bato-adv
bato-adv
کد خبر: ۸۱۷۸۹۹

همسران غریب؛ روایتی تلخ از زندگی‌های مشترک جدا!

همسران غریب؛ روایتی تلخ از زندگی‌های مشترک جدا!

از بين رفتن رابطه زوجيت، مثل مرگ يك موجود زنده ناراحت‌كننده است. رابطه‌ها با اميد آغاز مي‌شوند و وقتي از واقعيت شكست مي‌خورند تمام مي‌شوند، حتي اگر هيچ ‌وقت مرگ‌شان روي كاغذ اعلام نشود.

تاریخ انتشار: ۱۰:۵۱ - ۱۷ دی ۱۴۰۳

اولين سوالي كه مي‌پرسد، اين است كه «ازدواج كرده‌اي يا نه؟» و اگر جواب مثبت بشنود سرش را به نشانه تاسف تكان مي‌دهد و مي‌گويد: «حيف شدي.» ازش مي‌پرسم خودت چي؟ مي‌گويد: «ازدواج كرده بوديم، بعد كه عاقل شديم هر كدوم رفتيم سي خودمون.» مي‌گويم يعني چي؟ و توضيح مي‌دهد: «طلاق كه نگرفتيم، يه پولي دادم بهش، گفتم برو براي خودت زندگي كن. اون هم رفت. من واسه خودم زندگي مي‌كنم اون براي خودش. كاري به هم نداريم. الان ديگر كاري به پدر و مادر و خواهر و برادرم هم ندارم. شب‌ها بچه‌ها زنگ مي‌زنند مي‌گويند امير مي‌آيي اينجا نشستيم، مي‌گويم آره، آن يكي زنگ مي‌زند، مي‌گويد امير مي‌آيي برويم فلان جا، مي‌گويم آره، فلسفه زندگي‌ام تغيير كرده. زندگي متاهلي در آن جا نمي‌شود.»

آنجا كه واقعيت خيال را كمرنگ می كند

به گزارش اعتماد، امير، پنجاه و يك ساله در ميدان انقلاب با موتور مسافركشي مي‌كند. مي‌گويد خانه‌اش در غرب تهران است و روزي چهار، پنج ساعت بيشتر كار نمي‌كند. مثل اغلب كساني كه با موتور مسافركشي مي‌كنند. مي‌گويد كه شغل اصلي‌اش مسافركشي با موتور نيست، «مغازه‌دار» است. اما در مورد اينكه چه چيزي مي‌فروشد و مغازه‌اش كجاست، حرفي نمي‌زند. داستان اين تغيير فلسفه چيست؟ امير مي‌گويد: «ما بيست سال پيش با هم ازدواج كرديم، بچه هم نبوديم. زندگي‌مان را هم دوست داشتيم. عشق و عاشقي الكي هم نبود كارمان. حساب كتاب داشتيم. چند سالي هم واقعا همه‌ چيز خوب بود. ولي فكرش را نمي‌كرديم كه قرار است هر چه مي‌دويم به عقب بدويم. ديديم بچه‌دار كه نمي‌توانيم بشويم. از پس هزينه‌هايش بر نمي‌آمديم. بعد هم ما چه گلي به سر ننه باباي‌مان زده بوديم كه بچه‌هاي ما بخواهند گلي به سر ما بزنند. گفتيم بچه‌دار نمي‌شويم، كار مي‌كنيم زندگي مي‌سازيم. چشم‌هاي‌مان را باز كرديم، ديديم هر چي مي‌دويم به عقب مي‌دويم. بعد زنم فكر مي‌كرد تقصير من است كه كم كار مي‌كنم، من فكر مي‌كردم تقصير او است كه زياد خرج مي‌كند. همه‌اش دعوا مرافع. هر روز درگيري. بعد او مي‌رفت با ننه باباي من حرف مي‌زد كه آنها من را راضي كنند كه فلان كار را بكنم. بعد آنها هم به من سركوفت مي‌زدند كه چرا هيچ چيز نداري. چرا هيچ كاري نمي‌كني، چرا به فكر زندگي نيستي و اين چيز‌ها. 

