هرچه بازار سیاست برای اصولگرایان در مجلس و دولت گرم است، برای اصلاحطلبان به سردی میزند؛ سرمایی که در پی عملکرد و موضعگیریهای آنها و شرایط اقتصادی و سیاسی و متعاقب آنها با غیاب مردم پای صندوقهای رأی یا به تعبیری کاهش سرمایه اجتماعی اصلاحطلبان به وجود آمد.
به گزارش شرق؛ شاید دراینبین کمترین تقصیر بر عهده حامیان اصلاحطلبان که همان بخش وسیعی از مردم باشند، قرار داشته باشد؛ زیرا علاوه بر آنکه اصلاحطلبان در حمایت از دولت حسن روحانی نتوانستند پاسخ مناسبی به انتظارات سرمایه اجتماعی خود بدهند، دولت روحانی هم نتوانست آنطور که باید و شاید از پس کنترل وضعیت اقتصادی برآید و همین شد که با کوچکشدن سفره مردم رغبت هرگونه تحرک سیاسی ولو انتخاب رئیسجمهور از مردم گرفته شد.
انتظارات مردم برای تحقق شعارهایی از جنس توسعه سیاسی مانند گسترش آزادیهای فردی و اجتماعی، رفع حصر، بهبود شریط فرهنگی و... نیز زمین ماند و نشد آنچه باید میشد. خروج آمریکا از برجام و بهنوعی از کارکرد افتادن برجام هم بسیاری از امیدهای مردم را بر باد داد تا در پی این همه فشار مردم عطای سیاست را به لقایش ببخشند.
دراینبین عملکرد نهاد نظارتی بر صلاحیت نامزدها چه در انتخابات مجلس (۱۳۹۸) و چه در انتخابات ریاستجمهوری (۱۴۰۰) آخرین ضربه بود بر ناامیدی مخاطبان اصلاحات، زیرا حتی یک نامزد متوسط اصلاحطلب هم در انتخابات سال جاری باقی نماند که پایگاه رأی اصلاحات تصور کند، او میتواند نمایندهای نه کامل، اما دستکم نسبی برای مطالبات اصلاحطلبانه باشد؛ یعنی نه تنها فردی مثل تاجزاده تأیید صلاحیت نشد -بلکه انتظار تأیید صلاحیتش هم نمیرفت- حتی اسحاق جهانگیری که از جایگاه معاون اول دولت نامزد شده بود هم رد صلاحیت شد. اصلاحطلبان که هیچ، حتی اصولگرایی میانهرو مانند علی لاریجانی هم رد صلاحیت شد تا اصلاحطلبان در هیچ سطحی نتوانند مؤثر باشند.
حالا چند ماهی از انتخابات میگذرد و اصولگرایان مشغول سبک و سنگینکردن وزرای پیشنهادیاند تا بهنوعی سرنوشت چهارساله دولت در سطح مدیریتی را تعیین کنند و مطابق انتظاری که از یک دولت اصولگرا میرفت، اصلاحطلبان در هیچ جای آنچه این روزها در عالم سیاست ایران میگذرد، قرار ندارند. البته بعد از تماس دفتر رئیسی با برخی چهرههای اصلاحطلب چنین شائبهای مطرح شد که او میخواهد از اصلاحطلبان در دولتش استفاده کند که نهتنها چنین نشد؛ بلکه رئیسی حتی نتوانست اصولگرایان حامیاش را راضی نگه دارد و شاهد مثالش هم انتقادهای تند و تیز نمایندگان منسوب به جبهه پایداری علیه خطیب، وزیر اطلاعات پیشنهادی رئیسی است.
باری اینکه چرا اصولگرایان بعد از رسیدن به قدرت سیاسی علیه یکدیگر میشوند، بحثی جداست که مجالش در این گفتار نیست؛ اما دراینبین میتوان با اطمینان گفت که دولت اصولگرا به هر شکلش جایی برای اصلاحطلبان ندارد و بههمیندلیل حالا میتوان گفت که اصلاحطلبان حداقل تا انتخابات مجلس دوازدهم هیچ اقدامی برای بهدستگرفتن قدرت سیاسی نمیتوانند انجام دهند.
دراینبین چه باید کرد؟ حتما جریان اصلاحات با سابقه طولانی تاریخی و به تعبیری از مشروطه تاکنون حذفشدنی نیست؛ اما به گفته برخی شرایط اصلاحطلبی مرسوم به معنای جبهه سیاسی اصلاحات با نیروهای کنونی قدری مورد تردید مردم است. اینکه آیا هنوز میتوان اصلاحات را با همین عرف سیاسی حاکم در این جبهه و البته با رویکرد اصلاحطلبان کنونی پیش برد؟
پاسخ به این پرسش را میتوان از رویکرد خود اصلاحطلبان دریافت کرد. اصلاحطلبان در سالهای اخیر بیشازپیش از لحاظ معرفتی و عملی به چند دسته تقسیم شدهاند. نخست آنان که بقای اصلاحطلبی را با حضور در قدرت سیاسی تعریف میکنند و حتی حاضرند برای این حضور از برخی اصول خود عبور کنند و برای مثال با نیروهای غیراصلاحطلب مانند روحانی، لاریجانی و... وحدت یا به تسامح، ائتلاف کنند.
