December 03 2024 - سهشنبه ۱۳ آذر ۱۴۰۳
- RSS
- |
- قیمت خودرو
- |
- عضویت در خبرنامه
- |
- پیوندها و آگهی ها
- |
- آرشیو
- |
- تماس با ما
- |
- درباره ما
- |
- تبلیغات
- |
- استخدام
مرد تبریزی که هفته قبل قاتل دخترش را قصاص کرد، به شدن پشیمان شده است.
تلاش برای جلب رضایت اولیای دم پروندههای قتل، خیلی وقتها از سوی مردم مورد نقد واقع میشود و سوال میکنند که چرا یک قاتل باید بخشیده شود؟
به گزارش رکنا، اما حقیقت این است که در پروندههایی که واجد شرایط پادرمیانی هستند، طلب بخشش و معذرت خواهی از اولیای دم هم راه همدلی با آنهاست تا قلبشان آرام شود. شاید خیلیها گمان میکنند، طلب بخشش حمایت از قاتل است در حالی که این اقدام، لطفی است که در حق اولیای دم میشود تا بعد از مشاهده مراسم اجرای حکمی از لحاظ روحی تضعیف نشوند، چرا که صحنه کشته شدن یک انسان حتی در قامت یک قاتل؛ صحنه دردناکی است و بهتر است قاتل با مجازاتی جز قصاص مجازات شود.
آقای خلیلی؛ پدر زهرا، یکی از نمونه افرادی است که بعد از اجرای حکم قصاص قاتل فرزندش به شدت اظهار پشیمانی میکند و از اینکه قاتل دخترش را اعدام کرد پشیمان و ناراحت است.
۲۹ دی ماه سال ۹۸ بود که ساعت ۱۲ شب شماره زهرا روی گوشی پدرش افتاد و آن تماس، یک تماس به شدت هولناک بود.
پدر زهرا تلفن را جواب داد، اما به جای زهرا، شوهرش محمد پشت خط بود که به پدرزنش گفت: «دارم دخترت را میکشم!»
پدر زهرا در مورد آن شب میگوید: «آن شب خیلی شوکه شده بودیم. به خانه دخترم رفتیم و جسد غرق در خون او را دیدیم. شوهرش او را به قتل رسانده بود و در اعتراف به قتل گفت که آن شب با زهرا دعوایشان شده بود. میگفت از سر شب بحث داشتیم و ساعت ۱۲ شب دیدم که زهرا هنوز دارد گریه میکند.»
پدر زهرا در ادامه گفت: «مهریه دخترم ۱۴ سکه بود. محمد میگفت آن شب زهرا حرف گرفتن مهریه و طلاق را پیش کشید. دامادم در یک روستای نزدیک اردبیل زندگی میکرد و چند گاو داشتند. در دادگاه گفت یک لحظه با خودم فکر کردم باید گاوها را که دار و ندارمان است بفروشم و مهریه زهرا را بدهم. همین فکر باعث شد در یک لحظه چنان خشمگین شدم که با دمبل بر سر و صورت زهرا کوبیدم. بعد روی سینه اش نشستم و دستانش را گرفتم و با گوشی خودش به پدرش زنگ زدم. بعد گلویش را فشار دادم و زهرا فوت کرد.»
پدر زهرا در مورد علت اختلافات و درگیریهای دختر و دامادش میگوید: «زهرا و محمد در دانشگاه آشنا شده بودند. زهرا متولد سال ۷۷ و محمد متولد ۷۴ بود. زهرا رشته ادبیات درس میخواند و به زودی قرار بود معلم شود. وقتی به من گفت که پسری از استان اردبیل خواستگار او هست، من مخالفت کردم و گفتم باید با نزدیکان خودمان وصلت کنیم. خانواده محمد هم با این وصلت مخالف بودند. اما زهرا و محمد به حدی همدیگر را دوست داشتند که از هم دست نکشیدند و بالاخره ازدواج کردند. ولی همین مخالفت خانواده محمد با ازدواج زهرا و محمد، باعث شد که بعد از ازدواج هم ارتباط گرمی بین آنها و عروسشان نباشد. همین موضوع باعث اختلاف بین زهرا و محمد میشد و با اینکه عاشق هم بودند، اما اختلاف خانواده روی رابطه آنها اثر میگذاشت. همین اختلافات هم در نهایت باعث درگیریهای عمیق بین زن و شوهر جوان شد.»
حالا یک هفته از اجرای حکم قصاص محمد میگذرد و پدر زهرا به شدت پشیمان است. او با گریه میگوید: «در این دو سال که از قتل دخترم میگذرد، خانواده محمد با ما همدلی نکردند. درست است که ما خانه مان را تغییر دادیم، اما خانه پدرم در روستای محل زندگی آنهاست و میتوانستند به مسجد آنجا بروند و از ریش سفیدها آدرسی از ما بگیرند. برادر کوچک محمد با ما رابطه خوبی داشت و اگر او به ما مراجعه کرده و تقاضای بخشش میکرد، به حرمت نان و نمکی که در خانه هم خورده بودیم شاید دل ما نرم میشد.»
او در ادامه گفت: «در این دو سال فقط به قصاص فکر میکردیم، اما حالا که فکرش را میکنم، مطمئنم اگر خانواده اش تلاش میکردند ما میبخشیدیم و با اجرای این حکم تا این حد پشیمان و ناراحت نبودیم.»
پدر زهرا در مورد لحظه اجرای حکم گفت: «قبل از اجرای حکم پدر محمد به پای من افتاد، اما با او چشم در چشم نشدم. در آن لحظه به چیزی جز اجرای حکم فکر نمیکردم. پای چوبه دار محمد در حالی که قرآن دست داشت، میخواست نزدیک من بیاید و عذرخواهی کند، اما من فریاد زدم و گفتم نزدیک من نیا تو دخترم را مظلومانه کشتی. وقتی طناب را گردنش انداختند انگار یک لحظه از اجرا پشیمان شدم و میخواستم بگویم او را پایین بکشید، اما دیگر دیر شده بود و حکم قصاص اجرا شد.»
گریههای پدر زهرا شدت میگیرد و به هق هق میافتد: «محمد پسر خوبی بود. وقتی به خانه مان میآمد و چند روزی میماند؛ همسایه او را میدیدند و همه میگفتند چقدر جوان خوبی است. او اشتباه بزرگی در حق دختر مظلوم من کرد، اما من نباید اشتباه میکردم. بعد از اجرای حکم برایش نماز وحشت خواندیم و به حدی گریه میکردیم که اقواممان به دیدار ما آمدند و ما را دلداری میدادند. شاید کار ما تا آخر عمر این باشد که هر روز به قبرستان برویم و در حسرت از دست دادن زهرا و محمد گریه کنیم. اما هیچ کدام آنها دیگر برنمی گردند.»
پدر زهرا در آخر گفت: «فکر میکردم بعد از اجرای حکم قصاص قلبم آرام میگیرد، اما اینطور نشد. دلم میخواهد به کسانی که هنوز فرصت دارند تا به بخشش فکر کنند بگویم اگر میتوانید ببخشید و قصاص را اجرا نکنید. خانواده متهمان هم باید هر روز به خانه شاکی خود بروند و هر طور شده با آنها حرف بزنند تا دل آنها نرم شود.»