bato-adv
bato-adv
کد خبر: ۳۹۲۷۲

اوباما در حال کارتر شدن است؟

فارين پاليسي
تاریخ انتشار: ۱۵:۲۶ - ۲۹ دی ۱۳۸۸


باراک اوباما نه يک رئاليست خونسرد و نه ايده آليستي دلرحم بلکه سياستمداري است که وقتي وارد سياست خارجي مي شود شخصيتي دوگانه دارد. آنچنان که غالب روساي جمهور امريکا چنين بوده اند و ايده هايي که الهام بخش رئيس جمهور فعلي است ريشه در تاريخ طولاني سنت سياسي در امريکا دارد.

در گذشته چنين نظرياتي به خوبي به کار بسته مي شد اما انگيزه متناقضي که در نحوه انديشيدن اين رهبر جوان بر تهديدات جهاني اثرگذار است، دوره رياست جمهوري وي را به شکلي گسيخته و نامنسجم و در بدترين سناريوي پيش رو به سوي جيمي کارتري جديد سوق مي دهد.

تامل طولاني مدت اوباما بر سر جنگ در افغانستان مي تواند مورد مطالعاتي مناسبي درباره اسکيزوفرني رياست جمهوري باشد؛ پس از 94 روز بحث و مشاجره داخلي با توافقي بينابين به بحث ها پايان داد، سپس با شتاب آن طور که ژنرال هايش درخواست کرده بودند نيروهاي بيشتري به افغانستان اعزام کرد و آنگاه به اقتضاي اصول دموکرات مآبانه اش شروع خروج نيروها از ژوئيه 2011 را اعلام کرد.

اين توافق حساب شده يي بود که مردي براي فيصله دادن به مشکلات پيچيده و دشوار بر جاي مانده از قبل پيشنهاد مي داد. نظير بسياري از اسلافش، اوباما نه تنها بادهاي مخالف سياسي را به چالش طلبيد بلکه دو مکتب فکري مهم و رقيب را که مباحث سياست خارجي امريکا را از زمان استعمار هدايت کرده اند، دور هم جمع کرد. به طور کلي روساي جمهور امريکا جهان را از زاويه ديد چهار غول سياست مي نگرند؛ الکساندر هميلتون، وودرو ويلسون، توماس جفرسون و اندرو جکسون.

همليتوني ها اولين دارايي اعتقادي رئيس دولت را اين مي دانند که دولت ملي مستحکم و نيروي نظامي قوي بايد به دنبال سياستي واقع گرايانه در جهان باشد و اينکه دولت بايد بتواند توسعه اقتصادي و منافع تجاري امريکا را در داخل و خارج ارتقا دهد.

ويلسوني ها در نياز به يک سياست خارجي جهاني با هميلتوني ها موافقند اما به حمايت و پشتيباني از دموکراسي و حقوق بشر به عنوان هسته اصلي و مولفه اساسي استراتژي بزرگ امريکا مي نگرند.

جفرسوني ها مخالف اجماع جهاني و خواهان کاهش تعهد و مسووليت امريکا در سطح مسائل بين المللي تا حد ممکن و کنار گذاشتن ايده دولت امنيت ملي هستند.

جکسوني ها بينندگان امروزي شبکه خبري فاکس نيوزند، پوپوليست هايي مشکوک به ارتباطات تجاري هميلتوني ها، خيرخواهي ويلسوني ها و ضعف و ناتواني جفرسوني ها. جمهوريخواهان ميانه روتر متمايل به هميلتوني ها هستند که نمونه آن حرکت سارا پيلن به طرف مدارج بالاي حزب و رشد تاثير جکسوني ها در ميان آنها است.

دموکرات هاي ميانه رو گرايش به مداخله جويي ويلسوني ها دارند، حال آنکه جناح چپ و صلح طلب هاي درون حزب دموکرات بيشتر جفرسوني و علاقه مند به بهبود و اصلاح دموکراسي در داخل امريکا هستند تا صادرات آن به خارج.

