فرارو- با پیچیده تر شدن بحرانهای اقتصادی، اجتماعی و سیاسی در طول یک دهه اخیر در ایران، بسیاری از پژوهشگران تلاش کردند تا چالشها و ابر چالشها را شناسایی کنند تا در این راه مسئله و راهکار حل مسئله را به مجریان نظام سیاستی در ایران منتقل کنند. بخش اعظم این پژوهشگران معتقدند که ازدیاد نهادهای تصمیم گیر در کشور علت اصلی بحرانهای کنونی است. برخی نیز بر این عقیده اند که انباشت مسئلههایی که به آنها پاسخی داده نشده موجب انباشت بحرانهای امروز شده است.
به گزارش فرارو، سالهای قبل بود که مسعود نیلی، اقتصاددان و دستیار اسبق حسن روحانی به بررسی ابرچالشهای حوزه اقتصادی پرداخت. او گفته بود که علت ایجاد ابر چالشهای امروز اساختار اقتصاد است و این مشکلات را کسی از بیرون به ما تحمیل نکرده، بلکه حاصل تصمیمات غلط خود ما در سالهای گذشته بوده است.
به اعتقاد نیلی، بحران منابع آب، مسائل زیست محیطی، صندوق بازنشستگی، بودجه دولت، نظام بانکی و بیکاری شش ابر چالشی است که اقتصاد ایران با آن مواجه است.
پس از مسعود نیلی، محمد فاضلی جامعه شناس و تحلیلگر حوزه سیاستگذای مسئله انباشت ناکارآمدی را مطرح کرد. او گفته بود که وضع پیشآمده محصول عوامل مختلفی است؛ نخستین عامل «انباشت ناکارآمدی» است، در اینباره برخی معتقدند که این مسئله «احساس ناکارآمدی» است، اما به عقیده من این «خودِ ناکارآمدی» است.
در این میان علی دینی ترکمانی نیز در گفتگو با فرارو مسئله شکست نظاممند را طرح کرد. او در این رابطه میگوید که اقتصاد و جامعه ایران درگیر پدیدهای به نام شکست در هماهنگ سازی سیاستی و شکست نظاممند است. بدین معنا که اجزای سیستم یا نظام هماهنگی لازم را ندارند.
با این اوصاف پیرامون این موضوع با دکتر غلامرضا حداد، تحلیلگر حوزه سیاستگذاری و مدیر گروه سیاستگذاری عمومی دانشگاه علامه طباطبایی به گفتگو نشستیم.
آقای دکتر حداد به نظر شما ابرچالش و ابرمسئله ای که باعث به وجود آمدن کلان بحرانها و خرده بحرانها در ایران شده است، چیست؟
اگر چه در نقطه عطف جابجایی کابینهها هستیم و همواره در نقطه عطف جابجایی قدرت در دستگاه اجرایی ما با تغییراتی روبرو بودیم. مشخصاً شیفت گفتمانی، یعنی خرده گفتمانی صورت گرفته است، رویکردی که در سیاست خارجی تغییر کرده و همینطور در سیاست داخلی. اما من تصور نمیکنم که بحرانهای ساختاری و عمیق جمهوری اسلامی با این جابجاییها و شیفتهای خرده گفتمانی قابل حل باشد.
با این حال ابتدا باید ابرمسئله شناسایی شود. چرا که تا ابر مسئله حل نشود باقی مسائل نیز حل نمیشود. بدین معنا که حل مسائل کوچک و خرد به حل ابر مسئله وابسته است و یا به نوعی آن عامل تمامی مسائل دیگر است.
