bato-adv
کد خبر: ۴۹۴۳۹۳
نظریه دیکتاتوری در گفتگو با رضا خلیلی پژوهشگر و مترجم

«دیکتاتوری نرم» و انهدام آزادی

«دیکتاتوری نرم» و انهدام آزادی
رضا خلیلی، پژوهشگر فلسفه گفت: به گمان من، اونفره فکر نمی‌کند که جامعه امروز اروپا، طابق نعل به نعل جامعه «۱۹۸۴» است. تنها بخش‌هایی از «مزرعه حیوانات» و «۱۹۸۴» برای اونفره مهم است، یعنی او در تعیین وجه اشتراک دیکتاتوری «۱۹۸۴» با دیکتاتوری امروز اروپا، به مواردی مانند رواج نفرت، انکار طبیعت یا برچیدن حقیقت اشاره می‌کند.
تاریخ انتشار: ۱۴:۴۸ - ۰۷ تير ۱۴۰۰

دیکتاتوری چنان که میشل اونفره به نقل از آلن ری در فرهنگ لغت تاریخی زبان فرانسه می‌نویسد، به این معناست: «تمرکز همه قدرت در دستان یک فرد یا انجمن یا حزب؛ نوعی تشکیلات سیاسی که ویژگی اصلی‌اش همین تمرکز قدرت است.» تصور عمومی آن است که این شکل از تشکیلات سیاسی در حال حاضر در کشور‌های معدودی در جهان سوم دیده می‌شود و کشور‌های غربی بسیار از این معنا دور هستند.

اعتماد در ادامه نوشت: با این همه میشل اونفره در دیدگاهی که در وهله اول غریب می‌نماید، معتقد است که آنچه امروز در اروپا تحقق دارد، یک دیکتاتوری است، بلکه یک دیکتاتوری تمامیت‌خواه از آن شکلی که جورج اورول (۱۹۰۵-۱۹۰۳ م.) نویسنده و روزنامه‌نگار مشهور انگلیسی در رمان ستایش‌شده‌اش ۱۹۸۴، ترسیم می‌کند.

اونفره معتقد است: «امپراتوری ماستریختی (اشاره به اتحادیه اروپا که در سال ۱۹۹۲ براساس پیمان ماستریخت تاسیس شد) یکی از اشکال جامعه توتالیتری است که اورول در رمان خود توصیف می‌کند.»، اما این ادعای به ظاهر عجیب و غریب به چه معناست؟ میشل اونفره کیست و براساس چه خوانشی از آثار اورول و چه فکت‌هایی، چنین اظهارنظر می‌کند؟

رضا خلیلی، پژوهشگر فلسفه به تازگی کتاب نظریه دیکتاتوری میشل اونفره را به فارسی ترجمه کرده است، این کتاب به انضمام نوشتاری از بیژن عبدالکریمی، پژوهشگر و استاد فلسفه، با عنوان «موج چهارم نیهیلیسم» توسط نشر «نقد فرهنگ» منتشر شده است. به این مناسبت پرسش‌های مذکور را با مترجم این کتاب، در میان گذاشتیم.

فکر می‌کنم این نخستین کتابی از میشل اونفره است که به فارسی ترجمه می‌شود. در حالی که دکتر عبدالکریمی در ابتدای مقاله‌اش در آغاز کتاب او را «مردمی‌ترین فیلسوف فرانسه پس از ژان پل سارتر» خوانده است. نخست به اختصار بفرمایید میشل اونفره کیست، چه اندیشه‌هایی دارد و تاکنون چه کرده است؟

میشل اونفره فیلسوف فرانسوی در اول ژانویه ۱۹۵۹ متولد شد. بعد از بیست سال تدریس فلسفه در دبیرستان و همزمان با رسیدن ژان‌ماری لوپن، رهبر حزب دست راستی جبهه ملی به دور دومِ انتخابات ریاست‌جمهوری، آموزش ملی را ترک و میل خود برای انتقال لذت دانش را به گونه‌ای دیگر دنبال می‌کند.