بعضي از روساي جمهور امريکا نيز ائتلافي از نظريات مختلف درست مي کنند و گروهي ديگر هم به شدت بر سر مکتب فکري مورد علاقه شان باقي مي مانند.

در زمان پايان جنگ سرد، هميلتوني ها به طور گسترده يي بر روند سياست ها در دولت جرج بوش پدر فرمان مي راندند و بسياري از آنها بعدها از مخالفان بوش پسر در جنگ عراق بودند.

دولت بيل کلينتون در 1990 مخلوطي از گرايشات هميلتوني و ويلسوني بود.

نتيجه چنين انشعابات و اختلافات شديد ميان مجريان زماني نمود بيشتري مي يافت که اين مکتب هاي فکري بر سر مناقشاتي نظير مداخله بشردوستانه در جنگ بالکان يا رواندا يا مجدداً بر سر مساله بغرنج حقوق بشر و روابط تجاري امريکا با چين رودرروي يکديگر قرار مي گرفتند.

همين اواخر در دوره رياست جمهوري بوش پسر تلاشي براي ائتلاف ميان جکسوني ها و ويلسوني ها به عمل آمد که با شکست راهبرد سياسي جاه طلبانه بوش زمينه براي رياست جمهوري اوباما مهيا شد.

11 سپتامبر 2001 يکي از آن لحظات نادر و بهت برانگيزي بود که جکسوني ها را از خواب بيدار و کانون توجه شان را به صحنه بين المللي معطوف کرد. فقط خاک امريکا نبود که مورد حمله قرار گرفته بود، اين تهاجمي بود که با توطئه چيني تروريست هاي بين المللي به طرز تلقي جکسوني ها از احتمال بروز يک جنگ بيشرمانه وارد مي آمد؛ هدف قرار گرفتن غيرنظاميان.

تلقي جکسوني ها از جنگ با نسلي از تهاجمات و حمله به شهروندان بومي امريکا در آن سوي ايالات متحده شکل گرفته بود و پيش از آن هم با قرن ها جنگ مرزي در انگلستان، اسکاتلند و ايرلند. اين جنگ ها نبرد با دشمناني بود که قوانين جنگ را رعايت و خود را ملزم به جنگ عادلانه مي کردند. اما آنهايي که به امريکا در 11 سپتامبر 2001 حمله کرده بودند کساني بودند که بي اعتنا به قوانين و مقررات صرفاً در فکر به دام انداختن و کشتن بودند و بي علاقه به جزييات حقوقي و قانوني.

وقتي امريکا مورد حمله واقع شد جکسوني ها خواهان واکنش شدند. پاسخ قاطع و جکسوني بوش به حملات 11 سپتامبر عبارت بود از حمله به افغانستان و سرنگوني دولت طالبان که به تروريست ها پناه داده بود. اين سياست در جنگ عراق جاي خود را به دخالت نگرش ويلسوني داد. اساساً دلايل بوش براي سرنگوني صدام حسين طنيني به شدت جکسوني داشت. صدام به اتهام ساخت سلاح هاي کشتار جمعي بود و ارتباط نزديکي با القاعده برقرار کرده بود اما با طولاني شدن جنگ و آشکار شدن دروغ توليد جنگ افزارهاي کشتار جمعي و همچنين ارتباط با القاعده، بوش به سمت استدلال ويلسوني ها تغيير جهت داد؛ مبني بر اينکه اين جنگ نه يک نبرد طولاني مدت دفاعي عليه تهديدات بالقوه يا جنگي تلافي جويانه بلکه جنگ برقراري دموکراسي ابتدا در عراق و سپس در سراسر منطقه است و به اين ترتيب گسترش دموکراسي و تجديد ساختار ملي سنگ بناي سياست هاي اجرايي در خاورميانه شد. بوش نتوانست استراتژي سنجيده تري را براي کسب حمايت از برنامه سياسي اش در داخل امريکا بپروراند.

