باغ نگارستان در بهاریترین وضعیت خودش است. هرم گرمای آفتاب اردیبهشتی بر سر گلها تابیده است. کارگران هنوز آبیاری چمنها با شلنگهای لکنته را آغاز نکردهاند. کافهرستورانهای باغ هنوز خوابند. بچههای مدرسهای ابتدایی با لباسهای صورتی، زودتر از تمام باغ از خواب بیدار شدهاند و جستوخیز میکنند. باغ، مقابل زنی جوان میایستد، بچهها آن طرف فریاد میزنند و به دنبال هم میدوند، «اتاق آقای حناچی اینجاست».
به گزارش شرق، دانشجویی زودتر از کودکان خودش را به اتاق استاد راهنمایش رسانده است. بچهها روی هم آب میپاشند. شهردار سابق تهران بیتوجه به همه این تکاپوها در اتاق خود نشسته است؛ شهرداری که میخواست تهران را «شهری برای همه» کند، حالا پشت میزی که یک طرفش تصویر کاریکاتورش نشسته و طرف دیگرش کتابخانهای دیواری که از مثنوی مولانا تا کتابهای تخصصی معماری در آن فقط آرام گرفته است، این روزها با خبرنگاران گفتگو میکند و از دوران حضورش در بلدیه میگوید.
ما معمولا برنامه اینچنینی نداریم و کار حرفهای و آموزشی-پژوهشی میکنیم. آخرین کاری که در حوزه پژوهشهای کاربردی انجام دادیم، مرمت خانه ظهیرالاسلام در خیابان هدایت بود. ساختمان کتابخانه پروین اعتصامی که در حال حاضر موزه است نیز توسط تیم ما در حوزه پژوهشهای کاربردی مرمت شد. قبل از آن سردر باغ ملی را بعد از حدود صد سال مرمت اساسی کردیم. من مسئولیت گروه مرمت دانشکده معماری دانشگاه تهران را به عهده دارم و تلاش میکنیم که تعداد تجربههای مثبت را در کشور افزایش دهیم و بگوییم میشود این مجموعهها را حفظ و مرمت کرد و حتی اگر نگاهمان اقتصادی باشد، خیلی بیشتر از قبل وضعیت اقتصادی را متحول کرده است. تجربه دیگر کشورها هم نشان میدهد که با برنامهریزی میشود خیلی بیشتر از درآمد نفت از این محلها درآورد که البته لازمهاش آرامش کشور، ورود گردشگران داخلی و خارجی و حمایت دولت است.
خیلی خودم را آدم سیاسی-حزبی نمیدانم و دوستان هم میگویند من خیلی سیاسی نیستم. ما افراد فنی هستیم که در شرایط مساعد سیاسی امکان فعالیت پیدا میکنیم. معمولا موقعی که میزان مشارکت بالا باشد و مردم پای صندوقهای رأی حضور پیدا کنند زمینه فعالیت ما هم فراهم میشود.
نمیدانم. امید و علائمی نمیبینم که امیدوارکننده باشد.
شما میخواهید من پاسخ بله یا خیر بدهم، واقعیت اینجاست که اگر شرایط حضور مردم پای صندوقهای رأی با جمعیت بالا فراهم شود، نه ما، هر کسی که کاری از دستش برمیآید باید بیاید.
در صحبتهایتان گفتید سیاسی نیستم. اتفاقا یکی از انتقاداتی که به شما میشود این است که اکنون فعالیت سیاسی ندارید یا دورهای که در مدیریت شهری بودید، سیاسی نبودید. درحالیکه شهرداری تهران یکی از سیاسیترین سمتهاست.
من هیچ وقت ساکت نبودم و ساکت ننشستم. حتی زمان آقای احمدینژاد و همواره صحبتهای تخصصیام را انجام دادم و گوشزد کردن به اینکه هم مسئولین محلی و هم حاکمیت ملی چه وظایفی دارند که باید به آنها بپردازند و همواره گفتم و در این دوره هم میگویم؛ اما ادبیات ما از جنس ادبیاتی نیست که معمولا احزاب سیاسی از آن استفاده میکنند.
