سال ۱۴۰۲ درحالی به پایان میرسد که تحولاتش نشان داد نظمی نو در منطقه و جهان در پیش است. هرچند همه کارشناسان متفقالقول معتقدند که ظهور این نظم گریزناپذیر است، اما در مورد خصوصیات و ویژگیهایش، هنوز نظر مشترکی وجود ندارد.سوال مهمتر، اما این است که با توجه به ظهور و بروز این نظم جدید، ایران چه سیاستی را باید در منطقه در پیش بگیرد.
به گزارش هم میهن، طی یک ماه گذشته سعی کرده ایم از زوایای مختلفی به این موضوع ورود کرده و تا حد امکان ابعاد آن را به لحاظ تئوریک و رویکردی بشکافد. آنچه که میخوانید نظرات احمد زیدآبادی، روزنامهنگار و کارشناس روابط بینالملل درباره این موضوع است.
تقریباً کارشناسان معتقدند که ما در فاز اولیه ورود به جهان چندقطبی هستیم. آیا اساساً شما این ایده را قبول دارید و اگر قبول دارید توصیف شما از آن جهانِ چندقطبی که ممکن است شکل بگیرد، چگونه است؟
چیزی که بهعنوان نظم جهانی مینامیم یک مفهوم خیلی متأخر است. در تاریخ جهان اولاً ما در دورههای طولانی با جهانی که همه اجزایش همدیگر را بشناسند، روبهرو نیستیم. در هر گوشهای که قدرتی ظهور میکرده اینقدر خودش را گسترش میداده و همه را تحت سیطره خودش درمیآورده تااینکه به لحاظ درونی دچار انحطاط میشده و توسط تمدن نوظهور دیگری مضمحل میشده و یا اینکه دو قدرت همزمان ظهور میکردند که دائم در حال چالش و درگیری بودند و یکی از آنها بر دیگری غلبه میکرد و اگر هم غلبه نمیکرد، بعد از چند قرن به دلیل انحطاط درونی ممکن بود از هم بپاشد. امپراطوری هخامنشی با ظهور تمدن یونانی از بین رفت.
ظهور تمدن رومی یونانیها را در خودش حل کرد و به همین ترتیب؛ تا دورانی که دریانوردی باب شد. این دریانوردی سبب کشف سرزمینهای جدید و سلطه بر آنها شد. برای مدتهای طولانی کشورهای اروپایی که در حوزه دریانوردی، قدرتی به هم زده بودند، هر کدام گوشهای از دنیا را تصرف کردند. تا اینکه مجموعه جهان خودش را شناخت و از خودش درک پیدا کرد و مشخص شد که منافع هر کسی کجاست.
در واقع در قرن نوزدهم بود که بین قدرتهای اروپایی و همینطور روسیه، نوعی توازن و همکاری و در عین حال یک نوع اصطکاک منافعی وجود داشت و برای مدت طولانی ما جنگهای بزرگ نداشتیم، اما این شرایط هم عمرش به پایان رسید و جنگ جهانی اول رخ داد.
نظم قبلی به هم خورد. تعدد قدرتها سبب یک جنگ خانمانسوز شد. بعد از آن هم این جنگ برای بشریت خیلی درسآموز نشد و به فاصله دو دهه بعد یک جنگ خونین و خطرناکی اتفاق افتاد و از دل این جنگ، سازمان ملل بهعنوان یک نهاد بینالمللی بزرگ ظهور کرد و بلافاصله بعد از آن سیستم دوقطبی که بین بلوک غرب و شرق ایجاد شد. یک توازن وحشتی هم بین اینها رخ داد که در سایه سلاحهای اتمی بود.
