سه هفته از عمل زیباییام گذشت و روی بینیام چسب داشتم و روی صورتم هنوز کبودی بود تا این که شوهرم به خانه بازگشت، امیر وقتی مرا دید ابتدا فکر کرد که من تصادف کرده ام و گفت: چرا درباره تصادف حرفی نزدی که من با لبخند گفتم نمیخواستم ناراحتت کنم که در همین لحظه دختر بزرگم از اتاقش بیرون آمد و با خنده گفت که تصادف کجا بود؟! مامان عمل زیبایی کرده است. وقتی صحبت دخترم تمام شد و من با لبخند منتظر خوشحالی شوهرم بودم در چهره اش عصبانیت را دیدم او مرا به باد کتک گرفت به حدی که بینی و فکم شکسته شد و همسایهها به دادم رسیدند وگرنه معلوم نبود چه بلایی سرم بیاید.
زنی که استقلال فکری ندارن و کلا زندگیش تو خوشایند شوهرش خلاصه میشه احمقه دو
مرد هم بسیار احمقه
کتک کاری دیده بودیم نه در حد شکستن فک و دماغ
امیر پذیرفت باشگاه ثبت نام کردم
میخوام امیر رو سورپرایز کنم عمل زیبایی کردم
احمق جان قیافه تو چه عمل شده و چه عمل نشده مال خود تو هست