قاتلان نازگل، دختر هفت ساله اصفهانی پس از گذشت حدود یک سال، درحالی به جرم خود اعتراف کردند که جامعه امروز تشنه تابآوری و مهارتهای فرهنگی و اجتماعی است تا بار دیگر شاهد قربانی شدن نازگلهای دیگر نباشیم.
اواسط اسفند سال گذشته بود که خبر گمشدن ناگهانی دخترکی هفتساله به نام المیرا زارع معروف به «نازگل» اهل و ساکن روستای بَرسیان از دهستان براآن شمالی اصفهان در فضایمجازی منتشر شد. درحالیکه عموم مردم در فضای مجازی با دیدن عکس دخترک گمشده، منقلب شده بودند و با بازنشر این خبر سعی میکردند قدمی در راه پیداشدن او بردارند؛ خبر کشف جسد سوخته دختر بیچاره در حوالی محل زندگیاش، شوک بزرگتری را به همگان وارد کرد.
سؤال بزرگی که در اذهان عموم شکلگرفته این بود: «عامل جنایت هولناک علیه نازگل چه کسانی هستند و با چه انگیزهای چنین بلایی بر سر دخترک آوردهاند؟!» پرونده در ابهام و شایعات خود باقی ماند و از اذهان نگران مردم اصفهان پاک نشد تا اینکه یکی دو روز پیش، پلیس اصفهان اعلام کرد که مادر و دایی نازگل به قتل او اعتراف کردهاند!
حالا شوک بزرگتر بعدی با اعتراف مادر نازگل به اذهان عمومی وارد شد. خبر این اعتراف دست و دل هر انسانی را برای نوشتن حتی یک خط خبر را هم میلرزاند! اما حساسیت اصل ماجرا ازیکطرف و آسیبهای احتمالی پیش روی مخاطبان چنین اخباری از طرفی دیگر باعث میشود بیتفاوت از مقوله فرزندکشی عبور نکنیم.
در روزگاری که پیش از این نیز شاهد قتل و یا تجاوز به کودکانی مانند آتنا، بنیتا، هلیا و کیمیا و. هستیم، باید پرسید چگونه این قاتلان که برخی از اقوام درجه یک و در این مورد خاص قاتل مادر است، چطور دلشان آمده که با عزیزان خود چنین رفتاری داشته باشند؟!
بهراستی چه عواملی، محیط را چنان آماده میکند که فرد نسبت به گریههای یک کودک هفتساله واکنش نشان ندهد و رحم به او نکند. این حجم از رفتارهای غیرانسانی در مادری که خودش چند سال پیشتر یک موجود پاک و معصوم را به دنیا آورده و حالا با دستان خود از دنیا برده است، از کجا نشات میگیرد؟
در جهانی که دسترسی به آموزشهای ابتدایی حقوق بشر آسان است؛ اینترنت و فضای مجازی فاصله دو انسان در دورترین نقاط کره زمین را بهاندازه فشاردادن دکمهای کوتاه کرده است، اینگونه رفتارهای توحشآمیز از انسانی بهاصطلاح مدرن از کجا و چگونه سرچشمه میگیرد؟! آیا جامعه به آموزیهای بیشتری نیاز دارد؟ آستانه صبر و خشم پایین و تابآوریهای کمتر دیده شده در جامعه چقدر میتواند انسان امروز را از گفتوگو و تمدن دور و به تباهی و پوچی بکشاند؟
در پی ضرورت پاسخ به این سؤالات و آسیبشناسی این حوادث دلخراش، مریم تنفگچی، روانشناس بالینی و عضو هیئتعلمی دانشگاه خوراسگان به خبرنگار ایسنا میگوید: هر انسان هیجانات مختلفی در درون خود دارد که هرکدام از هیجانات درونی بهصورت مجزا لازمه زندگی و مورد استفاده است. حالا وقتی فرد زیادهخواهی کند و کنترلی روی خود نداشته باشد، زمانی است که بهداشت روان به خطر میافتد و شاهد بروز اینگونه رفتارها خواهیم بود.
وی با بیان اینکه محیط یکی از عوامل مؤثر در بروز چنین رفتارهایی است، میافزاید: آیا شما میتوانید یک مرداب گلآلود را تصور کنید، که در دلش نیلوفر آبی زیبایی رشد میکند و یا بلعکس؟ پس در نظر بگیرید که شرایط محیطی به لحاظ اقتصادی و اجتماعی موجب ایجاد تنها بخشی از تنش و آسیب در فرد میشود.
این روانشناس بالینی ادامه میدهد: زمانی که مؤلفه امید در فرد کاهش پیدا میکند، معنای واقعی زندگی نیز از دست میرود. در این زمان است که فرد بیهدف به زندگی خود ادامه میدهد و تابآوری او نیز کاهش پیدا میکند. حالا شما در نظر بگیرید که فرد ناامید با تابآوری کم قادر است برای آرامکردن خود دست به هر عملی بزند. در این میان اگر فرد، آگاهی و سواد لازم برای کنترل هیجانات درونی و رفتارهای خود نداشته و به خودشناسیهای لازم نرسیده باشد، احتمال به خطا رفتن افزایش مییابد.
تفنگچی در پایان با تأکید بر فرهنگسازی همهجانبه میگوید: برای جلوگیری از اینگونه رفتارها در دنیای امروز نیازمند فرهنگسازی هم از طرف جامعه و هم از جانب خانواده هستیم. در یک سیستم برای اصلاح چنین آسیبهایی نمیتوان فقط از یکطرف توقع داشت و باید در نظر گرفت که ترمیم درست از همه جوانب بدنه صورت میگیرد. همان قدر که خانواده تأثیرگذار خواهد بود، به همان اندازه متولیان همه عرصههای فرهنگی، اجتماعی، سیاسی و اقتصادی در جامعه مؤثر هستند.
