در نقد محمد علی آتشسودا آنچه من مصاحبه عناصر اصلی هویت ایرانیان گفتهام غیر علمی خوانده شده است، ایشان در آغاز نقد خود مینویسند: «ایشان در روشی که برای حل تضادهای قومیتی در پیش گرفتهاند، به خطا رفتهاند و به نیت تخفیف و تسکین اختلافات متعصبانه و نژادپرستانهای که گریبانگیر کشور شده است، ناچار شدهاند دست به دامن گزارههایی غیرعلمی شوند که اتفاقا پیامدهای منفی آنها در درازمدت ویرانگرتر و مخرب تر از آن چیزی است که درحال حاضر از آن هراس دارند.»
ایشان در بخش دیگری اگر چه انگیزه مرا فیذاته بد ندانسته و آن را خیرخواهانه ارزیابی کردهاند اما از جهت علمی درست ندانستهاند و عنوان کردهاند که «باید دید اگر اقوام هموطن دیگر نیز به انگیزهی همهویتی ملی، همین روش را در پیش بگیرند و به دنبال پررنگ کردن نقش قومیت خود در شکلگیری هویت ایرانی و بیاهمیت وانمودن زبان فارسی برآیند، چه نتیجهای حاصل میشود؟ اصولا چه نیازی است که برای تقویت جایگاه یک قوم در شکلگیری هویت ملی به تضعیف زبان ملی متوسل شویم؟».
در خصوص نکات دکتر آتش سودا باید بر روی تاکید ایشان بر علمی نبودن مباحث مطروحه باید در خصوص علم عنوان کنم یکی از نکات بسیار مهم در گفتمانهای امروزی تکیه بر مفهوم علم است که در بیان آقای آتش سودا نیز وجود دارد.
درمباحث ایشان بحث علمی بودن بسیار برجسته شده است و ایشان برای اینکه ثابت کنند گفتههای میری از صلابت و انسجام برخوردار نیست و مبتنی بر فرضیات من عندی است، تقابلی ایجاد کرده و میگوید گزارههای میری علمی نیست. وقتی چنین تقابلی ایجاد میشود تا گفته شود کسی علمی صحبت نمیکند، مراد از علم، علم قرآنی و یا علم به آن معنایی که فارابی یا ملاصدرا به کار میبرد نیست و علم به معنایی به کار برده میشود که در زبان و جان گفتمان جهانی مورد استفاده است که مبتنی بر گفتمان ساینس است.
حقیقتا امروزه ما نگاه واحدی به علم نداریم، یعنی این که چه چیزی علم است و چه چیزی علم نیست بحث مورد توافقی نیست و البته یکی از بحثهای شیرین تاریخ و فلسفه علم هم هست.
بر این اساس که نگاه پوپر در خصوص علمی بودن و معیار علم را بپذیرم و یا بحث کوهن را صادق بدانیم، موضع ما در خصوص علمی بودن متفاوت خواهد بود. برخی ممکن است در این مورد بحث لاکاتوش را با عنوان برنامه تحقیقی (Research programme) مطرح کنند که معتقد است علمیبودن نمیتواند به صورت مجرد مطرح شود زمانی میتواند معنادار باشد که در داخل یک برنامه تحقیقی (Research programme) باشد، معنای دیگر علمی بودن را رودولف کارناپ با عنوان ریاضیسازی (mathematized ) مطرح میکند و میگوید علمیبودن وقتی صورت میگیرد که مفهوم ما کاملا ریاضی شده باشد و البته همه اینها تلقیات اروپامحورانه از علم است.
نکته دوم که بسیار مهم است، این است که تصور ما از تغییر و تطور در تاریخ چگونه است؟ آیا ما تصوری پوزیتیویستی داریم که در این تلقی تاریخ در واقع روایتی کاملا مطابق با امر واقع است و در این الگو تاریخ بر اساس مدل خطی پیش میرود. امروزه این تلقی نادرست دانسته میشود که ما تاریخ را سناریویی بدانیم از تقریر وقایعی که کما هو وقع صورت گرفته است و اگر شما میگویید حرفهای میری من عندی است، این سوال پیش میآید که آنچه او به عنوان تاریخ تقریر کرده است، آیا تقریر واقعیت بما هو وقع بوده و یا مبتنی بر یک پرسپکتیوی (Perspective) بوده است؟ برای مثال در تاریخ جوینی واقعیت از چشم انداز خاص نقل شده که در تاریخ طبری و یا دیگر تاریخها روایت از چشماندازهای دیگری تقریر شده میشوند. مساله اینجاست که تقریر من از تاریخ، روایت رویدادهای تاریخ دقیقا همانطور که اتفاق افتادهاند نیست، بلکه من از یک چشمانداز به روایت تاریخ میپردازم.