در این سالها جنگهای منطقهای هم که رخ میداد که عمدتاً جنگهای نیابتی کنترلشده بود. با فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی، تصور برخی براین بود که ما با یک نظام تکقطبی روبهرو هستیم که ابرقدرتش آمریکاست و آمریکا میتواند مناقشات منطقهای را هر جایی که بخواهد حل کند. فوکویاما این بحث را در قالب پیروزی نهایی لیبرالدموکراسی و پایان تاریخ مطرح کرد. این ماجرا همزمان شد با حمله عراق به کویت و بعد ورود آمریکا برای بیرون راندن عراق از کویت.
در آن حمله همه قدرتها در سایه بودند و این آمریکا بود که همه کارها را پیش میبرد. اما همان موقع یک اتفاق مهمی افتاد و آن دخالت آمریکا در سومالی بود. اتفاقاً ماجرای سومالی نشان داد که اساساً اینکه در دنیای جدید یک قدرت بتواند حرف نهایی را بزند، جواب نمیدهد. بعد از آن بحث شد که جهان به چه سمتی میرود. بحث جنگ تمدن را هانتینگتون مطرح کرد و گفت هفت حوزه تمدنی هستند که به دلایل مختلف با هم اصطکاک خواهند داشت.
کیسینجر، اما معتقد بود که ما یک جهان تک- چندقطبی خواهیم داشت به این معنا یک قدرت برتر خواهیم داشت به نام آمریکا و قدرتهای دستهدومی هم هستند که ایفای نقش میکنند. مثل اتحادیه اروپا، ژاپن، چین، روسیه و هند. چیزی که خیلی مورد دغدغه متخصصان نظام بینالملل است، این است که ثبات این نظام جهانی چقدر است؟
منظور از ثبات یعنی نبود جنگ و هرج و مرج و درگیریهای ممتد و پرهزینه برای بشر است؛ بنابراین وقتی از این موضع نگاه میکنند دوست دارند دنبال نظمی باشند که حداکثر ثبات را ایجاد کند و یک سیستم تکقطبی قطعاً خیلی مورد علاقه اینها است. اینکه یک قدرت برتر باشد که وقتی هرج و مرج روی داد، بتواند آن را حل کند. ولی وجود قدرت بلامنازع، دیگر امکانپذیر نیست و بنابراین از جهان چندقطبی حرف میزنند.
ولی هنوز من فکر نمیکنم چیزی بهعنوان جهان چندقطبی در چشمانداز ما باشد. مشکل این است که در جهان امروز تعدادی از کشورها دارای سلاح اتمی هستند، اما صرف سلاح اتمی کشوری را قدرت جهانی نمیکند. مثل پاکستان، اسرائیل و کرهشمالی؛ بنابراین باید مؤلفههای دیگری را در نظر بگیریم. مثل توان اقتصادی، قدرت تکنولوژیک و علمی، قدرت سیاسی و دیپلماتیک و بهخصوص قدرت فرهنگی و تمدنی. با توجه به این مؤلفهها به نظر نمیرسد که در حال حاضر ما شاهد چنین قدرتهای متکثری باشیم. همچنان آمریکا و متحدانش قدرت اصلی هستند.
اما آیا قبول دارید که آمریکا دیگر توان انجام آنچه که میخواهد را ندارد؟
بحث، کم شدن توان آمریکا نیست. چهبسا که توان آمریکا در سالهای اخیر بیشتر هم شده باشد. مسئله این است که ما با یک جهان پیچیدهتر و متبلورتر روبهرو هستیم که هر جزءاش در حال عرضاندام است. هیچوقت در جهان قدرتی نبوده که هر کاری بخواهد بتواند فوری انجام دهد.
امپراطوری بریتانیا را در نظر بگیرید. در اوج اقتدارش قدرت خیلی بزرگی بود، اما با این حال محدودیتها و ناکامیهای خود را داشت. مسئله این است که این قدرت بزرگ چه کاری میتواند بکند و چه کاری نمیتواند بکند. آیا در حوزه منافع استراتژیک خودش هم ناتوان است یا خیر؛ بنابراین اینکه انتظار داشته باشیم یک قدرت بزرگ هر کاری بتواند بکند، نگاه واقعبینانهای نیست.
