اصولگرایان هم نظیر اصلاحطلبان تمامی راهبردهای خود را در تقابل با رقیب تنظیم میکردند. از اینرو ماهیت اینگونه راهبردها از دو سو جز تخریب و انفعال نیست. هر دو جناح باید نهایتا مسئولیت خود را در حکمرانی کشور بپذیرند و بالغانه عمل کنند. کشور و مدیرانش گرفتار مشکلاتی هستند که اثرات آن را بر جامعه بهروشنی میبینیم؛ فارغ از اینکه سهم داخل و خارج در این معضلات چقدر است باید کمک کرد مشکلات حل شود.
جریانهای سیاسی در وضعیتی که کشور با تحریمهای ظالمانه بینالمللی مواجهشده بههم نزدیکتر شدهاند. البته این نزدیکی در مفاهیم کلیدی و بنیادی نبوده بلکه تنش و اصطکاک جریانهای سیاسی نسبت به گذشته کاهش یافته است. با این وجود جریانهای سیاسی با چالشهای درونی جدی مواجه شدهاند.
از یکسو اصلاحطلبان سرمایه اجتماعی و سیاسی خود را در جهت حمایت از دولتی هزینه کردهاند که در تحقق وعدههای خود موفق عملنکرده و به همین دلیل با چالش اعتماد عمومی مواجه شدهاند و از سوی دیگر اصولگرایان قرار دارند که هیچمانیفست و آلترناتیوی برای حل مشکلات کشور ندارند و در حالت کمای سیاسی بهسر میبرند.
اصولگرایان اما چندان هم بیکار نیستند و با سکوت معنادار خود نسبت به مشکلات اقتصادی جامعه تلاش میکنند دولت برآمده از جریان اصلاحات را عامل اصلی مشکلات نشان بدهند تا در آینده از این وضعیت به سود خود استفاده سیاسی کنند.
امیر محبیان معتقد است: «ابتدای انقلاب ما یک اشتباه بهظاهر ساده ولی کلیدی کردیم و آن خلط میان دو مفهوم بود: خوبی و مفیدبودن. ما فکر کردیم برای گرفتن پستهای کلیدی «خوببودن» کفایت میکند. این اشتباهی هولناک بود که داریم هزینههای آن را میدهیم. هر فرد «خوبی» لزوما «مفید» نیست. در سطح مدیریت و حکمرانی مفیدبودن موثرتر از صرفا خوببودن است؛ البته اگر کسی هم خوب باشد و هم مفید چه بهتر ولی اگر سیستم قدرتمندی داشته باشیم افراد مفید برای اجتماع موثرتر خواهند بود ولو با استانداردهای سیستم آدم خوبی نباشد.»
گفتگوی آرمان با امیرمحبیان را میخوانیم:
آیا تحریمها و فشارهای بینالمللی جریانهای سیاسی را بههم نزدیک کرده بهشکلی که تعارضهای کلیدی بین دو جریان اصلاحطلب و اصولگرا در آینده و بهخصوص انتخابات مجلس کمرنگ خواهد شد؟
عقلا در صورتی که دغدغه ملی جریانات سیاسی بر مطالبات جناحشان اولویت داشته باشد، باید این همگرایی و ترجیح منافع ملی بر مطالبات جناحی رخ دهد. البته این امر منوط به بلوغ فکری جریانات سیاسی است که بعضی از وقایع و شواهد ما را نسبت به این بلوغ مشکوک میکند؛ اما فعلا مساله قابلتامل آن است که به دلایل خاص سیاسی و بهویژه اقتصادی اساسا نمیتوان چندان از اثرگذاری ارزشمند و کلیدی این جریانات بر مسیر افکار عمومی مطمئن بود. با افزایش تحریمها و سقوط سطح مطالبات مردم به دایره نیازهای فیزیولوژیک و اساسی، از لحاظ روانشناختی مردم بدبین شده و به وعدههای مثبت با دیده تردید مینگرند ولی از سوی دیگر شایعات و اخبار منفی را سریعتر میپذیرند. در این حالت جریانات سیاسی برای کنترل افکار عمومی بیش از تلاش برای اقناع مردم با وعدهها که با سد بدبینی مردم برخورد خواهد کرد، باید به حاکمیت برای مدیریت بهینه شرایط، کمک و مشورت فکری داده و از طرح اختلافاتشان در سطح افکار عمومی خودداری کنند. من شخصا نسبت به وقوع روندی که توصیه کردم از سوی جریانات بدبین هستم، بهویژه هنگام انتخابات مجلس که دغدغه شخصی کاندیداها متاسفانه بر دغدغه جناحی اولویت مییابد چه رسد به دغدغه ملی!