تصمیم اونفره در قبال این رویداد منجر به تاسیس دانشگاه مردمی کان در اکتبر ۲۰۰۲ می‌شود؛ دانشگاهی که شرکت در کلاس‌های آن مجانی و در‌های آن به روی همه باز بود. روش او برای آماده کردن درس گفتارهایش بسیار ساده و مبتنی بر مطالعه است.

مطالعه آثار کامل به ترتیب یعنی از آثار دوره جوانی تا آخرین اثر، مطالعه تمام مکاتبات و در نهایت مطالعه بیوگرافی. با برخورد این سه مورد او به دنبال دست یافتن به حقیقت تاریخی است؛ حقیقتی که در اکثر مواقع اسطوره‌ها را در موقعیت بدی قرار می‌دهد.

میشل اونفره تاکنون بیش از ۱۲۰ کتاب نوشته است که به بیش از ۳۰ زبان زنده دنیا ترجمه شده‌اند. حدود ۱۰ مجموعه شعر، حدود ۲۰ تک‌نگاری درباره هنرمندان معاصر، مجموعه ضدداستان فلسفه در ۱۲ جلد، دایره‌المعارف مختصر جهان در سه جلد (کیهان، زوال و فرزانگی) و کتاب‌هایی که به موضوعات متفاوت و متنوع دیگری می‌پردازند، از سیاست گرفته تا فروید و کامو. اونفره مخالف گزافه‌گویی‌های اسطوره‌ای است و سعی دارد نقاب از چهره اندیشمندان بردارد.

از دیدگاه او، درباره فروید اسطوره‌های زیادی وجود دارد، از جمله اینکه او مبدع پسیکانالیز است، پسیکانالیز یک روش درمانی سودمند است، پسیکانالیز انسانیت را متحول کرده، یا اینکه پسیکانالیز کشفی است هم‌ردیف آنچه کوپرنیک برای ستاره‌شناسی یا داروین برای علوم طبیعی انجام داده است. اما از دید اونفره هیچ‌کدام از این‌ها درست نیستند.

اونفره می‌گوید: «اگر بگویید فروید هرگز بیماری را درمان نکرده است، یک‌سری داستان از خودش درآورده، یا اینکه از بیمارانش مبالغ کلانی را دریافت می‌کرده و از درمان فقرا سر باز می‌زده است، یا اینکه با نازی‌ها همکاری کرده تا پسیکانالیز بتواند در دوران رایش به کارش ادامه دهد، هیاهو به پا می‌شود. بنابراین من متدی را پیشنهاد می‌کنم که آن را واسازی اگزیستانسیل می‌نامم و با اتکا به این روش وقتی که همه چیز را به خوبی خواندیم اسطوره را از بین می‌بریم.»

در مقدمه خودتان بر کتاب، اونفره را چپ پرودونی و طرفدار ژیروندن‌ها در انقلاب فرانسه خوانده‌اید، منظور از چپ پرودونی چیست و ژیروندن‌ها چه کسانی بودند؟

پیش‌تر گفتم که اونفره دنبال اندیشمندان خطرناک می‌گردد و پرودون برای او یکی از همان‌هاست. او از مارکس خطرناک‌ترست، چراکه تنها به امر واقع می‌اندیشد، حال آنکه مارکسیسم از آنجا که ریشه در فلسفه هگل و ایدئالیسم آلمانی دارد، درنهایت برخلاف ادعایش، بیشتر به امر اید‌ه‌آل توجه دارد تا به امر واقع و مادی. از این رو پرودون را یک سوسیالیست اتوپیایی در نظر می‌گیرند. او همچنین مدعی است نخستین رگه‌های فلسفه پراگماتیستی را می‌توان در اندیشه پرودون ردگیری کرد.