قبول دارم شهرداری تهران یک پست سیاسی است، ولی عملکرد و تأثیرگذاری سیاسی را درست تعریف نکردهایم. وقتی گروههای سیاسی با همدیگر رقابت میکنند و یک گروه با رأی مردم انتخاب میشود و مسئولیت میپذیرد، باید تمام همتش این باشد که به شعارها و قولهایی که به مردم داده عمل کند و برای انجام شعارهایی که عمدتا تخصصی هستند و پایه تخصصی دارند تلاش کند؛ مثلا وقتی ما در دوره پنجم آمدیم، به مردم قول داده بودیم که تراکم نمیفروشیم، جلوی تخریب باغات را بگیریم، تهران را زیستپذیرتر کنیم و میزان وابستگی بودجه شهرداری به درآمدهای غیرقانونی ناشی از شهرسازی را به حداقل برسانیم. برونداد یک تلاش سیاسی مهم است و مردم را تشویق میکند که مجددا پای صندوق بیایند یا نیایند. اگر کسی شعاری بدهد و بگوید با فساد مبارزه میکنم باید تمام سازوکارهای مبارزه با فساد را در دوره خودش از بین ببرد، مثلا نگذارد اطلاعات به گردش دربیاید، از سایت شفافیت حمایت نکند و نگذارد اطلاعات کمیسیون خاص مربوطهاش منتشر شود. اینکه با هر کس که اطلاعات را منتشر کند برخورد ناجور بکند، عمل به قولهایی که به مردم داده نیست. بزرگترین سرمایه و پشتوانه گروههای سیاسی، مردم هستند و پشتوانه مردم زمانی حاصل میشود که آنها حلاوت رقابتهای سیاسی را بچشند و بفهمند وقتی این گروه آمد وضعیتشان بهتر از آن گروه بود.
«خوشتر آن باشد که سر دلبران گفته آید از زبان دیگران». من نباید این را بگویم. دیگران باید قضاوت کنند و نظرسنجیها یا مردم به انحای مختلف بگویند. البته مردم به ما اظهار لطف میکنند، چه زمانی که شهردار بودم و چه الان که خیلی راحت بین مردم تردد میکنم. زمانی که شهردار بودم اقلام عمومیام را خودم از مجموعه میوه و ترهبار تهیه میکردم و حضورم معنا داشت؛ به این معنی که نظارت غیرمستقیم انجام میدهم و مردم را دلگرم میکرد و تشکر میکردند و میگفتند وقتی شما را در این فضاها میبینیم حس میکنیم مسئولین هم مثل مردم زندگی میکنند.
اینها برای مردم مهم است. شاید در حال حاضر یکی از شکایتها این است که وقتی شرایط اقتصادی سنگین میشود و تورم وحشتناک و کمرشکن است، چرا مسئولین واکنش نشان نمیدهند؟ حتما خودشان اینطور زندگی نمیکنند؛ چون اگر اینگونه زندگی میکردند باید عکسالعمل نشان میدادند. من عنصر حزبی نیستم، اما قطعا اعتقاداتی برای خودم دارم؛ نگاهم در کار مدیریت از جنس مهرهچینی نیست، معتقدم که اگر میخواهید برونداد خوبی داشته باشید باید بهترین سازوکار لازم و تخصصی و مجرب را بچینید برای اینکه بهترین برونداد را داشته باشید، چراکه این را به مردم قول دادید.