جکسوني ها از منظر تاريخي علاقه يي به ارتقاي دموکراسي پرهزينه و داراي ريسک بالا در خارج از امريکا ندارند. آنها عموماً مخالف مداخلات بشردوستانه در سومالي، بوسني و هائيتي در طول سال هاي زمامداري کلينتون بودند. آنها نه در اين انديشه بوده و نه هستند که جوانان امريکا را به کشتن دهند و خزانه امريکا را فداي گسترش دموکراسي يا حمايت از حقوق بشر در ساير کشورها کنند اما نکته عجيب اينجا است که آنها همچنين مخالف گزينه «فلنگ را بستن» براي پايان دادن به جنگ عراق بودند؛ حتي هنگامي که اعتقاد خود به بوش ها و حزب جمهوريخواه را از دست دادند.
 
آنها علاقه يي به جنگ براي دموکراسي ندارند و در ضمن نمي خواهند شاهد شکست سربازان و جريحه دار شدن غرور ملي امريکاييان باشند. در آخرين سال هاي زمامداري بوش بن بستي به وجود آمد؛ اکثريت دموکرات کنگره در تغيير استراتژي بوش در عراق ناتوان بودند و وي در اختيار افزايش سطح نيروهاي امريکا در عراق آزاد بود، با وجود آنکه خود جنگ و استدلال بوش براي آن با عدم محبوبيت مردمي مواجه بود. اوباما وارد مي شود. مخالفت زودهنگام و قاطع با جنگ عراق اوباما را قادر ساخت اصول اساسي سياست خارجي حزب دموکرات را که او آنها را عميقاً مخالف با سياست بوش مي ديد با يکديگر هماهنگ کند. اوباما جبهه مخالفي عليه جنگ عراق ايجاد کرد که محور اصلي مبارزه تبليغاتي اش طرح دلايلي بود که يادآور جنبش هاي مخالف جنگ امريکا- مکزيک هنري ديويد تورو بود. همانند کارتر در سال 1970 به شاخه قديمي جفرسوني حزب دموکرات برگشته است و هدف استراتژيک سياست خارجي اش کاهش هزينه ها و خطرات جنگ در خارج از طريق محدود کردن عمليات در هر جاي ممکن است. 

او معتقد است ايالات متحده با تبديل شدن به الگويي از دموکراسي در داخل و ميانه روي در خارج بهتر مي تواند به گسترش دموکراسي و حمايت از صلح کمک کند. علاوه بر اين جفرسوني هايي نظير اوباما بر اين باورند که تعهدات بي حساب و کتاب امريکا در خارج دموکراسي در امريکا را تضعيف مي کند. بودجه هاي سرسام آور نظامي منابع را از تامين نيازهاي ضروري داخلي به سوي ديگري سوق مي دهد؛ ارتباط نزديک با رژيم هاي فاسد و استبدادي در خارج، امريکا را گرفتار متحداني نفع طلب و آلوده مي کند؛ تشديد دولت امنيت ملي تهديدي براي آزادي شهروندي است و راه را براي لابي هاي قدرتمند موافق جنگ که از طريق افزايش بودجه دفاعي دولت فدرال ارتزاق مي کنند هموار مي کند. هنگامي که بوش استدلال مي کرد تنها پاسخ ممکن به حملات 11 سپتامبر پررنگ کردن حضور نظامي و تعهدات سياسي امريکا در خاورميانه است، اوباما قبل از هر چيز به دنبال افزايش امنيت امريکا از طريق کاهش عمليات نظامي و کم کردن بار سياست خارجي امريکا در خاورميانه است؛ نظير حمايت از اسرائيل که باعث برانگيخته شدن سوءظن و دشمني در منطقه مي شود. 

