«یا ببرید یا بمیرید.» تنها همین سه کلمه، محتوای تلگرافی بود که پیش از فینال جام جهانی ۱۹۳۸ به دست بازیکنان تیم ملی ایتالیا رسید. تلگراف امضای موسولینی را پای خود داشت. این یک دستور بود. موسولینی آخرین تلاش خود برای قهرمانی ایتالیا در جام جهانی را بهکار گرفته بود، زیرا کیان دولت را به این قهرمانی وابسته میدانست. سیاستمدارها و دیکتاتورها اولین کسانی بودند که از قدرت فوتبال باخبر شدند. آنها فهمیدند فوتبال و میهن همیشه بههم پیوستهاند و از این پیوند هویتی بهرهبرداری کردند. اقشار پایین جامعه از جمله کارگران نیز سعی کردند از فوتبال به عنوان ابزاری برای مبارزه استفاده کنند.
به گزارش فرهنگستان فوتبال، باشگاه آرژانتین جونیورز به نام شهیدان شیکاگو، که به پاسداشت گروهی از کارگران آنارشیست تاسیس شد، حاصل چنین تفکری است؛ و حالا نوبت تاجرها بود تا از قدرت فوتبال به نفع خود استفاده کنند. با ورود آنها به امپراتوری فوتبال -که در سراسر جهان گسترده بود- دیری نپایید که این ورزش به جرگه صنایع مهم جهان پیوست. شرکتهای تجاری شروع به خرید یا تاسیس باشگاههای فوتبال کردند، زیرا دریافتند که فوتبال میتواند بهترین راه تبلیغ کسبوکار آنها باشد. حالا باشگاهها نه به هواداران فوتبال و بازیکنان، بلکه به تاجرانی تعلق داشتند که میخواستند از آنها به عنوان تختهپرشی در دنیای تجارت استفاده کنند! رفتهرفته بعضی از بزرگترین باشگاههای اروپا عملا شرکتهایی شدند که به شرکتهای دیگر تعلق دارند. یوونتوس، همچون فیات، جزیی از گروه انیلی است. فیورنتینا به شرکت فیلمسازی چیچی گوری تعلق دارد و پارما به شرکت لبنیاتی مال پارمالات وابسته است. فیلیپس باشگاه هلندی پی. اس. وی آیندهوون را در اختیار دارد و آثمیلان عضوی از سیصد شرکت گروه برلوسکنی بوده است.
اما یکی از عواملی که سرمایهدارها را به این نتیجه رساند که فوتبال میتواند وسیلهای برای رونق تجارت آنها باشد، پخش تلویزیونی مسابقات فوتبال بود. تلویزیون، فوتبال را به قویترین ابزار روابط عمومی در سراسر جهان تبدیل کرد. جامجهانی ۱۹۵۸ اولین تورنمنتی بود که از طریق تلویزیون از نظر جهانیان گذشت؛ البته تنها در سوئد پخش زنده بود و در بقیه کشورها با تاخیر پخش میشد. سپس در سال ۱۹۶۲ جام جهانی برای نخستینبار بهصورت زنده در سطح بینالمللی پخش شد؛ هر چند تنها به چند کشور میرسید و سرانجام در سال ۱۹۶۶ برای نخستینبار بازیهای قهرمانی جامجهانی بهطور زنده از طریق ماهواره پخش میشد و گرچه سیاه و سفید، همه جهان میتوانستند آنها را تماشا کنند. حالا حق پخش تلویزیونی مسابقات فوتبال و درج تبلیغات روی پیراهن تیمها، پول هنگفتی را به جیب مالکان در صنعت فوتبال سرازیر میکرد.
اما رویدادی که شکل صنعتی فوتبال را از این هم فراتر برد و عملا آن را به یک دستگاه چاپ اسکناس تبدیل کرد، به قدرت رسیدن هاولانژ در فیفا بود. ژان ماری فاستن دو گوتفروید هاولانژ در سال ۱۹۷۴ به ریاست فیفا رسید و اعلام کرد آمده است تا محصولی به نام فوتبال را بفروشد!
