«رضا اميرخاني» در هر شرايطي و با هر متني كه منتشر ميكند منشا يك اتفاق در ادبيات ايران است. هر چند كه طرفداران و مخالفان او همواره با نگاهي متعصب اميرخاني و ادبياتش را نگاه ميكنند اما به واقع بايد گفت كه وي در تمام آثار خود كه به عنوان كتاب بر جاي گذاشته، نگاهي متعصبانه به پيرامون خود نداشته است و نگاه او بيشتر هدفمند و متوجه انديشه و سمتوسويي است كه طيف نويسندگاني چون او مدعاي پيروي از آن را دارند. گفتوگو با اميرخاني به بهانه انتشار «نفحات نفت» تازهترين اثر او.
در مختصات امروز جامعه ما از منظر يك نويسنده مثل شما، «روشنفكر كيست» و حقيقتي را كه در صحبتهاي قبليتان درباره آن اظهار داشتيد «روشنفكر وظيفه بيانشان را دارد» چيست؟
شايد اين شروع خوبي براي گفتوگو نباشد اما از نظر من روشنفكر كسي است كه كار او ارائه فكر است. كسي كه كارش آموزش نحوه فكر كردن است، براي مردم و از اين راه هم سعي ميكند كه زندگي كند. اين تعريف دومي ما كمي امروزي و جهاني است كه متاسفانه در ايران به آن توجه نميكنيم درحالي كه نحوه ارتزاق روشنفكر هم از جمله موضوعاتي است كه بايد به آن پرداخت.
بخشي از تعريف روشنفكر برميگردد به وظيفه فكري يا آموختن نحوه فكر كردن و توليد اثري از جنس فكر. بخش ديگر كه به همين اندازه مهم است سعي در ارتزاق روشنفكرانه است. در تعريف جهاني، روشنفكر كسي است كه از راه نوشتن يا تدريس يا سخنراني زندگي ميكند. اين تعريف مرزبنديهاي روشني دارد. مسلم است اگر كسي بخواهد به كمك آن به قدرت سياسي و يا جاهطلبيهاي ديگر برسد بهطور خودكار از محدوده تعريف خارج خواهد شد.
و حقيقتي هم كه معتقديد كه روشنفكر بايد بگويد از همين فكر ناشي ميشود؟
در عالم حقايق زيادي موجود است اما كدام حقيقت را روشنفكر بايد بگويد و وظيفه گفتن آن را دارد؟ به نظر من بعضي از حقايق روشن هستند و قابل كتمان شدن نيستند. مثلا حقايق و مسائلي كه هر روز در روزنامهها يا بيانيههاي احزاب سياسي ميخوانيم. به نظرم بازخواني و بازتوليد آنها از وظايف روشنفكر نيست. وظيفه او بيان حقيقتي است كه تابهحال كسي نگفته يا سعي شده پنهان نگه داشته شود، بيان حقيقت مكتوم.
و موضوع كتاب «نفحات نفت» بيان همين حقايق است؟
بله و حقايقي كه سعي ميكنيم آنها را مكتوم نگه داريم. در جامعهاي با اقتصاد بزرگ دولتي تكمحصولي رانتي زندگي ميكنيم اما سعي داريم آن را از ديد مخاطبمان دور نگه داريم. وظيفه روشنفكر بيان اين حقيقت مكتوم است.
در كتاب شما اما انگار مخاطب در سيستمي كه قصد توضيح آن را براي او داريد، گم شده است. كتاب شما هم ميخواهد حقايقي را به كسي ارائه كند كه اساسا معلوم نيست گوشي براي شنيدن آن داشته باشد. اين مسئله براي شما مهم نيست؟
واقعيت اين است كه نوك پيكان مخاطبشناسي من به جواناني بازميگردد كه تازه ميخواهند به بازار كار وارد شوند اگر كسي وارد بازار كار شود ديگر اين كتاب نميتواند براي او كاركردي داشته باشد چرا كه بهطور طبيعي در شرايطي كه در كتاب نوشته شده قرار ميگيرد اگر كسي هم به دور و اطراف خود نگاه كند بهطور طبيعي آنچنان خود را در اين اقتصاد گرفتار ميبيند كه نميتواند راه فراري براي خود پيدا كند.