اگر به گذشته نگاه کنیم تقریبا این مشی ما بوده که به ندرت پیش آمده مسائل حل شود. همواره مسائل بر مسائل پیشین اضافه شده است، بحرانها بر بحرانهای پیشین افزوده شدند و ما یاد گرفتیم که چگونه با این مسائل زندگی کنیم. اما هیچ کدام این مسائل را در جایگاه عاملیت، فعالانه نتوانستیم حل کنیم. به اعتقاد من بزرگترین مسئله ما، مسئله «اجماع» و «ناممکن بودن اجماع» با تاکید بر ابعاد ساختاری است. بدین معنا که این گونه نیست کارگزار تصمیم بگیرد که جور دیگری رفتار کند و اجماع ممکن شود. کارگزار تصمیم بگیرد به اینکه همراهی و همدلی با سایر کارگزاران و نیروهای سیاسی صورت بگیرد و اجماع امکان پذیر شود. اساساً کارگزار خود در زیر یک جبر ساختاری است و از این بابت اجماع ناممکن شود.
در واقع ریشهها برمی گردد به یک پاردوکس که بنیاد جمهوری اسلامی ایران را شکل داده است. بدین معنا که جمهوری اسلامی از یک سو مبتنی بر رویکرد دولت اندام واره شکل گرفته است. رویکرد هگلی به دولت؛ رویکردی که دولت ابزاری در خدمت فرد و نیازهای فردی نمیبیند. بلکه متقابلا فرد را در خدمت آرمانهای دولت میبیند و رستگاری و نهایتا امری بسیار متعالیتر از نیازهای لیبرالی فردگرا تعریف میکند که لزوما در دولت متحقق میشود. دولتهای دینی مدرن هم به نوعی در این فلسفه ریشه دارند، از جمله جمهوری اسلامی. آن ابعادی که اسلامیت سیستم را نمایندگی میکند، بر رویکرد اندام واره استوار است. بدین معنا که این دولت نیست که در خدمت مردم است، بلکه این مردم اند که در خدمت دولت قرار دارند تا آرمانهای متعالی او تحقق یابد. با این وجود رستگار انسان در ذیل چنین کلان دولتی، رستگاری بسیار معنوی ومتعالی نسبت به نیازهای مادی است.
در عین حال رویکرد دیگری نسبت به دولت وجود دارد که رویکرد ابزاری است. فرض بر این است که دولت این گونه نیست که یک موجود ابدی و ازلی باشد، بلکه یک موجودیت ابزاری است. بدین معنا که یک روزی انسانها تصمیم گرفتند که دولت را خلق کنند تا به آنها یک سری خدمات بدهد. برای آنها کالای عمومی تولید کند و در اختیارشان قرار دهد. یا اینکه نواقص بازار را جبران کند. از این منظر این دولت است که در خدمت فرد و آحاد جامعه است؛ بنابراین این ابعادی از جمهوری اسلامی است که جمهوریت را نمایندگی میکند و نمود این رویکرد ابزاری به دولت هستند. جالب اینجاست که جمهوری اسلامی ترکیبی از این دو رویکرد است. یعنی در عین اینکه رویکرد اندام واره بنیادهای نظم سیاسی را شکل داده است، شما رویکرد ابزاری را در این زمره میبینید.
تصور کنید این رویکرد ابزاری با کنار رفتن دولت موقت حذف میشود و با زایش کارگزاران سازندگی مجددا در جمهوری اسلامی احیا میشود و هر دوی این رویکردها به سلسه مراتبی از اقتدار در درون ساختار سیاسی جمهوری اسلامی شکل دادند؛ بنابراین اینجا باورها، مبانی فلسفی و افکار به منافع مادی و یا در واقع عناصر مادی را تبدیل به منابع میکنند و در این سلسله مراتب توزیع میکنند. بدین معنا با فرض اینکه ما باورمند هستیم به این که دولت موجودیتی است که رستگاری انسان را مبتنی بر یک سری آرمانها متحقق کند. این ساختار در قالب یک سری از قواعد تنظیمی و تکوینی شکل میگیرد. توزیع منافع که میتواند از جنس دسترسی به منابع تخفیفی و اقتداری باشد، درآن منزلتها به گونهای شکل میگیرد که یک سلسله مراتب تبعیض آمیز و یا اقتداری صورت بپذیرد.
