مراسم سومین سالگرد شهادت سردار حاج قاسم سلیمانی در مناطق مختلف کشور برگزار شد.
فرارو- مراسم سومین سالگرد شهادت سردار حاج قاسم سلیمانی در مناطق مختلف کشور برگزار شد. شب سیزدهم دی ماه میدان ولیعصر تهران در ساعت ۱:۲۰ شب در ساعت شهادت سردار حاج قاسم سلیمانی مملو از جمعیت شد. همچنین در شهر کرمان مراسمهای مختلفی در سومین سالگرد شهادت سردار سلیمانی با حضور گسترده مردم برگزار شد. شهید سلیمانی در روز ۱۳ دی سال ۹۸ به همراه ابومهدی مهندس به دستور ترامپ رئیسجمهور وقت آمریکا در بیرون فرودگاه بغداد به شهادت رسید.
فاطمه عماد مغنیه خطاب به حاج قاسم نوشته است: «دخترت زینب چند ماه پس از شهادت شما از من پرسید که کدام جدایی و فراق برای شما سخت تر بود؟ من کمی گیج شدم که بگویم جدایی پدرم عماد یا برادرم جهاد یا دایی مصطفی یا شما. گفتم شما (حاج قاسم).
او تعجب کرد و از من دلیلش را پرسید.
دلیل این است که ای عمو شما پدرمن که مرا به دنیا آورده باشد نبودی و مجبور نبودی که همانطور که برای دو پسر و دخترت پدری می کنی برای من به تمام معنا پدری کنی. من شاهد بوده ام که رزمندگان وقت ندارند که به وظایف پدری خود برسند.
من همواره جوانی ام را در حال انتظار سپری کردم. همواره منتظر بودم که پدرم یا از جلسه بازگردد یا اینکه منتظر پایان جنگ یا پایان آماده باش بودم یا منتظر وقتی بودم که متعلق به خودش یا من نبود بلکه همواره متعلق به امت اسلامی بود؛
اما شما ای حاج قاسم به سوی من آمدی اندکی از وقت گرانبها و مقدس قهرمانان را به من دادی و آنچه عماد مغنیه نتوانسته بود یا عمرش کفاف نداده بود که از پدری به من دهد به من دادی و در حق من پدری کردی.
سردار چهارباغی گفت: حاج قاسم در یک مقطعی دید باید کمک بگیرد؛ لذا رفت و با پوتین صحبت کرد و به او گفت ما هم در سوریه منافع داریم، اما منافع شما، ابرقدرتی شماست. اگر امریکاییها سوریه را بگیرند و یک رئیس جمهور امریکایی بر سر کار بگذارند شما دیگر ابرقدرت نیستید. پوتین هم وقتی فکر و مشورت کرد، دید حاج قاسم راست میگوید. او برای حفظ اقتدار خودش در جهان آمد. البته به گمان من تا الان هم خوب آمده و کمک کرده است.
یوسف افضلی دوست و همرزم شهید حاج قاسم سلیمانی در کتاب «معمار حرم» روایت میکند:
سردار انگار خودش میدانست که این سفر، سفر آخرش است. خانوادهاش میگفتند؛ قبل از سفر آخرشان به سوریه، برای اولین بار، سه روز ما را به باغ شهید باهنر کرج برد. در این سه روز، محل کارش و حتی دفتر آقا نرفت و فقط با خانوادهاش و دخترهایش و دامادهایش بود. اینها را کامل آماده کرده بود.
ایشان دوستی داشت به نام آقای خالقی که روحانی و بچه زرند کرمان است. خیلی به هم نزدیک بودند. حدود سی سال پیش باهم عقد اخوت بسته بودند. ایشان تعریف میکرد: سردار یک هفته قبل از اینکه شهید بشه، به من زنگ زد، گفت: کجایی؟ گفتم: قم. گفت: میام حرم یه زیارتی بکنم، بعدش میام خونه شما سری میزنم و بعد برمیگردم.