آيا شما در مقام روشنفكر گوش شنوايي براي مخاطب ايجاد كردهايد؟
شايد بيان اين موضوع مشكل داشته باشد اما اين مشكل از دل كتاب در نيامده بلكه از دل جامعه بيرون آمده است. راهي كه در حد بضاعت من بوده است، نگارش اين كتاب است.
منظور شما اين است كه كتاب شما مخاطب جوانش را شنوا يا بينا به مسائلي ميکند که پيش از آن نميتوانست آن را يا بشنود؟ موضوعاتي که به آن ميگوييد حقيقت مکتوم؟
البته اين ادعاي بسيار بزرگي است براي يك كتاب و انتظار بالايي است از يك مكتوب. قرار است هر كسي با خواندنش به اين فكر بيفتد كه در حوزه فردي چقدر ميتواند در بازار اقتصادي كشورش وارد شود. تغيير جهان با يك كتاب، ادعايي بزرگ است. كتاب من جامعه خود را تفسير ميكند.
كاركردش تغيير كلان بيروني نيست. به همين قانع است كه اگر كسي آن را خواند يك بار ديگر چشمهايش را باز كند و به اطرافش نگاه كند. اين نگاه كافي است كه به صورت نسلي تغييرات آرامي را در جامعه ما ايجاد كند. جامعه ما در هر صورت در چنبره دولت و اقتصادي دولتي گرفتار است و اين براي ما يك خطر است.
و اين ايجاد تغيير را وظيفه كتاب خودتان ميدانيد؟
ما نويسندهها همه با اين نيت مينويسيم كه جهان را از اين رو به آن رو بكنيم ولي همه ميدانيم كه درعالم واقع اين اتفاق نميافتد. من با اين كتاب فقط يك نگاه ارائه ميكنم. زماني كه کتاب «نشت نشاء» را نوشتم تقريبا مطمئن بودم كه اين كتاب بيتاثير است و مطمئنتر هم بودم كه در فضاي دانشگاهي به آن كمتر توجه ميشود.
اما اتفاق بامزهاي افتاد. استاداني كه من وقتي قسمتهاي منفي كتاب را مينوشتم به ياد آنها ميافتادم و اينكه حضور آنها در دانشگاه چقدر غيرواقعي است، خود آنها بعدها به من گفتند كه چه كتاب خوبي! اينها که گفتي حرفهاي دل ماست. يعني همه، حتي مخالفان هم همدلي ميكردند با كار. همين كه كسي فكر كند حرف دل او در يك كتاب جاري شده است يعني ايجاد يك تغيير كوچك.
اصراري داشتيد كه اين حرفها را در قالب داستان نگوييد؟
در كتاب اول من، ارميا وقتي ميخواستم مشكلات جامعه پس از جنگ را بگويم فضاي دانشگاه را برگزيدم. شايد به خاطر تصوير بدي بود كه از دانشگاه در آن سالها داشتم.
بعدها ديدم ملالانگيز است كه در هر رمان يك شخصيت دانشگاهي داشته باشم. رفتم و نشت نشا را نوشتم. در نفحات نفت هم شخصيتي را شكل داده بودم به نام آقاي گاورمنت كه از جنس مسئولان «سهلتي» است كه در كتاب گفتهام. ابتداي كار ميخواستم براساس اين آدم قصهاي بنويسم به نام ««مسئول سه لتي» اما هر چه جلوتر رفتم ديدم حرفهاي غيرداستاني زيادي دارم كه نميتوانم همه را در داستان بياورم و به همين خاطر، يك بار براي هميشه در اين اثر تكليفم را با مسئول سهلتي روشن كردم.
در كتاب شما موضوع روبهرويي ما با پديده مدرنيسم بسيار مورد توجه قرار گرفته است. در رويارويي فرهنگ انقلاب اسلامي با مدرنيسم كه ظاهرا مسئلهاي امانيته است، شما چه وظيفهاي را براي روشنفكر نويسنده قائل هستيد و چه نقشي را براي مخاطبان؟
من دنياي تكپاراديمي براي خودم متصور نيستم. دنيايي كه در آن تنها با يك گفتمان بخواهم موضوعي را تحليل كنم. امروز دنيا را ميتوان از زواياي مختلفي ديد، ميشود دنيايي را ديد كه مهمترين مسئلهاش چالش ميان سنت و تجدد باشد. اتفاقي كه در جريان روشنفكري ما در چهار دهه گذشته افتاده است و ما هم از آن پيروي كردهايم.
