
تاریخ نشان داده که وحشت ناشی از جنگ باعث بروز شورشهای متعددی در داخل کشور درگیر در جنگ میشود معمولا شورشهای درگرفته منجر به سرنگونی رژیمهای دیکتاتوری شده و مبارزه برای تغییرات رادیکال و اساسی پس از ان در دستور کار قرار میگیرد.
فرارو- تحولات تاریخی نشان داده که جنگها و درگیریها میتوانند رویههای حکمرانی کشورها را تحت تاثیر قرار دهند. برخی از بحرانها به دلیل هرج و مرج ناشی از جنگها و درگیریها در کشور پدید میآیند. فارغ از ویرانیهایی که جنگها به همراه دارند آنها برای ادامه به حمایتهای مالی نیز نیاز دارند. علاوه بر این، پیامدهای تعارضات برای مدت طولانی باقی میماند که میتواند جامعه را تحت تاثیر قرار دهد. بغرنجترین آنها در طول جنگ جهانی اول رخ داد.
به گزارش فرارو، انقلاب روسیه الهام بخش شورش کارگران و سربازان در سراسر اروپا شد. در داخل آلمان مخالفت با جنگ رو به افزایش بود. بسیج عمومی در آلمان برای اعزام به جبهههای جنگ استانداردهای زندگی کارگران را تضعیف کرده و در نتیجه کمبود مواد غذایی را به دنبال داشت. وضعیت ایجاد شده صرفا به دلیل محاصره دریایی متفقین نبود بلکه به سبب کاهش تولید مواد غذایی ناشی از اعزام اجباری کارگران بخش کشاورزی به ارتش و جبهه نبر نیز رخ داده بود. زمستان ۱۹۱۶-۱۹۱۷ به دلیل جایگزین شدن مواد غذایی معمولی با شلغم به "زمستان شلغم" معروف شد.
در سال ۱۹۱۶ میلادی سوسیالیستهای انقلابی از جمله "رزا لوکزامبورگ" و "کارل لیبکنشت" فراخوان تظاهرات هزاران نفری را در روز اول ماه مه اعلام کردند. یک روز پس از آن ۵۵ هزار کارگر در اعتراض به زندانی شدن لیبکنشت به دلیل گفتن "مرگ بر جنگ! " اعتصاب کردند. تا سال ۱۹۱۸ مشخص بود که آلمان در جنگ متحمل شکست خواهد شد. با این وجود، دولت آن کشور قصد داشت از تسلیم شدن کامل جلوگیری کرده و برای حل و فصل موضوع مذاکره کند.
در ماه نوامبر آن سال دریاسالار نیروی دریایی آلمان به ناوگانی مستقر در کیل دستور داد تا به سمت کانال مانش حرکت کند تا به مقابله با نیروی دریایی بریتانیا بپردازد. ملوانان ناوگان پیروی از این تصمیم را مصداق خودکشی میدانستند. این جرقه شورشی شد که از قبل در حال جوشیدن بود. یک سال پیش از آن خدمه یک کشتی اعتراضی را به دلیل جیره بندی ضعیف در ویلهلمس هافن برگزار کردند. دو تن از سرکردگان آن اعتراض با شلیک گلوله اعدام شده و سایر معترضان به زندان محکوم شدند. ملوانان که پس از آن رخداد از ریسک بالای شورش و پیامدهای آن آگاه بودند شوراهای ملوانان مخفی را در تعدادی از کشتیهای بزرگ تشکیل دادند و در انتظار فرصت شورش بودند. به دنبال دستور حرکت در نوامبر ۱۹۱۸ میلادی آنان وارد عمل شدند.
در عرض چند روز شورش به موج اعتصابی طبقه کارگر شهر کیل گسترش یافت. در غروب ۴ نوامبر کیل در کنترل حدود ۴۰۰۰۰ ملوان، سرباز و کارگر شورشی بود. گسترش دامنه اعتراضات سربازان و کارگران باعث کناره گیری قیصر ویلهلم دوم از قدرت شد و دولت جدید در تاریخ ۱۱ نوامبر معاهده آتش بس را امضا کرد.