ديديم نمي‌شود ديگر. گفتم زن من همين قدر هستم. بيشتر از اين نيستم، بيشتر از اين هم نمي‌شوم. در اين مملكت كه شب مي‌خوابي صبح بيدار مي‌شوي سرمايه‌ات شده يك‌سوم ديروز، چه پيشرفتي؟ پيش رفتن به كجا؟ هي كار كنيم خودمان را بكشيم زودتر سكته كنيم؟ چه كاري است. گفتم بيا سفره‌هاي‌مان را جدا كنيم. تو فكر مي‌كني كار ديگري مي‌شود كرد برو بكن. من چيز بيشتري نمي‌خواهم. نمي‌توانم چيز بيشتري به دست بياورم. من نشسته‌ام. تمام كرديم ديگر. نه دعوايي نه گرفتاري چيزي. پدر و مادرم البته ول نكردند. هنوز كه هنوز مي‌گويند اين زندگي نشد. يك كاري بكن، اين كار را بكن، آن كار را بكن، اينجا برو، آنجا برو. ديگر از آنها هم بريدم. به آنها هم سر نمي‌زنم. همين كه گاهي احوال بپرسم بس است. آدم سري كه درد نمي‌كند را دستمال نمي‌بندد.»

داستان زندگي امير، تنها داستان ازدواجي نيست كه به يك طلاق نانوشته ختم شده است. ش. كارمند است، ازدواج او هم سه سال پيش به طلاق منجر شده است. او در مورد تجربه طلاقش مي‌گويد: «ما نشناخته با هم ازدواج نكرده بوديم. ولي اينكه مي‌گويند همه چيز بعد از ازدواج فرق مي‌كند، راست است.

حتي اگر قبل از ازدواج با هم در يك خانه زندگي كرده باشيد هم باز ازدواج همه ‌چيز را عوض مي‌كند. آدم‌ها انتظار دارند وقتي ازدواج مي‌كنند همان تصويري كه از بچگي در مورد ازدواج داشته‌اند، محقق شود. اصلا همان مراسم عروسي را نگاه كنيد انگار يك نمايشي از يك فيلم است كه آدم‌ها هميشه مي‌خواستند بازيگر آن باشند و حالا كه موقع ازدواج رسيده است، مي‌توانند آرزوهاي‌شان را به خرج يك نفر ديگر يا به خرج چند نفر ديگر برآورده كنند. پدر و مادر‌ها وسط مي‌آيند و مي‌گويند ما آرزو داريم پس هر كاري از دست‌شان بر مي‌آيد، انجام مي‌دهند كه آن مراسم را «رويايي» كنند بعد اين تصوير براي هر دو طرف پيش مي‌آيد كه باقي زندگي هم بايد رويايي باشد. انگار كسي كه من انتخاب كرده‌ام ديگر بايد بي‌ايراد باشد و هر چيزي كه من به آن فكر كرده‌ام و از اول بچگي تا حالا تصور كرده‌ام را برآورده كنم. بعد مي‌بيني طرف از شما مي‌خواهد هم شوهرش باشي، هم بچه‌اش باشي، هم پدرش باشي، هم قلكش باشي، هم برايش خرج كني، هم خسته نشوي، هم در كار خانه كمك كني، هم دوست پسرش باشي، خب نمي‌شود.

 البته نبايد بي‌انصافي كرد، من مرد هم غير از اين نيستم. انتظار دارم زنم هم زنم باشد، هم كارگر خانه‌ام باشد، هم مادرم باشد، هم مادربزرگم باشد، هم معشوقم باشم، هم آشپز باشد، هم شخصيت اجتماعي داشته باشد. همه‌ چيز را همه‌مان با هم مي‌خواهيم. بعد مي‌افتيم توي يك دوري كه او مي‌گويد تو اين كار را براي من نكردي، من مي‌گويم تو اين كار را براي من نكردي. دوره‌اي نيست كه آدم‌ها بگويند خب به خاطر بچه‌ام تحمل مي‌كنم يا زن اگر با لباس سفيد به خانه شوهر برود بايد با كفن در بيايد. ديگر از اين خبرها كه نيست، او مي‌بيند تنها كه بود خوشحال‌تر بود، من مي‌بينم تنها كه بودم خوشحال‌تر بودم. هر كدام‌مان مي‌بينيم تنها كه باشيم ديگر لازم نيست مدام نقش بازي كنيم. مي‌توانيم خسته باشيم، مي‌توانيم بي‌حوصله باشيم. خب چرا نباشيم؟ حالا مثلا با هم زندگي كردن چه خيري براي ما دارد كه نخواهيم از آن دست بكشيم؟ اين همه سال تنها بوديم، اين چند صباح هم روي آن همه سال.»