اين موضوع پس از انقلاب اسلامي به چالش فكري بزرگي با عنوان كارآمدي يا ناكارآمدي بدل شد كه ميتواند مسئله مهمي در نوع خود باشد. در بيان يك مسئله نظري چارهاي نداريم جز اين كه عالم را ساده كنيم و در آن عالم ساده شده حرفمان را بزنيم. اين كار را من هم انجام ميدهم. در ايران همه مشكلات از مسئله نفت ناشي نميشود ولي من سعي كردم مشكلات را از زاويه نفت و اقتصاد آن ببينم.
اين مسئله طبيعي است. اما مسئله من مسئله برخورد ميان سنت و تجدد نيست . مسئله ما بيش از سه قرن است كه به صورت ناخودآگاه، بحران عقبماندگي است. من احساس ميكنم انسان ايراني در مقابل اين مسئله سعي ميكند تئوريپردازي كند و آن را بچسباند به موضوعاتي غير از خود موضوع. رقابت و برخورد ميان سنت و تجدد هم در ميان ما براي حل اين مسئله بوده است.
در نزاع سنت و تجدد هم در ايران دو گفتمان وجود دارد، يكي گفتمان فرديديها و ديگري گفتمان نصريها كه البته من به هيچ كدامشان دلبستگي ندارم اما نسبت به مدرنيسم بينظر هم نيستم. معتقدم چارهاي جزو روبهرو شدن با آن و وارد شدن به آن نداريم. كسي اگر غير از اين را ميگويد بايد يك راهكار كلي ارائه دهد.
براي اينكه خيال بسياري از دوستان انقلابيام را راحت كنم بايد بگويم كه مدرنترين پديدهاي كه جهان اسلام امروزه با آن روبهرو است پديده انقلاب اسلامي است. انقلاب ما بيشك پديدهاي مدرن است و پيروزي آن هم با تكيه بر ابزار مدرن رخ داد. در دنياي رسانه و البته در شرايط سالهاي پيروزي انقلاب اسلامي نواركاست عامل اشاعه انقلاب اسلامي شد و امام(ره) هم در نوفل لوشاتو با مدرنترين ابزار (رسانه) به جنگ با رژيم طاغوت ميپردازد. با مصاحبههايي كه با رسانهها انجام ميدهد و انقلاب را از طريق فرهنگ جلو ميبرد.
امام(ره) اگر غير از اين ميانديشيد به عوض نوفللوشاتو، جاي ديگري در شرق عالم را انتخاب ميكرد. معتقدم با توجه به همين رويكرد امام(ره)، ما هم براي رسيدن به تمدن اسلامي چارهاي جز روبهرو شدن با مدرنيسم نداريم اما بايد در آن به سوالات خودمان پاسخ دهيم و مشكلات را از زاويه خودمان تعريف كنيم. من به عنوان كسي كه افق ذهنيام ساخت تمدن اسلامي است بايد توضيح دهم كه راه رسيدن به آن چيست و بايد براي مخاطبم جايگاه تعيين كنم.
البته در پيروزي انقلاب اسلامي عامل اصلي پيروزي، مردم بودند و نوع عمل آنها اما شما در كتابتان ميگوييد كه امروزه همان مردم قدرت عملگرايي و تصميمگيري ندارند.
بله با شما موافقم، مردم كه دلبسته انقلاب بودند در پيروزي و شكلدهي نظام ما نقش داشتند و در دفاع از آن هم به شدت مفيد فايده بودند اما بايد ديد كه آيا اين مردم امروز هم در تصميمسازيهاي نظام نقش دارند؟
امروز چگونه بايد اراده مردم به دولت و نظام برسد. در جهان اين موضوع حل شده است. دولتي كه خودش را از طريق ماليات مردم تامين ميكند به حرف كسي كه او را حمايت ميكند، گوش ميدهد اما دولتي كه درآمدش از راه نفت است دليلي ندارد كه به حرف مردم گوش دهد پس نظرات مردم را راجع به حكمراني نميپذيرد.