در فرم اندام وارگی کسانی در بالاترین جایگاه در آن سلسله مراتب قرار میگیرند که تعهد بیشتری به تحقق آرمانها دارند و یا صلاحیت بیشتری در این زمینه دارند. اما متقابلا در رویکرد ابزاری در قالب این سلسه مراتب کسانی در مراتب بالای قدرت قرار میگیرند، شایستگی و بهره وری بیشتری و به زبان سادهتر کسانی که میتوانند خدمات عمومی را بهتر ارائه کنند و منطق بازار بر آن استوار است. یعنی تولید کالای عمومی با کمترین هزینه و با بیشترین فایده و با تضمین بالاترین سطح عدالت.
تصور کنید این دو رویکرد، دو سلسله اقتدار متعارض را در برابر یکدیگر قرار میدهد. هر شکلی از تقریر در اصول آن ساختارهای معنایی و یا در آن رویکردها با مقاومتهای جدی روبرو میشود. یعنی تصور کنید براساس رویکرد اندام واره روحانیت میبایست در بالاترین جایگاه این سلسله مراتب اقتدار قرار بگیرد. با این حال هر شکلی از تقریر، یعنی شما بخواهید رویکرد ابزاری را مرجح و یا جایگزین رویکرد اندام واره کنید با مقاومت جدی کسانی که در مراتب بالا قرار گرفته اند مواجه میشوید. در واقع این مخالفت، مخالفت در کنش کلامی نیست. در حقیقت اینها دارند به منابع مادی شکل میدهد و مقاومتها هم از جنس مقاومتهای مادی و تعین یافته و از جنس قدرت است.
به همین ترتیب سیاست خارجی ما هدف غایی آن و مهمترین رویهای که تمامی استراتژیها و رویکردها در راستای آن شکل میگیرد؛ رفاه، آسایش، معیشت، توسعه و یا آزادی آحاد جامعه ایران نیست. بلکه اهداف سیاست خارجی ما استکبار ستیزی و حمایت از مستضعفین است. از این منظر این رویکرد اندام واره است. در حالی که اگر رویکرد دولت ابزاری باشد از سیاست خارجی که ادامه سیاست داخلی است میبایست جستجوی منافع ملی را کند، که مخرج مشترک آحاد جامعه است. اما میبینید که اهداف این سیاست خارجی نسبت چندانی با منافع آحاد جامعه ندارد. چرا؟ به این دلیل که در سلسه مراتب قدرت گروههایی توانسته اند ترجیحات خود را به هزینه عمومی تحمیل کنند که بالاترین جایگاه و منزلت را دارند؛ بنابراین شما میبینید مهمترین مشکلات ما در حوزه سیاست خارجی هم از همین موضوع نشات میگیرد.
منابع رانت به ما کمک میکند که هزینههای پیگیری اهداف آرمانی تامین شود. چرا که دولتهای پساانقلابی بعد از یک دوره بر میگردند و از رویکردهای آرمانی شان فاصله میگیرند. به این دلیل که هم شور انقلابی فروکش میکند و هم اینکه تحمل هزینههای آرمان خواهی سخت میشود. اما منابع رانت باعث شده که ما تا آن جایی که میتوانیم این اهداف را دنبال کنیم، چرا که هزینههای آن طریق منابع رانت تامین میشود. از طرف دیگر کارکردهای ابزاری دولتها هم زیر سوال رفته است. یعنی منطق رویکرد ابزاری به دولت، منطق خرید خدمت است. بدین معنا که جامعه پولی را پرداخت میکند و با هزینه عمومی دولت یک خدماتی ارائه میکند. اما منابع رانت این منطق را زیر سوال میبرد، چراکه منطق رانتی در واقع خرید رضایت است.