اومد، باهم رفتیم حرم، زیارت کردیم و شهادتش رو از حضرت معصومه (س) خواست. بعد با خادمین حضرت معصومه (س) خوشوبشی کرد و خسته نباشید گفت. میگفت: خوش به سعادت شما که اینجا کارمی کنین، ما رو دعا کنین.
اومدیم بریم خونه ما، اتفاقی جلوی خونه مون، یه شخص عرب رو که حالا نمیدونم؛ عراقی بود یا لبنانی، دید. بغلش کرد و بوسید و شروع کردن باهم عربی صحبت کردن. تو همین اثنا، انگشترش رو از انگشتش درآورد و گذاشت تو دست ایشون. بعد باهم خداحافظی کردن و حاجی اومد تو خونه ما.
رفتیم تو یه چایی خوردیم و حاج قاسم یه استراحتی کرد و بعدش گفت: من میخوام برم. تا میدون ۷۲ تن قم ایشون رو بدرقه کردم؛ اما دلم نیومد، ترکشون کنم. گفتم: من هم با شما میام تهران. دوست دارم بیشتر با شما باشم.
حاجی گفت: برای چی میای؟ گفتم: میخوام احوال فلانی رو بپرسم. تو راه که داشتیم باهم صحبت میکردیم، حاجی برگشت بهم گفت: اگه اتفاقی برای من افتاد، این انگشتر من رو بزارین تو قبرم! خیلی از این انگشتر خاطره دارم. باهاش نماز شب خوندم و خیلی جاها رفتم زیارت!
من فکر میکنم این دست حاج قاسم به خاطر اینه که ایشون دوست داشت؛ انگشترش تو دستش باشد و ما اون رو هم با دستش بزاریم تو قبر. رمز این دست با اون انگشترش بود.
امروز سالروز شهادت سردار شهید قاسم سلیمانی است؛ مردی که عمری را در راه دین و میهن و مردم جهاد کرد و سرانجام در ۱۳ دی ۱۳۹۸ در بغداد توسط آمریکاییها به شهادت رسید. سردار وصیت کرده بود روی سنگ مزارش، از او فقط با عنوان ساده "سرباز" یاد شود.
من وقتی از تهران به جبهه و نزد حاج قاسم سلیمانی بازمیگشتم از من میپرسید که از پشت جبهه چه خبر. همیشه نگران جریانهایی بود که پشت جبهه در حال فعالیت بودند و همیشه تلاش میکرد که این جهتگیریها در جبهه شکل نگیرد و این جنجالها بین چپ و راست به جبهه وارد نشود و حتی یک بار به من گفت وقتی میفهمم در پشت جبهه این ماجراها وجود دارد پاهایم روی دکل در زمان دیدبانی میلرزد. سردار سلیمانی از اینکه در پشت جبهه این مسائل وجود داشت خیلی ناراحت میشد و خیلی بههم میریخت ولی زیاد وارد این موضوعات نمیشد. برخی از افراد بودند که جهتگیری سیاسی چپ و راست داشتند ولی مدیریت حاج قاسم باعث میشد که این جهتگیریها در فعالیتها تاثیرگذار نباشد و هیچ جنجالی شکل نمیگرفت و نیروها هیچ درگیریای با هم نداشتند.
حاج قاسم فقط از مسائل آگاه بود ولی موضعگیری سیاسی نداشت. همه تیپی در لشکر بود؛ از چپ و راست بودند ولی هیچ مشکلی وجود نداشت، چون وارد بحث نمیشدند و موضعگیری نمیکردند. رای هم میدادند ولی تبلیغ و موضعگیری نداشتند. اما در جریان اخبار قرار داشت، چون در این گردانها اهل تسنن، تشیع، اقوام بلوچ، سیستانیها، زابلیها و ... بودند. او شرایط را مدیریت میکرد تا درگیری به لحاظ جهتگیری سیاسی و ... بین بچهها به وجود نیاید. حتی در لشکر ۴۱ ثارالله فرمانده گردان از اهل سنت داشتیم و هیچ حساسیتی درباره اهل سنت نداشت. هرکسی که پرستیژ فرماندهی از نظر عقلانیت، حرفهای، عشق، مدیریت و محبت به نیرو را داشت، فرمانده گردان میکرد. هیچ اختلافی بین گردانها وجود نداشت. این چند قوم را در کنار یکدیگر داشت و همه با عشق و محبت کنار هم کار میکردند. این نشان میدهد به خوبی توانسته بود مدیریت کند.
