فضایی که در ماههای گذشته گذراندیم، وجهه بیرونی سنگینی داشت. وجههای که با قطعنامه حقوق بشری، پیشنهاد برای بستن سفارتخانهها و تروریستی اعلامشدن سپاه پاسداران از سوی ایرانیان مهاجر، همراه بود. وزارت امور خارجه، اما در مقابل هر ادعایی که مطرح شد تنها واکنش نشان داد یا سفیری فراخواند و تذکری داد. درهای گفتگو بسته بود و بسته ماند. این، اما همان جایی است که خسارتی محض به بار خواهد آورد. بدون شک اگر دیپلماسی عمومی قویتری در این سالها پیگیری شده بود، وضعیت به این سطح بحرانی نمیرسید و طرفین کمی به فهم مشترک نزدیکتر میشدند.
روزنامه هم میهن در این باره با علیرضا میریوسفی، دیپلمات و کارشناس این حوزه که دو دوره در نمایندگی ایران در سازمان ملل، فعالیت کرده گفتگو کرده است. در ادامه مشروح آنرا میخوانید:
در ماههای گذشته، جمهوری اسلامی ایران در پیچ تاریخی مهمی قرار گرفته و به موازات وضعیتی که در داخل وجود داشت، سیاست خارجی نیز با مسائلی مواجه بود. اکنون که به چند ماه گذشته مینگریم میتوانیم فضای بینالمللی تندی که علیه کشور به وجود آمد را رصد کنیم. میتوان مثل مقامات گفت که آنها موفق نشدند اقدامی کنند و... میتوان هم کمی عمیقتر به موضوع نگاه کرد. اگر کمی به عقب برگردیم، میبینیم که تقریبا جریان رسانهای دنیا، کمتر با جمهوری اسلامی موافق بوده که میتوان ریشههای آن را از انقلاب ۵۷، حوادث تروریستیای که در اروپا رخ داد و ایران متهم شد و نمونههایی نظیر آن، دانست. موافقید از این سوال شروع کنم که چرا دیپلماسی عمومی کشور، توفیق چندانی برای تغییر این مسیر نداشت؟ آیا موضوع گستردهتر از اختیار بحث دیپلماسی عمومی بوده؟
اول اینکه همانطور که فرمودید، وقتی صحبت از توفیق یا عدم توفیق دیپلماسی عمومی میشود، میبایست عملکرد مجموعه نهادهای کشور مورد توجه قرار گیرد. مثلا وقتی از دیپلماسی عمومی قطر، روسیه یا انگلیس میشود، دشوار میشود عملکرد رسانههایی مثل الجزیره، آرتی، بیبیسی و... را در نظر نیاورد. پرستیوی و هیسپانتیوی ما هم زمانی عملکرد مناسب و دستاوردهای مهمی در برخی کشورهای مهم داشتند، تا آنجا که رهبر بعدی حزب کارگر انگلیس یا برخی مقامات اروپایی یا آمریکای لاتین مجری یا مهمانان آن بودند.
دوم اینکه دیپلماسی عمومی با تبلیغات متفاوت است و اتفاقا دیپلماسی عمومی موفق است که گل درشت و جلوی چشم نباشد. شما کمتر سفیر یا دیپلماتی را میبینید که در کشور میزبان دائم در حال مصاحبه و کارهای تبلیغاتی باشد. در عوض بخش بزرگی از نیروی دیپلماتیک اکثر سفارتخانهها و نمایندگیها در کشور میزبان، صرف ارتباطات دوستانه و توجیه و جلبنظر اصحاب رسانهها، سلبریتیها و افراد مرجع اجتماعی (یا بهقول مقام معظم رهبری جهاد تبیین اصحاب رسانه خارجی) میشود.
بهعنوان مثال، در نیویورک، اغلب نمایندگیهای کشورهای مهم با وجودی که در واشنگتن سفارتخانههای بزرگی دارند، دارای یک دفتر مطبوعاتی فعال با چند سخنگو و چندین همکار دیپلماسی عمومی هستند که وظیفهشان ارتباط موثر با بخش عمده جامعه رسانهای و اندیشکدهای آمریکاست.