یکی از درسهای تاریخ روسیه آن است که درگیریهای آن کشور در خارج از مرزها یا در نقاط مرزی به زمین لرزههای عظیم سیاسی در داخل منتهی شده است.
جنگ بین روسیه و ژاپن که بر سر هژمونی در شمال شرق آسیا درگرفت خطر اعتماد به نفس بیش از حد مسکو را در مواجهه با رقیبی کوچکتر نشان داد. این جنگ توسط روسیه آغاز نشد. توکیو ابتکار عمل را با حمله غافلگیرانه به نیروی دریایی روسیه در پورت آرتور در خاور دور روسیه به دست گرفت. تزار نیکلای دوم تصمیم گرفت با قدرت کامل به مقابله با نیروهای مهاجم ژاپنی بپردازد و تصور کرد که ژاپن تقریبا نیم قرن پس از بیرون آمدن از انزوای فئودالی یارای مقابله با یک ارتش اروپایی را ندارد. با این وجود، تزار دچار خطای محاسباتی شده و حریف خود را دست کم گرفته بود. حدود یک چهارم از ۳۴۰۰۰۰ سرباز روسی در نبردی در نزدیکی شهر شنیانگ چین کشته شدند، زیرا ژاپن تقریبا تمام بخشهای ارتش خود عازم جنگ ساخته بود. در جریان حمله قاطعانه ژاپن بیش از ۴۵ فروند کشتی ناوگان بالتیک روسیه را پس از حرکت در سراسر جهان غرق کرد یا ضبط و مصادره نمود.
تزار روس در بازگشت به وطن با ناآرامیهای گسترده از جمله اعتصابات کارگری و درگیری خونین پلیس با تظاهرکنندگان روبرو بود. اخبار شکستهای تحقیرآمیز روسیه در نبرد، اعتبار تزار را نزد روسها زیر سوال برده است. روسیه در سپتامبر ۱۹۰۵ با وساطت تئودور روزولت رئیس جمهور وقت امریکا موافقت کرد که بخشهایی از سرزمین خود را به ژاپن واگذار کند. روزولت به دلیل آن میانجی گری برنده جایزه صلح نوبل شد. انقلاب روسیه در سال ۱۹۰۵ میلادی تزار را مجبور ساخت تا از قدرت مطلقی که او و اجدادش برای نزدیک به ۳۰۰ سال از آن برخوردار بودند دست بکشد.
نیکلای دوم هنوز در قدرت بود که ترور "آرشیدوک فرانتس فردیناند" وارث تاج و تخت پادشاهی اتریش - مجارستان و همسرش "سوفی خوتک" در سارایوو در تاریخ ۲۸ ژوئن ۱۹۱۴ بحرانی را آغاز کرد که به جنگ جهانی اول منجر شد. آن جنگ سرنوشت اوکراین را تغییر داد. تزار نیکلای دوم قصد داشت حوزه نفوذ گستردهای را حفظ کند. روسیه بدون جمعیت و بدون برخورداری از صنعت و کشاورزی اوکراین در اوایل قرن بیستم دیگر قدرت بزرگی نبود. هنگامی که تزار ارتش روسیه را به نبرد علیه آلمان در جبهه شرقی هدایت کرد شور اولیه میهن پرستانه به سرعت تشدید شد. با این وجود، مشخص شد که ارتش روسیه از آمادگی برخوردار نبود و دچار کمبودهای ویژه در وسایل نقلیه موتوری و تجهیزات ارتباطی بوده است. هنگامی که جنگ به درازا کشید صنعت روسیه ضعیفتر از آن بود که ارتش را به طور کامل تامین کند و تورم افزایش یافت. در سال انقلاب ۱۹۱۷ میلادی نیکلای دوم در ماه مارس از سلطنت کناره گیری کرد و بلشویکها به رهبری ولادیمیر لنین در نوامبر آن سال قدرت را با شعار وعده "نان، صلح و زمین" به دست گرفتند.