سردار علایی درباره حاج قاسم سلیمانی: او حتی بدحجابها را نیز خانواده خود و صاحبان کشور میدانست و تلاش میکرد تا با همه مردم ایران و سایر کشورها مهربان باشداو فردی متواضع و با همه مردم مهربان بود، حاج قاسم سعی میکرد همه مردم را خودی بداند و آنها را جدای از خود و آرمانهای انقلاب نداند. به همین دلیل است که اقشار مختلف مردم و حتی احزاب و گروههای سیاسی با سلیقهها و خط مشیهای مختلف، حاج قاسم را از خود میدانستند و او را همچنان سردار محبوب ملی میخوانند.
متن کامل گفتگوی سردار علایی درباره سردار سلیمانی را اینجا بخوانید
نادر نوروز شاد: در دوره آقای خاتمی شهید سلیمانی یک قله و یک کنش سیاسی داخلی داشت و آن امضا یا بنا به روایتی تلاش برای جمعآوری امضاهای نامه ۲۴ فرمانده سپاه به منظور هشدار به آقای خاتمی بود. واقعیت امر این است که گویا ایشان در آن مقطع، احساس خطری میکرد و برای اینکه این خطر تبدیل به یک انفجار نشود با یک نامه تند این غائله را خواباند. در واقع ایشان معتقد بود اگر این نامه به خاتمی داده شود، آن نگرانیها خوابیده میشود، زیرا او نگرانیهایی را در سپاه میدید که خطرناک بود و با دادن این نامه آن انرژیها تخلیه میشد.
مستند «پرواز یک و بیست دقیقه»، روایتگر ناگفتههایی درباره سردار سلیمانی است که طی گفتگوهایی با خانواده، دوستان و همرزمان حاج قاسم، بخشهایی از ویژگیهای شخصیتی ایشان را بازگو میکند.
وقتی حسن باقری متوجه میشود نیروهایی که در شهرها آموزش میبینند و به صحنه جنگ میآیند با مساله جنگ آشنا نیستند، «مربیهای آموزشی سراسر کشور را به مدت سه ماه در جنگ فراخواند تا میدان را از نزدیک ببینند و براساس این نیازمندی، به نیروها آموزش دهند. یکی از مربیهای آموزشی که آمد، قاسم سلیمانی بود.»
اینجاست که لشکر ۴۱ ثارالله کرمان پیریزی شد. البته این لشکر از ابتدا با این عنوان وارد سازمان رزم سپاه نشد. رزمندگانی که از کرمان بودند، ابتدا در قالب گروه ثارالله گردهم آمدند و بعد از مدتی تیپ شدند و نهایتا در چارچوب لشکر ۴۱ ثارالله در جبههها اقدام میکردند. روایت تشکیل لشکر ۴۱ ثارالله به این شکل که از قاسم سلیمانی به عنوان مربی آموزشی رزمی، به خوزستان میرود و در «کرخهکور» زیرنظر علی هاشمی از فرماندهان اطلاعاتی سپاه کار خود را آغاز میکند.
حسن باقری از سلیمانی میخواهد که مسوولیت نیروهای کرمان در همان جبهه کرخهکور را برعهده بگیرد که او هم این خواسته باقری را اجابت میکند. عملیات «طریقالقدس» نخستین عملیاتی بود که نیروهای کرمانی در یک قالب و شکل مخصوص خود در آن حضور داشتند. در آن عملیات، عنوان قاسم سلیمانی، «فرمانده نیروهای کرمان» در تیپ «۲۵ کربلا» بود.