قطعا تاثیر مطلبی که به قلم یک روزنامهنگار معتبر جاری میشود، با مقاله یا مصاحبه یک سفیر یا مقام دولتی قابل مقایسه نیست. این دیپلماتها همچنین برای عملکرد موثرتر رسانههای برونمرزیشان در کشور میزبان کمکهای موثر میکنند. مثلا یکی از فعالیتهای یک دیپلمات قطری، ایجاد فضای فعالیت بهتر برای الجزیره است.
سوم اینکه ایران سالهاست از یکی از ابزارهای اصلی کنترل رسانهای، یعنی روادید رسانهای و اجازه فعالیت به دفاتر رسانههای اصلی در کشور استفاده موثری نمیکند. دفاتر رسانههای اصلی و یا خبرنگاران متمرکز بر یک کشور دو حسن بزرگ دارند. اول اینکه راستیآزمایی و پرهیز از دامن زدن به شایعات برای آنها اهمیت دارد.
دوم هم اینکه بعد از مدتی فعالیت و رفتوآمد، نوعی از همدلی و درک عمیقتری از کشور میزبان پیدا میکنند و سعی میکنند با اتخاذ یک خطمشی متعادل خبررسانی، امکان تداوم فعالیت خود را فراهم کنند. این ابزار در جهان شناختهشده و موثر است. نمونه تاریخی آن، نقشی بود که والتر دورانتی، رئیس دفتر نیویورکتایمز در مسکو در سالهای ۱۹۲۲ تا ۱۹۳۶ در تعدیل حملات رسانهای علیه شوروی سابق داشت. این سازوکار هنوز هم کارآمد است.
در شرایط ضعف رسانههای برونمرزی، ناکافی بودن قدرت توجیهی دیپلماسی عمومی و همینطور عدم وجود دفاتر رسانهای جریانهای معتبر اصلی، عملا کنترل جریان اخبار و اطلاعرسانی به دست شایعات، بوتهای فعال در شبکههای اجتماعی و طراحیهای چندلایه سرویسهای مخفی و خرابکار کشورهای متخاصم یا غیردوست میافتد.
درباره حوادث اخیر، علاوه بر سه عاملی که برشمردم، عامل چهارم و مهمتری هم هست و آن اراده سیاسی کشورهای غربی و بهویژه اروپایی برای دامن زدن و ادامهدار کردن موضوع است که در مقایسه با ناآرامیهای سالهای قبل در ایران و هم با سایر ناآرامیها در نقاطی مثل چین و سرزمینهای اشغالی کاملا متفاوت بوده است. به نظرم سه موضوع باعث شده که سه کشور اروپایی در دامن زدن سیاسی و رسانهای به این ناآرامیها و اغتشاشات در دوشاش سایر کشورهای غربی و حتی آمریکاییها، حرکت کنند.
اول جنگ اوکراین و میزان عصبانیت و حساسیت این کشورها نسبت به ادعاهای موجود درباره کمکهای ایران به روسیه و دوم وعدههای انتخاباتی زمامداران جدید این کشورها و قول و قرارهای قبلیشان با دشمنان ایران و سوم نقش دیاسپورا و ایرانیان خارج از کشور. همانطور که احتمالا شنیدهاید مرامنامه یا پلتفرم سیاست خارجی ائتلاف جدید حاکم آلمان که قبل از شروع به کار دولت جدید منتشر شد، متنی کاملا ضدایرانی و بهشدت متمایل به اسرائیل و عربستان داشت و برخی کارشناسان مستقل درباره آن هشدار دادند. یا اینکه یکی از وعدههای انتخاباتی درونحزبی نخستوزیر جدید انگلیس، قرار دادن نام سپاه پاسداران در فهرست گروههای تروریستی بود.
این موضوع باعث شد که اراده سیاسی دولتمردان این کشورها پشت فشار رسانهای به کشورمان قرار بگیرد؛ شاهد آن هم اینکه اگر بهعنوان مثال مقامات امنیتی آلمان با برگزاری نمایش تبلیغاتی ضدایرانی در برلین موافق نبودند، امکان نداشت چنین نمایشی برگزار شود.
در این شرایط، محروم بودن کشور از سه ابزار موثری که برشمردم، کار دستگاه دیپلماسی عمومی کشور را بسیار دشوارتر کرده است، ولی فراموش نکنیم که این امواج منفی پایدار نیستند و مهم این است که با سیاست کنترل هزینهها یا Damage Control فعلا این امواج را از سر بگذرانیم و منتظر فرصتهای بعدی برای خروج از موضع پدافند رسانهای باشیم.