زير يك سقفيم، اما زندگي نمي‌كنيم

بهار، زن چهل و شش ساله‌اي است كه در يك طلاق نانوشته زندگي مي‌كند، او در مورد تجربه خودش مي‌گويد: «من و همسرم سال‌هاست كه با هم رابطه‌اي نداريم. هنوز در يك خانه زندگي مي‌كنيم و يك پسر نوجوان داريم، اما تمام حرفي كه با هم مي‌زنيم در مورد پسرمان است. بچه را از مدرسه برداشتي؟ بچه را دندانپزشكي بردي، بچه را رساندي؟ بچه را آوردي و چيز‌هايي از اين دست. گهگاه با هم به مهماني‌هاي خانوادگي مي‌رويم، اما سال‌هاست كه نه تولد همديگر را جشن مي‌گيريم، نه در يك اتاق مي‌خوابيم و نه با هم به مسافرت مي‌رويم.

پدر و مادر او پير هستند، پدر و مادر من پير هستند، كلا خانواده‌ها تحمل طلاق را ندارند وگرنه درستش اين بود كه طلاق مي‌گرفتيم، حالا كه ممكن نيست، ديگر مزاحم همديگر نمي‌شويم. البته اين‌طور نيست كه كلا همديگر را فراموش كرده باشيم، من مريض مي‌شوم از من نگهداري مي‌كند، او مريض مي‌شود من از او نگهداري مي‌كنم. اما رابطه‌مان بيشتر مثل خواهر و برادر يا رابطه دو نفر هم‌خانه يا هم‌اتاقي است تا رابطه ازدواجي. آن چيزي كه او از ازدواج مي‌خواهد را من نتوانسته‌ام به او بدهم، آن چيزي كه من مي‌خواستم را هم او نتوانسته به من بدهد. حالا بايد چي كار كنيم؟ بايد زندگي را پيش برد ديگر. براي همه يك جور پيش نمي‌رود. ما هم اولش خيلي خيال‌ها داشتيم، اما بعد ديديم كه آنها خيال و آرزو بوده است و كاري كه ما فكر مي‌كرديم، مي‌شود كرد را نمي‌شود كرد. ديديم كه فقط داريم با هم دعوا مي‌كنيم و مدام دلخوري داريم و همه‌اش داريم از هم بد مي‌گوييم، تصميم گرفتيم همديگر را رها كنيم.

 البته اين را هم بگويم كه اين فقط ما نيستيم كه اين تصميم را گرفته‌ايم. اغلب دوستان من كه در همين سن و سال ما هستند بالاخره در ازدواج‌هاي‌شان به همين جا مي‌رسند. آن چيزهايي كه در اول ازدواج براي‌شان جالب بود و فكر مي‌كردند كه مي‌تواند زندگي‌شان را شيرين كند يا شيريني و جذابيتش را از دست داد يا اينكه فهميدند كلا در مورد آنها اشتباه مي‌كردند و آن چيزي كه مي‌خواستند، نبوده. حالا دو، سه تا راه دارند يا طلاق بگيرند و هر كسي برود دنبال زندگي خودش كه ما بچه داريم و نمي‌شود اين كار را بكنيم يا اينكه زير يك سقف باشند ولي هر كسي برود براي خودش همدمي پيدا كند و هر دو نفر هم بدانند كه ماجرا چيست و سكوت كنند و نديده بگيرند كه ما ديديم آن كار هم خيلي دل و جرات مي‌خواهد و من نداشتم. دوست هم نداشتم كه در چنان شرايطي زندگي كنم، اين شد كه تصميم گرفتيم همان‌طور كه هستيم، ادامه دهيم ولي يكسري چيز‌ها را توافق كنيم. هر كسي مسووليتي داشته باشد و كسي هم به كار آن يكي كاري نداشته باشد تا بچه بزرگ شود و بعدا يك فكر ديگري بكنيم.»