جذابیت دیگر پرودون آن است که اهل «منفیت» یا نگاتیویته نیست و فکر نمی‌کند که با آنتی تز‌های دهشتناک و انقلاب‌های خونین بتوان به یک سنتز معقول رسید: «به عبارتی پرودون، روبسپیریست نیست، ژاکوبنیست نیست، مرکزگرا نیست، پرودون پرسوناژی است که مثل من علاقه‌ای به روبسپیر ندارد. این دوست نداشتن روبسپیر یک قضیه شخصی نیست بلکه قضیه دودوتا چهارتاست: آیا باید قدرت را به‌مثابه فرصتی برای تحمیل یک اراده عمومی به شکل نئوروسویی در نظر گرفت یا اینکه باید جور دیگری اندیشید و کمتر به یک چشم‌انداز مساوات‌طلبانه و بیشتر به چشم‌ا‌ندازی لیبرتارین باور داشت؟

به تعبیر دیگر باید از خشونت استفاده کنیم و آن‌طور که در «قرارداد اجتماعی» روسو آمده آدم‌ها را به آزاد بودن مجبور کنیم یا اینکه نه، باید بیشتر دلواپس آزادی و برادری و برابری باشیم؟ باید بدانیم اگر آزادی وجود داشته باشد، این آزادی یک برادری را ممکن می‌سازد که مستعد پدید آوردن برابری خواهد بود. البته نه یک برابری مساوات‌طلبانه که همگان را در یک سطح می‌بیند.»

پرودون به قدرت سیاسی، نگاهی لاییک دارد که همان شیوه آنارشیست یا لیبرتارین است؛ یعنی عدم باور به تئوکراسی، عدم باور به این ایده که چیز‌هایی از آسمان نازل بشوند و مثلا به روبسپیر بگویند که تو فضیلت هستی، تو بیان اراده عمومی هستی، تو خودِ حاکمیت هستی، تو خودِ مردم هستی و غیره. آدم‌ها نیاز به نماینده ندارند، آدم‌ها که ایده نیستند، آدم‌ها موجوداتی انضمامی هستند که خودشان باید حرف بزنند و مسوولیت امور سیاسی را به دست بگیرند.

سیاست متعلق به مردم است. اونفره ژیروندن‌ها را فراموش‌شدگان انقلاب فرانسه می‌داند که در سایه ژاکوبن‌ها نقش خود را در انقلاب فرانسه از دست دادند. توکویل می‌گوید از دوره «فیلیپِ زیبا» تا به حال در فرانسه یک دولت مرکزی قدرتمند وجود داشته است و مناطق دیگر کشور تحت سلطه و رهبری آن هستند. اما ژیروندن‌ها گروهی بودند که می‌خواستند هر یک از ۸۳ بخش آن زمان فرانسه، قدرت خود را داشته باشد و پاریس هم یکی از این ۸۳ بخش تلقی شود، با قدرتی یکسان با سایر بخش‌ها.

با این توضیحات معلوم می‌شود چرا اونفره به پرودون و ژیروندن‌ها علاقه دارد. هر دوی اینان کلی‌گرایی‌ها و انتزاعیات فلسفی را از سیاست طرد می‌کنند و معتقدند هر واحد (یک انسان یا یک ایالت یا استان) را باید در جزییت آن نگریست و قدرت لازم برای اعمال خواست‌ها را هم بدان واحد داد. هرگونه کلی‌گرایی سبب تضعیف جزییت‌ها می‌شود. به نظر اونفره، اتحادیه اروپا هم کلیتی است که می‌خواهد جزییت فرانسه را سست کند.

به دفاع اونفره از مردم اشاره کرده‌اید و اینکه او خود را پوپولیست در برابر پوپولیسید می‌خواند، اگر ممکن است در این باره توضیح دهید.

