فرارو- خورخه لوئيس بورخس- "من که میخواستم از جنسِ ديگری باشم، مردی از تبارِ
واژگان، کتاب ها، انديشه،
در زير آسمانِ گشاده در مرداب ها خواهم افتاد،
اما شادی وصف ناپذير رازآميزی مرا فراخواهد گرفت. و
سرانجام خود را يافتم
و سرنوشتم را در امريکای لاتين.
هزارتوی هزار شکلِ گامها -
از کودکی ام روزهايم را شکل بخشيده اند-
همه زمان مرا سوی اين شبِ انبوه کشانده اند.
سرانجام او را يافتم،
کليدِ گمشده سالهايم را!"
به گزارش فرارو، خورخه لوئيس بورخس در سال 1899 در بوئنوس آيرس به دنيا آمد. تبار مادری و پدریِ بورخس از دو مليّت آرژانتينی و انگليسی بودند. خانواده بورخس به دو زبان اسپانيائی و انگليسی سخن میگفتند و از دو فرهنگ و ذهنيت کاملاً مختلف برخوردار بودند.
دوگانگی ی زبان، عقايد و روشهای متضاد اين دو تبار، هسته آن چيزی را شکل داد که «افسانه زندگیی» بورخس نامش دادهاند. خانواده مادریِ بورخس پارسايانی سنتّی بودند که پروتستانتيزم را مترادف يهوديت، بیخدائی و ارتداد تلقی میکردند.
گذشتهی خانواده مادری بورخس، در نبردها، فتوحات نظامی، جنگهای داخلی و مبارزات استقلالطلبانه آرژانتين خلاصه میشد که موجب سرفرازی و مباهات آنان بود. ميراثی که در راز و رمزها و نشانههای زبان اسپانيائی شکلی افسانهای میيافت.
خاندان پدری بورخس اما از استفوردشاير انگلستان بهآرژانتين آمده بودند. مادر بزرگ بورخس پروتستان بود و سراسر کتاب مقدس را بهزبان انگليسی از بر داشت. بورخس پيش از آن که اسپانيائی بيآموزد در دامان مادر بزرگ و در کتابخانه انگليسی ی پدرش، زبان انگليسی را آموخت.
پدر بورخس مردی آزاديخواه، منکر وجود خدا و علاقمند بهمابعدالطبيعه و عرفان بود. کسی که اولين نطفه عشق به فلسفه، بهويژه فلسفه اسپينوزا را در ذهن و روح بورخس کاشت. تضادها و تفاوت زبان و فرهنگ و منش تبار مادری و پدری بورخس، از او موجودی متفکر و آزادانديش ساخت که نه تنها در او گرايشی بهسمت پروتستانها، و همه کسانی که جهان را مجموعهای ممکنالوقوع میدانستند بوجود آورد، که رگه ارتداد را نيز در او تقويت کرد.
سالهای دهه سی، آلمان و ساير نقاط اروپا، شاهد رشد روزافزون مخالفت با يهوديان بود. همزمان با زجر و شکنجهای که آلمانها بر يهوديان روا میداشتند، در آرژانتين نيز گروهای فاشيستی و ضد يهود که از جانب مأمورين آلمانی تقويت میشدند، شکل میگرفتند. در چنين فضائی بورخس نهتنها بخاطر گرايشی تاريخی که به يهوديت داشت، که بخاطر حفظ حقوق و آزادیهای انسانی، بهنهضتهائی پيوست که تمام کوشش خود را در تقبيح جنگ با يهود، مخالفت با نازيسم و فاشيسم بکار میبردند.
از جمله فعاليتهای او رايزنی در کميته مخالفان جنگ عليه يهود و قبول عضويت در تشکيلات "نخستين کنگره مبارزه با نژادپرستی" بود که در ششم و هفتم اگوست 1938 در بوئنوس آيرس برگزار شد. با اين همه بورخس مردی نسبتاً منزوی بود. از سخنرانیهای پُر شور که باب تظاهرات و اجتماعات سياسی بود میگريخت.
او به سبک و سياق خود میجنگيد. مقالات انتقادي بورخس که در دو دهه سی و چهل، در دو نشريه معتبر آرژانتين بهچاپ رسيد، همچون تيغ برندهای عليه نازيسم، فاشيسم، نظامیگری و آزار و شکنجه يهوديان بهشمار میآيد.
بورخس در روزهاي آغازين سال 1939، در حادثهاي به شدت از ناحيه سر مصدوم شد و اين جراحت به قدري عميق بود که نزديک بود در حين عمل جراحي به مرگ بورخس منجر شود.
پس از بهبود، او سبکي را در نوشتن آغاز کرد که شهرتي جهاني برايش به ارمغان آورد؛ نخستين مجموعه داستانهاي کوتاه او به نام "باغ گذرگاههاي تو در تو" که در 1941 به چاپ رسيد، محصول همان ماجرا است.
بينايي بورخس در اين سالها رو به تحليل گذاشت و هنگامي که در 1955 رياست کتابخانه ملي آرژانتين به او واگذار شد، بينايي اش را به طور کامل از دست داد.
بورخس همزمان با انتشار مقالات سياسی و انتقادي، آثار متعدد داستانی خود را نيز منتشر كرد. او در داستانهای خود نيز، مسائل سياسی و اجتماعی عصرش را در مد نظر داشت.
شخصيت پيچيده بورخس تنها محدود به دنياي داستان هايش نمي شد. او گهگاه اعتقادات جنجالي خود را بر زبان مي آورد: "لورکا به نظر من شاعری ضعيف است که فاجعه مرگش سبب شهرتش شد، البته از شعرهايش خوشم می آيد اما به نظر من چندان اهميتی ندارند. شعر او چندان جدی نيست بلکه بيشتر تصويری و تزئينی است. نوعی هنرنمايی پيچيده و عجيب و پر زرق و برق است."
آثار بورخس بهعلت غنای فرهنگ و دانش نويسندهاش در زمينههای فلسفی، اساطيری و ادبيات کهن عبری، مسيحيت و اسپانيائی، او را به "نويسنده اسطورها" ملقّب ساخته است. در اکثر آثار او حتی شخصيت داستان که قرار است بهعنوان بخشی از زندگی «واقعی» ترين عنصر متن، مدّ نظر باشد، بهصورتی انتزاعی و مجرّد درمیآيد و تبديل به نماد میشود. از مهمترين آثار بورخس مي توان به "ويرانه هاي مدور"، "كتابخانه بابل" و "اولریکا و هشت داستان دیگر" اشاره كرد.
خورخه لوئيس بورخس در سال 1986، در حالي كه از چند سال پيش بينايياش را از دست داده بود در گذشت.
"کسي نبايد با اشک يا پرخاش به اراده خداوند بتازد، به او که با طنزي ظريف، به يکباره هم کتابها را به من بخشيد و هم شب را."
كو؟!!