bato-adv
کد خبر: ۴۴۲۲۹۹

سرگذشت تلخ زنی که پس از ۳۹ سال پسرش را پیدا کرد!

سرگذشت تلخ زنی که پس از ۳۹ سال پسرش را پیدا کرد!
بعد از طلاق این دو کودک شیرخواره را از مادرش جدا کرده و هر کدام را به دست روزگار سپردند. مادری که جنگید، اما پیروز نشد. ٣٩ سال به این در و آن در زد، اما همه در‌ها به رویش بسته بود. شهلا بعد از طلاق سرگردان شده بود، اما نتوانست از فرزندانش دست بکشد.
تاریخ انتشار: ۱۵:۵۰ - ۱۶ خرداد ۱۳۹۹
٣٩ سال پیش بود. وقتی درِ خانه مادرشوهر سابقش را زد، هرگز تصورش را هم نمی‌کرد که این درِ دیدار برای همیشه به رویش بسته شده؛ دو پسر کوچکش را هرگز ندید، صدایشان را نشنید و حتی به یکی از آن‌ها هرگز نتوانست شیر بدهد. نتوانست به هیچ‌کدام‌شان عشق مادری بورزد. در را به رویش بستند و شهلا ٣٩ سال به مادری سرگردان و دلتنگ تبدیل شد. پسرانش فقط یازده ماهه و سه روزه بودند، اما به سرنوشتی تلخ محکوم و قربانی لجبازی‌های پدر و خانواده پدری‌شان شدند؛ یکی فروخته و دیگری در بازار سرگردان شد و درنهایت نیز زندگی‌اش را در بهزیستی آغاز کرد.
 
به گزارش شهروند، با اینکه پدر و مادرشان با عشق ازدواج کرده بودند، اما زندگی روی خوشی به آن‌ها نشان نداد. شهلا و شوهرش خیلی زود با اختلافات بزرگ و زندگی از هم پاشیده روبه‌رو شدند و در این میان مهدی و محسن بودند که قربانی شدند؛ مهر مادری و آغوش پدری را نچشیدند. بعد از طلاق این دو کودک شیرخواره را از مادرش جدا کرده و هر کدام را به دست روزگار سپردند. مادری که جنگید، اما پیروز نشد. ٣٩ سال به این در و آن در زد، اما همه در‌ها به رویش بسته بود. شهلا بعد از طلاق سرگردان شده بود، اما نتوانست از فرزندانش دست بکشد.

به دنبال آن‌ها گشت؛ بعد از مدتی دیگر نه آدرسی داشت و نه نشانی از کودکانش. سال‌ها گذشت تا اینکه درنهایت روز موعود رسید. رویای شهلا به حقیقت پیوست و آرزوی دیرینه‌اش که هرگز از تلاش برای رسیدن به آن دست نکشیده بود، تحقق یافت. پسرش را در آغوش کشید؛ پسر بزرگش را. پسری که حالا فردی موفق و تحصیلکرده است و برای خودش زندگی و شغل مهمی دارد، زن و بچه دارد، اما در این سال‌ها خلأ بزرگی داشت؛ مهر مادری و آغوش پدری. بالاخره توانست مادرش را ببیند و در آغوش بگیرد. زن رنج‌کشیده‌ای که در صدایش عشق و خوشحالی موج می‌زند، می‌گوید: «سال‌ها به هر دری بود زدم، اسم پسرهایم را به همه جا سپرده بودم و به دنبال خانواده شوهرم همه جا را گشتم، ولی اثری از آن‌ها نبود تا اینکه در پیج گمشدگان در اینستاگرام توانستم نخستین سرنخ را پیدا کنم. برادر ناتنی پسرم این آگهی را دیده و تماس گرفته بود.
 
برادری که تا ٥، ٦ سال پیش از وجود برادرش هیچ اطلاعی نداشت، اما به محض اینکه فهمیده بود، پدرش قبلا دو پسر داشته که هر دو را رها کرده، تصمیم گرفته بود به دنبال‌شان بگردد. او بود که تماس گرفت و به ما گفت پدرش مهدی را در بازار رها کرده است. من نمی‌دانستم. تصور می‌کردم مهدی با خانواده شوهرم زندگی می‌کند. وقتی او را از من گرفتند، مهدی پیش مادرشوهرم و عمه‌اش بود. شوهرم خیلی زود زن گرفت و به همسرش نگفت که بچه دارد. برای همین محسن را که سه روزه بود فروخت و مهدی را پیش خواهر و مادرش گذاشت.