امروز مولفه های بسیاری در تاریخ نگاری وجود دارد که تا 100 سال قبل وجود نداشته است، برای مثال مساله جنسیت مطرح است و اینکه آیا جنیست میتواند در تقریر ما از تاریخ تاثیرگذار باشد و یا خیر، دیگر عاملی که در تاریخنگاری مطرح میشود قومیت و طبقه است، به زبان شریعتی و یا مالکوم ایکسی، باید دید تقریری که از تاریخ ارائه شده است تاریخ طبقه حاکم است و یا طبقه مطرود و به حاشیه رانده شده، قرائت روحانیون است و یا نظامیان، همچنین عامل جغرافیایی نیز میتواند روی فهم ما تاثیر داشته باشد.
اینها نکاتی است که اگر ما روی اینها بازبینی کنیم، میتوانیم تاریخ گذشته خود را به انواع متکثر تقریر کنیم. ممکن است گفته شود با این تفاوتها تکلیف واقعیت تاریخی چیست که باید گفت، مقام نظر با مقام عمل متفاوت است. شما اگر از مصاحبه من و نقدی که به آن شده است گذر کنید، متوجه خواید شد در قسمت نظرات خوانندگان، بر اساس منظر متفاوتی که وجود داشته است نکات جالبی مطرح شده است، شما اگر موقعیت جغرافیایی را نادیده انگارید، انگار در خلا بحث میکنید اما وقتی حغرافیا، قومیت، جنسیت و طبقه را در نظر بگیرید میبینید ارزیابیهای متفاوتی از واقعیت وجود دارد که اینجا یک مصاحبه ساده است. اگر در یک مصاحبه ساده طیف وسیعی از مناظر را میبینیم، در خصوص موضوع کلانی مانند هویت ملی بحث بیشتر خواهد بود.
ما در مقام سیاستمدار که نیستیم، درست است ممکن است مباحث من دامنههای سیاسی و یا سیاستگذارانه داشته باشد، اما بحث من فی نفسه سیاسی نیست. ما برای فهم بهتر هویت ملی باید آن را مورد بازبینی قرار دهیم. امروزه بسیاری از مولفهها در حال بازبینی و به زبان گیدنزی در حال بازخوانی شدن هستند، به عبارت دیگر انسان در حال بازخوانی خود سوژه است. در چنین جایگاهی نقاط ثابت نمیتواند پاسخ دهد.
برخی مفهوم ایران را به گونهای تصاحب کردهاند و پس از انقلاب مشروطه ملت را در قالب اروپا مدارانه گنجانده و ملیت ایرانی را مساوی یک زبان بیان کردند. همین کار در ترکیه نیز صورت گرفت. این نگاه انحصارگرایانه ممکن بود در اوایل قرن بیست و یا نوزده انسجام بخش باشد و ما ایرانیان بتوانیم در اوضاع نامنسجم قاجار خود را حفظ کنیم، اما امروز که مولفههای بسیاری که در حال تغییرند باید حداقل در مقام نظر، برای فهم تاریخ، مولفههای بسیاری مانند قومیت، جنیست، نژاد، زبان، مذهب و طبقه را در نظر بگیریم.
در این صورت نگاه به تاریخ تغییر خواهد کرد و اگر ما اتفاقا به جای توجه به متن به پامتن و پانوشت توجه کنیم به معنای جامعتری خواهیم رسید. ما الان متن هویت ملی را با نگاه غالب بررسی کردهایم اگر نگاه غالب را با نگاه حاشیهای عوض کنیم یا بین این دو دیالوگی برگزار کنیم، شاهد یک مفهوم دیگری از هویت ملی خواهیم بود.