یکی از مهمترین شاخصههای اعتراضات اخیر که با مرگغمانگیز مهسا امینی آغاز شد، همراهی مهاجران ایرانی سیاسی و غیرسیاسی، اپوزیسیون خارج از کشور و همراهی رسانههای فارسیزبان خارج از مرز بود. میخواهم روی مهاجران تمرکز کنم. ما میدانیم بسیاری از آنها، اگرچه مهاجرت را انتخاب کردهاند، اما انتخاب آنها از سر اجبار شرایط موجود کشور از لحاظ سیاسی، اقتصادی، حتی تحصیلی و شغلی بوده. در آن سوی مرز، اما دستگاه وزارت خارجه، سفارتخانهها، نمایندگیها و بدنهای دارد که یکی از وظایفش ارتباط با مهاجران ایرانی ساکن در آن کشورهاست. البته من واقفم که این ارتباط نمیتواند به اجبار باشد. سفارتخانهها در مناسبتهای ملی مدعی هم نشینی با مهاجران ساکن در محل ماموریتها هستند، اما خب اکنون میبینیم که انفکاک شدیدی ایجاد شده، آنقدر که موجی برای بسته شدن سفارتخانهها در کشورهای دیگر از سوی ایرانیان خارج از کشور به راه افتاد. خب در همه این مسائلی که برشمردم، نقطه آغازین انفکاک و راهحل آن چیست؟
دیاسپورا (جمعیتی از اتباع یک کشور از خارج از مرزهای آن کشور زندگی میکنند) برای تمامی کشورهای جهان، هم فرصت است و هم تهدید. مدارس و دانشگاههای خارجی در کنار سایر برنامهها، یکی از ابزارهای موثر و مفید بهبود روابط با دیاسپورای خارج از کشور، همچنین یکی از ابزارهای مهم لابیگری در دیگر کشورهاست.
مدرسه آمریکایی بیروت یکی از نمونههای تاریخی آن است. یک نمونه دیگر، نحوه تعامل رژیم جعلی و نامشروع اسرائیل با یهودیان خارج از سرزمینهای اشغالی است که از آن با عنوان دیاسپورای یهودی یاد میکنند. بسیاری از مخالفان جدی رژیم اسرائیل در آمریکا و اروپا یهودی هستند (نظیر برنیسندرز، نوآم چامسکی، استفان والت، جورج سوروس و...)، ولی این رژیم برای تعدیل و جذب این افراد سالهاست دو برنامه مهم را به اجرا گذاشته و شرایط را متحول کرده است. اول گسترش کمی و کیفی مدارس یهودی در کشورهایی نظیر آمریکا، ایتالیا و روسیه است.
این مدارس سعی میکنند با استخدام بهترین و کیفیترین معلمین و کادر آموزشی، یهودیان و سایرین را به تحصیل در این مدارس تشویق کنند و سپس آموزههای مدنظرشان را به آنها منتقل کنند. بهعلاوه با بالابردن کیفیت آموزشی بسیاری از فارغالتحصیلان این مدارس در بهترین دانشگاهها پذیرش میگیرند و به بازوان نخبه این رژیم در خارج از کشور تبدیل میشوند.
علاوه بر این، دانشآموزان این مدارس، مهمترین ابزار لابی رژیم اسرائیل در انتخابات کنگره آمریکا هستند و در فصل انتخابات در روستاها و ایالتهای بزرگ و کوچک برای نامزدهای مورد نظر این رژیم تبلیغات وسیع و موثری را انجام میدهند. ایران هم شبکه بزرگی از مدارس خارج از کشور داشته که همواره مورد حمایت و تاکید مقام معظم رهبری هم بوده، ولی سیاستگذاری نادرست و کیفیت نازل این مدارس باعث شده کمکی به جذب حداقل بخشی از دیاسپورای ایرانی نکند. تجدیدنظر در این موضوع میتواند بسیار کارگشا باشد.