ولی الان ما با جهانی روبهروییم که واحدهای ملی به تدریج قد علم کردهاند و آگاهی جهانی یافتهاند. جهان یک مجموعه یکپارچه شده و نادیده گرفتن خیلیها دیگر امکانپذیر نیست. این شرایط جدید منجر به ظهور قدرتهایی شده که هنوز آثارشان پیدا نشده است. آنچه فعلاً بهعنوان قدرت میتواند مطرح باشد، چین است. چین قدرت تکنولوژیک و نظامی و اقتصادی دارد، اما یک ضعف بزرگ دارد و آن قدرت فرهنگی و حتی شاید قدرت دیپلماتیک و رسانهای است. چون چین یک نظام بسته است که تولید فکر در آن آزاد نیست؛ بنابراین فرهنگ هم نمیتواند تولید کند. این یک اشکال بزرگ برای چین است. قدرت بعدی، روسیه است. روسها یک افول بزرگ پیدا کردهاند، ولی داعیه بازگشت به شرایط قبلی را دارند. آنچه به آنها در جنگ سرد قدرت میداد، کمونیسم بود.
این کمونیسم بین روشنفکران و مردم زجردیده جهان جاذبهای داشت و حاضر بودند برایش فداکاری کنند. تصورشان این بود که کمونیسم میتواند عدالت را مستقر و این جهان را به بهشت برابری تبدیل کند. آن تصور اکنون فروریخته است و حالا پوتین هیچ آرمان سیاسی برای عرضه به جهان ندارد و به ناسیونالیسم روسی که پشتوانهاش تا اندازهای مسیحیت ارتدوکس است، بازگشته است.
الان روسها چهرههای فرهنگی، فکری و روشنفکری جدیدی ندارند و هنور هم به تولستوی، داستایوفسکی و تورگینف و گوگول ارجاع میدهند. روسیه هم محیط بسته و اختناقآمیزی دارد و این برای مردم جهان جاذبه ندارد. اینها ممکن است یک کانون قدرتی بشوند، اما قدرت روسها یک قدرت نظامی است و قدرت چینیها یک قدرت نظامی-اقتصادی است و نمیتواند آن جاذبههای فرهنگی متنوع را ایجاد کند. البته معنایش این نیست که جاذبه فرهنگی جهان غرب کاملاً فراگیر است، اما آنجا همچنان محل زایش افکار جدید و بسیار متنوع و ارائه آنها به جهان است.
شاید بهتر بود کمی بیشتر سوالم را توضیح میدادم. منظورم از جهان چندقطبی لزوماً جهانی نیست که در آن قطبهای قدرت همسطح داریم. میدانیم که روسیه در مقابل آمریکا همچنان قدرت خیلی ضعیفتری است، اما بالاخره این توان را دارد که برای آمریکا دردسر بزرگی ایجاد کند. چینیها هم همینطور. در کنار اینها قدرتهایی مثل هند داریم که در مسیر ظهور قرار دارند. تفاوت جهان آینده چندقطبی با دورههای قبل این است که قدرتهای هستهای کوچک هم زیاد داریم و نکته بعد تعدد زیاد بازیگران غیردولتی است. نمیگویم که اینها میتوانند نظم جدیدی ایجاد کنند، اما حداقل میتوانند نظمی را به هم بزنند و یا با مشکل مواجه کنند. مسئلهی امروز این است که این وضعیت کلی باعث میشود آمریکاییها نتوانند خیلی از کارها را راحت انجام بدهند و یا حتی یک اجماع گسترده جهانی حول خواست خودشان انجام دهند. در مورد اخیر دریای سرخ هم میبینیم که نتوانستند عربستان و امارات را با خود همراه کنند و حتی همین اعراب خلیجفارس در مسیر حرکت به سمت سیاست خارجی متنوع هستند و حاضر نیستند همه تخممرغهایشان را در یک سبد بگذارند. شاید همه احساس کردهاند که جهان در مسیر تحولاتی متنوع قرار گرفته است و بنابراین آنها هم سعی میکنند متنوع عمل کنند. حرف من این است که در این شرایط فرضی، پیشبینی شما از تعاملات قدرت در چنین ساختاری چیست؟ اگر فرض کنیم که یکی از دلایل شکلگیری جنگ جهانی اول تعدد قدرتها و ترس هر کدام از نیت و قصد دیگری بود، در جهان پیش رو که متنوع است و تعدد قدرت داریم، چقدر فکر میکنید این ترس باز هم کار دست جهان بدهد؟