شهرداری تهران حوزههای تخصصی فراوانی دارد؛ مثلا در حوزه پسماند یک دنیا کار هست که ممکن است کسی عمومی بداند، اما اگر کسی تجربه آن کار را نداشته باشد که چگونه باید حجم پسماند حملشده به سمت آرادکوه کاهش یابد، پیامدهای بدی به دنبال خواهد داشت. یکی از اهداف ما همین بود که خوشبختانه در این بخش موفق بودیم. برای اینکه چنین چیزی اتفاق بیفتد باید کسانی را به کار بگیرید که بدنه شهرداری را کامل بشناسند، تجربه داشته باشند و بدانند در این سازوکار چطور میشود عمل کرد. نمیگوییم افراد از بیرون نیایند؛ ولی وقتی افرادی از بیرون میآیند زمان زیادی طول میکشد تا چنین تجربهای به دست بیاید. البته شرایطی فراهم کردیم تا کسانی هم که از بیرون میآیند با یک رقابت سالم بیایند. بعد از سالیان سال سازمان سنجش برای شهرداری تهران کنکور برگزار کرد. ۲۴۰ نفر را جذب کردیم که جزو بهترینها بودند؛ از دانشگاه شریف و امیرکبیر و بهترین دانشگاههای کشور. اینها داوطلب بودند و الان خبر ندارم که در چه وضعیتی هستند؛ اما برای اولین بار بود که بعد از دو دهه چنین کنکوری برگزار شد و تلاش کردیم این اتفاق بیفتد.
هر کسی، از نزدیکان و دور و اطراف، کسانی را که خودش تشخیص میداد میآورد. این بدان معنا نیست که ما سیاسی نیستیم؛ نگاه ما در عالم سیاست قدری عملگرایانه است به این دلیل که معتقدم باید سازوکاری تنظیم کنیم که بهترین برونداد را داشته باشد. حزبها هم همین کار را میکنند. در ایران سازوکار حزبی خیلی قوی و با قدمت نداریم. یکبار در سفری به آلمان رئیس حزب سبز آلمان گفت بچههایی را که میخواهیم جذب کنیم از دبیرستان شناسایی میکنیم و از آنجا آنها را دعوت به کار میکنیم و در ردههای پایین حزبی محلی شروع به فعالیت میکنند و در عین اینکه درسشان را تمام میکنند و تخصصشان را میگیرند، به عنوان یک عنصر حزبی هم قدم به قدم تجربه میکنند بالا بیایند و وقتی درسشان تمام شد دنیایی از تجربه در کنارش شکل میگیرد؛ تیم هماهنگی که آرمان و چشمانداز روشن دارد و بایدها و نبایدهایش معلوم است و نهایتا کار را به نتیجه میرسانند.
احزاب ما در ایران کمتر چنین حالتی دارند. بچهها در انتخابات فعال میشوند و انتظار دارند که بعدش به کار گرفته شوند. انتظار بیجایی هم نیست، ولی باید سازوکارش اینچنینی باشد؛ یعنی پلهپله امکان تجربیات اجرایی وجود داشته باشد. وقتی آن تیم رأی نمیآورد و از طرف مردم به او رأی داده نمیشود در دنیا حزب سایه میشود و هر کاری که افراد صاحب قدرت انجام میدهند قانون به رسمیت شناخته که اینها صلاحیت دارند برای اینکه آنها را نقد کنند؛ یعنی مثلا اگر وزیر کار داریم، وزیر کار در سایه هم داریم و وقتی وزیر کشور داریم، وزیر کشور در سایه هم داریم.
بله و برای آن دو ادعا دارم. نیمه دوم سال ۹۲ به وزارتخانه آمدیم و تا قبل از آن کسی سیاستهای مدیریت شهری دوره سوم و چهارم را نقد نمیکرد. تا آن زمان هیچکس نقد نمیکرد. تأثیرات آن نقدها بود که از تخریب باغات جلوگیری شد. در کمیسیون ماده پنج که بودیم، تخریب باغ نمازی خیلی حساس شد و ما هم در جریانش بودیم؛ یکی از خانهها مصادرهای بود و برای برج باغ پروانه صادر شده بود.
