bato-adv

ابراهیم گلستان؛ خاموشی یک شمایل/ لذت دنیا توأم با رنج فراق فروغ

ابراهیم گلستان؛ خاموشی یک شمایل/ لذت دنیا توأم با رنج فراق فروغ
می‌توان گفت ابراهیم گلستان با آن سبک زندگی و اشتهاری که هرگز رنگ نباخت و عمری ۱۰۰ساله حظ دنیا را به تمامی برد اگر از رنجی که به خاطر فراق فروغ بکشید صرف نظر کنیم چرا که حالا همه می‌دانند رابطه میان او و فروغ فراتر از ارتباط یک شاعر جوان دوست‌دار سینما و ادبیات شاغل در استودیو گلستان با کارفرما بود.
تاریخ انتشار: ۱۵:۱۳ - ۰۱ شهريور ۱۴۰۲

مهرداد خدیر در عصر ایران نوشت: ابراهیم گلستان کمی بیش از یک قرن زیست و سرانجام در واپسین روز مرداد ۱۴۰۲ خورشیدی در خانۀ رؤیایی خود در حومۀ لندن چشم از جهان بست. خانه‌ای شاید زیباتر و وسیع‌تر از خانه‌های معمولا کوچک نخست‌وزیران بریتانیا!

هر چند از آخرین کتابی که نوشت سال‌ها می‌گذرد و از واپسین فیلمی که ساخت هم، اما همچنان به عنوان نویسنده، فیلم‌ساز، عکاس و البته روزنامه‌نگار شناخته می‌شد و به خاطر این سابقه و صبغه نوعی شمایل روشن‌فکری هم برای خود ساخته بود و در سال‌های بعد از ۷۰ خورشیدی، چون دیگر روشن‌فکران از گزند طعنه‌های کیهان دور نیفتاد که یک بار نوشت او با کودتای ۲۸ مرداد بار خود را بست و رفت و منظور مستند‌هایی بود که برای شرکت نفت ساخت و اگرچه برای گلستان آب و نان فراوان داشت، اما ربطی به کودتا نداشت و اگر هم داشت پیش‌تر دین خود را با ثبت تصاویر تاریخی دادگاه مصدق ادا کرده بود.

حال که صحبت از کودتای ۲۸ مرداد شد این اشاره جا دارد که گلستان زیرکانه در دادگاه دکتر مصدق پس از کودتا حاضر شد و عکس‌های تاریخی محاکمۀ ۱۷ آبان ۱۳۳۲ به همت او ثبت شده است. تصاویری که نهایت استفاده را از آینه‌های تالار آینۀ قصر سلطنت آباد تهران – محل برگزاری دادگاه- برد و جلوه بی‌نظیری به شیر دربند بخشید.

ابراهیم گلستان با همه خصایص اخلاقی که داشت، اما مردی از جنس کلمه و قلم و دوربین و در یک کلمه اورژینال بود. منظور از اورژینال و اصل در اینجا یعنی هر چه بود خودش بود و ادای کسی را درنمی آورد و دیگران می‌کوشیدند ادای او را درآورند و نگاه به آدم‌ها بر اساس این اورژینال بودن حاصل هم سفری و هم صحبتی با دکتر شکرخواه در سفر اخیر به جنوب (جم) است که به جای قضاوت مثبت و منفی مبنا را همین قرار می‌داد والبته نمی‌دانم گلستان را هم ذیل آن توصیف قرار می‌دهد یا نه.

از ساخته‌های مشهور او می‌توان به «خشت و آینه» اشاره کرد و «اسرار گنج دره جنی» و شگفتا که در اوج نخوت رژیم شاه سقوط آن را بو کشیده بود و یکی از دلایلی که تصمیم به رفتن گرفت همین بود.

ابراهیم گلستان

می‌توان گفت ابراهیم گلستان با آن سبک زندگی و اشتهاری که هرگز رنگ نباخت و عمری ۱۰۰ساله حظ دنیا را به تمامی برد اگر از رنجی که به خاطر فراق فروغ بکشید صرف نظر کنیم چرا که حالا همه می‌دانند رابطه میان او و فروغ فراتر از ارتباط یک شاعر جوان دوست‌دار سینما و ادبیات شاغل در استودیو گلستان با کارفرما بود.