لنین انقلابی روس استدلال کرده بود که سوسیالیستها نباید از طبقه حاکم خود حمایت کنند بلکه باید جنگ امپریالیسم را به جنگ طبقاتی تبدیل کنند. از دید او شکست روسیه در جنگ میتوانست منجر به بروز انقلاب شود. نگاه او در مارس ۱۹۱۷ زمانی اثبات شد که کارگران و سربازان روس پس از تقریبا سه سال جنگ دولت را ساقط کردند. در واقع، تزار روسیه زمانی که آلمان اعلان جنگ داد بدبختی عظیمی را بر مردم روسه تخمیل کرد. قحطی روسیه را تحت تاثیر قرار داد، زیرا هزینه اقتصادی جنگ باعث کاهش سطح کیفیت زندگی مردم شد. حدود دو میلیون سرباز روس در جبهههای جنگ جان شان را از دست دادند. در فوریه ۱۹۱۷ میلادی فرمانده نظامی منطقهای در سن پترزبورگ پس از پایان یافتن ذخایر دستور جیره بندی نان را صادر کرد.
زنان هر روز برای خرید نان هجوم میآوردند و فروشگاهها اغلب در حال اتمام نان بودند. در روز جهانی زن در تاریخ ۸ مارس زمانی که نان نبود اعتراضات به شورش و اعتصاب تبدیل شد و معترضان شعار "مرگ بر تزار" را سر دادند. دو روز پس از آن سربازان روسی که پیشتر به تزار وفادار بودند از شلیک به معترضان خودداری کردند. هفتاد هزار سرباز پادگان سن پترزبورگ به ۳۸۵۰۰۰ کارگر اعتصابی شهر پیوستند و دولت را سرنگون کردند. تزار از سلطنت کنار رفت و وزرای او دستگیر شدند. در مارس ۱۹۱۸ میلادی روسیه با امضای یک معاهده صلح با آلمان که در برست لیتوفسک در بلاروس کنونی سرزمینهای وسیعی را واگذار کرد. این معاهده یک اوکراین مستقل را تحت نفوذ آلمان پیش بینی میکرد، اما پس از شکست آلمان در جبهه غربی، اوکراین به یک جمهوری در اتحاد جماهیر شوروی تبدیل شد.
دولت شوروی کمونیستی که توسط لنین آغاز شد تا سال ۱۹۷۹ میلادی در زمان رهبری "لئونید برژنف" رو به زوال گذاشت. اهالی شوروی هنوز نگران حوزههای نفوذ آن رژیم بودند و نسبت به این موضوع نگرانی داشتند که رهبر ظاهرا کمونیست در افغانستان به اندازه کافی طرفدار و وابسته به شوروی نباشد. طرح شوروی برای افغانستان تصرف سریع پایتخت، برکناری رهبر آن کشور و جایگزینی او با رهبری وفادار به مسکو بود. طرح آنان دست کم در ابتدا کارساز بود، زیرا نیروهای شوروی رئیس جمهور را در دسامبر ۱۹۷۹ ترور کردند و یکی از افراد مورد علاقه مسکو را به جای او منصوب نمودند. آن چه شوروی برای ان برنامه ریزی نکرده بود اشغال طولانی مدت و خونینی بود که پس از آن رخ داد. واقعیت آن است که قدرتهای مداخله گر اغلب به اشتباه تصور میکنند که وقتی از شر رهبری که دوست ندارند خلاص شوند همه چیز خوب خواهد شد. این همان مشکلی است که ایالات متحده در عراق پس از سرنگونی رژیم صدام حسین به آن دچار شد.
در افغانستان مبارزان موسوم به مجاهدین افغان با حمایت ایالات متحده با استفاده از موشکهای شانه پرتاب پیشرفته نیروهای اشغالگر شوروی را هدف حمله قرار میدادند. نیروهای شوروی در نهایت در اوایل سال ۱۹۸۹ میلادی از افغانستان خارج شدند. عقب نشینی تحقیرآمیز نیروهای شوروی و هزینههای جانی باعث افزایش نارضایتی در داخل روسیه شد. روسها از زمامداران شان میپرسیدند: "چرا جنگ تا این اندازه به طول انجامید؟ به ما گفته بودید این یک ماموریت سریع خواهد بود". حکومت کمونیستی در روسیه در سال ۱۹۹۱ میلادی پایان یافت و اتحاد جماهیر شوروی منحل شد. یکی از نتایج آن انقلاب تبدیل شدن اوکراین به کشوری مستقل بود.
