سیدجواد میریمنیق عضو هیات علمی پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فراهنگی است، وی در تبریز زاده شده اما از 16 سالگی از ایران خارج شده و در دانشگاههای بریستول انگلستان و گوتبرگ سوئد تحصیل کرده و در کشورهای روسیه، ترکیه، چین و انگلستان به تدریس و پژوهش پرداخته است. از میری خواستیم تا با استفاده از آموختههایش سردادن شعار «خلیج عربی» در زادگاهش را که او پایتخت شیعی ایران میخواند تحلیل کند.
وی معتقد است که فارسی عنصر هویت بخش هویت ملی ایران در درازنای تاریخ نبوده است و ایران نو محصول عناصری چون «ایرانیّت»، «اسلامیّت»، «تصوف»، «تشیع» و «ترکیّت» است و از این رو تعریفیوحدتگرایانه و تقلیلگرایانه از هویت ایرانی باعث بروز عواطفی کور میشود که نیازمند بازسازی هویت ملی ایرانیان است.
پیشتر از میری کتبی مانند «فرصتها و چالشهای ایران در تاتارستان»، «روایتهای موازی در علوم انسانی» و «تأملی بر فقر تئوریک در علوم انسانیِ ایران» منتشر شده است. مشروح گفتوگوی تفصیلی فرارو رو با میری در پی میخوانید.
چندی پیش شاهد بودیم که در استادیوم یادگار امام شهر تبریز و پس از یک بازی فوتبال، تماشاچیان که تعدادشان نیز کم نبود، شعار «خلیج عربی» سردادند. این شعار در تعارض آشکار با حس ملی است، چنین رویدادی را چگونه ارزیابی میکنید.
سوال بسیار به جا و مناسب است و نیاز به بررسی زیادی دارد، نه در یک یا دو مصاحبه، بلکه به عنوان سوالی در سطحی آکادمی، پژوهشگران و اندیشمندان در حوزه جامعهشناسی و و جامعهشناسی سیاسی باید به این مساله بپردازند و از این مهمتر در عرصه عمومی ما، روشنفکران به خصوص آنهایی که در تهران ساکن هستند، باید به گونهای باید بازبینی در گفتمانها و یا اولویتبندی موضوعاتشان بپرازند تا به آن بپردازند، اما موضوع اصلی چیست؟
برای بررسی رویدادی که در تبریز اتفاق افتاده است و اینکه عدهای نام خلیج فارس را با نام دروغین خلیج عربی در پایتخت شیعه ایران سردادهاند، باید به نکته اساسی دیگری پرداخت. تبریز مرکز و مسند اولین دولت مقتدر و شیعه ایران بود. صفویان پایتخت حکومت خود را که تا به امروز هم در ساختارهای ایران امروز تاثیر خود را نشان میدهد را در تبریز نهادند.
برای پاسخ به سوال شما ما نیاز داریم به مسائل و اتفاقاتی که در این صدسال اخیر در گفتمانهای سیاسی، اجتماعی و فرهنگی ما اتفاق افتاده و مساله توسعه و عدم توسعه اقتصادی یا توزیع عادلانه ثروت، که مساله حاشیه و مرکز را در ایران ایحاد کرده، بپردازیم.
ایران و دو بال اسلامیت و ایرانیت
چرا این اتفاق افتاده و یک عده دست به این کار زدند. من برای بازخوانی این مساله به این نکته میپردازم که هویت ملی ما به چه معناست و وقتی ما از هویت ملی صحبت میکنیم، دقیقا از چه چیزی سخن به میان میآوریم. وقتی به گفتمان غالب نگاهی میکنیم میبینیم، هویت ملی ایرانیان بر دو بال ایرانیّت و اسلامیّت تعریف شده است. دیانت قبل از اسلام ممکن است زرتشتیگری و ادیان دیگر را شامل شود.
در این مورد به قبل از اسلام توجه اساسی ندارم و به تاریخ ایران در این 14 و 15 قرن اخیر میپردازم که به گونهای شاکله هویت ملی ایرانیان را در عرصه جهانی به عنوان عنصری متمایز از همسایگان و در سطح جهانی در آورده است و بعضا از آن به عنوان خلقیات ایرانیان هم یاد میشود.
