من در خانوادهای حقوقی به دنیا آمدم. پدربزرگ من جزو نخستین وکلای ایران بود. درجه اجتهاد در قزوین داشتند و مطابق قانون آن زمان جزو نخستین وکلایی بود که پروانه پایه یک گرفت. پدرم در دانشگاه تهران تحصیل کرد و سپس قاضی شد. در شهرهای مختلفی از کشور به قضاوت پرداخت. تا سال ٥٦ که بازنشست شد و به حرفه وکالت ورود پیدا کرد. پدرم حدود ٦٠سال هم قضاوت و هم وکالت را تجربه کرد. پدر و مادرم هر دو در قزوین وکیل پایه یک بودند. تمام این مسائل باعث شد که من هم به حقوق جذب و عاشق دنیای حقوق شوم و حدود ٣٠سال است که وکالت میکنم. جالب است بدانید هر ٤ فرزندم حقوق خواندند و وکیل شدند.
وکیلمدافع ریحانه جباری، شهلا جاهد، دلآرا، عروس ٢٠ساله و... اینها پروندههایی است که نامشان را بارها شنیدهایم. من اما عبدالصمد خرمشاهی را نخستینبار در دادگاه صلح و سازش ریحانه جباری دیدم. ایستاد و برخلاف بعضی از وکلا به تمام سوالاتم پاسخ داد. آن هم زمانی که وکیل یکی از معروفترین پروندههای جنجالی ایران بود.
خرمشاهی در واقع با چنین پیشینهای نیازی به معرفی ندارد، چون اگر یکبار هم چشمتان به صفحه حوادث روزنامهها خورده باشد، حتما خبری از او شنیدهاید. مردی که با مجموعهای از اتفاقات پرحاشیه دهههای اخیر همراه بوده و حالا دیگر تبدیل به تاریخ شفاهی حوادث ایران شده است.
به همین دلیل صحبت با او همیشه شیرین و هیجانانگیز است، اما اینبار به جای پرداختن به اخبار حول و حوش حوادث، سراغ زندگی شخصی او رفتیم؛ هرچند که از زندگی حرفهای او مجزا نیست.
چه شد تصمیم گرفتید حقوق بخوانید و وکیل شوید؟
من در خانوادهای حقوقی به دنیا آمدم. پدربزرگ من جزو نخستین وکلای ایران بود. درجه اجتهاد در قزوین داشتند و مطابق قانون آن زمان جزو نخستین وکلایی بود که پروانه پایه یک گرفت. پدرم در دانشگاه تهران تحصیل کرد و سپس قاضی شد. در شهرهای مختلفی از کشور به قضاوت پرداخت. تا سال ٥٦ که بازنشست شد و به حرفه وکالت ورود پیدا کرد. پدرم حدود ٦٠سال هم قضاوت و هم وکالت را تجربه کرد. پدر و مادرم هر دو در قزوین وکیل پایه یک بودند. تمام این مسائل باعث شد که من هم به حقوق جذب و عاشق دنیای حقوق شوم و حدود ٣٠سال است که وکالت میکنم. جالب است بدانید هر ٤ فرزندم حقوق خواندند و وکیل شدند.
نخستین موکلتان چه کسی بود و چه پروندهای؟
نخستین پروندهای که در حرفه کاریام تأثیرگذار بود و در ذهنم نقش پررنگی دارد و جزو نخستین پروندههایم بوده است. صاحب موسسه زبان شکوه بود. آن زمان دکتر شکوه، صاحب موسسه زبان با یکی از دوستانشان اختلاف داشتند. من در آن پرونده کار خودم را به نحواحسن انجام دادم. یادم میآید که طرف دوم پرونده به من پیشنهاد رشوه داد تا کار دکتر شکوه را انجام ندهم و ماجرا به نفع او تمام شود. من در برابر این موضوع مقاومت کردم و علیرغم اینکه مبلغ ناچیزی حقالوکاله گرفتم، پای اعتقاد خودم ایستادم و تسلیم وسوسه نشدم. این خبر به گوش دکتر شکوه رسید و بسیار خوشحال شد و به همین دلیل مبلغ ناچیزی به حقالوکاله اضافه کرد.