در جواب کسانی که مطرح میکنند که میری به گونهای به دنبال پان ترکیسیم است، باید بگوییم من حداقل 6 کتاب در خصوص ایران و ملیت ملی نوشتهام، در نگاه من ایران صرفا یک مفهوم سیاسی نیست و بسیار فراتر از آن قارهای فرهنگی، متشکل از 25 کشور را شامل میشود و مولفههای بسیاری در آن وجود دارد که برای اینکه مفهوم ایرانیت را انسجام ببخشیم مفید خواهند بود، اما چون نگاه ما سیاسی شده است نمیتوانیم درک درستی از آن داشته باشیم.
واقعیت آن است که بر اساس درک فراگیرتری از ملیت ایرانی نباید زبان ملی را صرفا به فارسی تقلیل دهیم و فرهنگستان زبان فارسی را به عنوان فرهنگستان تنها زبان ملی مطرح کنیم، بر اساس تلقی من از هویت ملی، باید فرهنگستان زبانهای ملی در ایران تاسیس شود و زبانهای ایران سیاسی را زبان ملی بخوانیم، چون نگاه ما به ملت باید بر اساس قومیتها و نژادهایی باشد که سالیان سال در این سرزمین زندگی کردهاند و باید در نگاه ما به فرهنگ منعکس شوند.
اگر بخواهیم نگاهی منصفانه داشته باشیم جامعهشناسان، دانشگاهیان و اساتید ما چه میزان فرهنگهای غیر فارسی در ایران را میشناسیم و بر روی آن مطالعه کردهایم، برای مثال ما چه میزان فرهنگ و فولکلور بلوچها که از دراویدیها هستند و نگاه ایشان به تاریخ و هستی را مطالعه کردهایم، این مطالعات نگاه ما به ملیت را غنیتر خواهد کرد. ما میبینیم در صحبت از شاهکارهای ادبی ایران تنها آثار فارسی برجسته میشود و از شاهکارهای زبان و فرهنگهای دیگر سخنی به میان نمیآید، برای مثال آیا ذکری از کوراوغلی به عنوان یک حماسه ترکی میشود؟
باید به جد پرسید که چهمیزان از دانشجویان و اساتید ما از قومیت گرجیها در ایران اطلاع دارند، گرجیهای ایرانی از آن سو نیامدهاند بلکه در ایران زیسته و دارای تاریخچه و حافظه قومی خاص خود هستند، این قضیه در مورد بختیاری، لر، ترکمن،ترک، کرد و ارمنیها هم صادق است.
ما نه تنها انعکاس قومیت را در فرهنگ خود ندیدهایم، مدام در حال نفی کردن آن هستیم. از سوی دیگر آیا در دانشگاههای ما کردیشناسی داریم؟ این مباحث وقتی در ایران تحقق یافته است که به صورت محدود در بخش کردنشین در جواب کردها بوده باشد. در کشوری مانند فرانسه یا آلمان اگر بخواهیم مردمشناس حاذقی شویم نباید فرانسوی و یا آلمانی را خوب بدانیم بلکه باید زبانهای کلاسیک مردمان دیگر را به خوبی بشناسیم، حالا چه شده است که در ایران مردمشناسان به جای تسلط بر زبانهای ایرانی باید فرانسه و آلمانی بدانند؟
در خصوص زبان ترکی باید بگویم این زبان تنها زبان یک قوم در ایران نیست، بلکه زبانی است در پهنه بسیار بزرگ جغرافیانی که در سه قاره گسترده شده و حامل یک سری ظرفیتها غنی است. زبان کردی نیز همینطور است و بخش وسیعی از آسیا در چهار کشور به این زبان صحبت میکنند.
ما نیاز داریم دانشکدههایی را تاسیس کنیم که نوع نگاه ما به زبانهایی که در داخل ایران است را بررسی کنند. هر زمان که این صحبت می شود میگویند شما زبان فارسی را تهدید میکنید، اما باید گفت زبان فارسی با این کارها تهدید نمیشود، این زبان امروزه در شبه قاره هند و ترکیه تدریس میشود و مثلا شما نمیتوانید فارسی ندانید و فرهنگ عثمانی را بشناسید. بحث تنها زبانی و سیاسی نیست، از اینرو من اعتقاد راسخ دارم که نوع نگاه ما به ملیت نیازمند یک بازبینی اساسی است.