ما با دنیای جدیدی روبهرو هستیم که این در نتیجه پیشرفت سلاحها و قدرت کشتار وسیع آنها و دسترسی آسان به آنهاست. اینها پدیدههایی هستند که باید مورد توجه باشند. بحث، اما این است که پراکندگی این سلاحها و سهولت دسترسی به آنها با جهان چه میکند. آیا جهان را دچار هرج و مرج بیسابقه میکند و یا آن را به سمت چندقطبی پیش میبرد و یا نهایتا آنقدر ترس ایجاد میکند که ارادهای برای نوعی همگرایی و جلوگیری از فروپاشی جهانی شکل بگیرد؟
من حرفم این است که بله در بخشهایی از جهان تولید سلاح و دست یافتن به آنها توسط دولتهای ضعیف و یا غیرمسئول و گروههای غیردولتی وضعیت را مخاطرهانگیز و بیثبات کرده است. دوم اینکه، این روند لزوماً به نظم چندقطبی ختم نخواهد شد.
یعنی اینکه ما چند تا قطب مشخص و متخاصم با هم داشته باشیم. بله، کشوری مثل روسیه دائم میتواند مزاحمت ایجاد کند و اگر دقت کنید الان تنها حربهاش این است که بگوید من قدرت کشتار دارم. این آقای مدودف که هرچند روز یک بار میآید و تهدید استفاده از سلاح هستهای میکند، این خودش نشانه ضعف یک دولت است که هنرش این است که میتواند ضربهای به کسی وارد کند و چیز ایجابی برای عرضه ندارد.
با این همه، چون نمیتوانیم روی عقلانیت و طبیعت خیر بشر قسم بخوریم، پس نمیتوانیم مطمئن باشیم که جهان حتماً یک نظم مستحکم و عادلانه و صلحآمیزی پیدا میکند. چون بشر در دورههای مختلف تاریح از جمله در دوران جدید، نشان داده که میتواند موجود خطرناکی شود. پس این احتمال وجود دارد که شما با یک وضعیت هرج و مرج روبهرو شوید. ذهن ما نمیتواند آن چشمانداز را بهطور دقیق روشن کند.
ولی میتوانیم بگوییم که فعلاً در جهان مدلی مثل چین که بتواند الهامبخش یک آرمان سیاسی و فرهنگی باشد، همچنان غایب است. روسها هم نمیتوانند. هندیها هم به دلیل گرایشی که به ناسیونالیسم هندوئیستی پیدا کردند، خیلی در جهان معرف نوعی از حیات جدید نیستند. اینها تا اطلاع ثانوی جهان را چندقطبی نمیکند، اما نیروهای تاثیرگذاری هستند. به نظر من همچنان قدرت اصلی در اختیار آمریکا و مجموعه متحدانش است، اما در موقعیتی هم نیستند که در این جهان هر وقت اراده کنند بحرانی را حل کنند، اما علامتی بر اینکه اینها در حال باختن بازی به چینیها و روسها هستند، وجود ندارد.
گرچه دموکراسی بهعنوان شیوه اداره کشورها یک شیوه خیلی کندی است و قدرت عکسالعمل سریعی برای حل مشکل ندارد، چون باید اجماع وجود داشته باشد، اما در درازمدت کارآییهایش بیشتر است. یعنی ممکن است دچار تنشهای آنی شود، اما در فاصله بلندتر غلبه میکند، چون با عقلانیت جمعی بیشتری همراه است.