وي به دنبال عقب نشيني نيروهاي امريکا از کشورهاي هم مرز با روسيه و کاهش خطر مناقشه با مسکو است. در امريکاي لاتين او تاکنون بسيار سنجيده و دقيق عمل کرده است و آشکارا اميدوار به عادي کردن روابط با کوبا و همزمان پرهيز از برخورد با دولت هاي بوليواري ونزوئلا، اکوادور و بوليوي است. اوباما به دنبال جهاني آرام براي تمرکز تلاش هايش بر اصلاحات داخلي است و ايجاد شرايطي که به او اجازه برچيدن دولت امنيت ملي را که ميراث برجاي مانده از جنگ سرد است، بدهد و دادن شور و حرارت و زندگي به امريکاي بعد از حملات 11 سپتامبر و ترجيح پيمان هاي خلع سلاح به جاي افزايش تشکل هاي نظامي و اميد به جايگزيني موازنه قواي منطقه يي با عمليات هاي بزرگ و يکجانبه امريکا در سرتاسر جهان. رئيس جمهور نهايتاً در آرزوي يک نظم جهاني است که در آن فشارها تقسيم شده باشد و قدرت نهايي نظامي ايالات متحده در صحنه بين المللي کمتر شود.

هنگامي که ويلسوني ها عقيده دارند برقراري ثبات پايدار با انباشته شدن جهان از رژيم هاي ديکتاتوري ممکن نيست، جفرسوني هايي نظير اوباما بر اين باورند که اگر انگيزه ها به معناي واقعي کلمه همسو شده باشند حتي رژيم هاي بد نيز مي توانند به شهرونداني منظم در صحنه بين المللي بدل شوند. سياست هاي کره شمالي است و نه ماهيت آن که تهديدي براي منطقه پاسيفيک محسوب مي شود. اين هدف استراتژيک سياست خارجي اوباما را کمي شبيه سياست هاي ريچارد نيکسون و هنري کيسينجر مي کند.
 
در افغانستان و عراق اوباما درصدد بيرون کشيدن نيروهاي امريکا از جنگي پرهزينه از طريق سياست «ويتناميزه کردن جنگ» در سال هاي زمامداري نيکسون است، آن هم با معادله و شيوه يي امروزي. او در شرف گشودن باب گفت وگو با ايران همچون راهبرد نيکسون در ارتباط با دولت کمونيست چين است. به همان روشي که نيکسون برقراري يک رابطه سازنده با چين را به رغم سياست داخلي مائو موسوم به «گارد قرمز» تعقيب مي کرد اوباما نيز تضادي ايدئولوژيک که ضرورتاً منجر به اتخاذ راهبردي ضعيف در رابطه امريکا و جمهوري اسلامي شود، نمي بيند. 

همچنين به همان شيوه يي که نيکسون و کيسينجر به دنبال تغيير نگرش جهاني با عقب نشيني از هند و چين از طريق ديپلماسي همه جانبه «گيج و مبهوت کردن حريف» بودند که به رغم تقليل پرستيژ نظامي، امريکا را در جايگاه مرکزي جهان سياست قرار مي داد،دولت اوباما نيز از طريق استفاده از محبوبيت جهاني رئيس جمهور درصدد پوشش دادن به يک عقب نشيني استراتژيک از وضعيتي بي سر و سامان در خاورميانه است که ميراث برجاي مانده از دولت بوش است.

هر دو مورد پنداري جذاب و بلندپروازانه است. کاميابي در آن سطح تنش هاي بين المللي را همزمان با کاهش عمليات نظامي امريکا کاهش خواهد داد. ايالات متحده از هر نظر توان هژموني نظامي در سراسر جهان را داراست اما اين نقش به طور معناداري با کاستن از تقاضاي تخصيص منابع و کاهش خطر جنگ استمرار خواهد يافت. آنچه اکنون اوباما در حال کشف آن است اين است که هر اقدام رئيس جمهور در راستاي استراتژي کلان جفرسوني ها در قرن 21 با چالش هاي بي شماري مواجه است. 

