یکی از مهمترین رمان‌های مربوط به فلسطین از زبان «رضوی عاشور»

من پناهنده نیستم؛ روایتی از فلسطین ۱۹۴۸

من پناهنده نیستم؛ روایتی از فلسطین ۱۹۴۸

کتاب «من پناهنده نیستم» به نویسندگی رضوی عاشور درباره زنی پا به سن گذاشته، و البته رنج‌کشیده است که به‌اصرار پسرش شروع می‌کند به تعریف‌کردن داستان زندگی‌اش.

تاریخ انتشار: ۱۶:۴۹ - ۰۴ آبان ۱۴۰۳

رضوی عاشور (۱۹۴۶-۲۰۱۴) نویسنده، منتقد ادبی و استاد دانشگاه مصری بود. برخی از آثار او به زبان‌های انگلیسی، اسپانیایی، ایتالیایی، و اندونزیایی ترجمه شده و کتاب «ثلاثیة غرناطة»، در سال ۱۹۹۴، در نمایشگاه بین‌المللی کتاب قاهره، جایزه بهترین کتاب را ازآنِ خود کرد. عاشور در سال ۲۰۰۷ نیز جایزه ادبی کنستانتین کاوافی را در بخش یونان برده است.

به گزارش شهرآرا نیوز، رضوی عاشور مادر تمیم برغوثیِ شاعر و همسر مرید برغوثی، ادیب و شاعر فلسطینی، است. او در سال ۲۰۱۴، در شصت‌وهشت‌سالگی، و درپی بیماری در قاهره درگذشت.

وقتی رضوی عاشور در سال ۲۰۱۰ رمان «الطّنطوریّه» - در ایران با عنوان «من پناهنده نیستم» ترجمه شده است - را به انتشارات دارالشروق در مصر می‌سپرد، گمان نمی‌کرد با این استقبال گسترده مواجه شود. 

آن‌طورکه اسماء خواجه‌زاده، مترجم این اثر، در مقدمه کتاب «من پناهنده نیستم» نوشته، این رمان، که نام اصلی آن «طنطوریه» است و در فارسی با این نام منتشر شده است، «یکی از مهم‌ترین رمان‌های مربوط به واقعه سال ۱۹۴۸ فلسطین در ادبیات روایی عرب» است.

کتاب «من پناهنده نیستم» درباره زنی پا به سن گذاشته، و البته رنج‌کشیده است که به‌اصرار پسرش شروع می‌کند به تعریف‌کردن داستان زندگی‌اش. رقیه راوی ماجرای آوارگی و خشونت و غصب و تجاوز است. او ساکن روستایی ساحلی به‌نام «طنطوره» است که در ماه مه سال ۱۹۴۸ موردحمله اسرائیل قرار می‌گیرد. رقیه این روایت را تا حدود نیم قرن بعد و تا سال ۲۰۰۰ پیش می‌برد.

رقیه، هنگامی‌که شبه‌نظامیان صهیونیستی به روستایش هجوم می‌آورند، سیزده سال دارد و این آغاز آوارگی اوست، آغاز ناگهانی مواجهه با شکل بی‌رحم و ترسناکی از زندگی. هنگام فرار از روستا به‌همراه مادرش، اجساد پدر و برادران به‌قتل‌رسیده‌اش را می‌بیند، قدرت تکلمش را ازدست می‌دهد و سردرگم و حیران می‌ماند میان واقعیت به‌چشم‌دیده و روایت ساختگی مادرش برای گرفتن ضربِ واقعه و کاهش آسیب به او.

اما تلاش مادر رقیه چندان ثمری ندارد، چون زندگی ایشان، پس از کوچ اجباری به بیروت، در ماجرای قتل‌عام صبرا و شتیلا بار دیگر متلاشی می‌شود. رقیه، در ادامه زندگی، به کشور‌های مختلفی پناهنده می‌شود، زیست در شهر‌های زیادی را تجربه می‌کند، اما همیشه در آرزوی بازگشت به طنطوره است، همان روستای ساحلی که در سیزده‌سالگی آن را از او گرفتند.