وقتی خبرش به فضای مجازی رسید، رئیس کمیسیون ماده پنج وقت گفت لطف کنید به عنوان اعضای کمیسیون ماده پنج این مصوبه را لغو کنید. در آن زمان دبیر شورای عالی شهرسازی بودم. گفتم چرا ما لغو کنیم؟ گفت اگر ما لغو کنیم شکایت میکنند و ما را محکوم میکنند و باید کلی هزینه بدهیم؛ اما اگر شما که اعضای کمیسیون ماده پنج هستید لغو کنید، میگوییم اعضای کمیسیون ماده پنج لغو کردند و ما پروانه را باطل میکنیم. چرا چنین اتفاقی افتاده بود؟ گردش اطلاعات و فضای اجتماعی ناشی از این اقدام که درختان یک باغِ دایر را بکَنند و در آن برج بسازند، اینقدر برای نظام مدیریت شهری سنگین تمام شده بود که حاضر نبود خودش را با مردم درگیر کند. کسی که آن موقع مدیریت داشت، افکار عمومی برایش مهم بود که مردم چه فکر میکنند و البته شاید به دلیل رقابتهای بعدی سیاسی بود؛ ولی به هر حال برایش مهم بود که مردم نسبت به موضوعی حساسیت دارند و تلاش میکرد خود را با افکار عمومی درگیر نکند. این مهمترین ابزاری است که برای کنترل نظام مدیریت شهری میتواند مورد استفاده قرار بگیرد برای اینکه اتفاقات خوبی بیفتد و جلوی اتفاقات بد گرفته شود.
مصاحبههای تخصصی که میکنم.
حضور در فضای تأثیرگذار افکار عمومی و مجازی حتما مؤثر است. زیرا این بحثها خیلی مواقع تخصصی است؛ اینکه اصطلاحات چکیده تخصصی یا چیزی که اتفاق میافتد را تحلیل کنید و بگویید دارد این اتفاق میافتد؛ مثلا وقتی بودجه شهر را ۷۰ هزار میلیارد تومان میبندند، ولی چند تبصره در آن میگذارند که ظرفیت بودجه تا سه برابر این افزایش پیدا میکند، در واقع کلید و باب تراکمفروشی را باز کردهاند. هر شعاری میخواهند بدهند، بدهند؛ شروع کردهاند به تراکمفروشی بیحدوحصر حتی بدتر از دوره قبل که ما نقد میکردیم؛ با این اقدامات اگر شعار ضد فساد هم بدهید فایده ندارد. خود این اقدامات برای جلوگیری از گردش اطلاعات فسادزا است.
بیشتر به این دلیل است که موضوع انضباط شهری واجرای کامل طرح جامع و تفصیلی تخصصی و موضوع دوچرخه تابوشکنی بود.
کسی که تراکم میفروشد، وقتی میخواهد تلبیس کند میگوید شما شهر را قفل کردید و ما قفل را باز کردیم؛ یعنی به شکلی میخواهند بار حقوقی کار غلطی که دارد انجام میشود را با این جمله کم کنند. واقعیت این است که در همه دورهها، هم اعضای شورای شهر و هم شهردار، شروع کارمان قسم خوردیم؛ قسم به رعایت قانون و مصوبات قانونی شهر و طرح جامع و تفصیلی. اینها اسنادی هستند که عین مر قانونند. وقتی قسم خوردیم، اگر آن را زیر پا بگذاریم، یعنی قولی را که به مردم دادهایم، مخدوش میکنیم. فکر میکنم اعضای شورا هم دیر به این مهم پی بردند. آنها باور نمیکردند که این اتفاق حادث میشود. واقعیت این است که بهراحتی انجامپذیر نشد و تا موقعی که نقشههای شهر را هوشمند نکردیم و سیستم پورتال را رویش قفل نکردیم، نتوانستیم بهطور کامل قسم بخوریم که به لحاظ قانونی هیچ اتفاقی نمیافتد. قبلش پروانههایی مربوط به دوره قبل داشتیم که دستی صادر شده بود و خود شهردار منطقه یا معاونت شهرسازی مرکز صادر میکردند که جلوی همه اینها را گرفتیم؛ یعنی حتی مدیرکل تدوین ضوابط شهرداری تهران هم نمیتوانست پروانه خارج از قاعده صادر کند و اگر میخواست پروانهای خارج از قاعده بدهد همه متوجه میشدند.