در قرن نوزدهم که دوران طلايي سياست خارجي جفرسوني ها در امريکاست، براي رئيس جمهور محدود کردن تعهدات کشور به خارج از مرزهاي امريکا ساده تر بود. بريتانيا نقشي جهاني شبيه آنچه امروز ايالات متحده دارد، بازي مي کرد؛ از آن جمله تامين امنيت محيطي پايدار و ارتقاي سطح تجارت جهاني و سرمايه گذاري. گشت زني دريايي همچون سوارکاري آزاد در سيستم جهاني بريتانيايي به امريکا اين اجازه را مي داد که منافع اين نظم انگليسي را در جهان به دست آورد، بدون آنکه مجبور به پرداخت هزينه هايش باشد. با افول قدرت بريتانيا در قرن بيستم امريکايي ها با گزينه هاي ناخوشايندي مواجه شدند. با عدم توانايي طولاني مدت امپراتوري بريتانيا در تامين امنيت اقتصادي و سياسي جهان، امريکا بايد ميان جانشيني بريتانيا به عنوان محور اصلي نظم جهاني - با تمام مشکلاتي که انتخاب اين گزينه ايجاد کرد - و رفتن به سوي اهداف تجاري اش در جهاني ازهم گسيخته و بي نظم يکي را انتخاب مي کرد. در 1920 و 1930 امريکايي ها آخرين تلاش خود را کردند؛ فجايع پشت سر هم نظير رکود بزرگ اقتصادي، جنگ جهاني دوم و تلاش استالين براي هژموني در منطقه اوراسيا، عملاً همه سياستمداران را متقاعد کرد که خطرناک و هزينه بر بودن دخالت امريکا در تحولات جهاني اثبات انتخاب ميان بد و بدتر است.

در طول يکي از دو دوره زمامداري فرانکلين روزولت، عملاً ايالات متحده سياست هاي جفرسوني را در اروپا و آسيا تعقيب کرد که عبارت بود از پرهيز از درگيري نظامي با ژاپن و آلمان. نتيجه چنين سياستي وقوع خونين ترين جنگ در تاريخ جهان بود و نه حاکميت مشترک و باثبات قدرت هاي قانع. از اين زمان به بعد بود که جفرسوني ها بايد پذيراي مجموعه وسيعي از انسدادهاي سياسي و اقتصادي و درگيري هاي نظامي مي شدند که ايالات متحده را به عنوان بازيگر اصلي دوران پس از جنگ معرفي مي کرد.

جفرسوني ها به طور غريزي ضرورت شانه خالي کردن از اين مسووليت را دريافته بودند اما دانستن اين نکته که کجا بايد از انجام وظيفه فرار کرد هميشه کار ساده يي نيست.

ديگر مکاتب عموماً درباره کاهش تعهدات امريکا در خارج شکاک هستند. ويلسوني ها ميانه روي جفرسوني ها را به اخلاقي بزدلانه تفسير مي کنند. آنها مي پرسند آيا عدم ملاقات اوباما با دالايي لاما تعظيم به ديکتاتورها در پکن نيست؟ جکسوني ها چنين سياستي را ترسويي مي دانند، همين و بس و اينکه چرا وي رودرروي ايران نمي ايستد؟

هميلتوني ها ممکن است در مواردي خاص موافق ميانه روي جفرسوني ها باشند - آنها هم خواهان اشغال منطقه دارفور نيستند - اما دير يا زود آنها هم جفرسوني ها را به خاطر ناتواني در گسترش هژموني امريکا در جهان ملتهب و خطرناک کنوني مورد حمله قرار خواهند داد. علاوه بر اين هميلتوني ها علاقه به تجارت آزاد و سياست دلار قوي دارند؛ در اوضاع و احوال کنوني آنها هم در نوعي محدوديت مالي به سر مي برند و اوباما هم خيال ندارد گامي در جهت راضي نگه داشتن آنها بردارد.

مشاوره هاي طولاني مدت اوباما درباره افغانستان شاهدي بر اين مدعاست که براي يک رئيس جمهور جفرسوني جنگ موضوعي نگران کننده و فرآيندي ناخوشايند است که فقط با تامل و دقت هر چه بيشتر بايد به آن مبادرت کرد. جنگ در واقع آخرين راه چاره است و هزينه هاي يک عمليات عجولانه به مراتب سنگين تر از هزينه بحث و گفت وگو و تاخير و تعلل است.

هميلتوني ها بيشتر علاقه مند به اجراي تصميمات فوري و بي درنگ و پنهان از ديگر قدرت ها هستند و هيچ اعتقادي به رايزني ميان مشاوران امريکايي ندارند.