این دسته در تعاریف نظری خود دارای چند مشکل اساسی است؛ نخست آنکه نمیتواند از حیث نظری برای عملکرد خود هویت مشخصی تعریف کند؛ یعنی به تعبیری آنها هم میخواهند اصلاحطلب باقی بمانند، هم به اصولگرایان نزدیک میشوند و میکوشند نظر آنها را نیز جلب کنند.
با نگاهی پراگماتیستی ابایی از دورشدن مقطعی و شاید دائمی از گفتمان سنتی اصلاحطلبی ندارند. طبیعی است مخاطبان اصلاحات با نگاه تردید به این طیف بنگرند و اگر در سال ۹۲ به سیاست ائتلافی تن دادند، دیگر تکرار این سیاست را پذیرا نباشند و آن را نوعی فریب تلقی کنند.
مشکل دیگر این طیف آن است که تجربه نشان داده در پی این شکل از تعاملات نتیجه مدنظر هم حاصل نمیشود؛ یعنی نیروهای عملگرای اصلاحات گرچه از اصول سنتی خود عبور و به اصولگرایان نزدیک میشوند تا بتوانند پایگاه اصلاحات در قدرت رسمی را حفظ کنند؛ اما هر بار با رد صلاحیتهای گسترده روبهرو میشوند و بهنوعی نهاد نظارتی به این رفتوآمدهای آنها در دو جبهه اصلاحطلبی و اصولگرایی وقعی نمینهد.
دسته دوم، اما گروهی است که بهظاهر به مخاطبان اصلاحات نزدیکتر است و سخنانی صریحتر از دسته اول را مطرح میکند و بیشتر کلامش نزدیک به کلام بدنه اجتماعی است؛ اما آنها نیز مشکل مهمی دارند؛ آنکه گرچه بر گفتمان سنتی اصلاحات و بازگشت به آرمانهای دوم خرداد تأکید میکنند؛ اما نمیدانند که شاید مردم از گفتمان سنتی اصلاحطلبان هم عبور کرده باشند و دیگر نمیتوان با صرف تکیه بر گفتمان توسعه سیاسی و مورد توجه قراردادن طبقه متوسط مردم را پای صندوق رأی کشید و اصلا دیگر این طبقه متوسط، آن طبقه متوسط دو دهه پیش نیست و نسلهای جدید مطالبات تازهای دارند که باید به آن مطالبات پاسخی متناسب داده شود.
به تعبیری این دسته هم در گذشته مانده است و حتی سخنان تند راهبران این گروه رنگوبوی کهنگی میدهد. با دسته سوم هم که کاری نیست؛ زیرا تعدادی بدون داشتن هرگونه هویت سیاسی میخواهند از نردبان اصلاحطلبان بالا بروند، شهرت و اعتباری کسب کنند و به وقت بزنگاهی خاص، همه آنها را در دامن رقیب سیاسی بریزند؛ مانند آنها که ستاد اصلاحطلبان حامی رئیسی را ایجاد کرده بودند.
اصلاحطلبان در شرایط کنونی با ادامه هیچیک از روشهای فوق نمیتوانند جامعه خسته از فقر گسترده و بستهبودن فضای سیاسی را بار دیگر با خود همراه کنند؛ مگر آنکه پیش از شروع دوباره فعالیت سیاسی برای ورود به قدرت رسمی که نزدیکترین زمان انتخابات مجلس دوازدهم در سال ۱۴۰۲ است، باید بتوانند در جامعه حضور داشته باشند و از مطالبات واقعی، عینی و بهروز مردم سخن بگویند.
حالا سیدمحمد خاتمی هم بهنوعی از همین موضوع یعنی آسیبشناسی مسیر اصلاحات سخن گفته است تا شاید اصلاحطلبان بتوانند در آینده سیاسی ایران باز هم نقشآفرینی کنند. بهتازگی اسماعیل گرامیمقدم گفته است: «در جبهه اصلاحات به آسیبشناسی پرداخته شده و پرداخته خواهد شد. من شنیدهام که آقای خاتمی به افرادی مأموریت داده تا به تحلیل نتایج انتخابات بپردازند. این مأموریت خارج از احزاب است؛ ولی من میدانم که همه احزاب آسیبشناسی انتخابات را شروع کردهاند و قطعا این موضوع به اینجا میانجامد که اصلاحطلبان در انتخاباتهای بعدی با چه رویکردی ورود کنند».
البته حتما در این آسیبشناسی نقش و جایگاه خود خاتمی نیز باید آسیبشناسی شود که مشخصا از یک لیدر جریان سیاسی چه انتظاراتی وجود دارد و خاتمی باید بعد از این با چه رویکردی در عرصه سیاسی قدم بردارد تا مانند گذشته مثل آنچه در دو انتخابات ۹۸ و ۱۴۰۰ شاهد بودیم، کلامش در میان مردم نفوذ داشته باشد و بتواند مثل قبل تعیینکننده باشد و اگر خاتمی توان و حوصله کارهای سنگین نظری و عملی برای بهتحرک درآوردن نیروهای سیاسی اصلاحطلب و پایگاه اجتماعی اصلاحات را ندارد، باید بررسی شود که چه باید کرد؟