هاولانژ یک سرمایهدار برزیلی بود (صاحب کومتا، بزرگترین شرکت حملونقل و بنگاههای دیگری که در بورس اوراق بهادار، فروش اسلحه و بیمه عمر تخصص داشتند) که ریاست سازمان تربیتبدنی این کشور را برعهده داشت. حالا با تکیه زدن بر تخت سلطنت فیفا، او بر کشورهایی حکمرانی میکرد که تعدادشان از اعضای سازمان ملل بیشتر بود و بیش از پاپ به سفر میرفت. هاولانژ میدانست چگونه از پای فوتبالیستها پول بسازد؛ افزایش شمار تورنمنتهای بینالمللی و فروش حق پخش تلویزیونی آنها مانیفست او بود. از زمانیکه تلویزیون شروع به پخش تورنمنتهای جهانی کرد، درآمد حاصل از فوتبال به طرز خارقالعادهای چند برابر شد. در معدود مواردی که درباره میزان درآمد فیفا سخن به میان آمده است، در پایان سال ۱۹۹۴، هاولانژ در یک سخنرانی برای گروهی از تاجران بیان کرد که فوتبال در سراسر جهان سالیانه ۲۲۵ میلیارد دلار عایدی دارد. این در حالی است که پول حاصل از فروش شرکت جنرال موتورز (یعنی بزرگترین شرکت چندملیتی جهان) در سال ۱۹۹۳، ۱۳۶میلیارد دلار بوده است.
هاولانژ بخشی از قدرت خود را از ارتباط و همکاریاش با چند شرکت بزرگ، از جمله آدیداس و کوکاکولا به دست میآورد. در سال ۱۹۸۰، او آدیداس را قانع کرد که از کاندیداتوری خوان آنتونیو سامارانش برای ریاست کمیته بینالمللی المپیک حمایت کند و اینگونه دوست دیرینهاش نیز سلطانِ دیگرِ جهانِ ورزش شد. از طرف دیگر، ای. اس. ال. مارکتینگ که متعلق به خانواده داسلر -مالک برند آدیداس- بود نیز حق انحصاری بر تبلیغات و آگهیهای ورزشگاهها، فیلمها، نشانها و پرچمها برای رقابتهای بینالمللی را تا پایان قرن بیستم در اختیار داشت. حالا این سه سازمان که دفاتر آنها در سوییس مستقر بود، بر جهان ورزش تسلط پیدا کردند (در سال ۱۹۹۰ خانواده داسلر، آدیداس را به برنار تایپه، تاجر فرانسوی، فروختند، اما ای. اس. ال مارکتینگ را برای خود نگه داشتند).
این مالکان ورزش بر معدن ثروتمند و شگفتآور رقابتهای بینالمللی چنگ انداخته بودند. تنها مساله مهم برای آنها میزان پولی بود که حاصل میشد، حتی اگر این پول در نتیجه همکاری با دیکتاتورها بهدست میآمد! ژنرال ویدلا، یکی از دیکتاتورهایی بود که فیفا به همکاری با او پرداخت. ویدلای آرژانتینی در افتتاحیه جامجهانی ۱۹۷۸، که کشورش میزبان آن بود، مدالی به سینه هاولانژ آویخت تا از همکاری او برای تغییر تصویر بینالمللی حکومتش، که برآمده از یک کودتای نظامی بود، قدردانی کند! پس از پایان گرفتن این تورنمنت، دریاسالار لاکوست که مسوولیت اداره جام را به دست داشت، به معاونت فیفا منصوب شد.
تجاری شدن فوتبال، تلویزیونسالاری را تا آنجا پیش برد که حالا در سراسر جهان، به طور مستقیم یا غیرمستقیم، تلویزیون تصمیم میگرفت مسابقات فوتبال کجا، چهوقت و چگونه برگزار شوند. مسابقههای بزرگ جامجهانی ۱۹۸۶ در ظهر برگزار میشدند؛ در ظهر مکزیک که آفتابش به هر چه میرسید، کبابش میکرد. هارولد شوماخر، دروازهبان تیم آلمان، درباره این رقابتها چنین میگوید: «من عرق میریزم. گلویم خشک است. چمن خشکیده. آفتاب یکراست بر ورزشگاه فرود میآید و راست بر مغز آدم میکوبد. ما هیچ سایهای بر زمین نمیاندازیم. میگویند این وضع برای تلویزیون خوب است.» این وضع برای تلویزیون خوب بود، زیرا نیمروز در مکزیک و غروب در اروپا بهترین وقت برای تلویزیون اروپاست. گروهی از بازیکنان، از جمله والدانو و مارادونا، به این وضعیت اعتراض کردند.