سارتر در دهه ۷۰ می‌گوید: «۵۰ سال می‌شود که مردم و روشنفکران از یکدیگر جدا شده‌اند، الان آن‌ها باید یکی شوند نه بدین‌خاطر که روشنفکر‌ها مردم را راهنمایی کنند بلکه برعکس برای آنکه این توده‌ها فرم جدیدی بگیرند.» ژاک رانسیر نیز در سال ۲۰۱۶ می‌گوید: «اصطلاح پوپولیست جزیی از زرادخانه روشنفکری و طبقه مسلط است. معنای پوپولیسم چیست؟ یعنی مردم، نادان و عقب‌مانده و مطیع امیال بدوی خود هستند. اصطلاح پوپولیست از جانب حاکمان بدین معناست که فقط ما می‌دانیم و دیگران احمق هستند.»

به اعتقاد اونفره مردم کسانی هستند که قدرت روی آن‌ها اعمال می‌شود، بنابراین هر روز آماج حملات هستند. او می‌گوید در زندگی یا پوپولیست هستید یا پوپولیسید. پوپولیست‌ها کسانی هستند که به قدرت جزییت‌ها و افراد انضمامی باور دارند و با مفاهیم کلی، سیاست را مبتذل و ابزاری برای سرکوب نمی‌کنند.

اونفره می‌ا‌فزاید: «پوپولیسید‌های امروز، افرادی هستند که فرانسه را نابود کرده‌اند، افرادی که خواهان یک اروپای فراملی هستند، افرادی که حاکمیت ملی را واگذار کردند، افرادی که به رای منفی مردم به پیمان ماستریخت در سال ۲۰۰۵ اهمیتی ندادند و همان پیمان را در سال ۲۰۰۸ به خورد مردم دادند. بدین شکل نمایندگان مردم علیه مردم عمل کردند. این‌ها اجزای سازنده پوپولیسید هستند، یعنی نظر مردم را می‌پرسیم و اگر با نظر مردم موافق نبودیم نظر آن‌ها را در سطل زباله می‌اندازیم. من پوپولیسید نیستم بنابراین پوپولیست هستم، چون به دموکراسی باور دارم.»

از نظر او، فرانسه امروز بیش از هر زمانی به دو بخش تقسیم شده است: نه میان راست و چپ، نه میان لیبرال‌ها و آنتی‌لیبرال‌ها، نه میان ترقی‌خواهان و طرفدارن حق حاکمیت ملی، بلکه از یک سو آن‌هایی که قدرت روی آن‌ها اعمال می‌شود، آن‌هایی که او مردم می‌نامد و از سوی دیگر کسانی که قدرت را اعمال می‌کنند، یعنی طبقه نخبه. اونفره یک آدم خودساخته و از خانواده‌ای معمولی است و بار‌ها گفته است که پدرش کارگر کشاورزی و مادرش نظافتچی بوده است.

خاستگاه اجتماعی او و اینکه هیچ‌وقت تمایلی به تعلق به فضای روشنفکری پاریسی و محفل‌نشینی این جماعت نداشته و ارتباطات روزمره‌اش با مردم معمولی باعث شده که در رابطه‌ای دایم با همین مردمی باشد که خود را جزیی از آن‌ها می‌داند.

شاید به همین خاطر باشد که کتاب‌های او پرفروش‌ترین کتاب‌های یک فیلسوف در فرانسه محسوب می‌شوند. اونفره معتقد است که جنبش جلیقه‌زرد‌ها توسط احزاب سیاسی چپ از راه به در شد و رنجی که در این اعتراضات تجلی می‌یافت توسط حرفه‌ای‌های سیاست مصادره شد و با به خشونت کشیدن این جنبش اثرگذاری آن از دست رفت.