اما آیا هویت ایرانی تنها مبتنی به ایرانیّت و اسلامیّت است؟ پاسخی که پس از رجوع به منابع تاریخی و رویکردها و حوادث این سرزمین مییابیم، این است که بله هویت جمعی ایرانیان و یا آنچه خرد و عواطف جمعی ایرانیان را شکل داده که به عنوان عنصری فعال در چنین سرزمینی در درازنای تاریخ خود را بسازد و در عرصههای مختلف مانند هنر، تصوف، سیاست، علم، تکنولوژی و در عصر حاضر با گفتمان و پارادایم جمهوری اسلامی در جهان معاصر بازسازی کرده و بسط دهد، این دو عنصر بوده است.
ما ایرانیت و اسلامیت را چگونه میفهمیم، اگر ایرانیّت را به عنوان عنصری متکثر فهمیده شود که از اقوام مختلف تشکیل شده است و این اقوام به گونهای مانند فرش ایرانی که از قطعات کوچکی تشکیل یافته که در طرحی موزون هم را تکمیل میکنند، بفهمیم مشکلی نیست، ولی به نظر میرسد این جا نظریهپردازان عنصر ایرانی را به این صورت ندیدهاند و مفهومسازی نکرده و خلط معرفتی صورت گرفته و این عنصر متکثر ایرانی به یک جز از واحد که آن هم فارسی است، تقلیل یافته است. اما نقش و اهمیت زبان پارسی در نظام هویت ایرانیان چگونه طرح شده است؟
دگرگونی هویت ایرانی پس از دوران صفوی
عنصر اسلامیّت را هم به صورت کلی اسلام گفته و بیان شده است که مراد از آن، اسلامی بومی شده است که به عنوان عنصری وحدتبخش مطرح شده و ما میتوانیم با مسامحه این مساله را قبول کنیم. طرح اینکه ایران مفهومی متکثر است و اسلام دینی وحدتبخش است و نه دینی عربی که رنگ و بویی ایرانی گرفته است، قابل پذیرش است، اما این رویکرد تنها میتواند تا دولت صفوی مورد استناد قرار بگیرد، اما به چه معنا؟
دولت صفوی در جغرافیای سیاسی ایران، نه همین سرزمینی که ما امروز جمهوری اسلامی ایران می گوییم، بلکه در ایران فرهنگی و قارّه فرهنگی که مرکزش ایران بوده شکل گرفته که نقطه عطفی در تاریخ ایران بود و پارامترهای هویت ملی ما را تغییر داده و بازسازی کرده و به شکل نوینی در آورده است که این شکل را در تاریخنگاریهای ما مورد توجه قرار ندادهاند.
اما هویت جدیدی ایران چیست که هندسه معرفت هویتی ما را تغییر داده است. من سه عنصر مشخص را در این نقطه عطف میبینم که چه در آثار ایرانیان و چه در آثار مستشرقین، که در مورد هویت ملی ایران کار کردهاند از جمله آمریکایی، روس، و فرانسویها مورد اشاره قرار نگرفته است. این روایات هویت ملی ایران را فارسی تعریف کردهاند و هر چه در این ذیل این هویت قرار نمیگیرد را عنصری متداخل بیان کردهاند که در ایرانیت خلل ایجاد کرده است که یا باید باز تعریف شود و یا در چارچوب اصلی، به زعم ایشان عناصر بیگانه خوانده شود.
آیا من درست فهمیدهام که ما باید تاریخ ایران را به سه بخش باستانی، اسلامی و صفوی تقسیم کنی و آیا عناصر ایرانی ایرانیت و اسلامیت متعلق به دوره ایران اسلامی است و عناصر جدید در دوره صفوی به هویت ایرانی افزوده شده است؟
البته در خصوص تاریخ ایران به سه دوره اشاره می کنند، پیش از اسلام، پس از اسلام تا صفوی و دوران صفوی به بعد که عصر مشروطه و مواجهه به مدرنیته یوروسنتریک در آن قرار میگیرد که من با این تقسیمبندی مشکل دارم.
ما پس از دوران صفوی، ساختارهای جدیدی را داریم که ساختارها نه تنها عینیاند، مثل نهادهای اجتماعی بلکه ساختارهای ذهنی که در فلسفه، حکمت، فقه، اصول، هنر و یا آنچه عناصر نرمافزاری یک تمدن میگوییم را نیز شامل میشوند و بسیار هم با نفوذ بودهاند، پس از دوران صفوی ساختارهای زندگی ما شیعیان، اهل سنت، مسیحیان، یهودیان، صائبی یا مندائیان همه ما به عنوان ایرانی تحت تاثیر این تغییر و تحولات بوده است.
