فرارو- آرمان شهرکی؛ کار ایران و افغانستان از دوستی و برادری گذشته است. اصولا بیآنکه بخواهیم نگاهی ماکیاولیستی بر سپهر سیاست حاکم کنیم باید بگوییم که برادری و دوستی در جهان سیاست چندان معنا و مفهومی ندارند یا حداقل اینکه واجد معنایی دیگرگونه و متفاوتند.
تاریخ انسانیت و بدتر از آن تاریخ ناسیونالیسم مشحون و مملو از خون و خونریزی است. آدولف هیتلر، سیاهترین چهره در عرصهی سیاست و در قرن بیستم است که ناسیونالیسم را در ترکیبی شوونیستی با خاک و خون گره زد و به نام ایدئولوژی رایش هزارساله که در عمل چندسالی بیشتر نپایید به مردم خود و دنیا فروخت.
در ایران، احزاب پانایرانیستی که تصور میکردند میتوانند با تکیه بر افتخارات ایران باستان برای خویش نیروی اجتماعی بسیج کنند آنقدر کوتهعمر بودند که به کودکی نارس در فضای سیاسی میمانستند.
امروزه وقتی در عید نوروز یا هر فراغت دیگری به پاسارگاد میروید یا رودرروی فرهادتراش ایستاده و دچار نوستالژی ایران باستان میشوید؛ این احساس شما چند لحظهای بیشتر نمیپاید؛ میراث باستانی متجسد یا غیرمتجسد بدل به منبعی برای جذب توریست و گردش چرخ اقتصاد شده ایضا همین فرایند و دگرگشت، کلیساهای غرب را نیز بینصیب نساخته؛ بر یکی از دیوارههای داخلی نتردام حکایتی حکاکی شده بر سنگ از تولد مسیح تا عروجش را میبینید طی چند دقیقهی بعد از کلیسا خارج میشوید و میروید پی زندگیتان. ظهور فضاهای تحت وب و دنیای مجازیِ اینترنت تیر خلاصی بوده بر پیکر بیجانِ ناسیونالیسم.
ایران سالهاست که پذیرای مهاجرین و پناهندگان افغانستانی بوده و طی این سالها گو اینکه هیچ سیاست روشن و مشخصی که بهنحوی تبعیضآمیز افغانستانیهای مقیم ایران را از چرخهی زیست و پیشرفت طبیعیشان محروم سازد وجود نداشته اما آن حس پرتبختر ناسیونالیستی که بلای جان همهی ما ایرانیهاست و سبب گشته تا در مواجهه با یک پناهندهی افغانستانی خود را حتی اگر بهرهای از علم و دانش و فراست و هیبت و هیمنه نداریم کوروش کبیر فرض کرده و آوارهی بینوا و پناهندهی مسکین را محمود افغان! آتشبیار معرکه شده و از یادمان برده است که ما و افغانستان ایضا تاجیکستان سه کشور فارسیزبان و در یک حوزهی فرهنگی تمدنی و تاریخی هستیم.
یادم میآید ویدئویی کوتاه را که سربازی ایرانی در پاسگاهی مرزی عدهای مرد افغان و اسیر شده را توسری میزد و قاهقاه میخندید همهی اینها در بحبوحهی تلاش گیج و سردرگمِ احمدینژاد برای وصلتی میان ایرانیت و اسلامیت و وانفسای راندن افغانستانیها از ایران با این بهانه که میهمان آمد و صاحبخانه شد.
هرکسی، از مردمان عادیِ ساکن سیستانوبلوچستان بگیرید تا مسئولین محلی و دولتی این استان و دانشگاهیانش میدانند که کُمِیت بازار کارهای خدماتی و بدنیِ سخت بی نیروی کار افغانستانی حسابی لنگ و کساد است و آنچنان هوش و ذکاوتی هم نمیخواهد که حس کنی و پی ببری که در تعامل و مواجههی رودررو میان ایرانی و افغانستانی، حسی از تحقیر موج میزند که کار را برای طرف افغان حسابی سخت میکند.
وصلت یک ایرانی با یک شهروند افغان بی آبرویی بهبار میآورد و پیگیریِ امور کیفری یک افغانستانی در ایران کار طاقتفرسا و نافرجامی است. همهی اینها آبشخوری از ناسیونالیسم ایرانی دارند که فینفسه در روزگار کنونی بلاموضوع و تهی شده.