اونفره کتاب‌های زیادی نوشته است. چه شد که از این میان به عنوان اولین کتاب به فارسی، نظریه دیکتاتوری را برای ترجمه انتخاب کردید؟

فقط تعدادی از صد و چند کتاب اونفره را خوانده‌ام و طبیعی بود که از بین همان چند کتاب دست به انتخاب بزنم. ولی مهم‌ترین دلیل، کشش شخصی من به کتاب «نظریه دیکتاتوری» بود، کتابی که با زبانی ساده و با ارجاع به دو رمان معروف اورول یعنی «مزرعه حیوانات» و «۱۹۸۴» به صورت‌بندی ویژگی‌های دیکتاتوری پرداخته است. دیکتاتوری یک مساله جهانی است که در سال‌های آینده هرچه بیشتر جهان را در چنبره خود خواهد گرفت، از این رو درک این مفهوم ما را در تحلیل وضعیت سیاسی- اجتماعی دنیا راهنمایی خواهد کرد.

ضمنا ما به یک معنای عرفی و عام از دیکتاتوری عادت کرده‌ایم ولی دریافتی که اونفره از دیکتاتوری دارد ژرف‌تر است، یعنی او به دیکتاتوری‌ای پرداخته که در زیر لباس دموکراسی پنهان شده است. کتاب‌های میشل اونفره تا حد زیادی درباره سیاست و اجتماع فرانسه هستند و شاید دانستن یا ندانستن محتوای آن‌ها برای یک کتابخوان ایرانی چندان مهم نباشد ولی دغدغه کتاب «نظریه دیکتاتوری» جهانشمول است.

در نظریه دیکتاتوری، اونفره به خوانشی خاص از آثار مشهور جورج اورول، نویسنده انگلیسی، یعنی ۱۹۸۴ و مزرعه حیوانات می‌پردازد و می‌کوشد براساس این خوانش نشان دهد که وضع کنونی اروپا بعد از تشکیل اتحادیه اروپا، دیکتاتوری است. او برای این دیکتاتوری هفت ویژگی قائل است: انهدام آزادی؛ فقیر کردن زبان؛ برچیدن حقیقت؛ از بین بردن تاریخ؛ انکار طبیعت؛ رواج نفرت و سودای امپراتوری. اگر ممکن است در مورد این نظریه و نحوه استخراج این هفت عنصر از آثار اورول توسط اونفره توضیح دهید.

چنان‌که در پرسش پیشین گفتم درک اونفره از دیکتاتوری، درکی ریزبینانه است. مقصود او از دیکتاتوری، اگر بتوان چنین عبارتی را به کار برد، «دیکتاتوری نرم» است، یک دیکتاتوری نهادینه شده در جان شهروندان؛ دیکتاتوری‌ای که یک روشنفکر هم ممکن است بدان آلوده باشد ولی نداند.

این دیکتاتوری، با توپ و تانک و تفنگ نمی‌آید، بلکه معانی را دگرگون می‌کند و مگر انسان در ژرف‌ترین حالت خود چیزی است غیر از حیوان ناطق یا حیوان معنافهم؟ اگر نویسنده از «انهدام آزادی» سخن می‌گوید منظورش بگیر و ببند به سبک کره‌شمالی نیست، منظورش دوربین‌های مدار بسته‌ای است که ما به بودنِ آن‌ها خو گرفته‌ایم و حتی شاید در یک فضای عمومی، اگر دوربین بالای سرمان نباشد احساس امنیت نکنیم.

فقیر کردن زبان، ممنوع کردن زبان مادری در مدرسه نیست، بلکه مبهم کردن معنای واژگان است. همین که شما از «آزادی» سخن بگویید و طرف گفتگو پاسخ دهد «مقصودتان از آزادی چیست» یعنی زبان دیگر از کارکرد طبیعی خود خارج شده است. کار‌هایی که «دیکتاتوری» نوین انجام می‌دهد بسیار ساده‌اند ولی تا عمق جان رسوخ می‌کنند. به انکار طبیعت فکر کنید.

گرفتن طبیعت از انسان، همان کاری است که فرهنگ سقراطی‌- مسیحی با اروپای پیش از قرن نوزدهم کرد. انسانی که طبیعت و نیاز‌های جسمانی ندارد، از حیثیت انسان انضمامی که بسیار برای اونفره ارجمند است، خارج و به یک انسان کلی تبدیل شده است.