الان آنچه که بهخصوص در منطقه ما در حال رخ دادن است، جهتگیری کلیاش خیلی مهم است. آیا وضعیت به این منوال است که نیروهای غیردولتی در حال کسب موقعیت بالاتری هستند و یا اینکه اتفاقاً اجماعهای اعلامنشدهای علیه آنها شکل گرفته است؟ بهطور مشخص چرا عربستان و امارات به ائتلاف دریای سرخ ملحق نشدند؟ این به معنای دوری آنها از آمریکا و اروپاست یا، چون این کار میتوانست آنها را در معرض حملات حوثیها قرار بدهد؟
به نظرم مورد دوم است. در واقع بهطور علنی وارد نشدند، اما مجموعه کارهایی که پشت پرده انجام میگیرد، از طریق هماهنگی با آمریکاییها و متحدانش است. یعنی آنها حوثیها را به عنوان یک مشکل تعریف میکنند که نباید تسلیمش شد. اما در عین حال، چون امکانات دفاعی لازم را در مقابل حوثیها ندارند، خودشان را از خط مقدم عقب کشیدهاند تا کشورهایی که آسیبپذیری کمتری دارند در خط مقدم قرار بگیرند. مثلاً در مورد غزه یا لبنان، هیچوقت در بین کشورهای عربی، آمریکایی، اروپایی و حتی آسیای جنوب شرقی اینقدر اجماع وجود نداشته است.
در مورد طرحی که درباره دوران «پساحماس» در نوار باید پیاده شود، همهجا یک حرف زده میشود. همه میگویند غزه نباید در اشغال اسرائیل بماند. باید راهحل دوکشوری اجرا شود و حماس هم نباید یک قدرت مؤثر در غزه باشد. همه بر اینکه حزبالله باید تا پشت رودخانه لیتانی عقب بکشد، اجماع دارند. یا حرفش را میزنند و یا پشت پرده در حال رایزنی هستند؛ بنابراین همانطور که شما علائمی مبنی بر اینکه دنیا به سمت یک نوع بینظمی و تکثر بازیگران غیرقابل کنترل پیش میرود، میبینید، از طرف دیگر شاهد همکاری دولتهایی هستید که طرحها و نقشههایی دارند تا هم تنش را کم کنند و هم اینکه یک نظمی به بعد از ماجرا بدهند. چنانچه درباره خود نتانیاهو هم این حرف مطرح میشود که او برای خودش مشکلی است.
حتی در دوران جنگ سرد هم آمریکاییها نمیتوانستند راهکار سیاسی و دیپلماتیکشان را به دولتهای راستگرای اسرائیلی تحمیل کنند. خیلی آرامآرام این کار را انجام میدادند. مثلاً در کنفرانس مادرید، آمریکاییها در اوج قدرت بودند. شوروی فروپاشیده بود و آمریکا هم عراق را در کویت شکست داده بود. اما در آن زمان هم آمریکاییها به زور اسحاق شامیر را وادار کردند در کنفرانس صلح مادرید حضور پیدا کند.
او هم با بیمیلی به این کنفرانس رفت و دست آخر هم تن نداد و راه دیگری انتخاب شد. الان هم محدودیتها همان است و درست است که دردسرهای آمریکا زیاد شده، اما نمیشود گفت از دیگران عقب افتاده است. آمریکا هنوز به لحاظ اقتصادی، فناوری، فرهنگی و رسانهای و تمدنی و فکری بسیار قدرتمند است. در داخل آمریکا البته تکثر زیاد شده و شکافهای سیاسی عمیق شده است.