یعنی در چنین شرایطی جریانهای سیاسی در مقابل فشارهای بینالمللی سکوت کردهاند؟ آیا واکنش جریانهای سیاسی در مقابل فشارهای بینالمللی از سر ناتوانی و استیصال درونگروهی است؟
واکنش و برخورد فعال در قبال رخدادهای سیاسی و موقعیتهای حساس منوط به داشتن تحلیل روشن و دقیق و نیز برنامه جامعی برای اداره کشور است. تجربه نشان میدهد جناحهای ما متاسفانه هیچگونه برنامه جامعی برای اداره کشور ندارند و نهایت برنامهشان زمینزدن رقیب در صحنه انتخابات است. الان مشکلات ما بسیار مهم و اداره آنها از منظر حکمرانی بسیار حساس است. حاکمیت به هر نحوی در حال مدیریت اوضاع است. ممکن است به مدلهای مدیریتی و راهحلهایشان اشکال وارد بدانیم ولی واقعیت این است که در حال تلاش برای حل مسائل است. جناحها بهدلیل همان فقدان برنامه و استراتژی نتوانستهاند کمکی کنند، بالاترین کمکشان فعلا این است که مشکلی ایجاد نکنند.
آیا به همین دلیل بوده که جریان اصلاحات از شعارهای آزادی سیاسی و مدنی به دغدغههای معیشتی مردم چرخش داشته است؟ آیا اصلاحطلبان در باتلاق اقتصادی امروز گرفتار شدهاند؟
اگر اصلاحطلبان از شعارهای لوکس روشنفکرانه بهسوی طرح مشکلات عینی مردم چرخیده باشند که از منظر من کار بزرگی کردهاند. من جز تعدادی شعارهیچ تغییر روندی ندیدهام. مطالبات اقتصادی مردم هم باتلاق نیست؛ واقعیتی است که پاسخگویی به آن شرط اولیه موفقیت دولتمردان یک جامعه است. اصلاحطلبان باید بالاخره دریابند که مدیریت یک جامعه جهان سومی (حتی جهان اولی) با شعارهای روشنفکرانه کافههای پاریس ممکن نیست. باید در کف خیابان بود دغدغههای مردم را شناخت و نهایتا پس از حل نسبی مشکلات روزمره مردم میتوان دغدغههای روشنفکرانه را هم بررسی کرد. الان در فرانسه هم که جلیقهزردها در خیابان هستند هیچروشنفکری جرات طرح نظریات کافهای خود را ندارد.
چرا برخی از اصلاحطلبان با عبور خاموش از روحانی و انتقاد به هویتسازی جریان اصلاحات تلاش میکنند به الگوی جدیدی از اصلاحطلبی برسند که هیچگرانیگاه و چشمانداز مشخصی ندارد؟
اصلاحطلبان در فرایند شکلگیری هویتشان مقهور غلبه دیدگاه لیبرالیستی بودند. این اشکالی ندارد ولی حداقل انتظار آن بود که قرائتی بومی را ارائه میکردند. هنوز به گمان من اصلاحطلبان نتوانستهاند از سطح ترجمه ناقص دیدگاههای روشنفکرانه دهه پنجاه و شصت میلادی فرانسوی یا تحلیل جامعه بر پایه جامعهشناسی ابتدایی پیشتر روند. این را از جهت تحقیر آنها بیان نمیکنم، زیرا ایراد اصولگرایان خودمان را هم خوب میدانم، اما اصولگرایان حداقل جامعه خودشان را میشناسند ولو در تحلیل تحولات رخ داده شده و رویکردهای نوپدید دقیق عمل نکنند.
اصلاحطلبان از خرداد76 تاکنون با موانع بیرونی جدی مواجه بودهاند بهشکلی که قوام و دوام هویتی و گفتمانی آنها همواره از سوی محافظهکاران مورد تهدید قرار داشته است. آیا در چنین فضایی میشد دیدگاههای خود را بومی کنند؟
بله! اتفاقا در این زمان میبایست دیدگاهایشان را بهنحوی طراحی میکردند که قابلیت پذیرش بیشتری داشته باشد. آنها تلاشی نکردند که مؤلف اندیشه باشند و فقط مترجم اندیشه شدند.
در شرایط کنونی اصلاحطلبان برای حفظ گفتمان اعتدال که هزینه زیادی بابت آن پرداختند هیچگونه استراتژی ندارند. نداشتن استراتژی در این زمینه جریان اصلاحات را به چه سمتی خواهد برد؟
با اینکه شخصا همیشه از نگرش اعتدال دفاع کرده و آن را لازمه جامعه خود میدانم اما واقعیت این است که هر چند شعار دولت روحانی اعتدال بود هیچوقت نتوانستند اعتدال را از سطح یک شعار انتخاباتی بهصورت یک برنامه عملیاتی دولتی مبدل سازند. از سوی دیگر، اعتدال هیچوقت شعار و رویه اصلاحطلبان نبوده است هر چند از لحاظ روحیه بعضی از آنها روحیه معتدل داشتند اما متاسفانه در اولین فرصت که اقبال اجتماعی را درمییافتند با فشار و تندروی در پی منفعلسازی رقیب و کسب امتیاز بودند؛ راهبرد فشار در پایین و چانهزنی در بالا در تقابل کامل با اعتدال بود.