اونفره می‌گوید: «این یک پروژه سارتری است، پروژه اگزیستانسیالیست. طبیعت انسانی وجود ندارد، پس مرد وجود ندارد، زن وجود ندارد، مرز وجود ندارد، کشور وجود ندارد، فرهنگ وجود ندارد، هیچ کدام از این‌ها وجود ندارند. این یک نیهیلیسم است. تکرار پروژه مارکسیستی است که فرض می‌گیرد که گذشته را باید از صفر شروع کرد.» و یک انسان ساکت و بی‌خطر و بله قربان‌گو بهترین موجود برای دیکتاتورهاست.

به نظر می‌رسد که اونفره سخت مخالف ایده اتحادیه اروپا و مدافع حاکمیت ملی است. از سوی دیگر شما او را چپ‌گرا می‌خوانید. آیا این رویکرد ناسیونالیستی با یونیورسالیسم چپ تناقضی ندارد؟ چه تفاوتی میان دفاع اونفره از حاکمیت ملی با راست‌گرایان افراطی هست؟

اگر اونفره یک چپ به معنای آشنای کلمه بود، قطعا در ناسیونالیسم او با کلی‌گرایی چپ تضاد پیش می‌آمد. ولی باید توجه داشت که اونفره مدعی است که هرگز نه مارکسیست بوده نه کمونیست. چنان‌که پیش‌تر هم گفتم او «پرودونی» است و می‌دانیم که آب مارکس و پرودون توی یک جوی نمی‌رفت. اونفره، این کلی‌گرایی یا یونیورسالیسم چپ را جلوه‌ای از همان ایدئالیسم مارکسی می‌داند.

اونفره می‌گوید: «من همیشه ضد هر دو جریانِ مارکسیست‌ها و کمونیست‌ها بوده‌ام، من متعلق به چپی هستم که پرودونی است، یعنی سازماندهی جامعه با مشارکت، همیاری و اتحاد و من به چنین چپی تعلق دارم نه چپ دولتی و گولاگ. به چپ مردمی‌ای باور دارم که مردم کارهای‌شان را در همکاری با یکدیگر انجام می‌دهند.» او نسبت به چپ‌های ایده‌آلیست نگاه مثبتی ندارد و اتفاقا سخت به آن‌ها می‌تازد. اگر راستش را بخواهید از دیدگاه اونفره، ماکرون نیز چپ است.

اصلا در فرانسه چپ‌های زیادی وجود دارد: از ماکرون که چپ لیبرال است گرفته تا چپ افراطی یعنی حزب ضد سرمایه‌داری بزانسنو، چپ ملانشون یعنی حزب فرانسه تسلیم‌ناپذیر و چپ حزب سوسیالیست. اما اکثر این چپ‌ها از اروپای ماستریختی دفاع می‌کنند و مخالف حق حاکمیت ملی هستند و حق حاکمیت ملی را نه به پای یک حکومت جهانی کمونیستی بلکه به پای اروپای ماستریختی‌ای قربانی می‌کنند که به نظر اونفره، همه‌اش زیر سر سرمایه‌داری است که سودای تبدیل دنیا به بازاری بزرگ را در سر می‌پروراند.

از این روست که می‌گوید: «من، به عنوان یک چپ، خود را در عرصه روشنفکری تنها حس می‌کنم، اما افراد زیادی هستند که با من موافقند، زیرا چپ مورد نظر من را می‌شناسند، به آن عمل می‌کنند، یعنی کشاورزانی که محصولات خود و فروش محصولات خود را با مشارکت و همیاری میان خود سازماندهی می‌کنند.»

رویکرد این فیلسوف فرانسوی با راست افراطی در آنجا متفاوت است که دست راستی‌ها هر چند به حق حاکمیت ملی باور دارند ولی از سوی دیگر انسان را در جزییت خودش نمی‌نگرند و برای آنها، انسان فقط به عنوان عضوی از بدنه اجتماعی وجود دارد.