جنگ ویتنام اعتراضات عظیمی را در داخل ایالات متحده و متحدان اش از جمله استرالیا ایجاد کرد. ترکیب یک جنبش تودهای ضد جنگ، مخالفت جدی در داخل نیروهای مسلح ایالات متحده و مقاومت ویتنام ایالات متحده را شکست داد. در سال ۱۹۷۴ میلادی یک شورش ضد جنگ حتی جدیتر در پرتغال روی داد. دولت آن کشور از سال ۱۹۶۱ جنگهایی را علیه جنبشهای آزادیبخش ملی در مستعمرات خود در آفریقا به ویژه آنگولا، گینه بیسائو و موزامبیک به راه انداخته بود. آن کشور توسط یک دیکتاتوری فاشیستی تحت فرمان "مارسلو کائتانو" اداره میشد. احزاب سیاسی، اتحادیههای کارگری و اعتصابات غیرقانونی اعلام شدند. مخالفان رژیم توسط پلیس مخفی بدنام موسوم به "پیده" زندانی و شکنجه شدند.
با بد پیش رفتن جنگهای استعماری نیروهای مسلح بیش از ۴۰ درصد از بودجه مرکزی را از خزانه کشور خالی کرده و ۱۳۰۰۰ سرباز جان باختند که بیش از آن چیزی بود که پرتغال در هر درگیریای از زمان جنگهای ناپلئون به این سو از دست داده بود. جمعی از افسران کهنه کار گروه را تحت عنوان "جنبش نیروهای مسلح" با هدف اقدام علیه حاکمان نظامی تشکیل دادند. اولین جلسه آنان در سپتامبر ۱۹۷۳ میلادی برگزار شد. آنان در مارس ۱۹۷۴ میلادی یک کودتای نافرجام را علیه رژیم کائتانو رهبری ردند.
کائتانو از اقدامات تلافی جویانه شدید علیه آنان خودداری ورزید. در نتیجه، آن گروه دوباره با حضور ۳۰۰ افسر در سراسر نیروهای مسلح خود را سازماندهی کرد و حتی یک سند سیاستگذاری برای پرتغال بر اساس انتخابات آزاد، ارزشهای لیبرال و پایان فوری به جنگهای استعماری تنظیم کرد. در نیمه شب ۲۵ آوریل ۱۹۷۴ کودتای دیگری علیه کائتانو آغاز شد. ایستگاههای رادیویی و تلویزیونی، فرودگاه و مقر نظامی عمومی با مقاومت اندکی تصرف شدند. یک رژیم استبدادی که بیش از ۴۵ سال از عمر آن میگذشت ظرف مدت کمتر از یک روز از هم فروپاشید.
کارگران به خیابانها آمدند تا ببینند که کودتا چه بود و وقتی متوجه شدند که نظامیان جدا شده از رژیم نظامی آنان را از شر کائتانو خلاص کرده اند گلهای میخک قرمز را در لوله تفنگ سربازان گذاشتند و در پایان روز روی تانکها پریدند تا جشن بگیرند.
نظامیانی که کودتا کرده بودند قصد نداشتند کشور را اداره کنند؛ بنابراین، آنان از گروهی از ژنرالهای برجسته به رهبری ژنرال "اسپینولا" منتقد ملایم رژیم خواستند تا یک دولت موقت تشکیل دهند. اسپینولا قصد داشت اقتصاد پرتغال را مدرن کند و در عین حال جنگهای استعماری تا زمانی که جنبشهای آزادیبخش ملی با شرایط صلح موافقت کردند به طول انجامید تا از مشاغل پرتغالی در مستعمرات تازه استقلال یافته محافظت کند. با این وجود، این کار کارگران پرتغالی را راضی نکرد. یک هفته پس از کودتا کارگران اولین تظاهرات قانونی اول ماه مه را برگزار کردند. صد هزار کارگر در مرکز لیسبون پایتخت پرتغال با بنرهای قرمز و سخنرانی رهبران چپ که تازه از تبعید به کشور بازگشته بودند دیده شدند.