در نیمه دوم سال ۹۹ توانستیم این کار را انجام دهیم و طبیعی بود که فرصت کافی برای اطلاعرسانی وجود نداشت تا زمانی که رئیس شورای شهر یعنی آقای هاشمی اشاره کرد که مگاپروژه ما طی این دوره این بود. اینکه دوچرخه مورد توجه قرار گرفت به این دلیل بود که دوچرخه نوعی تابوشکنی برای مسئولین بود که ابعاد مختلفی داشت. شاید این اتفاق در غرب و کشورهای پیشرفته عادی باشد؛ کمااینکه وقتی روز هوای پاک یا روز جهانی محیط زیست بود، سفرای خارجی نسبت به مسئولین ارشد داخلی بیشتر با ما همراهی میکردند؛ مثلا از وزرا یک بار آقای جهرمی با ما همراهی کرد و خانم ابتکار هم با مترو آمد. بقیه اعضای دولت باید به ما میپیوستند و به این حرکت دامن میزدند. کاری که ما کردیم اختراع من نبود، در دنیا مرسوم است. چطور به این نتیجه رسیدم؟ زمانی که معاون وزیر بودم، برای یکی از اجلاسهای اسکاپ به دفتر منطقهای سازمان ملل رفته بودم که در اندونزی یا تایلند بود. شهردار یکی از شهرهای کوچک تبت گزارش میداد که چهار کیلومتر مسیر پیاده و دوچرخه ایجاد کردیم و توانستیم در آلودگی هوا، تولید گازهای گلخانهای و سوختهای فسیلی اثرگذار باشیم. دیدم ما هم خیلی بیشتر از اینها عمل میکنیم و هم بضاعتش را داریم و هم انجام میدهیم، ولی هیچ کجا منعکس نمیشود. ایده و کمپین استفاده از دوچرخه از اینجا آمد. مخترعش من نبودم، اما عضوی از کابینه یک دولت بودم که روی دوچرخه مینشیند و مستمرا این کار را تعقیب میکند.
هر جلسهای که میرفتیم یک جلسه با هنرمندان، پزشکان، رئیس نظام پزشکی کشور، ورزشکاران و کمپینهای دوچرخهسواری بود و توسعه مسیرهای پیاده و دوچرخه که مستقیما روی کیفیت زندگی شهروندان تأثیر دارد را در آیتمهای ارزیابی مدیران آورده بودیم. آن زمان آماری منتشر کردم و دوستان فکاهی دست میگرفتند که شهردار آمارهای درمانی منتشر میکند؛ ولی واقعیت این بود که وضعیت سلامت مردم تهران خوب نبود؛ چاقی، دیابت، افزایش وزن و فشار خون که همگی با بیتحرکی در زندگی شهری در ارتباط است. چند هدف را با هم میدیدیم و افزون بر سلامتی خودمان به سلامتی شهر، آلودگی هوا و ترافیک کمک میکردیم. تصور اینکه هر یک نفری که به کمپین دوچرخه بپیوندد یک ماشین شخصی از سطح شهر کم میشود تصور بعیدی نیست و حرکتی است که شهرهای دنیا بر سر این موضوع با آن رقابت میکنند. همزمان با دوره مدیریت ما، اکسپوی دوبی ۲۰۲۲ در مرکز نمایشگاههای دوبی در حال ساخت بود و شیخ محمد، حاکم دوبی که به بازدید میرفت، با وجود فاصله زیاد با دوچرخه به اکسپو میرفت. این حرکتی است که شهرهای موفق جهان برای شکلگیری و سازماندهیاش با همدیگر رقابت دارند و یکی از آیتمهای مهم دنیا در رقابتپذیری شهرها است.