راست افراطی که معمولا با پوپولیسم - در معنای منفی و غیراونفره‌ای‌- درمی‌آمیزد فاقد هرگونه مشخصاتی است که یک چپ پرودونی بدان باور دارد. اونفره به کنشگری انسان‌ها در هماهنگی با یکدیگر باور دارد، به تعاون و همکاری، به تمرکززدایی و این دقیقا همان چیز‌هایی است که راست افراطی با آن‌ها دشمن است.

طرفداران مارین لوپن ریشه مشکلات فرانسه امروز را در مهاجرت می‌بینند و قائل به نظریه جایگزینی بزرگ هستند، نظریه‌ای ساخته و پرداخته رنو کامو که می‌گوید نخبگان اروپایی در پی جایگزین کردن جمعیت فرانسوی و اروپایی با جمعیتی غیراروپایی (به‌طور خاص اعراب مسلمان که خاستگاه‌شان در آفریقای شمالی است) هستند. این در حالی است که اونفره باوری به این نظریه‌ها ندارد، به‌علاوه استفاده راست افراطی از مفهوم پوپولیسم، زننده و در راستای «رواج نفرت» است و این یکی از مولفه‌های دیکتاتوری از نظر اونفره است.

در بادی امر به نظر می‌رسد مفهوم دیکتاتوری به رژیم‌های بسته و محدودی، چون کره‌شمالی قابل اطلاق باشد. آیا به نظر شما اطلاق این مفهوم به اروپایی که همگان آن را آزاد می‌خوانند و همه از سراسر جهان به آنجا مهاجرت می‌کنند، نقیضه‌گویی نیست؟

من به عنوان مترجم این کتاب نمی‌توانم بگویم چنان نظری درست است یا نه. این کارِ نویسنده است. اوست که باید خواننده را راضی کند دیکتاتوری در اروپا هم رواج دارد. نویسنده دست‌کم توانسته مرا راضی کند. مثلا به رفراندوم قانون اساسی اتحادیه اروپا در فرانسه به سال ۲۰۰۵ توجه کنید.

اونفره در این کتاب مفصل به آن پرداخته است. اجازه دهید از روی کتاب نقل کنم: «نخستین‌باری که به این ملت اجازه دادند عقیده‌اش را بگوید، بنابه پیشنهاد ژاک شیراک، رفراندوم پیمان قانون اساسی اتحادیه اروپا در ۲۹ مه ۲۰۰۵ بود. داستان را می‌دانیم: ملت، با اقتدار حرف خود را زد و با ۵۴.۶۸ درصد آرا این پیمان را رد کرد.

طرفداران سارکوزی و حزب سوسیالیست که آن موقع توسط فردی به نام فرانسوا اولاند رهبری می‌شد برخلاف نظر مردم رای دادند. این کار به معنای واقعی کلمه، کودتای منتخبین مردم علیه مردم بود.» پشت کردن به رای مردم، نامش دیکتاتوری است چه در کره‌شمالی چه در فرانسه.

البته بازهم تاکید می‌کنم که دریافت اونفره از دیکتاتوری چیزی غیر از درک معمول از این مفهوم است. یا به این بیندیشید که دولت فرانسه چند دهه است از مردم خواسته کار‌های روزمره خود را از راه تلفن همراه و رایانه و کارت‌های اعتباری و... انجام دهند و بدین‌ترتیب از هر فرد، یک کلان‌داده به دست آمده که دولت هر گاه بخواهد می‌تواند بدان‌ها دسترسی پیدا کند.

