیاست خود در برابر دشمن صهیونی بپردازیم. از سویی جای آن است که تمرکز خود را از پرداختن به دولتهای دوست و غیردوست منطقه برای انتقال پیامهای ما به دولت امریکا، مستقیما به بازبینی، بازسازی، تعیین خطوط جدید مناسباتمانپردازیم. دنیا عوض شده است. ما نیز باید عوض شویم. تغییر همیشه بد نیست!