سه عنصر مهم در این تغییر و تحولات وجود دارد که بسیاری از کسانی که در حوزه هویت ملی کار میکنند به آن اشاره نمیکنند یا به صورت تقابلی با آنها برخورد میکنند که این رویکرد به جواب سوال اصلی باز میگردد. یکی عنصر شیعی است که با دولت صفوی که در فلات ایران شکل میگیرد. دیگری عنصر تصوف است که بعضا با نام عرفان هم یاد میشود، البته وقتی عرفان میگوییم مقداری خلط میشود، زیرا قبل از صفویان هم نحلههای عرفانی وجود داشته اما اینکه یک گرایش صوفی شیعی یک امپراطوری را تاسیس کند وجود نداشت و سومین عنصر ترکیّت است که این سه عنصر در هویت ملی ایرانیان به گونهای عمیقی نهادینه شده است.
اما این جا یک سوال پیش بیاید که کردها، بلوچها و فارسها چه؟ باید بگویم اتفاقا زبان فارسی زبان قوم نبوده و Lingua Franka یعنی زبان مشترک اقوام، نه تنها اقوام ایرانی، بلکه اقوام انیرانی و حتی زبان مورد استفاده در دورترین نقاط به ایران مانند چین شبه قاره هند و یا مناطقی که در روسیه است و تا 500 کیلومتری مسکو در جمهوری تاتارستان روسیه است و یا در بالکان یا آلبانی که تا همین سال 1920 پارسی گویان در آن وجود داشتهاند، بوده است. زبان فارسی زبان علم بوده و نه زبان یک قوم و وقتی میگوییم عنصر ترکیّت وارد هویت ملی ایرانیان شده است، به این معنا نیست که یک عنصر خارجی وارد شده و در تقابل با ذهنیت فارسی قرار گرفته است.
اشتباهی که بسیاری از سیاستگذاران میکنند، این است که زبان فارسی را تقلیل دادهاند به زبان ملی و یا زبان یک قوم و میگویند عنصری که باعث شده است که هویت ملی ایرانیان در درازنای تاریخ ثابت نگاه دارد، زبان فارسی است در حالی که این طور نبوده و زبان فارسی زبان علم بوده است و زبان بسیاری که در هند، آسیای مرکزی و ماورا نهر از آن استفاده میکردهاند، بوده است.
آیا این بخشی از ایرانیّتی است که اشاره کردید؟
پیش از اسلام زبان فارسی این نقشی را که اکنون به عنوان زبان ملی دارد را نداشت و فارسی امروز یکی از شاخه و لهجههای زبان پهلوی بوده است که شاخههای دیگرش زبان دری است که در افغانستان استفاده میشود و یا لهجه دیگرش تاجیکهاست ولی پیش از اسلام زبان ملی ما با مفهوم امروز سریانی و در بخشی از نقاط یونانی و آرامی بوده است، ولی به این معنا نبوده که قوم پارسی نبوده است. سه قوم بزرگ در این پهنه بودند که شاکله ایران امروز را تشکیل دادهاند، اما این بدین معنا نبوده که زبان فارسی در هخامنشی هویت ملی را تشکیل میداده و اینکه بگوییم زبان فارسی هویت ملی ایرانیان را در درازنای تاریخ حفظ کرده است یک اسطوره و افسانهای است که ساخته شده، متعلق به گفتمانی عوامانه است و نباید به آن دامن زد.
اما اگر سه عنصر ترکیّت، تصوف و تشیع عامل پیونددهنده اقوام ایرانی بودهاند، تکلیف اقوام دیگر چه میشود؟ دولت صفوی در درازنای زمان، اقوام دیگر را ترکیفای (Turkify) کرده است و عنصر ترکیّت جزوی از هویت اینها شده است. برای مثال تالشیها، برخی از اراکیها و یا برخی از شیرازیها ترک نیستند، اما میتوانند ترکی حرف بزنند. درست است که اقوام مختلف ترک هستند، اما این مناطق ترکیفای شدهاند و به این زبان در آنجا تکلم میشود. در افغانستان قزلباشها ترک هستند، اما تمام کسانی که آنجا ترکی حرف میزنند، ترک نیستند.