به نظر شما چه عاملی باعث شد که یکپارچی در سیاست گذاری امکان ناپذیر شود؟
در منطق دولت ابزاری، جامعه هزینههای خرید دولت را تامین میکند، اما در منطق دولت رانتی، دولت هزینه خرید رضایت جامعه را تامین میکند. از طریق دیوان سالاری بدین ترتیب رانت را توزیع میکند تا رضایت عمومی ایجاد شود. از این منظر منطق دولت ابزاری را زیر سوال میبرد، چرا که منطق آن میگوید که دولت دلیلی برای پاسخگو بودن به جامعه نمیبیند. اگر از این منظر که نگاه کنیم میبینم که در این تعارض فلسفی که دو نوع رویکرد فلسفی متضاد در درون یک سیستم جمع شده اند و سلسله مراتب خودشان را شکل داده اند. از این منظر تصور میکنم که این مسئله باعث شده که نتوانیم به اجماع برسیم.
در رویکردهای سیاست گذاری اقتصادی شما میبینید که ما همه چیز هستیم. از یک سو در شدیدترین حالت ممکن تعرفه اعمال میکنیم و از سوی دیگر در بحث سیاست ها، ضد بخشهای مولد اقتصاد و بخشهایی که میتواند صادرات را تقویت کند، به شدت از دلالی حمایت میشود. از طرف دیگر در سیاست گذاریهای توسعه هم بدین شکل است. ما مولفههایی از سیاست گذای توسعه درون گرا و جایگزینی واردات داریم و همزمان با آن شاهد مولفههای برون گرا و توسعه صادرات هستیم. علاوه بر این موارد بسیاری از این دست میتوان یافت.
ناممکن بودن اجماع، باعث شد که یکپارچی در سیاست گذاری امکان ناپذیر شود؛ و این مسئله به موضوع تعارض منافع بر میگردد که در سلسله مراتب قدرت شکل گرفته است. این مسئله باعث شده که کشور از منظر منطق اقتصاد سیاسی شتر، گاو و پلنگ باشد. از یک طرف میبینیم که مولفههای یک نظم سیاسی بسته را داریم و از سوی دیگر میبینیم که نسبت به برخی دولتهای نئولیبرال هم سرمایه داریتر هستیم. مشخصا در موضوع کرونا میتوان به مثالی بارز اشاره کرد. میبینیم که ما تنها نظم سیاسی بستهای هستیم که در کنترل قرنطینه ناموفق بودیم. در حال حاضر عمده رویکردهای چپ انتقادی بحث میکنند در باب اینکه دولتهایی شبیه به چین، کره و اینهایی که نظامهای متمرکز بودند در کنترل قرنطینه موفقتر عمل کردند، اما جمهوری اسلامی یک استثنا است. ما یک نظام سیاسی بسته هستیم که از مواهب بسته بودن بی بهره هستیم.
از سوی دیگر ما تنها دولتی هستیم که واکسیناسیون عمومی را که حداقلیترین کالای عمومی در حوزه بهداشت و سلامت عمومی جامعه است که حتی نئولیبرالیترین نمونههای فعلی دولت در جهان که ایالات متحده آمریکاست، از زیر بار آن شانه خالی نمیکنند، بلکه بیشتر از جمعیت خودش واکسن تامین میکند. جمهوری اسلامی ایران تنها نمونهای است که واکسیناسیون را بازاری میکند و به بازار میسپارد. ما از بسته بودن تمام معایب آن را داریم و منفعت نداریم و همچنان که از باز بودگی. بنابراین من فکر میکنم در حوزه سیاستگزاری داخلی در آن سلسه مراتب اقتداری که گفته شد بحثهای اجرایی جایی ندارد. اصلا ابزار لازم برای میل به اجماع در اختیار آن قرار ندارد.