با این وجود هزینههایی که جریان اصلاحات به نام اعتدال و حمایت از یک اصولگرای معتدل که هیچگاه خود را اصلاحطلب معرفی نکرد، بدنه جریان اصلاحات را امروز با یک سوال تاریخی مواجه کرده که در ازای این حمایت جریان اصلاحات چه دستاوردهایی داشته است؟
این رفتار جریان اصلاحات یک انتخاب برای آنها نبود بلکه یک اضطرار بود. آنها این مسیر را انتخاب نکردند بلکه چارهای جز این نداشتند. سالهاست اصلاحطلبان مهرههایی را در بازی حرکت میدهند که به آنها اجازه داده میشود ولی میکوشند خود را از تکوتا نیندازند. خود را بازیگر مستقل و بازیساز نشان میدهند ولی واقعیت چیز دیگری است. شک ندارم احمدینژاد از آنها مستقلتر عمل میکند.
چرا جریان اصولگرایی هیچبرنامه منسجم و مدونی برای راهحل مشکلات کنونی کشور ندارد و در یک سکوت منفعلانه بهسر میبرد؟
اصولگرایان هم نظیر اصلاحطلبان تمامی راهبردهای خود را در تقابل با رقیب تنظیم میکردند. از اینرو ماهیت اینگونه راهبردها از دو سو جز تخریب و انفعال نیست. هر دو جناح باید نهایتا مسئولیت خود را در حکمرانی کشور بپذیرند و بالغانه عمل کنند. کشور و مدیرانش گرفتار مشکلاتی هستند که اثرات آن را بر جامعه بهروشنی میبینیم؛ فارغ از اینکه سهم داخل و خارج در این معضلات چقدر است باید کمک کرد مشکلات حل شود. دیدهام که بعضی اقتصاددانان اصلاحطلب برحسب شخصیت حقیقی خود طرحهای مفیدی را دادهاند، نظیر بعضی از اقتصاددانان اصولگرا اما جناحها باید ضمن کاستن از تخاصمها روحیه سازندگی و همدلی بیشتری از خود به نمایش گذارند. تخریب و تهاجم فقط مردم را از آنها دور میکند و هیچارزش افزودهای برای هیچکدام نخواهد داشت.
مانیفست جریان اصولگرایی در شرایط کنونی کشور چیست؟ آیا اصولگرایان در شرایطی که دولت حسن روحانی تحت فشار است و کارایی خود را تا حدودی از دست داده، خود را از بازی کنار کشیده تا کمتر آسیب ببیند و مردم مشکلات کنونی را به حساب اصلاحطلبان بنویسند؟
روشن است که اصولگرایان معتقدند دولت روحانی توانایی لازم را برای حل مشکلات ندارد و دچار بحران تصمیمگیری است. در مورد یارانه انرژی، برخورد با عاملان گرانیها بهویژه گرانی خدمات و کالاهای تحت کنترل دولت، خودروهای داخلی و موارد دیگر تصمیم قاطعی از سوی دولت دیده نمیشود. بخشی از اصولگرایان سیاست خارجی دولت را زیر سوال میبرند البته توافق کامل در این مورد نیست. سرعت تصمیمگیری و واکنش دولت هم مورد نقد است. پیری کابینه و نوع رابطه محدود رئیسدولت با کابینه هم مورد نقد بعضی دیگر است. در مجموع اصولگرایان فقدان راهبرد، ضعف تصمیمگیری، ارتباط ضعیف با افکار عمومی و مواجهه انفعالی با رویدادها را از ضعفهای مهم دولت میدانند. بعضی نقد را روی شخص رئیسجمهور و خصلتهای ایشان میبرند، بعضی روی تیم ایشان و بعضی هر دو.
آیا جریان اصولگرایی آلترناتیو بهتری برای مدیریت کشور داشت و دارد؟
من هنوز آلترناتیو جدید و موثری ندیدهام. اصلا مشکل ما آلترناتیوهای جریانات نیست؛ مشکل ما بازی در فضای بسته و چرخش میان تعداد محدودی چهره است که همه ظرفیت خود را نشان دادهاند. قضاوت نمیکنم که خوب بودهاند یا بد اما برای مردم تکراری شدهاند. مهم سخن نو، راه نو و جوابهای جدید برای مسالههای کهنه است نه جوابهای کهنه برای مسائل جدید.