آیا حرفی را که امروز شما میگویید، یک کرد میپذیرد یا برای اینکه حرف شما را بفهمد و بعد بپذیرد یا نپذیرد، چه باید گفت؟
ببینید این به این معنا نیست که همه اقوام ایرانی ترک شدهاند یا حتی امروز ترکی صحبت میکنند، یک سری اسطورههایی در هر طایفهای وجود دارد که یکی از نشانههای بارزش زبان است. این زبان یا نگرش، آیین، نگره و رویکردها به گونهای در ذهن و زبان ایرانی جای گرفته است. وقتی ما میگوییم هویت ایرانی یک عنصر مهماش ترکیّت است به این معنا نیست که بلوچ باید خود را ترک بداند بلکه این بدان معناست که در هویت تاریخی ما عنصر ترکی تاثیرگذاشته است. در ایرانیّت عنصر کردی و بلوچی وجود دارد اما بعد از دوران صفویه، صوفیان ما با صوفیان دیگر در جهان اسلام متفاوت شدهاند و این به خاطر آن است که پس از صفویه ایرانیها شیعیفای شده و رویکرد شان رویکرد خشونتآمیز نبوده و رویکردشان حِکَمی بوده است و این خود را ذهن و زبان صوفیانه نشان داده است.
نکته جالبتر این است که کرد، بلوچ و تالشیها در ایران به تصوف نزدیک ترند، یعنی اگر شما به مناطق مختلف ایران بروید، میبینید که تصوفهای قادریه و نقشبندیه آنجا اهمیت بسیاری دارند و ظهور تصوف که با دولت صوفی در ایران شکل گرفت، ذاتا در تقابل با این طریقتها نبود و این طریقتها به گونه ای با آن نگاه باطنی و نگاه معنوی یا esoteric با آن آشنا بودند و زاویه نداشتند، اما اگر به عربستان بروید با نحلههای صوفیه مشکل وجود دارد و نوع نگاهی که در جهان عربی شکل گرفته که تحت سیطره وهابیت است با طریقتهای مختلف زاویه گرفته و آنها را خارج از دین میدانند به همین خاطر وقتی ما می گوییم عنصر ترکیّت، تصوف و تشیع وارد ذهن و زبان ایران شده است، به این معناست که تا پیش از دولت صفویه این عناصر در گوشه و کنار ایران وجود داشتهاند، ولی به صورت نظاممند وقتی صحبت از هویت ایرانیان میکنیم، باید هویت ملی ایرانیان را به پیش و پش از صفوی تقسیم کنیم و این سه عنصر در کنار عناصر دیگر هویت ملی ایران نوین را شکل داده است و هویت ملی ایرانیان بر خلاف آن کاری که رضا شاه و محمدرضا شاه و حتی بعد از انقلاب سعی کردند دامن بزنند، و برخی از این عناصر را حذف کنند، واجد این عنصرهاست.
آنچه در استانهای شمال غربی ما به عنوان ترکها را داریم، یک بحث است و کسی که در خراسان و بوشهر و جاهای دیگر هستند و از ترکیّت در نظام ذهنی و زبانی تاثیرپذیرفتهاند، بحث دیگری است. بعد از پهلوی نهضتی ایجاد شده فارسی را از عناصر ترکی و عربی بپیرایند وبرای مثال ما شاهد تغییر عناوین نظامی از درجات مانند اُن باشی، یوزباشی و مینباشی بودیم، این کار در حالی صورت میگرفت که انگار زبان ترکی زبانی غیر و بیگانه است و ما باید در برابر این غیر دفاع کرده و آن را مانند عربی کنار بگذاریم و زبان خود را حیا کنیم. درست است که در زمان محمد رضا این اقدام فروکش کرد و پس از انقلاب بسیار کمرنگ شد، ولی رگههایی از این تفکر در سیاستگذاریهای ما و نگاه ما به زبان وجود دارد.