اما اینها به این دلیل است که مجموعه نیروهای اثرگذار بر آگاهی انسانها خیلی زیاد شده است و ظاهراً نهفقط در جامعه ما بلکه در همه جای دنیا ذرهای شدن جامعه در حال رخ دادن است. این ذرهای شدن باعث میشود که همه بخواهند تاثیر بگذارند و وضع پیچیده شود. در نهایت من فکر میکنم که ما ممکن است با یک جهان تک-چندقطبی روبهرو شویم. اروپا به سمت مقابله با آمریکا نرفته است.
ژاپنیها دوست نزدیک آمریکا هستند و هندیها هم خودشان را در مقابل آمریکا تعریف نمیکنند. گرچه هر کدام هم منافع خودشان را دارند. در واقع اینها به صورت تجمیعی عمل میکنند پس بر روی هم یک قدرت همچنان بزرگ هستند و نیروهای مقابلشان روسیه و چین هستند.
روسیه درگیر جنگ است، ولی واقعاً قدرت مستأصلی شده است و شاید بزرگترین گرفتاری غرب این است که فروپاشی روسیه میتواند مشکلات زیادی برای نظام جهانی به بار بیاورد. یعنی بقای روسیه و حضور این دولتی که هست برای نظم جهانی از عدم حضورش بهتر است. چون اساساً معلوم نیست که با فروپاشی روسیه چه اتفاقی رخ خواهد داد و قفقاز و جمهوریهای مسلماننشین بعد از فروپاشی روسیه با چه شرایطی مواجه خواهند شد؟
با اینکه روسیه مدام غرش میکند، اما مجموع قدرتش محدود است. مگر اینکه بخواهد دست به یک خودکشی هستهای بزند. چینیها هم در چارچوب بازی میکنند. آنها میفهمند که جهانِ بههمریخته و ازهمگسسته، هیچ کمکی به آنها نمیکند. نهایتاً با همه متحدان آمریکا ارتباط برقرار میکنند و گاهی اوقات نقش آنها بهنوعی مکمل نقش آمریکا هم هست.
در خصوص آشتی عربستان و ایران، چینیها همان نقشی را بازی کردند که مورد قبول آمریکا بود. این آشتی باعث شد که نوک تیز حملات حوثیها کند شود؛ هم در راستای منافع چین بود و هم در راستای منافع آمریکا. فرض کنید اگر الان حوثیها همان شرایط قبل را داشتند، مسلماً عربستان و آرامکو را تهدید میکردند و چهبسا هدف میگرفتند.
بهرغم این، آنقدر نمیشود درباره آینده، پیشبینی قاطعی داشت، چون ما با جهانی نامتعین روبهرو هستیم. اما بشر به لحاظ غریزه بقا از یک جهان پر از هرج و مرج و پرآشوب نگران میشود. این غریزه بشر را به این سمت میبرد که به تثبیت آرامش کمک کند.
البته برعکس آن هم ممکن است. ممکن است این نگرانی باعث شود که دست به رفتارهایی بزند که اوضاع وخیمتر شود؟
بستگی دارد که این بشر برهمزننده کجای جهان ایستاده است و چقدر با آن نظم کلی همسو است؟ نیروهایی که از این نظم آسیب میبینند و به حاشیه میروند، ممکن است واکنش منفی نشان دهند.
دلیل مطرح کردن این سوال این بود که تجربه تاریخی ما میگوید که هر زمان جهان با کانونهای مختلف قدرت روبهرو بوده، جنگهای بزرگ رخ داده است و دلیل رخ دادن جنگها لزوماً خواست قدرتهای بزرگ نبوده و گاهی اوقات طرف سومی بوده که دو قدرت بزرگ را با هم درگیر کرده است. اگر فرض کنیم که در نظم جدید، ما شاهد بازیگرهای اثرگذار در سطوح پایینتر باشیم و الان هم نشانههایش دیده میشود، ممکن است این بازیگران ادراک تهدید را در قدرتهای بزرگ شکل بدهند.