اوباما از ميان همه طرف ها منتقدان جدي پيدا کرد؛ ويلسوني ها پرهيز مي کردند از تمايل آشکار رئيس جمهور به رها کردن بحث حقوق بشر يا آنچه وي آن را عينيت گرايي سياسي براي کاهش خطر جنگ مي ناميد.

جکسوني ها عدم رغبت اوباما به حمايت و پشتيباني از جنگي حرفه يي و تمام عيار در عراق و افغانستان را به حساب بزدلي وي مي گذاشتند و اغلب جفرسوني هاي خالص - نوانزواگراها در هر دو جناح چپ و راست - به اوباما به عنوان خيانت حمله مي کردند. سياست خارجي جفرسوني هميشه بر وفق مراد نيست.

سياست خارجي جفرسوني ها در تاريخ معاصر اغلب از سوي مکاتب فکري ديگر مورد حمله قرار گرفته است.

سياست تنش زدايي کيسينجر به طور جدي از جانب جمهوريخواهان محافظه کار که خواهان ايستادگي قاطع در مقابل کمونيسم بودند مورد انتقاد قرار گرفته بود. در جناح چپ هم دموکرات هاي طرفدار حقوق بشر از اصول نظري دکترين نيکسون مبني بر حمايت از متحدان منطقه يي خودکامه نفرت داشتند. (به طور مثال شاه ايران) کارتر مواجه با بسياري از مشکلات مشابه بود و تصوير ناتوان و متزلزل او که به زوال و عدم انتخاب مجددش مدد رساند، يک معضل دائمي براي روساي جمهور جفرسوني است. اوباما خيال دارد از همين حالا از روي اين موانع بپرد.

اين فقط امريکايي ها نيستند که در صدد به چالش گرفتن سياست خارجي جديد امريکا هستند. آيا روسيه و ايران به راهبرد آشتي جويانه اوباما با توافقي دوجانبه پاسخ خواهند داد يا با تفسير آن به ضعف و تزلزل ابرقدرت امريکا، تشجيع شده و راه خود را پي خواهند گرفت؟ آيا کمک رئيس جمهور به اکثريت مسلمانان ميانه رو در سرتاسر جهان دوره يي از درک و تفاهم بهتر را در پي خواهد داشت يا اقليت خشن حملات جديدي را پي ريزي خواهد کرد که مقاومت رئيس جمهور در برابر جنگ طلبي در داخل امريکا را به زير سوال خواهد برد؟

آيا ناتواني رئيس جمهور در ايجاد توافقي ميان اعراب و اسرائيل اعتبار وي را از ميان خواهد برد و به عميق تر شدن سطح بدبيني و بي تفاوتي در خاورميانه کمک خواهد کرد؟

آيا اوباما مي تواند کاهش منظم نيروهاي امريکايي در معرض خطر در عراق و افغانستان را عملي کند و بدون حضور نيروهاي متخاصم، خلاء قدرت را در اين دو کشور پر کند؟ آيا امريکاي ميانه رو تحت رهبري اوباما بر هوگو چاوس رهبر ونزوئلا تاثير خواهد گذاشت تا روند يانکي ستيزي اش را که قطب سياست هاي داخلي و بين المللي اوست کاهش دهد؟ آيا کشورهاي ديگر به فراخوان رئيس جمهور امريکا در قبول مسووليت هاي بيشتر در عرصه بين المللي اعتنا خواهند کرد و به اين ترتيب تعهدات امريکا در قبال مسائل جهاني کاهش خواهد يافت يا آنها در تحقق وظيفه شان به عنوان سهامدار در سيستم جهاني شکست خواهند خورد؟

سياست ميانه روي و عقب نشيني جفرسوني نيازمند همکاري بسياري ديگر از کشورها است اما چشم انداز افول چهره تاثيرگذار امريکا در جهان ممکن است ديگران را در علاقه مندي به کمک به ايالات متحده کمتر ترغيب کند.