همسر و فرزندان گلستان البته رابطه گرمی با او نداشتند و خانم لیلی گلستان با فاصله و تلخی یاد می‌کند و از ثروت پدر هم در حیات نصیبی برای فرزندان نبود، اما ابراهیم گلستان در ادبیات و سینمای ایران و فراتر از آن در دنیای روشن‌فکری به یک برند بدل شده بود.

روحیات و خلقبات عجیبی داشت چندان که دخترش وقتی خبر مرگ برادر – کاوه - را به پدر می‌دهد که در جریان گزارش حملۀ آمریکا و در کردستان عراق قربانی شده بود گفت: «جنگ، همین است!»

گلستان یک مترجم و روزنامه‌نگار زبردست نیز بود و من اول بار در نوجوانی محذوب نثر او شدم: «مد و مه» که باور نکردنی نبود. چون انگار هر کلمه را با الماس تراشیده و در جای خود قرار داده بود و با خود گفتم اگر نویسندگی این است من باید نویسنده شوم و همان زمان نهیب زدم اگر نویسندگی این است آخر چگونه نویسنده شوم؟!

شگفتی، اما وقتی بود که در سخن گفتن این گونه نبود و هر چه سن او بالاتر رفت در نقد و حتی اهانت به این و آن جسورتر و بی‌پرواتر شد و از به کار گیری الفاظ زننده ابا نداشت و تنها شاملو بود که از پس او برمی آمد. با این همه وقتی یکی از الگو‌های جعفر مدرس صادقی در نثر ابراهیم گلستان باشد درباره سبک نوشتن او نمی‌توان به گزاف نظر داد.

ابراهیم گلستان

نام ابراهیم گلستان با نام‌های بسیار و با رخداد‌های فراوان و بیش از همه با نفت و صنعت نفت گره خورده خاصه وقتی در مستند «موج و مرجان و خارا» گفت از این نفت جز شیاری کف‌آلود نصیب این مردم نخواهد شد خیلی‌ها درنیافتند چه می‌گوید جز شاه که عمق طعنه را دریافت.

حضور مستمر در هرصه فرهنگ و هنر و سینما و ادبیات ایران در حالی بود که بیش از نیمی از عمر خود را دور از ایران به سر برد و انگار اصرار داشت که مانند جمال‌زاده کاملا دور نیفتد و چنان جذاب بود که پرخاش‌ها و اهانت‌های او هم! بیش از هر نام دیگر، اما حکایت فروغ فرایاد می‌آید و اشارتی بسنده است.

دربارۀ ابراهیم گلستان بسی بیشتر و فراتر می‌توان نوست و شاید در فرصتی دیگر و با استناد به منابع و کتب و مجلاتی که در لحظه نوشتن این متن در اختیار ندارم چنین کنم، ولی چون در هفتادمین سالگرد کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ در لندن چشم از جهان بست به همان اشارت نخست بازمی گردم که تصاویر تاریخی از دادگاه دکتر مصدق را او ثبت کرد. محاکمه‌ای کمتر از سه ماه پس از کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ در تالار آینۀ قصر سلطنت‌آباد تهران آغاز شد: بزرگ‌ترین باغ ییلاقی ناصرالدین‌شاه که شاهد اتفاقات مهم تاریخی بوده و مشهورتر از همه: تاج‌گذاری احمدشاه قاجار در ۱۳۳۲ هجری قمری و محاکمۀ دکتر محمد مصدق در ۱۳۳۲ هجری خورشیدی. (رضاشاه البته به نماد‌های قاجار بی‌علاقه بود و چشم به روی تخریب بخش‌هایی از آن بست، اما حوض‌خانه و برج سلطنت‌آباد و تالار آینه باقی ماندند و در دوران محمد رضاشاه به کارخانه مهمات‌سازی تبدیل شد و اکنون در اختیار وزارت دفاع است).

تصور شاه و نخست‌وزیر کودتا- فضل‌الله زاهدی- این بود که با شتاب در محاکمۀ دکتر مصدق تکلیف او زودتر روشن می‌شود و پرونده را می‌بندند و نمی‌دانستند که پرونده تازه‌ای باز می‌شود. زاهدی البته حس دوگانه‌ای به مصدق داشت. هم احترام، چون رییس او بوده و هم براندازنده دولت او و دوست داشت دادگاه سریع برگزار شود و در عین حال به حساب بی‌احترامی او گذاشته نشود. این دو، اما قابل جمع نبود.