زمان می‌گذرد و او ازدواج می‌کند و صاحب سه فرزند می‌شود. آنها بزرگ می‌شوند و هرکدام با نگاه و شیوه‌ای خاص با فلسطین مواجه می‌شوند و به آن نگاه می‌کنند. رقیه ابتدا با پیشنهاد پسرش، حسن، که از او می‌خواهد خاطراتش را بنویسد مخالفت می‌کند، چون می‌داند که باید به‌لحاظ احساسی هزینه‌ای گزاف پرداخت کند. اما حسن اصرار دارد؛ استدلالش این است که دیگران هم باید صدای مادر او، رقیه، را که یکی از هزاران آواره است بشنوند.

رضوی عاشور در مصاحبه‌ای از انگیزه‌هایش، مسئله اشغال و اساسا نوشتن، حرف می‌زند که جالب توجه است: 

اجازه بدهید با رمان آخرتان «طنطوریه» شروع کنیم. چرا الان طنطوریه؟

طنطوریه به روستای طنطوره منسوب است که در ساحل فلسطین واقع شده و بیست کیلومتر از شهر حیفا فاصله دارد و اهالی آن در می ۱۹۴۸ مورد هجوم شدید گروه‌های صهیونیستی قرار گرفتند و از روستایشان دفاع کردند و شجاعانه در مقابل آن حمله‌ی بیرحمانه ایستادند. اما از آنجا که نیرو‌های صهیونیستی به انواع سلاح‌ها مجهز بودند معرکه با شکست مقاومان پایان یافت و قتل عام بزرگی در این روستا رخ داد و مردمش را کوچ دادند. حجم و بیرحمی و تراژدی این قتل عام در حد کشتار دیر یاسین است.

رمان درباره‌ی زنی از روستای طنطوره است و زندگی او را از کودکی دنبال می‌نماید. او بعد از مشاهده‌ی آن کشتار از روستا خارج شده و من او را در سفرش به سرزمین‌های مختلف، به جنوب لبنان و اقامت در صیدا و بعد بیروت و بعدش خلیج و سپس اسکندریه و بازگشت به صیدا دنبال می‌کنم.

این رمان روایت چند نسل بوده و آمیزه‌ی تخیل و مستندات و حوادثی کاملا واقعی است. مثلا وقتی درباره‌ی گذشته‌ی این زن حرف می‌زنم درباره‌ی طنطوره سخن می‌گویم؛ درباره‌ی روستای معین و شناخته‌شده‌ای در تاریخ و جغرافیای فلسطین. یا وقتی درباره‌ی زن شتیلا حرف می‌زنم چند شخصیت حقیقی را وارد داستان می‌کنم، مثلا جا‌هایی که انیس صایغ و خانم دکتر بیان نویهض حوت مولف کتاب «صبرا و شتیلا» وارد متن می‌شوند.

چرا حالا به موضوع فلسطین پرداخته‌اید؟ بعد از گذشت سال‌های طولانی از رابطه‌تان با فلسطینی‌ها؟

من به اشکال مختلف به قضیه‌ی فلسطین پرداخته‌ام. اما این متن قانونی دارد! چون تو تصمیم می‌گیری تحقیق یا کتابی درباره‌ی موضوعی بنویسی، اما نمی‌توانی تصمیم بگیری در یک لحظه‌ی تعیین‌شده رمانی درباره‌ی موضوعی بنویسی، چون رمان‌ها مثل جنیان، انتظارشان را داشته باشی یا نداشته باشی، ظاهر می‌شوند. من انتظار داشتم یک روز چیزی بنویسم که آن را رمانم درباره‌ی فلسطین بدانم و این کار را دوست داشتم و منتظرش بودم.

وقتی اولین جمله‌های رمان به ذهنم رسید فهمیدم این رمان را شروع خواهم کرد و عموما وقتی اولین جمله با ریتم معینی پیدایش می‌شود، تمام رمان پشت سرش می‌آید. وقتی دست به نوشتن بردم خیال می‌کردم کار چهار یا پنج سال از من زمان خواهد گرفت، اما بعد غافلگیری اتفاق افتاد! گویی این تأخیر رخ داده بود، چون رمان در طول عمرم درون من نوشته می‌شد.