مثل قضیه مرغ و تخممرغ است. نمیتوانیم منتظر بمانیم تا شرایط فراهم شود و این مسیر اتفاق بیفتد. بررسیها نشان میداد در ۹۵ درصد مسیرها امکان استفاده از دوچرخه هست. ضمنا شرکتی که این سرویس را میداد، برای اولینبار با بخش خصوصی همراه شد. قبلا هم شهرداری در مسیر ایجاد دوچرخه حرکت کرد، ولی این دفعه اتفاقی افتاد که در دورههای قبل نبود. دورههای قبل باید دوچرخه را از ایستگاه تحویل میگرفتند و در ایستگاه هم تحویل میدادند و افراد باید مسیرشان را هماهنگ میکردند. در دوره ما امکان انتقال اطلاعات روی موبایل فراهم شد و با استفاده از اپلیکیشنهایی میتوانستند به افراد سرویس دهند و در هر کجا دوچرخه را تحویل بگیرند و تحویل دهند. گامهای بعدی استفاده از دوچرخههای برقی اسکوتر و حتی ماشینهای برقی بدون راننده بود که شرکت آمادگی این را داشت، ولی در فضای تحریم خیلی سخت شد؛ چون کلیدواژه این کار باتریهای لیتیومی و باتریهایی با بهرهوری بالاست که تولیدشان را در ایران نداریم و بیشتر از چین وارد میشود و همه جای دنیا نیز از چین وارد میکنند و این امر به توسعه این برنامه خیلی ضربه زد.
این کار (توسعه مسیرهای دوچرخه و دوچرخه اشتراکی) بهتنهایی کار اقتصادی نیست. هرچند فکر میکنم روزهای آخر حدود ۶۰ هزار نفر استفادهکننده داشت. از مردم نظرسنجی نکردیم، اما میزان استفاده از دوچرخه در حملونقل عمومی تهران از سهدهم درصد به نزدیک یکدرصد رسید؛ یعنی این حرکت در نوع خودش رشد خیلی خوبی بود. هنوز روی حملونقل شهری به عنوان عامل اساسی تأثیرگذار نبود، اما یک حرکت مفید بود. روزی که ما شروع کردیم ۵۰ کیلومتر مسیر دوچرخه داشتیم که عمدتا در پارکها بود و روزی که تحویل دادیم ۲۴۵ کیلومتر بود. برنامهمان تا انتهای ۱۴۰۰ حدود ۵۵۰ کیلومتر بود و این هدف قابل دسترس بود. برنامه پنجسالهمان هم ۵۵۰۰ کیلومتر بود. چیز بدی نبود؛ نمیدانم چرا دوستان جدید که آمدند اینقدر نسبت به آن حساسیت دارند؟ حاضرند موتورهای دوچرخ بنزینی که ۱۰ درصد در آلودگی شهر سهم دارند، در مسیرهای آمادهشده تردد کنند، ولی دوچرخه نباشد.
در یکی از کلاسهای دانشگاه در حوزه ارشد مدیریت شهری، موضوع را به این اختصاص دادم و گفتم مبحثی بهتر از این برایتان پیدا نمیکنم. بین فایلهایم، فایلی را که به شورا قول داده بودم که چه کار میکنم و گزارش نهایی را دارم و این دو قابل مقایسهاند که چه شعارهایی دادم. گفتم هر دو را به شما میدهم و در گزارشتان از آن استفاده کنید. ۱۰ پروژه عنوان کرده بودم که به سمت بعضی از آنها هم رفتیم مثل LRT ولیعصر و اگر شرایط تحریم نبود شاید این کار اتفاق میافتاد؛ چون شرکتهایی به ما مراجعه میکردند معتبر نبودند یا چند واسطه در میان بود، اما اگر مستقیم با زیمنس یا آلستوم وارد مذاکره میشدیم خیلی راحت میتوانستیم در شرایط غیرتحریمی این را به نتیجه برسانیم. گفته بودم ولیعصر را جهانی میکنیم؛ ولیعصر ملی شد و مطالعات ملیشدنش در همینجا انجام شد و روی TENTITIV لیست میراث جهانی رفت. به دنبال محور فرهنگی-تاریخی شهر تهران رفتیم و از لالهزار نو شروع کردیم و میدان امام خمینی یا میدان توپخانه و میدان مشق مصوبه هیئت وزیران داشت و مذاکراتی را با وزارت خارجه شروع کردیم. وزارت خارجه میخواست ساختمان بگیرد و اینجا را خالی کند که برای ما خیلی پرهزینه بود و نمیتوانستیم یک ساختمان وزارت خارجه بسازیم، ولی گفتیم به جای خودتان بیایید و ساختمانها را از شما نمیگیریم، شما کلی اسناد دارید و آنها را در این ساختمانها بگذارید، به نظرم این کار محتمل بود. پتانسیل خوبی در میدان مشق داشتیم و شاید با مرکز شهر لندن قابل مقایسه است و حتی بهتر از آن؛ در مرکز لندن مجموعه موزههای لندن است مثل بریتیش میوزیوم، ساینس میوزیوم و نچرال میوزیوم که همه در یک محدودهاند و ساختمانهای نئوکلاسیک که به موزه تبدیل شدند.