بعد از اینکه مادر و دایی نازگل به همدستی در قتل اعتراف کردند، یکی از رسانههای مکتوب علیرغم تمام فشارهای روانی حاکم بر این خانواده داغدار، به سراغ عموی دخترک رفته و او در گفتوگو با خبرنگار آن رسانه گفته بود: «صبح جمعه ۱۸ اسفند پارسال بود که با ما تماس گرفته و گفتند نازگل از صبح تابهحال گم شده است. ناز گل خیلی کوچک بود که برادرم در حدود ۵۰ سالگی فوت کرد و از آن به بعد او، کنار مادرش در خانه پدربزرگش زندگی میکرد، اما همیشه به او سر میزدیم و به خانهمان میآمد برای همین هم موضوع گمشدنش را به ما اطلاع دادند. ما هم هر جایی را که فکر میکردیم شاید ناز گل آنجا باشد، گشتیم، اما خبری از او نبود حتی داخل چاه و قناتها را بررسی کردیم.»
عموی نازگل در ادامه گفته: «در آن روزهای بیخبری از ناز گل فکرکردن به مرگ او خیلی سخت بود و با خودمان میگفتیم شاید زنده است. برای همین هم پلیس با سگهای زنده یاب اقدام به جستوجو در حوالی محل زندگی پدربزرگش کردند و سرانجام بخشی از جسد سوخته او کشف شد، اما نیمتنه پایین جسد پیدا نشد.» در ابتدا فرضیه مظنون بودن چند تبعه افغان رقم خورد: «باتوجهبه اینکه فاصله محل کشف جسد با منزل پدربزرگ ناز گل خیلی کم بود در همان ابتدا پدربزرگ او و دو داییاش دستگیر شدند، اما چند وقت بعد دایی بزرگ ناز گل آزاد شد. در همان وقت بود که دستداشتن اتباع افغان در قتل هم مطرح شد و دو کارگر بیگناه هم دستگیر شدند، اما سرانجام با تحقیقات پلیسی مشخص شد که دایی کوچک ناز گل با همدستی مادرش عاملان قتل دختر برادرم بودهاند.»
سرهنگ مسعود طریفی، معاون فرهنگی و اجتماعی فرماندهی انتظامی استان اصفهان پیرامون پرونده قتل نازگل، میگوید: موضوعاتی ازاینقبیل پدیدههای اجتماعی هستند که در هر جامعه و زمان و مکانی امکان وقوع دارند. متأسفانه امروزه در هر جامعه و فرهنگی شاهد این نوع اتفاقات ناگوار هستیم.
وی با اشاره به اثرات مخرب این اتفاق در جامعه میافزاید: تبعات اجتماعی و روانی بسیاری بر جامعه در پی وقوع چنین جنایتهایی وجود دارد که نتایج زیان باری به دنبال دارد. در همین راستا آموزشهایی بهمنظور کاهش رخدادهای ازاینقبیل در دستور کار پلیس قرار گرفته است. جامعه هدف این آموزشها، خانوادهها و کودکان هستندکه باید باهدف کاهش وقوع جرم دنبال شود.
معاون فرهنگی و اجتماعی فرماندهی انتظامی استان اصفهان ادامه میدهد: یکی از اصلیترین راهکارهای تأثیر بر خانواده و کودکان، با همکاری پلیس و آموزش پرورش هموار میشود. این همکاری پیرامون طرحهای مشترک فرهنگی و اجتماعی بهمنظور آموزش خودمراقبتیهای اجتماعی کودکان و نوجوانان است.
طریفی بیان میکند: در این میان پلیس اصفهان با اداره کل آموزشوپرورش همکاریهای بسیار و جلسات متعددی دارد. کارشناسان پلیس مدام در مدارس حضور پیدا میکنند و کلاسهای بهداشت روان برگزار میشود. خوشبختانه مشاورین ما در مدارس استان اصفهان همیشه فعال و پویا هستند.
وی با تأکید بر جلسات با مدیران مدارس در سطح استان میگوید: هدف ما برقراری ارتباطات خوب و سازنده بین دانشآموزان و پلیس است. ما سعی کردیم که با تولید محتوای آموزشی و راهاندازی گروههای روانشناسی بین پلیس و خانوادهها این را فاصله کم کنیم تا بتوانیم قبل از وقوع جرم، تأثیر مثبت و سازندهای در زندگی فرد، خانواده و جامعه شاهد باشیم.
حالا باید شاهد تأثیرات هماندیشی و جلسات مشترک بین دو ارگان اصلی و تأثیرگذار جامعه، یکی پلیس بهعنوان دستگاه انتظامی و دیگری آموزشوپرورش بهعنوان متولی تعلیموتربیت باشیم. ناگفته نماند که متولیان دیگری هم در این میان هستند و نباید از تأثیر و نقش بسزایشان در جامعه و جلوگیری از وقوع چنین رخدادهای ناگواری غافل شد. در حالیکه جامعه امروز نیازمند آموزش و تابآوری است، متولیان فرهنگ و آموزش میتوانند با برنامهریزیهای دقیق زمینهای فراهم کنند تا شاهد مظلومانه قربانی شدن نازگلهای دیگر نباشیم.
دستگاههایی مانند بهزیستی، آموزشوپرورش، فرهنگسراها و سازمانها و انجمنهای فرهنگی و اجتماعی در این میان میتوانند بهمثابه مثال معروف «پیشگیری قبل از درمان» اقدام کنند تا اصلاً چنین جرمهای ناگواری رخ ندهد، چراکه تبعات این پدیدههای اجتماعی بر زیست کودکان، مخرب و گاهی غیرقابلدرمان خواهد بود.