آنچه در اين روايت‌ها ديده مي‌شود اصلا كمياب و تازه نيست. همان‌طور كه تعداد ازدواج‌ها كم و تعداد طلاق‌ها افزايش پيدا مي‌كند، تعداد ازدواج‌هايي كه به طلاق‌هاي نانوشته ختم مي‌شود هم رو به افزايش است و با يك بررسي مختصر در اطراف هر فردي مي‌توان اقلا دو، سه زوج را نام برد كه در چنين شرايطي زندگي مي‌كنند.

آنچه روانشناسان اينستاگرامي از آن به عنوان «طلاق عاطفي» ياد مي‌كنند، شباهتي به همين وضعيت زندگي بدون عشق و تفاهم و هدف مشترك دارد كه مسائل بسياري از موضوعات وابسته به شخصيت و تجربه‌هاي زندگي افراد كه كاملا فردي است تا موضوعات كلاني مانند تورم و بيكاري و نابساماني‌هاي اقتصادي و اخيرا اضطراب‌هاي مربوط به وضعيت‌هاي سياسي، نگراني از جنگ و درگيري و خونريزي و مسائل زيست محيطي بر آن تاثيرگذار بوده و خواهد بود.

شرايط بد اقتصادي، بي‌اعتمادي به آينده و ناتواني از پيش‌بيني و پيشرفت مسير زندگي شخصي و خانوادگي مي‌تواند بر سرد شدن روابط عاطفي و از هم پاشيدن زندگي‌هاي مشترك موثر باشد. وقتي زندگي دچار ركود است و تنها تلاش ممكن دست و پا زدن براي سر پا باقي ماندن است خيلي بعيد نيست كه آدم‌ها به اين جمع‌بندي برسند كه اگر تنهايي دست و پا بزنند اقلا مسووليت كمتري به دوش آنها خواهد بود. البته روانشناسان همچنان اعتقاد دارند كه هر قدر هم كه شرايط زندگي سخت و طاقت‌فرسا باشد، در بسياري اوقات مي‌توان كاري براي نجات دادن زندگي‌هاي مشترك انجام داد.

حرف بزنيد و نترسيد

دكتر محمدرضا سرافراز، روانشناس و زوج درمانگر در اين مورد مي‌گويد: «مهم‌ترين مسائلي كه زوج معمولا دچار آن مي‌شود را مي‌توان به چند دسته تقسيم كرد؛ اولين دسته، مسائل ارتباطي است. به اين معني كه آدم‌ها نمي‌توانند با هم حرف بزنند و از فهميدن حرف يكديگر عاجز هستند. وقتي مدتي از ازدواج آنها مي‌گذرد ديگر نه مي‌توانند با هم حرف بزنند و نه مي‌توانند به حرف همديگر گوش كنند. بسياري از مشكلاتي كه در ازدواج پيش مي‌آيد حاصل همين مساله است. اما مسائل ديگري هم مي‌تواند وجود داشته باشد مثل مسائل فرهنگي يا ناسازگاري خانواده‌ها يا الگوهاي مورد قبول براي فرزندپروري و نحوه ارتباط برقرار كردن با فرزند.

در حالي كه ممكن است تصور شود فرزندان زندگي را شيرين مي‌كنند و شايد حتي برخي توصيه كنند كه اگر با همسرتان مشكل داريد، فرزندآوري مي‌تواند به شما كمك كند، واقعيت اين است كه بچه‌دار شدن اغلب نه تنها مشكلات را بيشتر مي‌كند، بلكه مي‌تواند خودش باعث مشكلات جديد هم بشود. معمولا بار مراقبت و نگهداري از فرزند به عهده يك نفر است و معمولا اين‌ بار به عده زن مي‌افتد، زن است كه بايد زندگي حرفه‌اي و بيرون از خانه‌اش را متوقف و از بچه نگهداري كند و اين مساله ضربه سنگيني به زن و همين‌طور به خانواده وارد مي‌كند. بعد از آن هم معمولا دو نفر نمي‌توانند در تقسيم وظايف درست عمل كنند و باز بار زيادي به دوش يك نفر مي‌افتد كه مي‌تواند باعث اختلاف شود. مساله ديگري كه باعث اختلاف مي‌شود، مساله معاشرت است. ارتباط با خانواده‌ها و ارتباط با دوستان بايد تنظيم شود و گاهي اين تنظيم‌ها مي‌تواند با عدم رضايت يكي از طرفين يا هر دو همراه باشد كه اين مساله هم به اختلاف‌ها دامن مي‌زند.