هر چه به خانه مادرشوهر سابقم می‌رفتم، در را به رویم باز نمی‌کردند. تهدیدم می‌کردند که اگر به آنجا بیایم، کتکم می‌زنند. اجازه نمی‌دادند مهدی را ببینم. از محسن هم که اصلا خبر نداشتم. بعد از مدتی هم از آن محل رفتند. دیگر آن‌ها را ندیدم با این حال تصور می‌کردم که مهدی پیش آن‌ها باشد تا اینکه پسر شوهر سابقم تماس گرفت و گفت که پدرش اعتراف کرده سال‌ها پیش مهدی را در بازار رها کرده است. گویا عمه مهدی فوت می‌کند و پدر مهدی او را که آن زمان شش ساله بود به بازار برده و رهایش می‌کند.
 
خیلی شوکه شدم. همین مسأله باعث شد که در بهزیستی به دنبالش بگردم. البته قبلا هم اسم او و محسن را داده و در مورد آن‌ها پرس‌وجو کرده بودم، ولی کسی خبری از آن‌ها نداشت. با این حال وقتی دوباره به بهزیستی رفتم و این بار تعریف کردم که چه بلایی سر پسرم آمده، آن‌ها نیز به سراغ پرونده‌های قدیمی رفتند و درست در همان تاریخ پسری به اسم مهدی را در بازار پیدا کرده بودند. این شد که پسرم را پیدا کردم. گویا وقتی پسرم در بازار سرگردان می‌شود، او را تحویل بهزیستی می‌دهند.»

شهلا از ارتباط عاشقانه با شوهر سابقش می‌گوید. از اینکه آن زمان شوهرش چطور عاشقش شده و به خواستگاری‌اش آمده بود. اما دخالت‌های مادرشوهرش آن‌قدر زیاد می‌شود که درنهایت شوهرش نیز او را رها می‌کند و با زن دیگری ازدواج می‌کند: «برادر من شهید شده است. آن زمان شوهر سابقم دوست برادرم بود و به خانه ما رفت‌وآمد زیادی داشت. من ١٨ سال داشتم و او ٢٤ سال داشت؛ وقتی برایم خواستگار می‌آید، درنهایت به برادرم اعتراف می‌کند که عاشقم شده و می‌خواهد با من ازدواج کند. این شد که به خواستگاری‌ام آمدند.
 
اما مادرش مخالف بود. سه ماه عقد بودیم و بعد هم زندگی مشترک‌مان شروع شد. اوایل ارتباط عاشقانه خوبی داشتیم. حتی وقتی مادرشوهرم مرا اذیت می‌کرد، شوهرم در مقابلش می‌ایستاد و با او دعوا می‌کرد. اما مدتی که گذشت رفتار شوهرم هم عوض شد. آن زمان مهدی به دنیا آمده بود و محسن را باردار بودم. اختلاف ما شدید شد و درنهایت من به خانه پدرم برگشتم و از هم جدا شدیم؛ محسن سه روز بود که به دنیا آمده بود. مهدی هم پیش خانواده شوهرم بود، اما محسن را هم از من گرفتند. چند وقت بعد هم فهمیدم که او را به خانواده‌ای فروخته‌اند که صاحب فرزند نمی‌شدند.»

مهدی حالا خوشحال است و از اینکه توانسته مادرش را ببیند سر از پا نمی‌شناسد. پسری که سال‌ها در بهزیستی زندگی کرد و توانست در زندگی موفق شود. او از شش سالگی بدون سرپرست بزرگ شده بود. حالا تمام تلاشش بر این است که برادرش را پیدا کند. برادر کوچکش را که معلوم نیست کجای این دنیا دارد زندگی می‌کند: «محسن و مهدی هر دو انگشت پای چپ‌شان به هم چسبیده بود. مادرزادی این‌طور بودند. این تنها نشانه‌ای است که از محسن دارم. بعید می‌دانم که خانواده شوهرم بتوانند آدرسی از کسانی که محسن را خریده‌اند به ما بدهند. با این حال دست از تلاش نکشیده‌ایم. خوشحالم که مهدی را پیدا کرده‌ام، ولی خوشحالی‌ام وقتی که محسن را هم پیدا کنم، تکمیل می‌شود.
 