مشکل سياسي مضاعفي که براي اوباما وجود دارد همان چيزي است که او را شبيه کارتر مي کند. راهبرد اصولي جفرسوني هر دو توازني در حزب از طريق علاقه شديد به ارزش هاي ايده آليستي ويلسوني و موقعيت شان در رهبري حزب دموکرات که آشکارا داراي رگه هاي ويلسوني است ايجاد کرده بود.

يک جفرسوني ناب خواهان درخشش بي نظير تجربه دموکراتيک امريکا و باور به اين نکته اساسي است که ارزش هاي امريکايي ريشه در تاريخ و فرهنگ اين کشور دارد و به سادگي قابل صدور نيستند. براي چنين رئيس جمهوري دورنما بسيار تنگ و محدود است؛ روساي جمهوري نظير آبراهام لينکلن، وودرو ويلسون و مارتين لوترکينگ پسر در اين طبقه جاي مي گيرند.

اوباما به درستي به آنچه در سخنراني آغاز دوره رياست جمهوري اش ايراد کرد باور دارد؛ «ما انتخاب غلط ميان ايده آل ها و امنيت مان را رد مي کنيم.» اما نظير هر رئيس جمهور ديگري او هم در واقع در حال بده بستان هاي اجتناب ناپذيري بوده است.

چرا وي ملاقات با دالايي لاما را رد مي کند؟ چرا هنوز هم از رژيم فاسد حامد کرزي در افغانستان حمايت مي کند يا با وجود پيشينه تاريک و مبهم عناصر نظامي و غير نظامي دولت پاکستان در استفاده شفاف از منابع مالي ايالات متحده، باز هم به اين دولت کمک مي کند؟ آيا اوباما در حال مشوق دادن به خارطوم نيست؛ رژيمي که متجاوز از ده سال است سياستي را در منطقه دارفور در پيش گرفته که دولت ايالات متحده از آن با عنوان نسل کشي ياد مي کند؟

دشوار است آشتي ميان چشم اندازي متعالي از آينده امريکا از منظر ويلسوني و سياست خارجي مبتني بر مصاحبه با رژيم هاي فاسد. اگر قرار است دولت قدرت و منابعش را براي کمک به قربانيان فقر و بي عدالتي در داخل امريکا به کار بندد، آيا نبايد هنگامي که مردم ديگر کشورها مواجه با بي عدالتي و مخاطرات جدي هستند، اقدامي صورت دهد؟ اوباما نمي تواند به راحتي مساله حقوق بشر را از برنامه کاري حذف کند.

تضاد ميان واقع گرايي سنجيده و قائل به محدوديت ها در عرصه جهاني در نزد جفرسوني ها و ضرورت توسعه و تغيير و تحول در برنامه ويلسوني ها احتمالاً به سراغ اين دولت هم خواهد آمد، چنان که به سراغ کارتر آمد، هنگامي که او درخواست شاه ايران براي سرکوب وحشيانه مردم به منظور باقي ماندن در قدرت را رد کرد. 

ويلسوني هاي اردوگاه اوباما از همين حالا هم با منفي بافي، غر زدن درباره شکست در بستن فوري زندان گوانتانامو، علاقه به دولت در سايه و حمايت از روي بي ميلي براي تحقيق و تفحص از سوءاستفاده ها در دولت قبلي و عدم توفيق شان در تحت فشار قرار دادن لايحه ماليات بر توليد گازهاي گلخانه يي قبل از اجلاس کپنهاگ را آغاز کرده اند. بر اين غرغرهاي ناخوشايند افزوده خواهد شد و تاريخ توپ را به سوي خود آنها برخواهد گرداند.

آيا براي اوباما پذيرفتني است اگر او در جلوگيري از دور جديد کشتارهاي دسته جمعي در منطقه «درياهاي بزرگ آفريقا» شکست بخورد؟ آيا او توان تصميم گيري قاطع، سريع و جسورانه را دارد آن هم هنگامي که مشاوران نزديکش و اصول سياسي که او به آن معتقد است، در تضاد شديداً نوميدکننده يي با يکديگر قرار دارند؟ آيا او مايل به راه اندازي جنگ بشردوستانه در صورت شکست تمام گزينه هاي ديگر هست؟

علاقه جفرسوني ها به مديريت سياست خارجي امريکا با کمترين ريسک ممکن در گذشته کمک کرده است تا روساي جمهور امريکا استراتژي هاي کلان و کارآمدي را توسعه دهند، نظير ايده بازدارندگي در دوران جنگ سرد توسط جرج کنان و دکترين مونروئه در قرن نوزدهم. بازسازي سياست خارجي امريکا در صورت موفقيت همانقدر تاثيرگذار خواهد بود که طرح هاي کلاسيک و استراتژيک فوق الذکر.