 به خصوص دوستان غيرهمجنس در بسياري موارد باعث درگيري و اختلاف مي‌شوند و اگر قبل از ازدواج در مورد آنها فكري نشده باشد، مي‌تواند شرايط بدي را به وجود بياورد. گاهي اتفاق مي‌افتد كه زوج‌ها در تعيين اولويت‌هاي‌شان مشكل دارند. يعني دوستان يا خانواده خودشان اولويت بالاتري نسبت به همسرشان دارند كه اين هم منشا اختلاف است در صورتي كه قاعدتا وقتي ازدواج اتفاق مي‌افتد، هر طرف بايد قبول كند كه همسرش، با اختلاف بسيار زياد بيشترين اولويت را در زندگي او داشته باشد، بسيار بالاتر از مادر و پدر و خانواده و دوستان و غيره. يكي ديگر از چيزهايي كه زمينه اختلاف است، مساله حريم خصوصي است. به خصوص از وقتي كه شبكه‌هاي اجتماعي نقش پررنگ‌تري در زندگي ما به عهده گرفته‌اند؛ اين مساله كه كجا حريم خصوصي چه كسي است و چه كسي بايد كجا را ببيند و كجا را نبيند، محل بسياري از درگيري‌ها شده است. تعيين مرزهاي حريم خصوصي هم كاري است كه بايد قبل از ازدواج انجام شود تا مشخص شود كه هر دو طرف از يكديگر چه انتظاري دارند و چقدر حريم خصوصي مي‌خواهند و چقدر براي خودشان و ديگري حريم خصوصي قائل هستند. در نهايت مسائل مربوط به رابطه جنسي، مسائل مالي و مسائل اجتماعي هم هست كه بر ازدواج‌ها تاثير مي‌گذارد، اما مهم‌ترين مسائل به نظر من مسائل ارتباطي و فرهنگي و حريم خصوصي است.

 اگر بخواهيم ازدواج را به دوران‌هاي مختلف تقسيم كنيم، در آغاز رابطه‌اي كه دوران عشق رمانتيك است كه هورمون‌ها در آن تاثير بسيار زيادي دارند، اين دوران بين 6 تا 9 ماه طول مي‌كشد و اغلب پايدار نيست، بعد از آن و به خصوص زماني كه زوج‌ها وارد زندگي مشترك مي‌شوند، دوران جنگ قدرت شروع مي‌شود به اين معني كه هر كسي مي‌خواهد ثابت كند كه رييس او است. نيت از ازدواج به‌طور كلي اين است كه ما نياز‌هاي خودمان را برطرف كنيم، در اين دوران جنگ قدرت مساله اين است كه نيازهاي چه كسي در اولويت قرار بگيرد. در همين دوران است كه آن تصوير بي‌نقصي كه در دوران عشق رمانتيك ساخته شده از بين مي‌رود و طرفين چهره ديگري از خودشان و ديگري را مي‌بينند. هر كدام مي‌گويد من فكر مي‌كردم تو اين‌طوري هستي، ولي اشتباه مي‌كردم. اين جنگ قدرت آن انرژي اوليه رابطه را از بين مي‌برد و آدم‌ها براي هم عادي مي‌شوند يا به چيزهاي ديگري غير از هم يعني مثلا به دوستان، خانواده يا اعتياد پناه مي‌برند و آن جدايي عاطفي كه به طلاق نانوشته ختم مي‌شود از اينجا شكل مي‌گيرد.»

«اين مساله مهم است كه بدانيم تعارض ميان زوج‌ها طبيعي است. آدم‌هايي كه به هم نزديك هستند بيشترين آزارها را به هم مي‌رسانند و بيشتر از همه هم امكان دارند كه يكديگر را درمان كنند. بنا بر اين اگر بتوانند آن انرژي اوليه را در رابطه نگه دارند، رابطه مي‌تواند محل رشد و ارتقاي افراد باشد نه محل آسيب ديدن و سقوط آنها. پيشنهاد من به آدم‌هايي كه در رابطه هستند، اين است كه با حفظ حريم‌ها و مرزهاي شخصي‌شان تلاش كنند نياز‌هاي طرف مقابل را برطرف كنند و در نظر بگيرند كه گاهي مسير برطرف كردن نياز‌هاي خودشان همين است كه نياز‌هاي طرف مقابل را پاسخ دهند.