یعنی داشته‌های شناختی و احساسات من در قبال موضوع درون من اماده بودند. در نتیجه وقتی نوشتم، به نرمی غیرمعمولی قلم زدم، و به‌رغم اینکه فعالیت در دانشگاه را ادامه می‌دادم، رمان را در عرض ده ماه نوشتم؛ و این عجیب بود، چون در زمانی دور از انتظار رمان را تمام کردم.

فلسطین همیشه در رمان‌های شما وجود داشته؛ گاه به شکل نمادین و گاه گذرا... چرا این بار این موضوع را مستقیما برای نوشتن رمان «طنطوریه»‌ی خود انتخاب کردید؟

فلسطین و نزاع عربی اسراییلی، با قدرت در تاریخ معاصر ما، تجربه‌ی نسل من و نیز تجربه‌ی شخصی‌ام حضور دارد و این مسأله توضیح می‌دهد چرا در رمان‌هایم به آنها می‌پردازم. من چند سال قبل از «طنطوریه»، کتاب «اطیاف» (۱۹۹۹) و «قطعة من اوروبا» (۲۰۰۳) را نوشتم و مختصرا به موضوع پرداخته‌ام، اما فکر می‌کنم این حضور به متون دیگری که به این موضوع نمی‌پردازند هم کشیده می‌شود؛ هرچند در این حالت همچون خیال بیرون از نص باقی مانده و تنها اندکی از معنای خود را به متن بخشیده و شاید شکل و مسیر متن را تفسیر نماید.

در طنطوریه تصمیم گرفتم داستان خیالی زنی از روستای طنطوره را بنویسم. روستایی ساحلی در جنوب شهر حیفا. این روستا بعد از اشغال دیگر وجود نداشت و اهالی‌اش اخراج و خانه‌هایشان ویران شد. رمان مسیر رقیه و خانواده‌اش را طی نیم قرن بعد از نکبت ۱۹۴۸ تا سال ۲۰۰۰ روایت می‌کند و همراه او از روستایش به جنوب لبنان و سپس بیروت و سپس سایر شهر‌های عربی می‌رود.

چرا «طنطوریه»؟

شاید، چون سال‌ها بود می‌خواستم درباره‌ی «نکبت» بنویسم و حالا که دیگر شصت سالگی را رد کرده‌ام می‌خواستم قبل از مرگ خواسته‌ام را برآورده کنم. انگیزه‌ی اصلی، پیچیده است. شاید این رمان جوابیه‌ای به شیوه‌ی رمان‌نویسان به گفتمان رسمی‌ای باشد که می‌گوید ساحل فلسطین (منظورم عکا و حیفا و یافا و لد و... است) به «اسراییل» تبدیل شده و ما می‌بایست این مسأله را بپذیریم.

آیا می‌توان گفت رمان شما، تاریخی موازی با تاریخ رسمی نگاشته و حوادث و وقایع فلسطین به دور از تحریف در آن ارائه می‌شود؟

این کتاب رمان است. یعنی یک اثر هنریِ مبتنی بر روایت که تجربه‌ای را به خواننده منتقل می‌کند که می‌تواند ذهن و وجدان او را غنی سازد. هم‌چنین نوعی حفاری است که مقداری از ذخایر حافظه را استخراج می‌کند تا آنها را بین مردم پخش کند و شیوه‌ی فنی که اندیشه و واقعیت را به تجربه‌ی واقعی بدل می‌کند را یادشان بیاورد یا یادشان بدهد؛ بنابراین سخن از تاریخ موازی اغراق‌آمیز است. من رشته‌ای از این تاریخ را دنبال کردم و آن رشته نشان‌دهنده‌ی هزار یا صد‌ها هزار رشته در بافت تاریخ است که تلاش کرده‌ام از طریق روایت، شخصیت‌ها، زبان و ریتم‌ها به‌گونه‌ای آن را منتقل کنم که این بافت، تجربه‌ای دیدنی و قابل لمس بوده و خوانندگان آن را بفهمند و تحت تاثیرش قرار بگیرند.