نکته بعدی هم این است که ما در شرایطی وارد یک نظم جهانی جدید میشویم که پدیده سلاح هستهای داریم. نظم آینده حتماً تکقطبی یا دوقطبی نخواهد بود. در دوران گذشته و بهخصوص قبل از جنگ جهانی اول که نظام چندقطبی در اروپا وجود داشت، ما پدیده سلاح هستهای نداشتیم.
در دوران دوقطبی بعد از جنگ سرد هم اگرچه پدیده سلاح هستهای وجود داشت، اما آمریکا و شوروی قواعدی را بین خود برای رویارویی تعیین کرده بودند و این قاعده این بود که دست به سلاح هستهای نبرند. ما امروز قدرتهای بزرگ هستهای داریم و قدرتهای کوچکتر هستهای و قدرتهای در آستانه گریز هستهای هم داریم مثل ایران.
دکترینهای هستهای هم که تا به حال معرفی شدهاند همه بر مبنای دو کشور هستهای نوشته شدهاند نه چند کشور. تصورش را بکنید، آنطوری که آمریکاییها میگویند، زمانی فرا برسد که چین زرادخانه هستهایاش را بسیار گسترش دهد و همعرض روسیه و آمریکا شود. با چه راهکاری باید بین این سه قدرت هستهای بالانس برقرار کرد. تصور چنین دنیایی، تصور وحشتناکی است.
سلاحهای هستهای در یک دورهای بازدارنده بوده است و همچنان خطر استفاده از آنها میتواند به نابودی کل جهان بشریت منجر شود. احتمالاً این مسئله را همه میدانند و بعید است به آن سمت حرکت کنند. بالاخره تا به حال که یک خط قرمزی وجود داشته است.
چه تضمینی وجود دارد که این خط قرمز همچنان باقی بماند؟
در واقع هیچ تضمینی وجود ندارد. اما مدتهاست که هند و پاکستان بهعنوان دو قدرت منطقهای به سلاح هستهای دست پیدا کردهاند، اما یک توازن قوایی بینشان برقرار شده است. این احتمال که بین این دو کشور جنگ خونینی اتفاق بیفتد، دیگر احتمالی ضعیف است.
اما اینها داعیههای جهانی ندارند که بخواهند از این سلاحها در نقاط دیگری علیه کشور دیگری استفاده کنند. کره شمالی هم سلاح هستهای دارد، اما یک کشور منزوی است که تنها خواستهاش این است که دنیا آن را به رسمیت بشناسد. کره شمالی هم داعیههای جهانی ندارد و در یک موقعیت دفاعی است. اسرائیلیها هم سلاح هستهای دارند که البته غربیها راه را باز کردهاند که بتواند تواناییهای نظامیاش از مجموع دشمنان یا همسایگانش بیشتر باشد. در این چارچوب است که مسئله هستهای ایران مهم شده است.
اهمیتش هم در این است که جمهوری اسلامی داعیه ایجاد یک نظم جهانی دارد و خودش را فرامنطقهای تعریف میکند و به همین خاطر است که به سمت ایجاد متحدان غیردولتی در عراق، سوریه و لبنان رفته است؛ چون پیدا کردن متحدان دولتی برایش دشوار بوده است. سوال این است که چرا بحث اتمی ایران اینقدر برای دنیا مهم شده است؛ درحالیکه در خصوص باقی کشورها بحث اتمی اینقدر مهم نیست؟
در خصوص باقی کشورها معمولاً یک اعتراضاتی شده و تحریمهایی هم اعمال شده، اما در نهایت بحث تمام شد و رفت پی کارش. دلیل اصلی این است که ایران داعیه منطقهای و حتی داعیه جهانی دارد و نیرویی در ایران بر سر کار است که از نظم و فرهنگ جهانی خود را متضرر میبیند و بنابراین نهفقط در سطح ملی بلکه در سطح منطقه و جهان هم مدعی است. در عین حال، همه نیروهایی که اینطور فکر میکردند، بسیج کرده است.