با وجود اين در دهه هاي اخير شاهد کاهش تاثيرگذاري جفرسوني ها در عرصه سياست خارجي امريکا بوده ايم. امريکايي ها امروز شاهد مشکلاتي در سرتاسر جهان هستند. مردم اغلب پاسخ جفرسوني ها به اين مشکلات را بسيار منفعل مي بينند. سياست بازدارندگي جرج کنان به سرعت در مقابل راهبرد نظامي مستحکم، پاسخ به فشار شوروي از طريق تقويت نيروهاي امريکا و متحدين اش در اروپا و آسيا که توسط دين آچسون ارائه شد موقعيت و اهميت خود را از دست مي دهد. سياست تنش زدايي نيکسون و کيسينجر هم از جانب جمهوريخواهان و هم دموکرات ها کنار گذاشته شد.

کارتر به اميد پايان دادن به جنگ سرد به کاخ سفيد آمد اما با پايان دوره تصدي اش او از مقاومت در برابر اشغال افغانستان توسط روس ها، افزايش بودجه دفاعي و پايه ريزي حضور گسترده امريکا در خاورميانه حمايت کرده بود. در قرن 21 روساي جمهوري ايالات متحده بايد به مجموعه يي از موضوعات و مسائل نوين توجه کنند؛

ماهيت سيستم بين الملل و جايگاه ايالات متحده در آن با توجه به ظهور قدرت هاي جديد و افول قديمي ها و توجه به تغيير جهت معادلات جهاني از حوزه آتلانتيک به پاسيفيک بايد دوباره بازانديشي شود. توسعه پرشتاب تکنولوژيکي که صنعت بارز عصر کنوني است جامعه جهاني را تغيير شکل خواهد داد، آن هم با آهنگي که توانايي هر کشوري در جهان را با نحوه مديريت اين زوال ها و تغييرات سريع به چالش خواهد کشيد.

اوباما با وجود منزلت بالا و شجاعت فراوان سفري دشوار و نامطمئن را آغاز کرده است. من شک دارم که اين امتيازات چندان مورد توجه قرار بگيرند و هنوز آشکار نيست که شم و غريزه وي هم سنگ با طرح و نقشه هاي بزرگ سياستمداران نظير جان آدامز و هنري کيسينجر در گذشته باشد.

اما شکي در اين نيست که سياست خارجي امريکا نيازمند بازانديشي اساسي است. عنصر لازم و ضروري هوشياري و آگاهي بهترين شرايطي است که جفرسوني ها براي سياست خارجي امريکا تدارک ديده اند؛ جلوگيري از آنچه پاول کندي مورخ آن را «امپراتوري تحت فشار» مي نامد و تضمين اينکه اهداف امريکا متناسب با وسيله هايش باشند. ما امروز بيش از هر زمان ديگري نيازمند اين بينش هستيم؛

اگر سياست خارجي اوباما در عدم انسجام و خيرخواهي هايي که ويژگي مشخص کارتر بود که البته راهبردي معيوب به حساب مي آمد، سقوط کند- فرقي هم نمي کند که در افغانستان باشد يا در مناقشاتي که هنوز پيش بيني نشده اند- براي روساي جمهور آينده روند ترسيم نقشه يي دقيق و دورانديشانه در ميان امواج خروشان پيش رو بسيار دشوارتر خواهد بود.

برچسب ها: اوباما کارتر
مجله خواندنی ها
مجله فرارو
bato-adv
bato-adv
bato-adv
bato-adv
bato-adv
پرطرفدارترین عناوین