موج اعتصاب در صنایع بزرگ جدید مانند صنایع الکترونیک و کارخانههای کشتی سازی و هم چنین صنایع قدیمیتر مانند نساجی و ساختمان سازی که به تازگی گسترش یافته بودند آغاز شد. در طول ماه مه حداقل ۱۵۸ محل کار درگیر درگیری شدید با مدیران خود و خواستار اخراج مدیران فاشیست و جاسوسان محل کار شدند. این خواسته به مشخصه هر اعتصاب تبدیل شد. اسپینولا دریافت که برای حفظ سرمایه داری پرتغالی باید به خواستههای اقتصادی و سیاسی کارگران امتیازاتی داده شود. او مجبور شد بلافاصله به جنگها پایان دهد و اجازه استقلال مستعمرات آفریقایی را داد.
حکومت نظامی وحشیانه حاکم بر آرژانتین در فاصله سالهای ۱۹۷۶ تا ۱۹۸۳ میلادی یکی از تاریکترین دورههای تاریخ امریکای لاتین قلمداد میشود. در آن زمان حدود ده هزار نفر تحت سیاست ناپدیدسازی اجباری حکومت مفقود شدند و نقض حقوق بشر در آرژانتین امری رایج بود. ناپدید شدگان اغلب شکنجه میشدند. در واکنش به ربوده شدن اجباری افراد جنبش، مادران میدان مایو با در دست گرفتن عکس و نام فرزندان مفقود شده شان شکل گرفت و اعتراضات بدون سر دادن لفظی شعار را سازماندهی کردند.
فشار مردم برای پایان دادن به دیکتاتوری نظامی آرژانتین در بحبوحه شکست آن کشور در جنگ فالکلند در سال ۱۹۸۲ علیه بریتانیا افزایش یافت. نیروهای زمینی آرژانتین به استثنای یک یا دو استثنا به شکلی ضعیف رهبری میشدند، به خوبی آموزش ندیده بودند و تدارکات ضعیفی داشتند. هنگامی که آنان با سربازان بریتانیایی روبرو شدند به دلیل آموزش، تجربه و تهاجم بیشتر نیروهای بریتانیایی که رهبری بسیار بهتری نیز داشتند متحمل شکست شدند.
حکومت نظامی تمام مدت از طریق ارتباطات رسمی خود افکار عمومی را دستکاری کرده و دروغ میگفت. اکثر دروغها در مورد پیروزیهای آرژانتین مشخص شد که آرژانتین تسلیم شده است. یکی از دلایل شکست آرژانتی در جنگ فالکلند آن بود که بسیاری از سربازان آرژانتینی ۱۸ ساله و فاقد تجهیزات نظامی و آموزش نظامی کافی بودند.
بسیاری از آنان نمیدانستند برای چه میجنگند و از مناطق فقیر نیمه گرمسیری از شمال آرژانتین به جزره فالکلند با آب و هوایی متفاوت اعزام شده بودنمد. نکته دیگر آن که علیرغم آن که بریتانیا کشوری بسیار کوچک است، اما نیروهای نظامی آن در مناطق و پایگاههای مختلف استراتژیک از جمله جبل الطارق، سنگاپور، قبرس و نقاط دیگر در حال چرخش در نقاط مخلف سیاره زمین بوده و با یک تماس تلفنی ساده امکان استفاده از نیروها وجود داشت. این در حالیست که ارتش آرژانتین محدود به قلمرو خود بود.