برنامه دیگری که قابل گرتهبرداری برای کشورمان است، برنامه حق تولد یا Birthright است که از سال ۱۹۹۹ شروع شده و بیشترین نقش را در جذب دیاسپورای یهودی برای این رژیم داشته است. مطابق این برنامه هر یهودی ۱۸ تا ۲۶ ساله که از ۱۲ سالگی در خارج از سرزمینهای اشغالی زندگی کرده است، میتواند یک سفر دهروزه رایگان به این سرزمینها داشته باشد.
برخی دوستان من در دانشگاههای آمریکایی یا ایتالیایی، ادعا میکردند همکلاسان یهودی ضدصهیونیست و ضداسرائیلی داشتهاند که بعد از این سفر کاملا متحول شدهاند. یکی از برنامههای این سفر این است که آنها را سوار هلیکوپتری بر فراز سرزمینهای اشغالی میکنند و به آنها القا میکنند که رژیم اسرائیل بسیار کوچک و آسیبپذیر است و اهمال در محافظت از آن به هولوکاستی دیگر منجر میشود.
وقتی یک رژیم ظالم و کودککش میتواند با چنین برنامههایی مواضع باطل خود را توجیه کند، قطعا جمهوری اسلامی ایران با منطق انساندوستانه و آزادیخواهانهاش توان بسیار بیشتری برای بهبود روابطش با فرزندانش در خارج از کشور دارد. به شرط اینکه بداند و بخواهد.
یکی از کشورهای پرجمعیتی که به همه نقاط جهان مهاجر میفرستد، هند است. اما مهاجران هندی در هر کجا شبیه سفیری هستند که هند را معرفی میکنند. ایرانیان مهاجر چقدر شبیه یک سفیر هستند و مکانیسم آنها چگونه است.
تا جایی که خواندهام و دیدهام یک تفاوت کیفی مهم بین مهاجران ایرانی و هندی وجود دارد و آن انگیزههای مهاجرت و ترکیب مهاجران است. بخش عمدهای از مهاجران هندی، بهویژه در کشورهای حاشیه خلیجفارس کارگران سادهای هستند که کمکخرج خانوادههایشان هستند و ارتباطاتشان با سرزمین مادری بسیار قوی است و یکی از منابع درآمد ارزی هند هستند. درحالیکه بخش عمدهای از مهاجران ایرانی عموما برعکس عمل میکنند و به دلایل اجتماعی یا بهدنبال فرصتهای علمی یا شغلی بهتر مهاجرت میکنند.
ضمن اینکه دیاسپورای هندی همه جا طرفدار، سخنگو یا سفیر دولت هند نیست. بخش بزرگی از جامعه مهاجر هند بهویژه در آمریکای شمالی، از کشمیر یا پنجاب مهاجرت کردهاند و مواضع متفاوتی دارند. بهعلاوه تبعیض و مشکلات جامعه ایرانیان خارج از کشور، دامنگیر مهاجران هندی هم هست. سال ۲۰۱۰ یک فیلم آمریکایی-هندی «اسم من خان است» ساخته شد که به این موضوع میپرداخت.
بهعنوان نمونهای دیگر از انگیزههای متفاوت مهاجرت، سالها قبل در مونیخ آلمان خانواده محجبهای را ملاقات کردیم که بسیار به ما محبت کردند و علت مهاجرت به آلمان را ممنوعیت تحصیل دختر محجبهشان در ترکیه ذکر میکردند و اینکه پس از اتمام تحصیلات دانشگاهی به ترکیه بازخواهند گشت. البته شرایط ترکیه اکنون متفاوت است.
شما دو دوره از دورههای ماموریت کاریتان را در نمایندگی ایران در سازمان ملل گذراندهاید. محلی که دیپلماتهای زیادی از همه کشورهای جهان در رفتوآمد هستند. در یک سال گذشته عملکرد دیپلماتهای ایرانی مذاکرهکننده در فقره احیای برجام، بارها مورد پرسش مردم و افکارعمومی قرار گرفت. از جمله موضوع صحبت کردن به زبان انگلیسی. این موضوع در مورد دیپلماتهای کشورهای دیگر چگونه است؟ ما میدانیم که در مجموعه سازمان ملل چند زبان بهرسمیت شناخته شده از جمله عربی و فرانسه. مثلا دیپلماتهای عرب همیشه از زبان انگلیسی استفاده میکنند؟
در سازمان ملل پنج زبان انگلیسی، فرانسه، عربی، اسپانیولی و روسی زبانهای رسمی هستند و اکثر کشورها سعی میکنند در جلسات رسمی به زبان رسمی خودشان صحبت کنند. ولی در حاشیه اجلاس یا جلسات غیررسمی یا رسانهای طبیعی است زبان انگلیسی ابزار کار است و حتما باید به آن مسلط بود. با این حال اکثریت دیپلماتهای سازمان ملل، فارغالتحصیل دانشگاههای انگلیسیزبان نیستند و طبیعی است کسی از آنها انتظار ندارد با لهجه و فصاحت یک آمریکایی یا انگلیسی صحبت کند و به زبان انگلیسی بیشتر بهعنوان زبان برقراری ارتباط نگریسته میشود.