«رقیه» راوی اصلی متن است، اما گاهی راوی دیگری پیدایش می‌شود، مشخصا وقتی درباره‌ی خودش با ضمیر غایب حرف می‌زند. آیا این یعنی نسبت به خودش احساس غربت دارد؟ یا بین او و شما به عنوان راوی تداخلی وجود دارد؟

رقیه صیغه‌ی متکلم به کار می‌برد، اما هر از گاهی با صیغه‌ی مفرد غایب به خودش اشاره می‌کند طوری که انگار درباره‌ی شخص دیگری حرف می‌زند. اما معنایش این نیست که سخن به راوی دیگری منتقل می‌شود بلکه یعنی او وقتی درباره‌ی خودش حرف می‌زند، به دختری که بوده نگاه می‌کند و مراحل گذشته‌ی زندگی‌اش را بازیابی می‌کند، یا به درون خودش.

رقیه است که از اول تا اخر رمان را روایت می‌کند اگرچه بعضی جا‌ها شنیده‌هایش از روایات دیگران را هم واردش می‌نماید. منِ نویسنده به دیدگاه رقیه که با زبان خود روایتش را نقل می‌کند پایبندم، اما طبیعتا کلیت رمان آفرینشِ من است، و به همین دلیل من را بیان می‌کند، نه به این معنا که من به شخصیت دیکته می‌کنم چه بگوید؛ این مسأله خودش از طریق ساختار رمان و زبان و نقطه‌ی آغاز و نقطه‌ی پایان تا آخر عناصر هنری زیربنایی کلیت اثر انجام می‌شود و مثل هر رمان دیگری برای آفریننده‌اش حرفی می‌سازد که از طریق آن در فرهنگ و تاریخ شریک می‌شود.

شما تا کجا با او همذات‌پنداری می‌کنید مخصوصا که او درون حوادث «طنطوریه» را نوشته است؟

رقیه رمان «طنطوریه» را ننوشته است، بلکه من رمانی نوشته‌ام که شخصیت اصلی‌اش زنی است که سعی دارد روایتش را گاهی با گردآوری و گاهی با داستان و یادآوری و گاهی تأمل و بعضی اوقات تداعی حکایت کند، و حکایت او آمیزه‌ای از تخیل و وقایع تاریخی آشکار است: رقیه و مادر و پدر و برادر و شوهر و فرزندان شخصیت‌های خیالی، اما کشتار و اخراج اجباری و پناه به لبنان و اردوگاه و جنگ لبنان وقایعی مستندند. اینجا تاریخ شخصی با شخصیت‌هایی که ذهن من به‌واسطه‌ی تاریخ مشترک با فلسطینی‌ها آن را ساخته تداخل پیدا می‌کند.

در این چارچوب، من گاهی کاری می‌کردم یک شخصیت خیالی مثل رقیه یا یکی از افراد خانواده در صحنه با شخصیتی واقعی مشارکت داشته باشند؛ مثل معروف سعد (فرمانده‌ی لبنانی که سال ۱۹۵۸ شهید شد) یا خانم دکتر بیان نویهض (تاریخ‌نگار لبنانی) یا دکتر انیس صایغ مؤسس مرکز بررسی‌های فلسطین، الخ؛ و این بازی هنری‌ای است که شاید خواننده متوجه آن نشود یا متوجه شود و معانی اضافه‌شده را به دست بیاورد؛ بنابراین من تخیل را با وقایع مبتنی بر واقعیت‌های خودم درهم می‌تابم، اما تخیل در این رمان مثل بقیه‌ی رمان‌های من و سایر نویسندگان برای دستیابی به معادله‌ای که خالی از پارادوکس نیست تلاش می‌کند.