نظامیان طبق روال معمول رژیمهای دیکتاتوری رسانهها را کنترل میکردند بنابراین در رسانهها و تلویزیونهای تحت کنترل دولت دروغهای زیادی به آرژانتینیها گفته میشد، اما وقتی نامههای سربازان به خانه میرسید حقیقت آن چه اتفاق میافتاد آشکار شد. چندان به طول نیانجامید که حقیقت آشکار شد، اما این یک شوک بزرگ بود، زیرا اکثر مردم آرژانتین فکر میکردند که در جنگ پیروز میشوند. پس از شکست آرژانتین در جنگ ناآرامیهای مدنی به وجود آمد که به فروپاشی رژیم انجامید. در آن زمان به دلیل فساد و سیاستهای بد اقتصادی رژیم فقر نیز افزایش یافته بود که بر نارضایتی دامن میزد.
در واقع، جنگ فالکلند اقدامی از سر ناامیدی از سوی رژیم نظامیان برای جلب حمایت مردم ارژانتین بود، اما شکست در جنگ نتیجه معکوس آن چه رژیم نظامیان میخواست را به همراه داشت.
از نکات جالب توجه در مورد جنگ فالکلند آن است که اسرای آرژانتینی پس از استرداد به دولت آرژانتین به سرعت در اردوگاههای نظامی قرار گرفتند و مجبور شدند زیر ورقهای را امضا کنند که طبق آن متعهد میشدند هرگز درباره جنگ صحبت نخواهند کرد. آنان تحت برنامه چاق شدن اجباری قرار گرفتند تا مردم آرژانتین پس از دیدن شان متوجه نشوند در طول جنگ تا چه انداز گرسنگی کشیدند. هم چنین، آنان اسلحههای تازهای دریافت کردند تا حکومت نظامیان بتواند تظاهر کند که آتش بس و نه تسلیم را پذیرفته و ادعا کند که سربازان سلاحهای شان را به بریتانیاییها تحویل نداده اند در حالی که حقیقت غیر از این بود. تا سالیان متمادی این واقعیت که آرژانتین تسلیم شده بود در داخل آن کشور به مثابه یک راز قلمداد میشد و نسخه سند تسلیم آن کشور جزو اسناد طبقه بندی شده بود.
اکثر آرژانتینیها معتقد بودند که حقیقت همان چیزی است که حکومت نظامی گفته بود. یک "آتش بس میان سربازان" که طبق ادعای حکومت نظامیان سربازان بریتانیایی و آرژانتینی توافق نامه «توقف کشتار» را امضا کرده بودند و حتی امروزه نیز برخی از ملی گرایان متعصب آرژانتینی معتقدند که رخداد صورت گرفته یک آتش بس بوده است.
خطای محاسباتی و غیر واقع نگر بودن نظامیان آرژانتینی آنجا مشخص میشود که زمانی که الکساندر هیگ (وزیر خارجه ایالات متحده) به آرژانتین رفت تا درگیری را به طور مسالمت آمیز حل کند رهبران حکومت نظامی به او صراحتا گفتند که بریتانیا جنگ نخواهد کرد، زیرا آنان توسط یک "زن ضعیف" (مارگارت تاچر نخست وزیر وقت بریتانیا) رهبری میشوند. هم چنین سابقه الحاق گوا به هند وجود داشت که آرژانتین فکر میکرد میتواند از آن در مورد فالکلند الگوبرداری کند. هیگ که ماموریت اش شکست خورده بود به واشنگتن بازگشت و به ریگان رئیس جمهور وقت امریکا گفته بود که نظامیان آرژانتینی مشتی احمق و متوهم هستند و ایالات متحده متعاقبا در کنار بریتانیا قرار گرفت.
در تاریخ ۲۱ آوریل سال ۱۹۶۷ پس از یک دوره ناآرامی داخلی یک رژیم نظامی قدرت را در یونان به دست گرفت. دولت مستقر سرنگون شد و ۱۰۰۰۰ نفر از افراد وابسته به جناح چپ یونان دستگیر شدند از جمله "میکیس تئودوراکیس" آهنگساز مشهوری که بیشتر برای فیلم "زوربای یونانی" شناخته شده است. بسیاری از یونانیها به همدیگر حمله کردند و به پلیس همسایگانی که درباره رژیم بدگویی میکردند را لو دادند تا حسن نیت خود را به حکومت نظامی نشان دهند. حکومت نظامی در تلاش برای حفظ قدرت خود ۱۱ ماده قانون اساسی را به حالت تعلیق درآورد و قوانین سخت گیرانه سانسور را اعمال کرد. با این وجود، علیرغم آن که رژیم نظامی کنترل بر امور را تقویت کرد نتوانست محبوبیت خود را در میان مردم افزایش دهد.