متاسفانه در کشور ما، بیش از حد به این موضوع متمرکز شدهایم و کافی است شخصی در یک توئیت یا سخنرانی سهوا یک حرف اضافه را کم یا زیاد استفاده کند تا هجمهها علیه وی شروع شود. این انتظارات غیرواقعی، ابتکار عمل و قدرت جسارت کارگزاران را کم میکند. شخصا در ملاقاتها با وزرای خارجه بزرگ اروپایی شاهد بودهام که از مترجم استفاده میکردهاند و یا برخی شخصیتهای عالیرتبهای که لهجه بد و غلطهای انگلیسی زیادی داشتند، ولی مانع کارشان نمیشد.
بانکیمون یکی از آنها بود که ۱۰ سال دبیرکل سازمان ملل و دو سال وزیر خارجه کرهجنوبی بود. هرساله خبرنگاران سازمان ملل در جشن پایان سال، کلیپی از گافهای زبانی بانکیمون میساختند و در حضور وی پخش میکردند و کلی با هم میخندیدند. ولی مانع فعالیتهای وی نمیشد. من فکر میکنم سطح زبان دیپلماتهای ایرانی نوعا از همتایانشان در دیگر کشورها بالاتر است، ولی جو رسانهای تخریبی، اعتمادبهنفس آنها را میکاهد و به دیپلماسی عمومی کشور لطمه میزند.
شما در عین حال که در حوزه دیپلماسی عمومی کار کردهاید، در حوزه آمریکا هم صاحبنظر هستید. وزیر خارجه ایران میگوید که آمریکاییها در پیغامهایی که میفرستند علاقهمند به ادامه مذاکره هستند، ولی در رسانهها چیز دیگری میگویند. البته این بازی آمریکایی، سابقهدار است. اما میخواهم از شما این را بپرسم که اصلا آمریکا با کشوری که بحرانی داخلی را از سر گذرانده، حاضر به ادامه مذاکره میشود؟ یا شما علت عقبنشینی آمریکا از صحنه مذاکره برجام را در جای دیگری میبینید؟ در معادله بحران اوکراین و روسیه؟ یا مسئله واشنگتن و پکن؟
این موضوع بسیار مفصل است و شکافتن دقیق آن مجال دیگری را میطلبد. پیشفرض سوال سرکارعالی در مورد اینکه آمریکاییها یا در واقع دولت بایدن، ایران را در شرایط بحرانی داخلی و به تعبیر دیگر در موضع ضعف میبینند، محل بحث است. البته همانهایی که به ترامپ القا میکردند که اگر از برجام خارج شود، حکومت ایران طی شش ماه سقوط میکند یا تسلیم میشود، اکنون هم سعی دارند ادعاهای مشابهی را القا کنند، ولی نشانهای از پذیرش آن فعلا نمیبینم.