باز هم از متن کتاب نقل قول می‌کنم: «از چند دهه پیش تاکنون، بنابر دستورات دولتی، اداری و هشدار‌های اجتماعی، تلفن همراه و کامپیوتر و کارت‌های اعتباری برای به انجام رساندن اکثر فعالیت‌های ضروری اجباری شده‌اند: برای برقراری ارتباط، خرید، فروش، جابه‌جا شدن، تغذیه، لباس پوشیدن، خوردن، خوابیدن، درمان، مطلع شدن، اعلام درآمد و پرداخت مالیات و... می‌توان در شبکه‌های اجتماعی ثبت‌نام نکرد، اما چه کسی می‌تواند بدون آنکه قبلا کارت‌های پلیسی خود را فعال کرده باشد با قطار یا هواپیما سفر کند، با تاکسی جابه‌جا شود، یک وعده غذایی یا خوراک در یک رستوران یا یک مغازه پرداخت کند، نزد پزشک و سپس نزد داروفروش برود، یا در یک بیمارستان بستری شود؟ هیچ‌کس.»

در رمان ۱۹۸۴، قدرت متمرکز و سراسربین در مقام برادر بزرگ، بر همه شوون زندگی عمومی و خصوصی انسا‌ن‌ها نظارت دارد و با کسانی که حتی خیال مخالفت در سر می‌پرورانند، به‌شدت برخورد می‌کند. این در حالی است که اونفره این کتاب و ده‌ها کتاب انتقادی دیگر خود را در فرانسه منتشر کرده و با مشکلی مواجه نشده است. آیا فکر نمی‌کنید مقایسه اروپایی که اونفره در آن زندگی می‌کند و افکارش را منتشر می‌کند، با دیستوپیای ۱۹۸۴ اورول اغراق‌آمیز است؟

به گمان من، اونفره فکر نمی‌کند که جامعه امروز اروپا، طابق نعل به نعل جامعه «۱۹۸۴» است. چنان‌که پیش‌تر به درستی پرسیدید و من هم پاسخ دادم، تنها بخش‌هایی از «مزرعه حیوانات» و «۱۹۸۴» برای اونفره مهم است، یعنی او در تعیین وجه اشتراک دیکتاتوری «۱۹۸۴» با دیکتاتوری امروز اروپا، به مواردی مانند رواج نفرت، انکار طبیعت یا برچیدن حقیقت اشاره می‌کند.

اگر قائل به این نکته ظریف باشیم آن‌گاه دیکتاتوری را تنها برحسب برخورد خشن با منتقدان تعریف نمی‌کنیم. بله، کسی با اونفره به سبک «۱۹۸۴» بدرفتاری نکرده ولی بد نیست بدانیم که وقتی او با سیاست‌های ماکرون علنا مخالفت کرد، از الیزه دستور رسید که حضور اونفره در رسانه‌ها محدود شود و پخش درس‌گفتارهایش در رادیو فرانس کولتور متوقف شد.

البته در محافل غربی نیز ادعای اغراق‌آمیز بودن اندیشه‌های اونفره طرح شده است که یک‌بار او، بدان‌ها چنین پاسخ داد: «خیر، نگاه من اغراق‌آمیز نیست، زیرا من نمی‌گویم که ما به دوره نازیسم یا استالینیسم بازگشته‌ایم. من دارم درباره نحوه اعمال دیکتاتوری در دوره اینترنت، دیتا و تلفن همراه سخن می‌گویم.

این توتالیتاریسم معاصر، چکمه‌پوش نیست، ولی با این حال ما در جامعه‌ای کنترل‌شده زندگی می‌کنیم: این واقعیت که ما همیشه شنود می‌شویم، این واقعیت که داده‌های بسیاری درباره ما جمع‌آوری می‌شود ما را به سوی جامعه کنترل‌شده سوق می‌دهد و این جامعه کنترل‌شده، به نقطه التهابی رسیده است که هرگز بدان نرسیده بود. اورول رمان نوشته، اما داستان علمی‌تخیلی او دیگر تخیل نیست بلکه به علم تبدیل شده است.»

برچسب ها: دیکتاتوری
bato-adv
مجله خواندنی ها
bato-adv
bato-adv
bato-adv
bato-adv
پرطرفدارترین عناوین