امروز وقتی می گوییم زبان ملی ایران به چه معناست؟ اگر به این معنا که ما زبانی مشترک را به هر دلیلی از جمله دلایلی انتخاب کردهایم و قراردادی بستهایم که زبان فارسی زبان مشترک ماست، میتواند معقول و قابل قبول باشد اما وقتی میگوییم این زبان زبان ملی ماست و انگار زبانهای دیگر زبانهای ملیمان نیستند و برخی از تعبیر زبانهای محلی استفاده کرده و این بحث را کمی تلطیف میکنند، اما در یک معنای دیگر زبانهای غیرفارسی نیز زبانهای ملی ایران هستند و اتفاقا به خاطر نقشی که زبان فارسی که در نقل و انتقال علم در جغرافیایی وسیعتر از ایران و از چین تا آسیای مرکزی داشته است، نمیتوان آن را به زبان ملی به معنای مدرن محدود کرد. البته در برخی از نقاط زبان ترکی را اردو همان نقش را بازی میکند اما این تقابلی که ما میخواهیم بین ملی و غیرملی ایجاد کنیم محل سوال است که آیا زبان ارمنی و گرجی،کردی، بلوچی و ترکی ملی نیست؟ اتفاقا اینها هم زبانهای ملی هستند و اگر فرهنگستان زبان های ملی ایران تاسیس شود و این اندیشه در اندیشمندان ما جای بگیرد که وقتی ما میگوییم فرهنگستان ملی زبانهای ملی به گونهای عنوان میشود که زبانهای مختلفی که در ایران وجود دارند، به عنوان یک ظرفیت و امکان تدریس ایجاد شود و اینزبانها نیز پیشرفت کنند و نگاهی علمی و موشکانه داشته باشیم به زبان و هویت و ملیت، در این صورت فضای فکری و اجتماعی ما تغییر خواهد کرد.
حالا این سوال پیش میآید که چرا مهم است که در چنین برههای از زمان یک مسالهای که در ایران اتفاق میافتد و در خارج از ایران به آن دامن میزنند و مسالهای است به نام پان ترکیسم که در ریشه اصلیاش در جمهوری آذربایجان است و بسیاری از ایرانیانی که از کشور چه در زمان بلشویکها و چه در دورههای بعدی به آن گریختهاند آن را تقویت کردهاند، پرداخت و چگونه میتوان با آن مقابه کرده و دست به گفتمانسازی زد.
نکته مهمی که وجود دارد این است که نود و دو درصد مردم جمهوری آذربایجان شیعه هستند و در بعضی مناطق مساله شیعه بودن مانند ناردران و گنچه بسیار مهم است و دولت جمهوری آذربایجان به گرایش سکولار علاقه دارد و در گفتمانهای پان ترکیسم مذهب نقشی ندارد بلکه تشیع به معنا اخص کلمه محلی از اعراب ندارد و زاویه بسیار بسیار شدیدی تحت تاثیر کمالیسم با تصوف وجود دارد. در این گفتمان وقتی صحبت از شاه اسماعیل میشود انگار پدر ترکها بوده و پیراسته از تشیع و تسنن، در حالی که شاه اسماعیل نقطهای بوده که سه جریان مهم در او تلاقی پیدا کرده و دیوان شعرش گواهی بر این مدعی است که عنصر تشیع، تصوف و ترکیّت به عنوان اجزا مختلفی نبودند و در کل واحدی با نام شاه عباس حضور داشتند و همین عناصر منجر به تکوین دولت صفوی و ایران نوین شدهاند.
گفتمان هویت ملی باید بازسازی شود
ما برای خروج از این وضعیت موجود نیاز بازسازی گفتمانهای هویت ملی در ایران هستیم، به این معنا که باید بررسی کنیم که هویت ملی در ایران چیست و چگونه شکل گرفته است و چگونه باید بازخوانی شود و نقش کلیدی شاه اسماعیل در نظام آموزش و آموزش عالی بازخوانی شود، اگر این امر صورت بگیرد، حال باید این سوال را مطرح کرد که چرا در پایگاه و مقر اصلی تشیع و مقوم ایرانیّت به معنای اخص و نوین کلمه همچنین اتفاقی افتاده است و شعار ضد ایرانی داده شده است.