ایران همچنان ابزارها و برگههای مهمی را در منطقه در دست دارد و مقامات دولت بایدن هم این را میدانند. با این حال واقعیت روی زمین این است که با وجودی که بایدن قبل از انتخابات ۲۰۲۰، در مقالهاش در سایت سیانان قول بازگشت به برجام را داده بود، هنوز این کار را نکرده است. صرفنظر از تلاش دولت بایدن برای مقصرنمایی ایران، بهنظرم چهار عامل تاکنون مانع عمل کردن بایدن به وعده انتخاباتیاش شده است:
اول اینکه، بایدن در طول مبارزات انتخاباتی در تله تمهید تعهد یا commitment ploy اسرائیلیها برای رسیدن به یک توافق بهتر و طولانیتر گرفتار آمد. اینک در مقابل دولتهای آمریکایی که مثل ترامپ تسلیم مطلق آنها نیستند، با فشار رسانه یک وعده به ظاهر بیضرر یا Innocent Promise اخذ میکند و همان را به ابزار فشار تبدیل میکند. قبلا آنها این برنامه را در سالهای ۲۰۱۲ در پرونده شیمیایی سوریه (تعیین خط قرمز آمریکا) و در سال ۲۰۱۵ در رابطه با توافق هستهای با ایران (عدم توافق بهتر از توافق بد است) بهکار گرفته بودند. این بار هم در مبارزات انتخاباتی ۲۰۲۰ با طرح رسیدن به توافق بهتر و طولانیتر از برجام بیش از یکسال از زمان را از بین بردند.
مشکل دوم جنگ اوکراین و بحران انرژی غرب بود. برخلاف تحلیل برخی از دوستان که مشکل انرژی آمریکا را مایه تعجیل دولت بایدن در نهایی کردن برجام با ارائه امتیازات بیشتر میدانستند، با شناخت رقابتهای سیاست داخلی در آمریکا دشوار نبود که حدس زد این موضوع بیشتر مانع توافق خواهد بود تا مشوق آن. ما قبلا هم در دوران مذاکرات برجام در سال ۲۰۱۵ هم شاهد بودیم که دولت اوباما عمدا ضربالاجل دهم جولای را رد کرد تا متهم به نرمش در برابر ایران نشود.
مشکل سوم هم انتخابات کنگره و وضعیت شکننده دموکراتها بود که باعث شد دولت بایدن دست به عصا برود و تا پایان انتخابات صبر کند که متاسفانه همزمان شد با حوادث اخیر کشورمان.
مشکل چهارم هم حوادث و ناآرامیهای اخیر بود و بهویژه فشاری که به نظر من از طرف سه کشور اروپایی به آمریکاییها میآید تا در این شرایط مذاکرات را به نتیجه نرساند. اوکراین برای اروپاییها بسیار مهم است و بر انگیزههای آن برای احیای مذاکرات موثر بوده است.
در عصری که زندگی میکنیم، واقعیت جایگاه مهمی دارد، اما تصویری که از واقعیت ساخته میشود به مراتب تاثیرگذارتر است. به نظر میرسد تصویری که از واقعیت ایران ساخته میشود، تصویر مطلوبی نیست و این بیش از همه به ضرر دیپلماسی است که ذرهذره و با کار زیاد فراهم میآید. در شرایط فعلی دیپلماسی بهویژه دیپلماسی عمومی میتواند به چه سمتی برود تا وضعیت بهبود پیدا کند؟
قطعا همینطور است و جنگشناختی روزبهروز اهمیت بیشتری مییابد. پیشنهادهایی در پاسخ به سوالات قبلی ارائه دادم که بهنظرم عملی هستند، ولی حفظ آرامش، پرهیز از اقدامات واکنشی و هیجانی و کنترل خسارت بخش مهمی از اقدامات ما را در شرایط فعلی تشکیل میدهد. فراموش نکنیم که ما تنها کشوری نیستیم که مورد هجمه رسانهای قرار میگیریم و باور کنیم که این شرایط را با تدبیر و سیاست میتوانیم تغییر دهیم. در زمان بیداری اسلامی، ترکیه از سوی رسانههای غربی بهعنوان الگوی کشورهای اسلامی معرفی میشد، ولی طی چند سال ورق برگشت. ایران در منطقهای واقع است که اندیشمندان جغرافیای سیاسی به آن کمربند شکننده یا Shatter belt میگویند که ویژگی آن بحرانخیز بودن آن است.
بحران همانطور که تهدید است، میتواند فرصتی باشد برای تغییر شرایط. تا قبل از بیداری اسلامی در ۲۰۱۱، ایران تحت شدیدترین هجمههای رسانهای بود، ولی بعد از آن تا مدتها شرایط برای کشور تغییر کرد. امیدوارم با تغییرات جدید و همبستگی و اتحاد ملی بیشتر که افقها و نشانههای آن در هفتههای اخیر مشاهده شده، شرایط را تغییر دهیم.