هنگام نوشتن کدام یک از شما دیگری را راه برده؟

سوال به‌جا و در عین حال سختی است. به نظر می‌رسد او دست مرا گرفته و می‌برد در حالی‌که من تصور می‌کنم خودم او را هدایت می‌کنم. شاید هم مساله برعکس باشد. خیال می‌کنم بخش قابل توجهی از نوشتن در جای ناخودآگاه و پیچیده و مبهمی شکل می‌گیرد و تنها کار نویسنده این است که راه را باز بگذارد تا او خارج شود، در غیر این‌صورت چه توضیحی برای این داریم که؛ من وقتی نوشتن یک فصل را تمام کردم و از پای کامپیوتر بلند شدم نمی‌دانم قضایا مرا به کجا خواهد برد و بعدش چه اتفاقی خواهد افتاد، و روز بعد وقتی می‌نشینم تا بنویسم رقیه با اخباری که پنهان کرده و با شخصیت‌های آشنایانش که منتظرند تا به شکل حروف و کلمات خارج شوند، پیدایش می‌شود! به نظرم نوشتنِ هنری یک روند بسیار پیچیده است که خودآگاه و ناخودآگاهِ فرهنگِ نویسنده و آشنایان و تجارب و زبانش و مولفه‌های بی‌شماری که عقل و وجدانش را ساخته در آن موثرند.

در رمان‌های شما نمونه‌ی زن کوچ‌داده‌شده تکرار می‌شود. چرا شما این دغدغه را دارید؟ و این مسأله در «طنطوریه» تا کجا رشد کرده؟

نمونه‌هایی از این قبیل و نمونه‌های دیگر زنان یا مردانی که در مکان خود ریشه دارند وجود دارد. شاید نمونه‌ی شخصیت کوچ‌داده‌شده به این دلیل توجهت را جلب کرده که یکی از ویژگی‌های بارز جهان ما به شمار می‌آید. حتی ادوارد سعید بخشی از نوشته‌هایش (مشخصا در کتاب «صور المثقف») را به روشنفکر کوچ‌داده‌شده اختصاص داده است. در هر حال من فکر می‌کنم بیشتر شخصیت‌های من گرفتار غربت‌اند. اما اینکه در این رمان تا چه حد رشد کرده؟ ارزیابی‌اش با خوانندگان است.

قبلا گفته‌اید با «نوشتن از بیرون» مخالفید. شما تا چه اندازه درگیر حوادث آن رمان و تجربه‌ی شخصی‌تان شده‌اید؟

نوشتن، دانش است. منظورم از دانش، اطلاعات نیست بلکه مهارت‌های انسانی و تجارب و احاطه به موضوع و عمق دانش به طور کلی است، و این مساله با اینکه گاهی وقایع مبتنی بر اطلاعات را تقویت کنی منافاتی ندارد، چون من یا مستقیما با همزیستی آشنا می‌شوم (که اسمش را می‌گذارم تجربه) یا با مطالعه‌ی گسترده.

درباره‌ی موضوع فلسطین، من با تعدادی از فلسطینی‌ها زندگی کرده‌ام و بعضی از آنها اعضای خانواده‌ی من هستند از جمله همسرم که فلسطینی است. در نتیجه امکان این را داشتم که مساحت تجربه‌ی مألوفم را منتقل کنم. البته طنطوره یکی از روستا‌هایی است که در سال ۱۹۴۸ اشغال شد و به همین دلیل از تجربه‌ی همسرم مرید برغوثی، که یکی از اهالی کرانه‌ی غربی است و سال ۱۹۶۷ اشغال شده، فاصله دارد؛ و من باید با این منطقه، جغرافی و اهالی‌اش و اتفاقی که هنگام حمله به روستا برای مردم آنجا افتاد و همین‌طور سرنوشت‌هایشان بعد از اخراج آشنا می‌شدم. گاهی یک اثر اقتضا می‌کند نویسنده بخواند و جستجو کرده و اطلاعات دانش ناقصش را کامل کند و این کاری بود که من کردم.

پرطرفدارترین عناوین