نخستین باری که با گرگها مواجه شد، ٦ یا ٧ ساله بوده است. او در طوفان به دنبال سرپناهی بود که در آنجا پناه بگیرد. او بدون اینکه بداند، وارد غاری شد که بچهگرگها در آنجا بودند. وقتی مادر گرگها برگشت و پسربچه را دید، به او پارس کرد و میخواست حمله کند، اما درنهایت آرام شد و اجازه داد تا مارکو تکهای از آن گوشت را بخورد.