من فکر میکنم کسانی در حال دامن زدن مباحث ضد ایرانی هستند یا ناآگاه هستند یا آگاهانه یک پروژه را جلو میبرند. ناآگاهند به این معنا که ایرانیّت ما یکی از اجزا مهمش ترکیّت و دیگر اجزائش تصوف با شاخههای عرفان و حکمت و دیگر عنصر تشیع است و کسانی که غافل از این مساله هستند، صحبت از پانترکیسم میکنند و نکتهای دیگر بر میگردد به سیاستگذاران ایران که چون تعریفشان از هویت ایرانی حذفی بوده و به صورت گشوده با مسائل برخورد نمیکنند و به صورت حذفی کارها را جلو برده و بسیاری از بحثهایی که میتوان در عرصه عمومی مطرح کرد به صورت امنیتی در آوردهاندکه این مساله باعث میشود جامعه از خلاقیت خارج شده و با امواجی روبرو شویم که خالی از درایت، عقلانیت و احساس هویت ملی است و پر از عواطف فروخورده است. از این رو دیگر نمیتوان عقلانی برخورد کرد. نوع و شیوه مواجهه ما باید به صورت زیربنایی باشد و یکی از کارهایی که ما میتوانیم انجام دهیم و جلوی چنین تظاهراتی را بگیرد این است که فرهنگستان زبانهای ملی را تاسیس کنیم تا نشان دهد که زبان فارسی تنها زبان ملی ایران نیست و ما باید به گونهای هویت ملی را بازتعریف و بازسازی کنیم.
کسانی که پاسداری زبان فارسی را می کنند باید بدانند که رشد و تبلور این زبان مربوط به داد و ستد با زبانهای دیگر ملی است و این نه تنها از نطر علمی مهم است که از نظر عاطفی هم برای اقوام مختلف اهمیت دارد که زیر چتر هویت ایرانی میزیند و باعث ایجاد دلگرمی خواهد بود و این احساس اجحاف بین حاشیه و مرکز وجود دارد را از بین میبرد.
در بسیاری از کسانی که در حاشیه و یا حاشیه مرکز زندگی میکنند، این احساس وجود دارد که به گونهای به ایشان اجحاف شده است، در حالی که ما وقتی بافت مرکز در ایران و تهران را به صورت دموگرافیک یا مردمشناسی مورد بررسی قرار میدهیم، میبینیم تهران مرکز فارسها نیست و اگر قرار باشد مرکزی برای فارسها در نظر بگیریم، باید بگوییم این مرکز شیراز است و یا اصفهان است، ولی تهران یک کوسموپولیتن یا کلان شهری است که در آن اقوام و زبانهای مختلف وجود دارند. اگر به عنوان مردمشناس بخواهم صحبت کنم، اولین چیزی که در خصوص این شهر قابل تامل است، این تنوع زبانی و فرهنگی است که وجود دارد. من دوستی دارم از دانشگاه ملی سنگاپور به نام دکتر سیدفرید العطاس که وقتی به تهران میآید، دوست دارد در نقاط اصیل شهر بگردد و وقتی میبیند من با مردم به زبانهای مختلف صحبت میکنم، تعجب میکند. ببیند تهران پر از ترک، کرد، تالشی و گرجی است و یک تنوع زبانی در مرکز وجود دارد، ولی یک آگاهی کاذبی در حاشیه وجود دارد که مرکز، مرکزی فارسی است.
نکته دیگر این است که چرا مساله هویت ملی در بین روشنفکران ما یا کم اقبال است و یا به گونهای با حالتی سلبی مورد بررسی قرار میگیرد. وقتی صحبتی میشود و بین ترکزبان بودن و ترک بودن تمایز قائل میشوند و میگویند کسانی که در ایران هستند ترک نیستند و ترکزباناند و این آشکارا یک مغالطهای سیاستزده است و حتی سیاسی هم نیست. این رویکرد از گفتمانهای سیاسی یا ایدئولوژیک برگرفته شده است و معتقد است که اگر ما میخواهیم هویت ملی ایران را بازسازی و تقویت کنیم، باید زبان فارسی را گسترش داده و زبانهای دیگر را تقلیل داده و از بین ببریم، در حالی که این رویکردهای منفی در هیچ جای جهان وجود ندارد و جواب نداده و باید فضای تعاطی و تعامل را ایجاد کنیم و روشنفکران ما هم باید از این که گفتمانهای هویت ملی را تقلیل گرایانه مطرح کنند، فاصله بگیرند و سعی کنند آشکارا و غیرایدئولوژیک به این مسائل بپردازند.