در تلاش برای رفع این مشکل حکومت نظامی بسیاری از پروژههای عمومی، ساخت مدارس، بیمارستانها و جادههای جدید را راه اندازی کرد. با افزایش مقاومت در داخل و خارج از کشور اقدامات عمرانی نیز برای سرکوب مخالفتها موثر نبود. قیام پلی تکنیک در سال ۱۹۷۳ میلادی نقطه عطفی در حکومت نظامی بود، زیرا صدها دانشجو و شهروند در دانشگاه فنی ملی آتن به رژیم اعتراض کردند. معترضان با خشونت مواجه شدند امری که منجر به آشفتگی شد و به سرهنگ "دیمیتریوس یوآنیدیس" اجازه داد تا کودتای دیگری را انجام دهد و "جورجیوس پاپادوپولوس" رهبر مستقر حکومت را سرنگون کند.
ژنرال یوآنیدیس نفوذ خود را از دو منبع کلیدی بدست آورد. پلیس نظامی اختیارات تقریبا نامحدودی برای تعقیب و مجازات مخالفان سیاسی داشت. هم چنین، مهمتر از آن یوآنیدیس در طول سالیان متمادی یک سیستم پیچیده "سگ نگهبان" متشکل از افسران جوان را ایجاد کرده بود که به طور استراتژیک در سراسر ارتش قرار داشتند. این مردان جوان به شکل متعصبانه وفادار و ملی گرا بودند به حدی که ژنرالهای بلندپایه را نیز عصبانی ساخته بودند. حاکمان نظامی هرگز نتوانستند یک دولت غیرنظامی را تشکیل دهند. زمانی که آنان سعی کردند کارها را خودشان اداره کنند اقتصاد را مدیریت کردند و کشور را درگیر نزاع با ترکیه بر سر حق اکتشاف دریای اژه برای نفت نمودند.
روابط بین آن رژیم و ماکاریوس سوم رئیس جمهور وقت قبرس از همان ابتدا متشنج بود و به طور فزایندهای تیرهتر شد. یوآنیدیس انجام کودتا در قبرس را برنامه ریزی کرد چرا که ماکاریوس را طرفدار کمونیستها و مخالف اتحاد یونان و قبرس قلمداد میکرد. ماکاریوس اعلام کرد که متقاعد شده حکومت نظامی آتن در تلاشهایی برای تضعیف اقتدار و سیاستهای او از طریق سازمانهای زیرزمینی افراطی در قبرس است که علیه دولت و جان او توطئه میکنند.
در تاریخ ۱۵ ژوئیه ۱۹۷۴ میلادی حکومت نظامی یونان و همدستان قبرسی آن، کودتایی را علیه رئیس جمهور منتخب دموکراتیک قبرس انجام دادند. ترکیه با دستاویز قرار دادن این اقدام پنج روز بعد با استناد به این موضوع که موقعیت خود را به عنوان یکی از تضمین کنندگان حق حاکمیت قبرس قلمداد میکرد یورش خود به قبرس را آغاز نمود.
ترکیه در جریان تهاجمی دو مرحلهای در ماههای ژوئیه و آگوست و علیرغم درخواستهای شورای امنیت سازمان ملل متحد (قطعنامه ۳۵۳) ۳۶.۲ درصد از قلمروی مستقل آن جزیره را اشغال نمود و حدود ۱۸۰ هزار قبرسی یونانی (غیر ترک) را از خانه و کاشانه شان اخراج کرد. ۲۰ هزار قبرسی یونانی دیگر نیز که در مناطق اشغال شده توسط ترکیه باقی مانده بودند مجبور شدند در نهایت خانههای خود را ترک کنند و به مناطق امن تحت کنترل دولت پناه ببرند. امروزه کمتر از ۵۰۰ قبرسی یونانی در مناطق اشغالی توسط ترکیه باقی مانده اند. ترکیه هم چنان یونانیان آواره قبرس را از حق بازگشت به خانهها و املاک خود محروم کرده است. در جریان جنگ و جابجایی اجباری جمعیت بیش از سه هزار نفر کشته شده و ۱۴۰۰ یونانی نیز مفقود شده اند.