بهنظر میرسد جریان اصولگرایی برای مشکلات آلترناتیو ندارد و تنها به رسیدن به قدرت برای شکست اصلاحطلبان در آینده میاندیشد. آیا چنین نیست؟
هر بخشی از اصولگرایان طبعا مطلوبی برای خود دارد. هواداران احمدینژاد او را مطلوب میدانند، هر چند الان دیگر خود را اصولگرا نمیدانند. هواداران قالیباف حتما او را میپسندند و گروهی هم لاریجانی را، شاید کسان دیگری هم باشند. باید دید بهموقع چه کسان دیگری مطرح میشوند. مدتهاست مشکل کمبود آلترناتیو نیست، زیادی مدعی است.
چرا جامعه ایران امروز با چالش بیاعتنایی نسبت به جریانهای سیاسی و عبور غیرمحسوس از آنها مواجه شده و به همین دلیل نسل جدید شور و هیجان لازم را برای دفاع ازآرمانهای خود ندارد؟
شور دفاع از آرمانها یک چیز است و عبور از جریانهای سیاسی چیز دیگر. جریانات سیاسی متاسفانه نتوانستند بخشی از راهحل باشند، برای همین از جانب بخش بزرگی از جامعه بهعنوان بخشی از مساله شناسایی شدند. معتقدم مشکل ما الان اصلا شور دفاع از آرمانها نیست؛ ضعف در اجرای آنهاست. چه کسی علاقهمند به عدالت یا آزادی یا استقلال نیست. ایراد به مدیرانی است که نتوانستند آرمانها را به برنامه تبدیل کنند.
چه چشماندازی پیش روی ایران در سالهای پایانی دولت حسن روحانی و پس از آن میبینید؟ آیا آرایش سیاسی کشور دچار تغییر چشمگیری خواهد شد؟ چرا و به چه دلیل؟
ما با چالشهای جدی مواجهیم. فشارهای بیرونی که بهدلیل تضعیفکردن توانایی دولت در حل مسائل قادر است چالشهای داخلی بیافریند. به گمانم تمامی فلسفه تحریمها از سوی آمریکا همین است. با اطلاع از تحلیلهای اقتصاددانان مطلع از ظرفیتهای کشور میگویم. تحریم ها میتواند برای ما سختی بیاورد اما نمیتواند ما را از پا دربیاورد. مشکل بزرگ ما در داخل است، یعنی مدیران ناکارآمد و سیستمهای غیربهینه. روشن بگویم مشکلات ما بعضا ریشههای سادهای دارد. ابتدای انقلاب ما یک اشتباه بهظاهر ساده ولی کلیدی کردیم و آن خلط میان دو مفهوم بود: خوبی و مفیدبودن. ما فکر کردیم برای گرفتن پستهای کلیدی خوببودن کفایت میکند. این اشتباهی هولناک بود که داریم هزینههای آن را میدهیم. هر فرد «خوبی» لزوما «مفید» نیست. در سطح مدیریت و حکمرانی «مفیدبودن» موثرتر از صرفا «خوببودن» است؛ البته اگر کسی هم خوب باشد و هم مفید چه بهتر ولی اگر سیستم قدرتمندی داشته باشیم افراد مفید برای اجتماع موثرتر خواهند بود ولو با استانداردهای سیستم آدم خوبی نباشد. ما باید در جامعهای که حرف بیش از عمل است بر نوعی عملگرایی اسلامی تاکید کنیم. متاسفم بگویم وضعیت کنونی محصول روند اجراشده گذشته است. تکرار گذشته مشکلات فعلی را هم تشدید خواهد کرد. باید فضاهای جدید و آرایش سیاسی جدیدی پدید بیاوریم که هدفش حل مشکلات مردم باشد نه حل مشکل جناحها.
تحلیل شما از وضعیت جریانهای سیاسی در ماههای باقیمانده تا انتخابات مجلس شورای اسلامی چیست؟ آیا نیروهای ناکارآمد هر دو جریان سیاسی جای خود را به نیروهای کارآمد خواهند داد و یا اینکه نهادهای نظارتی دوباره شرایطی را فراهم میکند که جریانهای سیاسی نتوانند با چهرههای اصلی خود وارد کارزار انتخاباتی شوند؟
تردید دارم تحولی در آرایش جریانات موجود یا رویکردشان رخ دهد. متاسفانه ناکارآمدها راه رسیدن به سطوح بالا را خوب بلدند و کارآمدها هم در شأن خود نمیبینند در پی قدرت بدوند و متاسفانه کسی هم آنها را دعوت به مسئولیت نمیکند. پس ظاهرا هنوز در بر همان پاشنه میچرخد.