ترکها غیرایرانی نیستند
آقای دکتر، خیلی راحت کسانی که مخاطبان شما هستند، ممکن است شما را به نژادپرستی یا طرفداری جانبدارانه از یک قوم و یا نژاد متهم کنند، چون بر اساس پیچیدگی که حرفهای شما دارد، تمایز بین ترک بودن و تاثیر ترکیّت در هویت ایرانی تمایز وجود دارد. برای روشن شدن بحث آیا حکومت صفوی و حکومت های بعدی که متاثر از اسطورهها، زبان، ساختارها رویدادهای و قهرمانهای ترک بودند و قبل از صفویه برخی از ساختارهای اقتصادی که از زمان سلجوقی به وجود آمده بود این مساله را ایجاد کرده است، آیا مراد شما از ترکیّت جایگاه این موارد در هویت ملی است؟
این که اقوام ترک یا قوم ترک در پهنه ایران فرهنگی پیش از اسلام یا در طول 4000 سال قبل از مسیح در مرزهای ایران فرهنگی از مرزهای شمال شرقی چین تا مناطقی از مغولستان و روسیه وجود داشتند، شکی نیست و وقتی نگاه میکنیم اقوام ترک وجودی روشن داشتهاند، ولی این که آیا ترکها اقوامی غیرایرانی بودند و یا اقوامی بودند که در حوزه فرهنگی ایران تعریف نمیشدند، موضوع مهم و قابل بحثی است.
من مثال کوچکی میزنم که عواطف و احساساتی را نشان دهم که در خصوص غیرایرانی دانستن ترکها وجود دارد. ما کلمه ای داریم با عنوان «ترکتازی» که به معنای هجوم، بیعقلیکردن و تخریب است، این کمله از دو واژه «ترک» و «عرب» یا «تازی» تشکیل شده که انگار ایران یک جزیرهای بوده است که از یک سو از طرف ترکان مورد هجوم قرار گرفته است و از سوی دیگر از سوی تازیان یا عربها مورد هجوم قرار گرفته و نابود شده است. این روایت در بین بسیاری از اندیشمندان، مورخان و بزرگان ما وجود دارد که وقتی صحبت از ترکها میکنند، میگویند بسیاری از مصائب و مسائل ما، این است که این اقوام ترک به ایران و سنت شهرنشینی ایران حمله کردند و آن را از بین بردند و یا اعرب وارد ایران شده و دین و آیین پاک را از بین بردند ولی واقعیت امر را وقتی نگاه میکینم، میبینیم مسائل بیشماری وجود دارد که در خصوص یقینی دانستن این تصورات علامت سوال جدی ایجاد میکند.
آیا واقعا ترکها اقوام غیرایرانی بودند که به ایران هجوم آوردند؟ میگویند در زبان اوستایی واژه ای است به نام «تره»، که یعنی کسی که شهرنشین نیست و در تقسیمبندیهای که قبلا داشتیم، میگفتیم ایران بیرونی و درونی، و برخی ساکاها و تره یا ترکها یکی هستند، اما مسائل بسیاری وجود دارد که ایرانیتی که ما میگوییم، اگر پیش از اسلام که زبان فارسی وجود نداشت، به چه معنا بوده است؟ آیا این ایرانی که مورد هجوم ترکها و تازیها قرار گرفته، نژاد خاصی بوده که به نظر میرسد این پهنهای که ما با عنوان ایران درباره آن صحبت میکنیم، هیچ وقت نژاد به معنای ریس (Race) نداشته است. آثاری از این نوع تفکر در اندیشههای ابوالقاسم فردوسی میتواند به ما القا کند که در شاهنامه در برخی فرازها، ما یک نگاه کلاسیک به نژاد در مورد ایران داریم و جنبه دیگرش به این بر میگردد که مستشرقین در مورد پیشینه ایرانیان و به گونهای سعی میکنند، منطقه غرب آسیا و فلات فرهنگی ایران را از نظر مفهومی در حالت چک و بالانس قرار دهند و بگویند عربها یک ریس و نژاد خاص هستند، فارسها و ترکها نژاد خاصی هستند.
شما این نگاه را در دوران اول استعمار میبینید و در موج دوم استعمار میبیند که دوباره این تقسیمات باز جزئیتر میشود و مطرح میشود که عراقیها هم که یک ملتاند، فقط عرب نیستند بلکه ترکمن، کرد، آسوری، عرب، ایزدی، شیعه، سنی و ایزدی دارد و در خصوص ایران هم ایرانیها فقط ایرانی نیستند بلکه فارس، کرد، ترک و.. دارند و همچنین همهشان هم مسلمان نیستند و مسیحی، یهودی، سائبی و ... این نوع نگاه که نژادمحور است و سعی دارد تمایز و اختلافات را ببیند به گونهای در موج دوم نگاههای استعماری دامن زده شد.