جنگ در قبرس بر تحولات داخلی یونان تاثیر چشمگیری گذاشت. برای فروپاشی رژیم اقتدارگرا موازنه قوا باید به نفع نیروهای طرفدار دموکراسی تغییر میکرد. این فرصت با بحران قبرس در تابستان ۱۹۷۴ میلادی فراهم شد زمانی که یونان در آستانه جنگ با ترکیه قرار گرفته بود. بحران قبرس جرقهای شد که عدم حمایت از سرهنگها را تشدید کرد و شکست در برابر نیروهای مسلح ترکیه قدرت افسرات نظامی و چهرههای غیر نظامی مخالف را نسبت به سرهنگها افزایش داد. به حکومت سرهنگها ضرب الاجل داده شد و نیروهای اپوزیسیون خواستار ایجاد شورای نجات ملی شدند که سیاستمداران و افسران نظامی را شامل میشد. سرهنگها از ترس شورش داخلی و شکست تحقیرآمیز در برابر ترکیه با خواسته مخالفان موافقت کردند. پس از تهاجم ترکیه به قبرس حکومت نظامیان در یونان فروپاشید و یوآنیدیس قدرت را در تاریخ ۱۳ ژوئیه تنها هشت روز پس از کودتا در قبرس رها کرد. از آن زمان جمهوری مدرن یونان تاسیس شد و دموکراسی به زادگاه خود بازگشت.
آن چه سیر تحولات تاریخی کشورهای مختلف نشان میدهد تلاش نظامیان در قدرت نمایی در کنار دست کم گرفتن دشمن و حتی دچار توهم شدن درباره تواناییها و ظرفیتهای خود و دشمن (مورد جنگ فالکلند) به همراه بازی پرریسک مداخله جویانه در سایر کشورها توسط ارتشها برای جذب هوادار از میان جمعیت با هدف ایجاد وحدت ملی در شرایط اضطراری (مورد کودتای یونان در قبرس که بهانهای برای مداخله نظامی به دست ترکیه داد) در کشورهایی که پیشتر ذکر شد، نه تنها در جهت انسجام ملی گامی برداشته نشد بلکه خود به عاملی در تغییر اساسی شرایط و تسهیل ناخواسته شرایط بروز ناآرامی و انقلاب تبدیل شدند. در این میان تنها در مواردی معدود (از جمله مورد پرتغال) بود که جمعی از نظامیان دریافتند گزینه بخردانه آن است که با جمعیت معترض همراه شده و خود دست به کنار زدن مقامهای بلندپایه بزنند و امکان گذار با خشونت کمتر و انتقال قدرت در بازه زمانی تعیین شدهای به یک حکومت غیر نظامی و مدتی را فراهم سازند.
گردآوری و ترجمه: نوژن اعتضادالسلطنه
منابع:
Argentina’s Dirty War and the Transition to Democracy, Association for Diplomatic Studies and Training.
Coufoudakis, Van (۲۰۱۱) , The Cyprus Question A Brief Introduction, Press and Information Office Republic of Cyprus.
Gunal, Altug (۲۰۱۶) , Putting the Turkey Coup in Historical Perspective, Fair Observer.
Landers, Peter (۲۰۲۲) , Three Times Russians Botched a War and Had a Revolution, The Wall Street Journal.
Maghdid, Rekurd S. (۲۰۱۹) , Negative Impacts of Revolutions: the Cause of Wars and Crises, International Journal of Psychosocial Rehabilitation.
Orsag, Tom (۲۰۲۲) , How war can lead to revolution, Solidarity.net.au
Roberts, Steven V. (۱۹۷۴) , How the Athens Junta Fell: A Case Study in Failure, The New York Times