ابراهیم گلستان که با شرکت نفت ارتباط داشت دو سال قبل در گفت‌وگویی با سهیلا عابدینی و در مصاحبه با مجلۀ چلچراغ ماجرا را این گونه روایت کرد:

«روزی که من رفتم دادگاه، اولش که مصدق را آوردند، خبرنگار‌ها همه بودند. من به رییس دادگاه گفتم که من عکس نمی‌گیرم، من دارم فیلم می‌گیرم. چون عکاس‌ها را دیگر بعد از ورود مصدق بیرون می‌کردند. اما من خیلی آرام و مودب به رییس دادگاه گفتم فیلم من برای تلویزیون آمریکاست (تلویزیون ان‌بی‌سی). نمی‌شود فیلم هم برنداشت. اگر من فیلم برندارم و این فیلم در خارج نشان داده نشود، خواهند گفت دادگاه، دروغی بوده و کار قلابی و نمایشی بوده و جعل کردند. اجازه می‌دهید من فیلم بگیرم؟! به این ترتیب بود که من قبولاندم که من می‌مانم همین‌جا.

گفتم دوربین من فلش ندارد، سروصدا نمی‌کنم، همین‌جا روی زمین زیر تریبون شما می‌نشینم روبه‌روی مصدق و هیچ صدایی هم نمی‌کنم. اگر صدا کردم، شما بگویید مرا ببرند بیرون. قبول کرد رییس دادگاه.

من هم نشستم روی زمین. به فاصله یک‌دو متری از مصدق. آن‌جا هم فیلم گرفتم و هم عکس. دوربینی که برای عکاسی استفاده می‌کردم، عدسی‌یی داشت که دهانه خیلی باز داشت. معمولا دهانه لنز بقیه دوربین‌ها یک به سه‌ونیم است. عدسی من یک به یک‌ونیم بود. اصلا احتیاج به فلش نداشتم.

همه عکس‌ها را می‌توانستم با نور موجود بگیرم. این نوع عدسی هم عمق میدانی‌اش کم است، بنابراین تمام عکس‌هایی که من از مصدق گرفتم، در تالار آینه بود، تمام آینه‌های تالار از فوکوس خارج است. یک حالت فوق‌العاده قشنگی دارد. اصلا شبیه عکس‌هایی که بقیه گرفتند، نیست. چون در آن زمان همچین عدسی‌یی در تهران نیاورده بودند که همه داشته باشند.

فیلمی هم که من به کار می‌بردم، یک فیلم خیلی سریعی بود، ۴۰۰ وستون بود. فیلم‌های مرسوم از ۸۰ وستون بیشتر نبود. من هیچ احتیاجی به نور خارجی نداشتم. این عکس‌ها هست الان. در بعضی مجله‌ها هم چاپ شد. اگر شما برخورد کردید به عکس‌هایی که پشت سر مصدق فلو هست و از فوکوس خارج است و درخشندگی خاصی دارد، آن عکس‌ها، عکس‌هایی است که من گرفتم، فلش هم نیست، با نور موجود گرفتم.»

حضور آدمی، چون ابراهیم گلستان در دادگاه و تهیه فیلم و عکس، اما چگونه ممکن شد؟ جدای این که گفت فیلم می‌گیرد نه عکس و برای رسانۀ آمریکایی است نه داخلی، دلیل دیگری هم داشت و خود چنین توضیح داده است:

«با کمک زاهدی. بله زاهدی. پایۀ کمک او به من یکی آشنایی دیرینه‌اش با پدر من بود، اما یکی هم کوشش و رشد و علاقه و ارادۀ خود من بود برای شناختن واقعه‌ها و پیدا کردن زاویه نگاه به آن‌ها. اگر با همان‌جور آشنایی با پدرم، یا حتی اگر به صورت مأموریت برای کار من تسهیل فراهم کرده بودند، اما من بد عکس می‌گرفتم، یا فکر خودم را با سنجیدن سریع در کار نمی‌آوردم و به کار نمی‌بردم، یا اصلا درهم و برهم عکس می‌گرفتم، دست‌کم آن‌ها که عکس‌ها را می‌خواستند به کار ببرند، اعتنای سگ هم به من و کارم نمی‌کردند؛ و حالا هم شما از من چیزی نمی‌پرسیدید. شما به نوع ارزش کار خودتان برسید و توجه داشته باشید، سنجش و توجه بهتر است که نتیجه کار را بهتر می‌کند، یا به حد توجه درست می‌رساند.