نوعی از نگاه در شاهنامه هم هست، زیرا وقتی ترکها و تازیها مطرح میشوند، به گونهای حسرتانگیزانه از گذشتهای طلایی یاد میشود که وقتی به آن نگاه می کنیم، میبینیم در خود شاهنامه مورد نقد واقع شده است و برای مثال در مورد داستان آن پیشه وری که میخواهد به خزانه شاه کمک کند و گویا دارایی زیادی نیز داشته است وزرا به خاطر شکل جامعه طبقاتی در ایران شاه را از دریافت کمک از او منع میکنند. پس از اسلام میبینیم که جامعه طبقاتی ایران که بر اساس طبقات مختلف تقسیم شده بود از بین میرود که به پانایرانیستها تازی است.
ما وقتی در خصوص مسائل هویت صحبت میکنیم با بسیاری از کلیشهها روبرو میشویم که با عواطف و احساسات ممزوج شده است که در یک بحث علمی باید سعی کنیم آنها را تقلیل داده و بازخوانی کنیم. آیا واقعا روایت واحدی از ایرانیت و تاریخ ایران وجود دارد؟ یا روایت غالب چقدر صحیح است و میتواند بر واقعیتهای تاریخی باشد؟ متاسفانه یه این مسائل کمتر توجه شده است.
اگر ما به نوعی باید هویت ملی ایران را بازسازی کنیم و اجزایی که پس از رضا شاه حذف شده است را در نظر گرفته و ایرانیّت وحدتگرایانه را موردنقد قرار دهیم به چه لوازم نظری نیاز داریم؟
اولین چیزی که میتوان گفت این است که مساله هویت یک مساله فیکس و ثابت نیست و انسان و جوامع انسانی موجودهای فیکسی نیستند و جامعه ایرانی همان گونه که تغییر میکند، هویت ملیاش نیز تغییر میکند و البته این به آن معنای نیست که همه هویت ایرانی تغییر کند. اما اینکه ما فکر کنیم هویت ثابتی بوده که در درازنای تاریخ همیشه به یک صورت واحد بوده است که اگر از آن تخطی کنیم کانَ به ناموس هویت تجاوز کردیم، نادرست است و باید باور کنیم این گفتمانهایی که وجود دارد، روایت های موازی از هویت هم فردی و هم جمعی ایرانیان است و این هویتهای موازی برخی وقتها ممکن است، همپوشانی کنند و برخی وقتها در تقابل هم قرار بگیرند.
نکته جالبی که شما گفتید و من میخواهم در خصوص جمعبندی حرفهای خودم استفاده کنم حرکتی است که رضا شاه آغاز کرد. پروژه او یا پهلوی این بود که ایرانیّتی خالص و پاک درست کنند و آمدند عناصر اسلامیت، ترکیّت، تصوف و تشیع را تقلیل دهند تا بتوانند عنصر ایرانیّت و بازگشت به ایران باستان را پی بگیرند، در حالی که تقلیل هر کدام از این عناصر باعث میشود که آن عنصر واحدی که ما میخواهیم به صورت چتری واحد بر سرزمین ایران باشد، خلل پیدا بکند و اگر شما در این مملکت اسلامیّت را خدشهای وارد کنید، ایرانیّت را از دست میدهید و این حکم در خصوص دیگر عناصر هویت ملی نیز صادق است. همانطور که شیعیان ایرانی به گونهای محور ایرانیّت برایشان مهم است، برای اهل تسنن هم ایرانیّت مفهومی کلیدی است حذف عناصر مهمی که بعد از عصر صفوی به گونهای هویت تمدنی این مملکت را حذف کنیم و سعی کنیم تخریب کنیم به ما ضربه خواهد زد، همان طور که در دوران اخیر سعی کردهاند با تصوف مقابله کنند یا آن را محدود کنند. طریقتهای عرفانی به معنای طریقتی، مقوم ایرانیّت بودهاند و اگر بخواهیم بگوییم آن چیزی که ایران به عنوان یک تمدن به جهان هدیه کرده، فلسفه هنر و علم نبوده و عرفان بوده است که زبانش هم شعر و ادب بوده است و این نکته ای است که ما باید به آن توجه کنیم.
گفتوگو از میثم قهوه چیان