بنا داشتیم دفتر تشریفاتی شهردار را به ساختمان بلدیه و تالار شهر بیاوریم و در مقابلش اسامی ۲۳ هزار شهید شهر تهران حک شده بود که متأسفانه در این دوره جمعش کردند. علیرغم اینکه ادعای احترام به شهدا را دارند. تبدیل آنجا به مکانی برای ادای احترام به شهدای شهر تهران (که بیشتر شهرهای دنیا دارند و ما در تهران نداریم و در مرقد امام این کار را انجام میدهیم)، مد نظر بود که در اینجا به عنوان شهید گمنام ادای احترام امکانپذیر بود؛ ضمن اینکه قدیمیترین میدان تهران بود و این امکان وجود داشت که خودمان را به تاریخچه و پیشینه میدان نزدیکتر کنیم.
ما شروع کردیم، ولی ادامه پیدا نکرد و دلیلش نیز همان نکتهای است که گفتم. البته بسیاری از برنامهها هم به بهرهبرداری رسید. پروژههای توسعه محلی و محور امیرکبیر، فاز اول محور قطار تهران-تبریز، میدان هفتتیر، میدانگاه تجریش و امامزاده صالح و بسیاری از میدانگاههای محلی که در قالب توسعه قلمرو عمومی که یکی از ۱۰ پروژه شهر بود، به اجرا درآمد.
۱۱ رأی اینطور نبود که مثلا افراد ۵۰ نفر باشند و من ۱۱ رأی گرفتم، ۲۱ نفر بودند و آقای آخوندی هم گزینه جذابی بود و رقابت هم سنگین بود و ۱۱ به ۱۰ بود. بعدا برای اینکه چنین اتفاقی به زبان نیاید، در میان اعضای شورا بحث این بود که یک نفر سرپرست شود و گفتم خودم میشوم تا زمان را زود بخریم و سوار کار شویم و دوستان پذیرفتند و با ۱۸ رأی سرپرست شدم. روزی که به عنوان سرپرستی شروع کردم ۱۸ نفر از اعضای شورا رأی دادند.
فکر کنم از ۲۱ رأی هفت یا هشت رأی نداشتم و نشانهاش اینکه وقتی خیلی گیر میکردیم و از شورا کمک میخواستیم، به کمکهایمان جواب داده میشد و اگر اکثریت را در شورا نمیداشتیم، کمک نمیکردند؛ مثلا در اصلاحیه بودجه و مواردی که در شرایط کرونا پیشنهاد میدادیم، خیلی راحت بود. شورای همراه و خوبی داشتیم. طبیعی است که امکانپذیر نبود همه ۲۱ نفر با ما کاملا همراه باشند.
تو همون موقع هم که شهردار رسمی بودی همش در سایه مشغول چرت زدن بودی... بیدار هم میشدی با دوچرخه لای ماشین ها رکاب میزدی تا باز برسی به سایه و...
هی نگویید من بگویید مکتب من
تو هم دیگه حنات رنگی نداره حناچی