فراموش هم نکنید زاهدی خودش آدم خاصی بود. حالا هر چه می‌خواهند، تأویل کنند، اصلا رییس شهربانیِ خود مصدق بود یک‌وقتی. منتها وقتی این اتفاق افتاده بود که می‌خواستند با مصدق مخالفت کنند، یک آدم برجسته‌ای مثل زاهدی بود که او آمد جلو.»

ابراهیم گلستان به خاطر می‌آورد که «در دادگاه روبه‌روی مصدق در فاصله یکی دو متری روی زمین نشسته بودم. فلویی آینه‌های تالار آینه هم هست: «یکی از بزرگ‌ترین آدم‌ها بود. ببینید وقتی که نهرو آمده بود در ایران، وقتی با او مصاحبه کردند، نهرو یک آدم خارجی است، از رهبران جنبش استقلال هند است. این آدم زبان باز کرد و گفت… (بغض می‌کند) اگر شما بگردید در روزنامه‌های آن موقع از این واقعه خبر‌ها هست.

این آدم در جواب یکی که پرسیده بود چه کار کنیم درباره مسألأ انگلیس و مسئله فلان و… نهرو گفته که شما آدم درستش را داشتید، اما قدرش را ندانستید. آدم چه بگوید؟ (بغض می‌کند) … در کشاکش حرف‌های درهم و برهم که مقداری‌اش غلط بود و مقداری درست، خب این آدم ناراحت بود دیگر. این آدم برای خودش کوچک‌ترین چیزی نخواست، اصلا خانۀ خودش را کرد نخست‌وزیری. آدم چه بگوید واقعا؟»

به کمتر خبرنگار و عکاسی اجازه دادند حاضر شود و کوشیدند با نظامیان و تالار آینه مصدق را تحت تأثیر قرار دهند، اما صلابت مصدق که با عکس‌های گلستان ثبت و منتشر شد فضا را تغییر داد. چندان که دکتر همایون کاتوزیان در کتاب «مصدق و نبرد قدرت» می‌نویسد: «با آغاز محاکمۀ دکتر مصدق و انتشار اخبار و عکس‌های مربوط به دادگاه تصورات شاه و طرفدارانش نقش بر آب شد تا جایی که عده‌ای این محاکمه را اشتباهی بزرگ قلمداد کردند که مصدق را محبوب‌تر کرد»

با این وصف گزاف نیست اگر گفته شود ابراهیم گلستان در ثبت دادگاه دکتر مصدق چه گفته‌های او و چه تصاویر مشهور تاریخی نقشی بی‌بدیل داشته است.

آن زمان هنوز احمد شاملو شعر مشهور خود را نسروده بود: آینه‌ای در برابر آینه‌ات می‌گذارم تا از تو ابدیتی بسازم. ابراهیم گلستان، اما دوربین خود را به مثابۀ آینه‌ای در برابر آینه‌های تالار آینه قرار داد و شاید ۱۲ سال بعد تحت تأثیر همان رخداد نام مستند خود را «خشت و آینه» گذاشت.

وقتی فرزند و نوه او (مانی حقیقی) حس چندانی به ابراهیم گلستان ابراز نمی‌کردند جا برای مرثیه نیست و خود نیز از این جنس بود که با مرگ دیگران راحت کنار می‌آمد، اما او ابراهیم گلستان بود ولو رسانه‌های داخلی خبر خود دربارۀ او را این گونه شروع کنند: ابراهیم تقوی شیرازی مشهور به ابراهیم گلستان ۳۱ مرداد ۱۴۰۲ درخانه‌اش در حومه لندن درگذشت.

bato-adv
مجله خواندنی ها
bato-adv
bato-adv
bato-adv
bato-adv
پرطرفدارترین عناوین