حال اگر دولت افغانستان پیگیر طرح ملی نقشهبرداری از اراضی کشاورزی، احداث و توسعهی سدهای آبیِ عظیمِ سلما، کمالخان و کجکی شده و در اینسوی مرز در ایران کار مهاجر و آوارهی افغانستانی به سبب اظهارات نسنجیدهی یک مقام افغان سخت شود؛ اینها همه واکنشهایی است از سر ناسیونالیسمی بیمار و ابتر. در آنسو و در افغانستان، اگر درست باشد که عبدالله عبدالله حقآبهی ایران از هیرمند را به دریافت سوخت از ایران منوط کرده اینهم ثمرهی یک ناسیونالیسم اینبار افغانستانیِ مبهم پادرهوا و مهمل است بسیار مهمل!
عبدالله عبدالله از ایرانی مواجب میخواهد که حقشان را استیفا کند؟ در کشوری که چون لحافی چهلتکه هر تکهاش هم در وجهی مثبت و هم در معنا و دلالتی منفی به سمتی میرود یکی به پاکستان و یکی به هند و یکی به تاجیکستان و یکی به ایران، آنچنانکه که گاهی نتیجهی این طنابکشیِژئوپولیتیک به چندپارگیِ ارضی و سیاسی نیز انجامیده و هر روز چونان عصر ملوکالطوایفی ملاعمر و ملااخترنامی پیدا میشوند که زبانههای آتش و انتهار را تا دهانهی پارلمان کشور نیز میرسانند؛ اینگونه ابراز و اظهار فضلهای رنگباخته با رگههای ناسیونالیسم، آن هم در قبال ایران زوری زائد و لافی بیفایده و صدایی است درآمده از طبلی توخالی. کنوانسیون رامسر مفادی قانونی و مشخص دارد. و این حق ایران است که با احیای مفاد این کنوانسیون و طرح آن در محاکم و دعاوی بینالمللی پیگیر دستیابی به منافع و حقوق خویش باشد.
کسی از دولت افغانستان خرده نمیگیرد که به تلاش ایران و ترکیه برای ثبت مشترک مثنویِمعنوی انتقاد دارد داشته باشد پیگیری کند تا جواب بگیرد افغانستان هم باید بداند که حق ایران برای پیگیری دریافت آب هیرمند تا نتیجهی نهایی محفوظ است و اینکه سالها حلوا حلوا کردن دوستی و رفاقت و برادریِ کشورها در جهان سیاست دهان کسی یا دولتی را شیرین نکرده و چون شرابی گوارا بوده در دهانی آغشته به صفرا. صفرای سیاست و واقعبینی و حقوق بینالملل.
تمامی دولتمردان افغان باید بدانند که اگر بنا به دمیدن در تنورهی ناسیونالیسم و میهنگرایی باشد؛ روزیروزگاری ایرانزمینی بوده و تورانی فتاده در پایش، اوشیدایی است و سوشیانسی و گنجینهای به فراخی و قدمت یک جهان شاهنامه تابناک بر پیشانیِ ایران. اما بنا بر این حرفها نیست از دل شاهنامه نیز میتوان سوار زابلی با خنجر کابلی را پررنگ کرد به نشانِ همزیستی و مسالمت و اختلاط فرهنگی.
اشرفغنی به برجام نگاه کند و ببیند که نمیشود به دور از چشمهای بدخواهان و دشمنان قسم خوردهاش در پاکستان با نارندرامودی بر روی فرش قرمزِ سلما قدم بزند آنطرفتر هم صدای بوقوکرنا و رقصوآواز بیاید و به ایران هم حقش و هم امتیاز ندهد. اگرهم کسی یا سیاستی در ایران، غنی را دچار این وهم و خیال کرده قدمی برداشته خلاف راستای منافع ملی، منافع ملی نه ناسیونالیزم کور و شوونیستی. اینکه ایران سوخت بدهد تا ما آب بدهیم در حکم پاره کردن قرارداد رامسر است؛ اگر صدامحسین از پاره کردن قرارداد الجزایر سود بُرد؛ عبدالله عبدالله هم خواهد برد.
سخن آخر اینکه حقآبهای که اکنون نیست ارزشی بسیار فراتر از دو میلیارد دلار دارد و محاکم بینالمللیای که اکنون هستند را نیز برای همین ساختهاند برای اینکه تا کار از کار نگذشته و تا عبدالله عبدالله و اشرف غنی و حکمتیار، وجود رودخانهای با نام هیرمند در ایران و دریاچهای به نام هامون و کتابی به نام شاهنامه را از اساس منکر نشدهاند؛ حرکتی بخردانه و اثرگذار کرد. همین حالا نیز بسیار دیر شده.
این دوستمان مقاله های قبلی اش در مورد کشاورزی و اقتصاد هم شامل همین ناله های ضدایرانی بود.