هاولانژ به این اعتراض واکنش نشان داد: «اینها باید بازی کنند و در دهنشان را ببندند.» حالا دیگر آنها نهتنها بازیکنان دونده در زمین فوتبال، بلکه ستارههای تلویزیونی بودند که در یک استودیوی تلویزیونی غولآسا (ورزشگاه) به ایفای نقش میپرداختند. سوختن بازیکنان زیر آفتاب داغ هیچ اهمیتی نداشت، آنچه مهم بود پولی بود که فیفا و شرکت تلویزیونی تلویزا (شرکت خصوصی که حق پخش مسابقات فوتبال در مکزیک را بهعهده داشت) از حق پخش اروپایی بازیها به جیب زدند. این پول چقدر بود؟ هیچکس نمیداند -و نباید بداند-، زیرا فیفا یک شرکت خصوصی است و مجبور نیست به کسی گزارش گردش مالیاش را بدهد. وقتی جامجهانی ۱۹۸۶ به پایان رسید، گیلرمو کیندو، معاون تلویزا و رییس شبکه بینالمللی این شرکت، به پاس این برگزاری پولساز، توسط هاولانژ به یکی از معاونتهای فیفا منصوب شد.
اما در کارخانه جهانی تولید محصولی به نام فوتبال، بازیکنان، این تولیدکنندگان واقعی، چگونه نقشآفرینی میکنند؟ بازیکنها نوعی سرمایهگذاریاند. آنها باید در هر شرایطی بهترین بازده را از خود ارایه دهند. باشگاهها برای افزایش این بازده همه تلاش خود را به کار میگیرند. آنها حتی روانپزشک هم استخدام میکنند تا این نیروهای کار، تولیدکنندههای بهتری باشند. قیمت آنها و دستمزدشان نیز با این بازده کار نسبت مستقیم دارد. آنها در این سیستم که تنها هدفش پول بیشتر و بیشتر است، آگهیهای تبلیغاتی متحرک در زمین فوتبال هستند! مدت دوره کاری بازیکنان طولانی نیست و تمدن صنعتی آدمخوار در چشم بههمزدنی آنها را میبلعد. شکوه آنها ارتباط معکوسی با سنشان دارد، همین که سنشان از حدودی فراتر رفت، مجبورند به تیمهای سطح پایینتری بروند، حتی اگر نخواهند.
در این بازی بزرگ پول و شهرت، آنها محکوم به سکوت هستند! یکی از کسانی که این سکوت را شکست، دیهگو آرماندو مارادونا بود. او پرسید چرا معیارهای بینالمللی حقوق کار درباره فوتبال اجرا نمیشود؟ چرا بازیکنان نباید به حساب و کتاب مدیران ثروتمند فوتبال دسترسی داشته باشند؟ مارادونا در جامهای ۱۹۸۶ و ۱۹۹۴ از هاولانژ و سیاست رسانهای او انتقاد کرده بود؛ سیاستی دیکتاتورمآبانهای که بازیکنان را وا میداشت تا در آفتاب داغ مکزیک و ایالات متحده امریکا جان بکنند تا رضایت تلویزیونهای اروپایی جلب شود. مارادونا در این باره حرف زده بود، آن هم با زبانی تند و تیز. او با دستگاه قدرت به زبان حقیقت سخن گفته بود و باید تاوانش را هم پس میداد. سپ بلاتر، که آن زمان دستیار شماره یک هاولانژ بود، در واکنش به حرفهای مارادونا گفت: «آخرین ستاره آرژانتین دی استفانو بود.» معنای این حرف را میشد در تصویر مارادونای اخراج شده از جامجهانی ۱۹۹۴ مشاهده کرد؛ اتفاقی که مارادونا آن را یک توطئه بزرگ میدانست و به تعبیری دیگر یک تنبیه بزرگ!
در پایان سال ۱۹۹۴ مارادونا، بِبِتو، فرانچسکولی، هوگو سانچز و گروهی دیگر از بازیکنان اتحادیهای بینالمللی از بازیکنان را سازماندهی کردند.