 اگر آدم‌ها بتوانند با هم حرف بزنند و به هم گوش كنند، نه اينكه منتظر باشند حرف طرف مقابل تمام شود تا به او جواب بدهند، بسياري از مشكلات روابط عاطفي برطرف مي‌شود. اگر حرف همديگر را بشنويم، همين احساس شنيده شدن از خشم و ناراحتي و دلخوري ما را كم و حال هر دو طرف را بهتر مي‌كند. يكي از چيزهايي كه بايد در نظر گرفت هم اين است كه حرف زدن بايد در زمان مناسب انجام شود، بايد در مورد اينكه چه زماني براي صحبت كردن مناسب است، توافقي وجود داشته باشد تا در شرايطي كه دو نفر حال مناسبي براي حرف زدن دارند، گفت‌وگو رخ دهد و اين گفت‌وگو مي‌تواند بسياري از مشكلاتي كه به نظر غيرقابل حل مي‌آيد را حل كند.»

دكتر سرافراز پيشنهاد مي‌دهد كه يكي از راه‌هاي حل مسائل بين زوج‌ها اين است كه «درك كنند كه آنها با هم در مسابقه نيستند، دو طرف ازدواج رقيب هم نيستند، بلكه شريك هم هستند، قرار نيست در رابطه جنگ باشد، وقتي جنگ وجود داشته باشد احساس امنيت از بين مي‌رود و به دنبال آن انرژي رابطه تخليه مي‌شود. اگر آدم‌ها مثل آينه يكديگر را به هم نشان بدهند، اگر به يكديگر اعتبار بدهند و بپذيرند كه حرف‌هاي طرف مقابل حتي اگر آنها را قبول نداشته باشند، مهم است و بايد شنيده شود، اگر طرفين بتوانند همدلي نشان بدهند، بسياري از مشكلات برطرف مي‌شود.علاوه بر آن هميشه مي‌توان مراجعه به مشاور و حرف زدن با يك فرد متخصص را هم در نظر گرفت كه مي‌تواند بسياري از روابط را نجات دهد و زندگي‌ها را حفظ كند.»

از «ما» مراقبت كنيد

دكتر آرمان دهقان، رييس انجمن زوج درماني ايران هم در اين مورد مي‌گويد: «يكي از مهم‌ترين مشكلاتي كه در ازدواج پيش مي‌آيد، مشكلات ارتباطي است. سواد رابطه در جامعه ما كم است و ازدواج يا رابطه گاهي به‌طور كامل به از بين رفتن فرديت افراد منجر مي‌شود به اين معني كه افراد تصور مي‌كنند، چون ازدواج كرده‌اند ديگر بايد تمام كارها را با هم انجام دهند يا اينكه افراد به‌رغم اينكه ازدواج كرده‌اند هنوز حاضر نيستند، تغيير كنند و فرديت آنها براي‌شان بسيار مهم است و به استقلال خودشان اصرار زيادي دارند. مسائل ديگري هم مي‌تواند وجود داشته باشد، اما همچنان اغلب آنها در زير چتر مسائل رابطه‌اي تعريف مي‌شود. به هر حال مسائل ازدواج زياد و پيچيده است، افراد با تجربه‌هاي مختلف و با انتظارات متفاوت زير يك سقف مي‌روند و اين باعث مي‌شود كه زمينه براي تنش وجود داشته باشد. يكي از مشكلاتي كه باعث ناپايداري ازدواج‌ها مي‌‌شود، عدم دسترسي افراد به خدمات تخصصي سلامت روان و به جاي آن مراجعه به روانشناسان اينستاگرامي است كه اطلاعات و انتظارات غلط در مورد رابطه را ترويج مي‌كنند و اگر مشكلي وجود نداشته باشد، مشكلي ايجاد مي‌كنند و اگر مشكلي وجود داشته باشد آن مشكل را تعميق مي‌كنند. البته مسائل كلان مثل فقر و مسائل اجتماعي هم وجود دارد كه باعث مي‌شود افراد نتوانند وقت زيادي با يكديگر داشته باشند و اين مساله باعث مي‌شود آن ذهنيت مشترك يا «ما» كه بايد در ازدواج ايجاد شود يا ايجاد نشود يا از بين برود و بعد از آن ديگر تنها «من» باقي مي‌ماند و اين من‌ها با يكديگر دچار تعارض مي‌شوند. البته من همچنان معتقد هستم كه كيفيت رابطه از كميت آن مهم‌تر است و اگر افراد بتوانند يك رابطه باكيفيت داشته باشند، هر قدر هم كه مجبور باشند كار كنند و وقت كمي براي يكديگر داشته باشند باز هم آن «ما»ي لازمه رابطه از بين نمي‌رود و حفظ مي‌شود و به ادامه زندگي مشترك آنها كمك مي‌كند. شكل‌گيري مفهوم «ما» در رابطه به عنوان پشتوانه‌اي براي زندگي عمل مي‌كند و به افراد اجازه مي‌دهد كه سختي‌هاي زندگي را تحمل كنند. آدم‌هايي كه يك «ما»ي مشترك دارند با آدم‌هايي كه كاملا تنها هستند در مواجهه با مشكلات زندگي متفاوت عمل مي‌كنند و ارزش و اهميت رابطه هم از جهتي در همين موضوع است كه مي‌تواند كمك كند افراد سختي‌هاي زندگي را بهتر و بيشتر تاب بياورند.»