شما در بخش مهمي از كتابتان به موضوع مديريت فرهنگي در اقتصاد نفتي و ارزش مادي فرهنگ در شرايط اين تفكر اشاره كردهايد اما اگر فرهنگ را يك پديده اقتصادي هم بدانيم، اساسا ايرادي دارد؟
با حذف موضوع اقتصاد فرهنگ، بيش از هر چيز نه اقتصاد كه فرهنگ لطمه ميخورد. شما نگرانيتان مادي شدن امر فرهنگي است اما از خطر بزرگتر ماديگرايانهاي به نام فرهنگ دولتي غافل هستيد. ما چارهاي نداريم كه به رابطه ميان مخاطب و مولف احترام بگذاريم. حالا اين مسئله ميتواند در فروش كتاب و فيلم از مجاري غيردولتي باشد يا به هر شيوه مستقل ديگري. اين مرزي است که بايد در فرهنگ دولتي و مستقل مدنظر قرار بگيرد.
اساسا مشكل شما با دولت به عنوان يك عنصر تاثيرگذار براي فعاليت اقتصادي فرهنگي چيست؟
البته بايد اذعان كنم كه جريان فرهنگي دولتي كه من در كتابم به آن ميپردازم تنها به دوره امروز ما اختصاص ندارد. اين جريان از زمان هويدا تابهحال در بدنه كشور ما باقي مانده است.
اصل گرفتاري اين است كه دولتي كه ارتزاق آن با چيزي خارج از بدنه مردم خود باشد، نسبت به مردم بياعتنا ميشود. حال اين دولت اگر وارد كار اقتصادي هم شد به خاطر اينكه قدرت و ثروت خود را در كنار هم آورده است، عملا دست بخش خصوصي را ميبندد و به اين دليل بخش خصوصي ما به تدريج تنبل و نحيف ميشود و اتفاقي كه ميافتد اين است كه كار واقعي در حوزه فرهنگ بياجر ميشود.
ريشه اين تفكر در كجاست؟
اصل قصه اين است كه جريان فرهنگي دولتي دوست ندارد كسي درباره موضوعي نظر مخالف داشته باشد. چپ و راست هم ندارد. مشكل اينجاست كه اگر دولت بخش خصوصي را پذيرفت بهطور طبيعي بايد خودش را كوچك كند. وقتي دولت سيستم خريد كتاب را در دست خود گرفته است اين ميشود كه تنها همحزبيها و طرفدارانمان به اين سامانه راه پيدا ميكنند و...
چه تضميني وجود دارد كه اگر بخش خصوصي اين كار را برعهده بگيرد به اين يكسويهنگري نيفتد؟
حتما ميافتد. من ميگويم اين رفتار است كه بايد عوض شود يعني مثلا صنعت نشر با خصوصي شدن سالم نميشود. همه ميدانيم ناشر به دنبال كتابي است كه فروش داشته باشد. اما در صورت خصوصي بودن نشر، فضايي رقابتي شكل ميگيرد. آن وقت تازه براي دولت فرصت نظارت به وجود ميآيد. اين نقد كه عنوان ميكنيد در واقع نقد به يك جامعه سرمايهسالار است كه براساس نظامهاي اقتصادي باز شكل ميگيرد، اما مسئله اين است كه امروز از شدت بزرگي دولت از سوي ديگر بام در حال افتادنيم.
در فضاي نفتي و فرهنگ نفتي امكان گسترشهاي بيرويه وجود دارد و ايجاد سازمانهايي كه عملا هيچ فايدهاي ندارند. پس جريان فرهنگي امروز را به عملگرايي متهم ميكنيد؟
ما عملا به دنبال چيزي نيستيم، فقط ميخواهيم اعلام كنيم كه در حال انجام كار مهمي هستيم و طبيعي است كه در اين رابطه تبليغات هم ميكنيم.
اما جريان فرهنگي رسمي بر خلاف نظر شما معتقد به وجود و حضور معناگرايي است و نه پوچگرايي؟
معناگرايي اختراع شده تا ضعف ما را در جذب مخاطب پوشش دهد. يعني عملا بهجاي آنكه بگوييم كار ضعيف ساختيم، گفتيم مخاطب شعور پاييني دارد.