در گذشته ادبیات قابل توجهی در حوزه چالشهای مسائل اقتصاد سیاسی ایران و راهکارهای آن تولید شده که تا حدودی اجماع نسبی نسبت به آن وجود داشته است، اما چرا اینها هیچ وقت به نتیجه نمیرسند؟ این به دلیل آن ابرمسئله است. تصور کنید تمام برنامهها به وسیله یک دولت منظم، علمی و با پشتوانه تجربی، نظری و اجرایی خیلی قوی سرکار بیاید. اما او حداکثر میتواند قبل از این جابجایی را تضمین کند، ولی هیچ گاه منجر به تغییر بزرگ نخواهد شد. چرا که ابرمسئله ما حل نمیشود و این ابرمسئله بر میگردد به اینکه از نظر ساختاری ما فاقد انسجام و یکپارچی هستیم. ما دو ساختار با دو منطق متمایز را در مقابل هم داریم و این باعث شده که مسائل به نتیجه نرسد.
در این زمینه خروجی سیاست خارجی ما هم بدین شکل است. اما اگر در مورد موضوع سیاست خارجی بحث کنیم، فکر میکنم اگر دولتی سرکار بیاید و خیلی هم کمک کند میتواند حداقلهایی را تامین کند. اگر بخواهد همان حداقلها را تامین کند نکته مهم آن به سیاست خارجی بر میگردد. آنجا میبایست دست بگذارد. من تصور میکنم که برجام دولت دموکراتها یک فرصت تاریخی برای جمهوری اسلامی ایران است.
نکته اول این است که احیای برجام اجتناب ناپذیر است. آن زمانی هم که ما برای مذاکرات برجام رفتیم آن موقع اجتناب ناپذیر بود. در واقع دولت مبتنی بر قاعده عقلانیت در دقیقه نود به نکتهای رسیده بود که دیگر نمیتوانست ادامه دهد و ربطی هم به دولت آقای روحانی نداشت. چرا که آغاز روند مذاکرات به پیش از دولت او بر میگردد؛ بنابراین سیستم به نتیجه رسیده بود که تداوم وضع موجود امکان ناپذیر بود و به سوی برجام رفت. اما با توجه به ظرفیتهایی که ما داشتیم و با توجه به منابعی که در اختیارمان قرار داشت، به نظر برجام دستاورد خوبی بود؛ بنابراین در شرایط فعلی که وضعیت ما تقریبا شبیه به پیش از برجام است و با توجه به اینکه آن دستاورد نسبتا خوبی بوده و به نسبت توانمندیهای ما دستاورد قابل توجهی بوده است، بازگشت به برجام شرایط خیلی خوبی دارد.
نکته بعدی هم این است که ما باید از فرصت حضور دموکراتها هم استفاده کنیم. دشمنی با ایالات متحده قابل حل نیست، به این دلیل که او هم مبتنی بر یک جبر ساختار معنایی، ایالات متحده دگر هویت ساز ماست. دگریست که جای تمامی دگرها را همچون دگر تاریخی، دگر داخلی و دگر خارجی را در مجموع به نحوی گرفته است که معنای جمهوری اسلامی در مبارزه با آمریکا شکل گرفته است. او تقدم فلسفی - وجودی نسبت به ما دارد. او باید باشد که جمهوری اسلامی معنا داشته باشد. از طرف دیگر ظرفیت بسیار بالایی برای فرافکنی داشته است و همان اندازه که دولت اندام واره در اداره خدمات ناکام بوده آن را به ایالات متحده ارجاع دهد و بگوید که این هزینههای مقاومت ماست. همچنین هر اندازه که او در کارکردهای دولت ابزار ناموفق بوده، نشانه موفقیت ما در دولت اندام واره است؛ بنابراین دشمنی با آمریکا اجتناب ناپذیر است و کاری با آن نمیشود کرد. آن سلسله مراتب قدرت هم بدین ترتیب شکل گرفته وطبیعی است که جایجایی در آن امکان ناپذیر است. چرا که با مقاومتهای جدی روبرو میشود.