با اين حال، دكتر دهقان مي‌گويد كه همچنان طلاق رواني و نانوشته در زندگي بسياري از افراد رخ مي‌دهد، «وقتي آدم‌ها احساس مي‌كنند كه آن «ما» در رابطه‌شان از بين رفته است و تنها دو نفر آدم كه هر كسي براي خودش زندگي مي‌كند، باقي مانده است، ديگر عملا رابطه‌اي وجود ندارد. زوج‌هايي كه هنوز با هم در رابطه هستند با هم مشاجره مي‌كنند يا درگير مي‌شوند و مانند آن، اما زوج‌هايي كه با هم در رابطه نيستند، ديگر حتي با هم دعوا هم نمي‌كنند. كم كم احساس مي‌كنند كه ديگر جذابيتي براي هم ندارند. احساس مي‌كنند كه حرف مشتركي ندارند كه با هم بزنند يا نمي‌توانند با هم معاشرت كنند و با هم وقت بگذرانند. كساني كه در اين وضعيت هستند ممكن است ديگر هيچ رابطه عاطفي با هم نداشته باشند، اما اگر رابطه عاطفي بين آنها وجود داشته باشد همچنان مي‌توانند با كار كردن روي مشكلات‌شان ازدواج خودشان را حفظ كنند. البته اين به شرطي است كه انگيزه كافي براي حل و فصل مشكلات‌شان را داشته باشند و همين‌طور آسيب‌هاي جبران‌ناپذيري به يكديگر وارد نكرده باشند.»

از آن يقين گم شده

از بين رفتن رابطه زوجيت، مثل مرگ يك موجود زنده ناراحت‌كننده است. رابطه‌ها با اميد آغاز مي‌شوند و وقتي از واقعيت شكست مي‌خورند تمام مي‌شوند، حتي اگر هيچ ‌وقت مرگ‌شان روي كاغذ اعلام نشود. اين مساله كه آدم‌ها با باري از مسائل و مشكلات و بحران‌ها و زخم‌ها به رابطه وارد مي‌شوند، نبايد كم اهميت گرفته شود، اما احتمالا مهم‌تر از آن، اين است كه باري كه واقعيت بر زندگي آدم‌ها تحميل مي‌كند چقدر مي‌تواند سنگين باشد و اميد و آرزو و خوش‌بيني و ميل به جنگيدن و ادامه دادن تا كجا مي‌توانند در برابر اين واقعيت‌ها تاب بياورند. اميد دستيابي به چيزي بهتر است كه مي‌تواند زندگي‌ها را نجات دهد و وقتي اين اميد از بين مي‌رود، آدم‌ها احتمالا ترجيح مي‌دهند در تنهايي جان بكنند تا اينكه مسووليت زندگي و خوشبختي يك نفر ديگر را هم به عهده داشته باشند. 

برچسب ها: طلاق طلاق عاطفی
bato-adv
bato-adv