همیشه برای آنها تصمیم گرفته میشد که کی و کجا و چگونه بازی کنند و آنها حتی نمیتوانستند بفهمند که درآمد حاصل از هنرنمایی آنها چه اندازه است و از کجا سر درمیآورد. آنها دریافته بودند بازیگران قواعدی هستند که برای تولید بیشتر ثروت بهکار گرفته میشدند؛ دستگاه تولید ثروت به میل و هوس خود قواعد را تغییر میدهد و بازیکنان حق حرف زدن ندارند. بعد از سالها اعتصاب و تظاهرات از طریق اتحادیههای محلی، سرانجام بازیکنان توانستند قراردادهای بهتری ببندند، اما تاجران فوتبال همچنان، چون ماشین با آنها رفتار میکنند؛ ماشینهایی که میتوان آنها را خرید، فروخت یا حتی قرضشان داد. هرچه سرمایه بیشتر باشد، فوتبال بهتری ارایه میشود، چنانکه لیگهای اروپایی که شرکتهای بزرگ گرداننده آنها هستند، بهترین لیگهای فوتبال در سراسر دنیا هستند.
بهترین بازیکنان در دنیا، به لیگهای اروپایی صادر میشوند و در سایر کشورها مردم ورزشگاهها را ترک میکنند تا به تماشای مسابقات خارجی بر صفحه تلویزیون بنشینند. از همین رو کشورهای امریکایجنوبی که معادن استعداد فوتبال هستند، نمیتوانند وارد رقابت با لیگهای اروپایی شوند (هر چند در جامهای بینقارهای این باشگاههای امریکایجنوبی هستند که اغلب پیروز میدان میشوند).
ستارههای فوتبال فرآوردههایی هستند که فرآوردههای دیگر را به فروش میرسانند. به بازیکنان قیمتهای بالایی پرداخت میشود و آنها هم به نوبه خود قیمتی پرداخت میکنند. شرکتهای بزرگ، نام و چهره بازیکنان را میخرند تا آنها برایشان نوعی آگهی تبلیغاتی متحرک در زمین فوتبال باشند (ساعاتی پیش از فینال جام جهانی ۱۹۹۸ رونالدو دچار آشفتگی عصبی و تشنج شدید شد، اما برند نایک او را واداشته بود تا در برابر فرانسه وارد زمین بازی شود تا نوع جدید کفشهای نایک را تبلیغ کند!) تیمها به تبلیغ شرکتها میپردازند و تا زمانی که تصویر خوبی از صاحبان شرکتها ارایه میدهند، مانعی ندارد که پول از دست دهند.
«تاریخ فوتبال سفری غمانگیز از زیبایی به وظیفه است. هنگامی که ورزش به صورت صنعت درآمد، زیبایی که از شادی بازی میشکفد از ریشههای خود بریده شد. در این دنیای منحط، فوتبال حرفهای همه آنچه را که بیبهره از فایده است، محکوم میکند و بیفایده بودن یعنی سودآور نبودن… بازی به صورت نمایش درآمده است با چند قهرمان اصلی نمایش و تعداد زیادی تماشاگر؛ فوتبال برای تماشا و آن نمایش بهصورت یکی از سودآورترین کسبوکارهای جهان درآمده است، نه برای بازی بلکه تقریبا برای جلوگیری از بازی سازمان مییابد. فنسالاری ورزش حرفهای دست به تحمیل فوتبالی با سرعت برقآسا و قدرت سعبانه زده است؛ فوتبالی که شادی را نفی میکند، تخیل را میکشد و بر جسارت و شجاعت مهار میزند.
خوشبختانه هنوز میتوانید در زمین بازی، ولو فقط یکبار در فواصل طولانی، فلان تخم جنِ جسور را ببینید که نمایشنامه را کنار میزند و مرتکب اشتباه فاحش دریبل کردن کل طرف مقابل، داور و جمعیت جایگاه تماشاگران میشود، و این همه برای لذت در آغوش کشیدن ماجرای ممنوع آزادی.» *
*کتاب فوتبال در آفتاب و سایه (۱۹۹۸) -ادواردو گالئانو