هر شکلی از تغییر جدی در سیاست خارجی ما به معنای جابجایی در آن سلسله مراتب اقتدار است و طبیعی است که با چنگ و دندان از آن دفاع میکنند و مانع از تغییر آن خواهند شد. در هر صورت جمهوری اسلامی هم میداند که این دشمنی میبایست مدیریت کند. چرا که در عین اینکه آمریکا دگر هویت ساز ما است، میتواند هویت سوز هم باشد. آمریکا تنها ابرقدرت (Hyper Power) فعلی در جهان است که ابعاد فرهنگ تعارضی در حوزهها امنیتی و نظام غیرقابل موازنه است و این دشمنی باید کنترل شده عمل کند. جمهوری اسلامی باید دقت کند که میتواند در کنشهای کلامی خودش دشمنی را تداوم ببخشد، اما لازم است که جلوی پیش رونده بودن این دشمنی را در عمل بگیرد.
با این وجود فکر می کنید که برخلاف نگاه همیشه منفی و یکپارچه جمهوری خواهان به ایران، آیا دموکراتها برای ایران فرصت هستند؟
درست است، دموکراتهای برای ما یک فرصت هستند؛ چراکه تاریخ نشان میدهد و نظریههای روابط بین الملل نیز به ما میگویند که دموکراتها بیشتر اهل مماشات هستند و نمیتوانند ورود مستقیم به منازعات امنیتی را براساس مبانی نظری خودشان توجیه کنند. آنها همواره بر دخالت مستقیم به خاطر مبهم بودن نتایج آن در موردش تردید داشته اند. اما برخلاف آن، جمهوری خواهان به سادگی میتوانند در منازعات امنیتی-نظامی مداخله صریح و مستقیم داشته باشند. به خاطر اینکه مبانی نظری جمهوری خواهان رئالیستی است، اما دموکراتها لیبرال هستند.
در واقع لیبرالها جهان بیرون و درون برای شان یکی است و حقوق بشر در مبانی نظری شان ارزش متعالی تمام جهان است. اما رئالیستها معتقدند که سیاست داخلی قواعد خودش را دارد و سیاست خارجی قواعد خودش را دارد. آنها میگویند که داخل اصل اخلاق، حقوق بشر و آزادی است وبیرون از این فضا جنگ و دعوا است؛ بنابراین آنها به سادگی وارد منازعات نظامی میشوند و این برای جمهوری اسلامی نقطه خطر است.
نکته دیگر این است که دموکراتها برخلاف جمهوری خواهان دولت را متنوع و متکثر میبینند. اما جمهوری خواهان تصویر یک پارچه از دولت دارند. یعنی آنها ترجیح میدهند که بگویند ایران یک ایران است و یک شخصیت دارد. نگاه ادعایی جمهوری خواهان به ایران دولت یاغی و محور شرارت است. در مقابل اصولگرایان ما نیز چنین فکر میکنند. اینها تعابیر انسان انگارانه است، اما دموکراتها این گونه به قضیه نگاه نمیکنند. آنها دولت را یک پارچه نمیبینند. آنها مجموعهای از متنوعی از آدم ها، تشکلها و منافع متفاوت با پیچیدگیها خاص خود میبینند.
این بدان معناست که برخلاف جمهوری خواهان که میخواهند بگویند که تمام ایران شبیه یکدیگر هستند و مثل هم فکر میکنند. اما دموکراتها همراه با اروپاییها میگویند که در ایران طیفهای متنوعی وجود دارند و فقط به چهره عبوس و ترش روی نظامیها نگاه نکنید. در آن جا امثال ظریف و اصلاح طلبان وجود دارند که بلدند انگلیسی حرف بزنند و میتوانیم با آنها تعامل کنیم. اگر بیاییم آنها را تقویت کنیم، رفتار جمهوری اسلامی را میتوانیم تغییر دهیم. از این منظر همیشه برای جمهوری اسلامی این یک فرصت بوده وتوانسته در این میدان خوب بازی کند و هر دو چهره به شکل مکمل استفاده کند.