به همین خاطر است که غربیها دسترسی جمهوری اسلامی به سلاح هستهای را خط قرمز معرفی میکنند و نخواهند گذاشت چنین اتفاقی رخ دهد. من فکر میکنم که جمهوری اسلامی هم این حساسیت را درک کرده و متوجه است که به هزینهاش نمیارزد که بخواهد به سمت ساخت سلاح هستهای برود. از این جهت ما حتی در همین منطقه میبینیم که اتفاقاً برنامه هستهای ایران پروندهای است که شاید روی اجزای آن یک اتفاقنظری وجود دارد.
یعنی شما وقتی به شورای امنیت، شورای حکام و باقی بازیگران بهخصوص روسیه و چین نگاه میکنید و کشورهای غربی و عربی را هم در این محاسبه میگنجانید، میبینید که تقریباً هیچکدام موافق دستیابی ایران به سلاح هستهای نیستند. این ناشی از همان نگرانیای است که شما در سوالتان مطرح کردید. به این معنی که هنوز هم آن کشورهای دسته اول گرچه رویاهای مختلفی دارند، اما همچنان در یک بستر میخوابند. چون نمیخواهند همه چیز از هم بپاشد.
این را قبول دارید که تجربه گذشته در خصوص بعضی کشورهایی که داشتند به سمت ساخت سلاح میرفتند، میتواند انگیزههایی برای ساخت سلاح ایجاد کند. البته شما معتقدید که سلاح هستهای باعث شده یک توازن وحشتی ایجاد شود و همه احتیاط کنند. اما تجربه جنگ سرد نشان داده با اینکه آمریکا و شوروی خیلی در استفاده از این سلاح احتیاط میکردند، اما این بازدارندگی مبتنی بر سلاح هستهای موجب نشد که جنگهای نیابتی بین قدرت شرق و غرب و حمله کشورهای این بلوک به همسایگانشان در بلوک دیگر، متوقف شود.
در این شرایط فرضی، اگر قبول کنیم که قدرتهای هستهای با هم دچار تصادم هستهای نخواهند شد، آیا ممکن است طبق الگوی قبلی وارد جنگ نیابتی با هم بشوند. آیا ممکن است این ادراک تهدید در ایران شکل بگیرد که بگوید من در این جنگ نیابتی چه چیزی دارم که بتواند با استفاده از آن از خودم دفاع کنم؟ و آیا کسانی هستند در داخل ایران که به این فکر بیفتند که با این توجیهات باید رفت به دنبال ساخت سلاح هستهای و آن خطراتی هم که شما اشاره کردید را به عنوان هزینه طبیعی چنین اقدامی بپذیرند؟
آنچه بین قدرتهای بزرگ رخ میدهد و رفتاری که جمهوری اسلامی دارد دو داستان متفاوت است. روسیه مثل قبل اقمار زیادی ندارد. در حال حاضر یک دوست خیلی نزدیک دارد و آن هم بلاروس است. دیگر مثل گذشته نیست که یک اتحاد جماهیر شوروی داشته باشیم که بر نصف اروپا و بخش بزرگی از آسیا سیطره و در همه جای جهان متحدانی داشته باشد. اگر هم کشورهایی تمایلی به روسیه دارند، باز هم آن تمایلات ایدئولوژیکی که در گذشته به شوروی وجود داشت، الان در خصوص روسیه وجود ندارد. نفوذ روسیه در فرامرز خود آنقدر زیاد نیست.
بیشتر کاری که روسیه در سالهای اخیر انجام داد در سوریه بود، اما حتی در سوریه هم خیلی فعال نیست و عملاً بعد از آغاز جنگ غزه، روسیه در سوریه بازیگر بزرگی نیست. چینیها هم اساساً به دنبال بلوکبندی نیستند. چنانچه با همه کشورهایی که دوست و متحد آمریکا هستند، رابطه دارند و نوعی ادغام منافع صورت گرفته است.