حالا سه روز است که زندگی‌ام از این رو به آن رو شده است. در این سال‌ها ازدواج کرده‌ام و دو دختر و یک پسر دارم. شوهر و فرزندانم خیلی به من کمک کردند تا فرزندانم را پیدا کنم. شوهرم در این سال‌ها حامی من بود. دخترم هم همین‌طور. او بود که عکس بچه‌هایم را به ادمین پیج گمشدگان داد. وقتی مهدی را پیدا کردم شوهرم از خوشحالی اشک می‌ریخت. حالا همه ما شادیم. قرار است به خانه پسرم برویم و با عروس و نوه‌هایم آشنا شویم. پسرم یک دختر پنج ساله و یک پسر دو سال و نیمه دارد. دارم لحظه‌شماری می‌کنم تا آن‌ها را ببینم. آن‌ها اولین نوه‌های من هستند. از طرف دیگر دست از تلاش برای پیداکردن محسن برنمی‌دارم. پسرم متولد ٢٦ شهریور سال ٦٠ است. الان او هم سی‌ونه ساله است. خیلی دوست دارم صورت او را هم ببینم. وقتی مهدی را دیدم، خیلی به کودکی‌هایش شباهت داشت؛ همان چهره یازده ماهگی‌اش را داشت.»
bato-adv
ناشناس
Iran, Islamic Republic of
۰۱:۲۷ - ۱۳۹۹/۰۳/۱۷
خدا را هزار مرتبه شکر انشاالله محسن را هم پیدا کنی
ناشناس
Iran, Islamic Republic of
۰۰:۴۵ - ۱۳۹۹/۰۳/۱۷
قابل توجه مادرشوهرها واقعا ارزش داره تا کجا پیش میروید تا بی مادر کردن دو کودک بیگناه که چی از عروسم خوشم نمیاد حالا عروسی که خوشتون میاد تاج به سرتون میزنه افسوس
مریم عظیمی صدر
Iran, Islamic Republic of
۲۳:۳۲ - ۱۳۹۹/۰۳/۱۶
حتمابگردین خداروشکرعزیزم خیلی خبرخوش حال کننده ای بود
من
Iran, Islamic Republic of
۲۳:۱۷ - ۱۳۹۹/۰۳/۱۶
قابل توجه دادگاه های خانواده.
تقی
Iran, Islamic Republic of
۲۳:۱۱ - ۱۳۹۹/۰۳/۱۶
سلام، اشک شوق ریختم.
مجله خواندنی ها
انتشار یافته: ۱۴
ناشناس
Iran, Islamic Republic of
۱۶:۲۳ - ۱۳۹۹/۰۳/۱۶
شاد شدیم
شهروند
Iran, Islamic Republic of
۱۶:۵۷ - ۱۳۹۹/۰۳/۱۶
خدا را شکر....دست از تلاش برای پیدا کردن دیگر پسرتان ور ندارید
مادر
Iran, Islamic Republic of
۲۱:۰۵ - ۱۳۹۹/۰۳/۱۶
متاسفانه جدا کردن مادر از فرزند در این سرزمین خیلی وقته مرسومه.
حسن
Iran, Islamic Republic of
۲۱:۱۳ - ۱۳۹۹/۰۳/۱۶
از ته دل شاد خوشحال شدیم انشالله بچه دوم هم پیدا بشه و خوشحالی مادر تکمیل بشه. انشاالله
ناشناس
Iran, Islamic Republic of
۲۱:۲۱ - ۱۳۹۹/۰۳/۱۶
خیلی آموزنده بود
یک مادر
Iran, Islamic Republic of
۲۱:۴۴ - ۱۳۹۹/۰۳/۱۶
خداروشکر.کسی که مادر دلسوزی باشد میفهمد که این مادر چه احساسی دارد.بازهم خداروشکر
محمدرضا کرمی ایلام
Iran, Islamic Republic of
۲۲:۲۸ - ۱۳۹۹/۰۳/۱۶
خدا شرمنده آن شوهر اول بکند که چطور بچه معصوم وبی گناه را از مادرش جدا میکنید لا اقل تحویل مادرش می دادید خیال می کنید خداوند از سر تقصیرات می گزرد
ناشناس
Iran, Islamic Republic of
۲۲:۳۹ - ۱۳۹۹/۰۳/۱۶
خدا رو شکر
خلیل
Iran, Islamic Republic of
۲۲:۴۳ - ۱۳۹۹/۰۳/۱۶
اشک در چشم هایم حلقه زد
دست از تلاش برای پیدا کردن پسر دیگر بر ندار
انشاالله موفق می شوی.