اما در جاهایی ما بد کردیم، مثلا ترامپ ما را بازی داد و سپاه را تروریستی اعلام کرد. در واقع این کار نمادین بود، چرا که تمام بخشهای سپاه مورد تحریم بود. اما با این کار ما به فاصله ۴۸ ساعت تمام ایران تصمیم گرفت که بگوید ما سپاهی هستیم، چه در دولت و چه درمجلس. این درست همان بازی بود که ترامپ میخواست اتفاق بیفتد و تصویر یکپارچه از ما را نشان بدهد و گفت که ببینید همه اینها میگویند که ما سپاه هستیم، بنابراین این تصویر دوگانه معنا ندارد.
اگر این دوگانه وجود داشته باشد، بدان معناست که جمهوری اسلامی میتواند انعطاف بیشتری در عمل داشته باشد. دموکراتها این فرصت را به ما میدهند که بتوانیم این دوگانه را بازی کنیم. همچنین نکته دیگری که دموکراتها فرصت هستند و میتوان به آن اشاره کرد این است که جمهوری خواهان به این دلیل که بین داخل و خارج از ایالات متحده تمایز قائل میشوند و ارزشهای متفاوتی را در هریک از این حوزه قائل هستند. هیچ منعی برای مبهم کاری با دولتهای اقتدارگرای منطقه برای موازنه کردن ما ندارند؛ بنابراین دیدیم که ترامپ با عربستان سعودی میبندد و وارد ائتلاف میشود. اما دموکرات به واسطه ارزشهای آزادی و حقوق بشر که جهانی هستند آزادی عمل به اندازه جمهوری خواهان برای موازنه کردن ایران ندارند.
مجموعه این عوامل به جمهوری اسلامی ایران این فرصت را میدهد که بیشترین استفاده را ببرد، اما مشروط به اینکه دشمنی را مدیریت کند. یعنی کج دار و مریز موضوع را پیش ببرد و در دشمنی اندازه نگهدار باشد. در واقع میتواند در لفظ همچنان همه چیز علیه آمریکا است بگوید. اما در عمل میبایست همه چیز بدون آمریکا را پیش ببرد.
به نظر شما آیا میشود احتمال داد که پس از احیای برجام و بهبود روابط ایران با آمریکا سطح همکاریها افزایش یابد؟
اگر خیلی هوشمند باشیم، می شود به سمت همکاری موردی با آمریکا رفت. اما در نهایت من بعید میدانم که چنین اتفاقی رخ دهد. این سطح از عقلانیت ساختاری دور از ذهن است و نکته اینجاست که رئیس جمهور توان چنین اجماع سازی را ندارد. یعنی یکپارچه کردن خروجیهای سیاست خارجی بعید است که در توان یک رئیس جمهور باشد. به این خاطر که بازیگر و بازیگرانی حضور دارند؛ همان کسانی که در برابر برجام مقاومت کردند و وقتی که به نتیجه رسید در تضعیف آن کوشیدند و در حال حاضر نیز در حال مقاومت هستند، بدون شک در شرایط بعدی نیز مقاومت بسیار جدی خواهند داشت چرا که منافعی دارند؛ بنابراین چنین چیزی بسیار دشوار است.
بنده امیدوارم رئیس جمهور بعدی هرکسی که هست هم و غم خود را روی یکپارچگی ساختار بگذارد و آن را تقویت کند. اگر چه در کوتاه مدت به سرانجامی نخواهد رسید، اما به نظر درمان ما چه در سیاست داخلی و چه در سیاست خارجی اجماع است. امیدوارم که شخصیتی رئیس جمهور شود که گرچه از نظر اهرمهای سازمانی جایگاه ساختاری رئیس جمهور این امکان را ندارد، اما از نظر شخصیتی وجاهت و کاریزمایی داشته باشد که شاید بتواند تاثیرگذار باشد.