آثاري ساختيم كه يك ميليارد هزينه ساخت داشتند اما چند ميليون بيشتر بازگشت سرمايه نداشتند.
پس بايد بپرسم كه اگر اينقدر اين مسئله روشن و واضح است چرا هنرمنداني حاضر ميشوند با اين سيستم همكاري كند؟
البته همه را نبايد به يك شكل ديد. من براي توضيح اين نظر در كتاب، مجبورم همه را با يك چشم ببينم اما واقعيت اين است كه همه چيز اينگونه نيست كه در كتاب ميخوانيد، ما حتما آدمهاي خدومي هم داريم. اما جريان فرهنگي دولت ما چه دولتهاي چپ و چه دولتهاي راست نتوانسته خدمات مناسبي را به مردم ارائه دهد و دليل آن هم اين است كه نسبت به مردم پاسخگو نيست.
در عرصه فرهنگ ما سرسپرده افرادي شديم كه توانستند در عرصه فرهنگ غيردولتي براي پيروزي انقلاب فعاليت كنند نه در عرصههاي ديگر. ما امام را با كساني شناختيم مثل آيتالله شيخ ابراهيم اميني كه در دهه 50 كتاب «آيين همسرداري» را مينويسد كه همان سالها يك ميليون نسخه آن ميان مردم توزيع ميشود، يعني درد مردم را شناخته بوده. سرسپرده فردي هستيم مثل شهيد بهشتي و باهنر كه پيش از انقلاب در سيستم نگارش كتابهاي درسي نفوذ ميکنند و كتب ديني را مينويسند كه هنوز از سطح معرفتي كتابهاي امروزي مشابه بالاتر است.
سرسپرده كسي هستيم مثل آيتالله هاشميرفسنجاني كه كتاب «امير كبير قهرمان مبارزه با استعمار» و«سرگذشت فلسطين» را مينويسد كه در زمان خودش يعني دهه 40 و 50 از همه آثار روشنفكران قابل توجهتر بوده. سرسپرده جرياني هستيم مثل جريان آثار دكتر علي شريعتي، سرسپرده كسي هستيم مثل رهبر انقلاب كه كتاب «صلح امام حسن(ع)» را از قويترين جريان روشنفكري عرب زمان خود ميگيرد و ترجمه ميكند و وارد بازار ميكند تا نشان دهد مبارزه فرهنگي را.
من با اين آدمها دلبسته انقلاب اسلامي شدم و همه اين افراد بدون حمايت دولت به اين موفقيتها رسيدند و من را هم همين موضوع به سمت آنها جذب كرد. اين افراد قدرت هدايت و كنترل افكار عمومي را داشتند. ما نيز امروز پيرو همين تفكر هستيم.
اما به نظرم مشكل ما فقط دولت نيست. خود شما مثلا گفته ميشود كه آخرين رمانتان با حمايت وزير ارشادي اجازه انتشار گرفت كه تندترين نقدها را به او داريد. با اين وضع چگونه ميتوان انتظار داشت كه شما به عنوان نويسندهاي كه خود را جزو روشنفكران ميداند، بخواهد در سيستم فرهنگي تغييري وارد كند، سيستمي كه انگار خودش هم جزو آن است؟
البته اين را بگويم كه من اگر الان در جهت باد حرف ميزدم، وضعيت كتابهايم خيلي بهتر بود. اما نظرم را مهمتر ميدانم از وضعيت كتابهايم. مسير حركتم در جهت انقلاب اسلامي است و مخاطبم را بهواسطه انقلاب اسلامي كسب كردهام. اين يك واقعيت است.
جرايد طيف مقابل و موافق هم از ديد سياسيون معنا مييابد. در انتخاب روزنامه و مطبوعه براي مصاحبه تنها ملاكم جهت سياسي نيست. ملاكهاي ديگري هم دارم. در همه ادوار سياسي هم با همه نشريات مصاحبه داشتهام. از شهروند امروز تا شلمچه. اين ربطي به اتفاقات اخير ندارد.
راجع به آخرين رمانتان كه با حمايت وزير ارشاد اجازه انتشار گرفت، چيزي نگفتيد.
من يك نويسنده حرفهايام. چاپ شدن هر كتاب براي من بزرگترين اتفاق عالم است. چند سال در دفترم مينشينم، تلفن را قطع ميكنم و مينويسم... بعد از چند وقت هم كتابي از من آماده ميشود... هرگز اجازه نميدهم كه به دلايل حقيري جلو انتشار كتابم را بگيرند. سالي يك كتاب هم بايد از من چاپ شود و گرنه خفه ميشوم. اگر كتاب من منتشر نشود تبديل ميشوم به يك آدم غرغرو. پس براي چاپ كتابم هر كاري ميكنم. پيش وزير و وكيل رفتن كه سهل است! اما شما هم به عنوان يك ژورناليست باهوش يا مخاطب فهميده كمي تامل كنيد.
چه كسي خبر گرفتن مجوز از طريق وزير و نه مثل باقي از طريق معاون وزير را به به روزنامهها ميدهد؟ من كه اين كار را نميكنم پس كار افراد ديگري است که نميخواهند چنين کتبي منتشر شود. براي انتشار بيوطن رفتم دفتر آقاي صفار هرندي و به او گفتم .
حق اثر من اين نيست که اين افراد آن را بررسي كنند و ايراد بگيرند و حذف كنند. در نتيجه کتاب را شخص رئيس اداره کتاب وقت خواند و مجوز داد و البته بعد از آن هم به همين بهانه از کار برکنار شد. گرفتن مجوز حق من است و براي گرفتن اين حق هركاري ميكنم. ضمنا گرفتن اين حق من، باعث تضييع حق ديگران نميشود. اميد كه همه حقشان را بگيرند.
من هم نميگويم معني بدي دارد ولي خيلي از دوستان نويسنده هستند كه قدرت اين رفت و آمدها را ندارند. پس نبايد اثرشان چاپ شود؟ اين از منظر مديريت فرهنگي كه مدعي آن هستيد عدالت است؟ 20 سال سابقه نوشتن دارم و همچنين مخاطبي فراجناحي. اين من نيستم كه اين رفت و آمدها را ساختهام، اين سابقه قلم من است. پس قطعا از آن استفاده خواهم كرد. هركسي هم به وسع خود بايد همينگونه رفتار كند. تنها دارم از حق خودم دفاع ميكنم. اين حق با حقوق ديگران همپوشاني ندارد. اگر روزي براي گرفتن جايزه از اين سابقه استفاده ميكردم، داشتم تعدي ميكردم به حقوق ديگران، اما براي گرفتن مجوز، به هيچ عنوان چنين چيزي صحيح نيست...
اين آيا همپوشاني و همراهي با سيستم فرهنگي به قول شما سه لتي نيست؟
اين ربطي به آن ماجرا ندارد. ما نميتوانيم سيستم بالا آمدن آن مدير فرهنگي را عوض كنيم و به خاطر همين مخاطب من آن جوان 18 ساله است. عوض كردن اين مديران كار من و شما نيست. مينويسم و به هر قيمتي كتابم را چاپ ميكنم. از آنطرف ادا هم در نميآورم و در يك سيستم ناسالم، خلاف شأنم، ميروم دفتر همان معاونت و از او طلب مجوز ميكنم. كساني كه پيش رو ادا در ميآورند، پشت سر هزار بستگي و وابستگي به اين طرف آب و آن طرف آب دارند.
من دلبسته انقلاب اسلامي هستم. من اگر در وطنم كتاب چاپ نكنم، هيچ جاي ديگري هم نميتوانم آن را چاپ كنم... براي همين ادا در نميآورم و ميروم دنبال گرفتن مجوز.
احساس نميكنيد كه مخاطب شما پارادوكس نقد به مديريت فرهنگي و دولتي و در عين حال تمسك به آن را براي چاپ يك اثر نميپذيرد؟
به هيچ وجه! من امتياز مادي نخواستهام، امكان خارج عرف نخواستهام، جايزه نخواستهام، مجوزي را كه حق طبيعي من است، مطالبه كردهام. اگر همه نويسندگان ايراني مجوز بگيرند يا نگيرند، دخلي به حق من راجع به مجوز كتابم ندارد.