نخستین دستمزدی که گرفتید را یادتان هست؟ چه سالی و چقدر بود؟
بله. سال ٦٨ بود. حدود ٣٠سال پیش. برای پرونده موسسه زبان شکوه ٤٠هزار تومان حقالوکاله گرفتم. طرف مقابل هم برای رشوه مبلغ ٢میلیون تومان پیشنهاد داد. بعد از اینکه من رشوه را قبول نکردم و دکتر شکوه از این موضوع با خبر شدند، به حقالوکاله من مبلغ ٢٠هزار تومان بهعنوان پاداش اضافه کردند.
بیشترین مقدار رشوهای که به شما پیشنهاد شده، چقدر بوده؟
من وکیل برخی از وزارتخانهها و دانشگاه آزاد بودم و طرف مقابل گاهی از یک ماشین پرشیا تا مبالغ و وسایل دیگر بسیار ارزشمند را بهعنوان رشوه به من پیشنهاد میدادند. البته این اتفاقات در پروندههای حقوقی بیشتر رخ میدهد. یادم است روزی در دفترم نشسته بودم، مردی وارد دفترم شد. سوییچ ماشینی را روی میزم گذاشت و گفت این برای شماست. من به او گفتم امروز ماشینم را همراهم نیاوردم و این سوییچ برای من نیست. در جواب به من گفت این ماشین را برای شما خریدیم. من خیلی ناراحت شدم، اما او آدم زرنگی بود، چون وقتی در جوابش گفتم با این کار پروندهتان را سختتر کردید، به من گفت اگر ناراحتید شما میتوانید به من ماشین بدهید و این موضوع را به شوخی گرفت. آن زمان پرشیا تازه وارد بازار شده بود و حدود ١٤میلیون تومان قیمت داشت. در این سالها رشوههایی که به من پیشنهاد میشد، از مبلغ ٢میلیون تومان در سال ٦٨ آغاز شد تا به امروز تا مبلغ ٧٠٠میلیون تومان هم رسیده است.
نتیجهای که از پروندهها میگیرید، چقدر برایتان مهم است؟
من ابتدا در بعضی از پروندهها حق موکل را در نظر میگیرم. غیر از پروندههای کیفری و قتل که بلااستثنا بدون درنظرگرفتن حق و حقوق متهم معمولا آن را میپذیرم، در سایر پروندهها و پروندههای حقوقی سعی میکنم مواردی را بپذیرم که حس کنم موکلم دارای حق و حقوقی است. اگر موکل حقوقی نداشته باشد، معمولا سعی میکنم پرونده را قبول نکنم. در این صورت راهنمایی میکنم چه کار کنند و اصلا طرح شکایت نکنند، چون واقعا پروندههایی را که به حقانیت موکلم اعتقادی نداشتم و پذیرفتم، خیلی نتوانستم آنطور که باید و به خوبی از حقوق موکلم دفاع کنم. وکیل زمانی میتواند به خوبی از حق موکلش دفاع کند که با تمام وجودش احساس کند موکلش در پرونده دارای حق و حقوقی است.
وقتی در یک پرونده شکست میخورید، چه حسی دارید؟
من به هیچ موکلی قول پیروزی نمیدهم. هرکسی که برای کار حقوقی به دفتر من آمده است، اخلاق من را میداند که محال است به او امیدواری بدهم، زیرا این قول و قرارها خلاف سوگند وکالت است، اما همیشه به موکلانم این قول را میدهم که با تعهد و پیگیری و آنچه که در حیطه دانش حقوقی من است، کار کنم و در این مورد کوتاهی نکنم و با تمام نیرو از حق موکل دفاع کنم. در برخی از پروندهها امکان دارد نتیجه نگیرم اما احساس شکست نمیکنم. ناراحتی زمانی پیش میآید که وکیل کارش را به خوبی انجام نداده باشد و به تعهد اخلاقی و کاری خودش پایبند نباشد. چند سال پیش در پروندهای به دانش خودم مغرور شده بودم و جزییات پرونده را به خوبی مطالعه نکرده بودم و به همین دلیل وکیل طرف مقابل پیروز شد. آن زمان من خودم را نبخشیدم که چرا کارم را به درستی انجام ندادم، اما در پروندههای قتل مواردی بوده که خودم هم پای بازماندگان اعدامی گریه کردم، چون من تلاش خودم را کرده بودم اما نتیجهای نداشت. این لحظات جزو لحظات سخت زندگی من بوده که البته من این موارد را شکست نمیدانم اما مسلما احساس ناکامی در من به وجود آورده است.
پرونده ریحانه را پروندهای شکستخورده میدانید؟ چون پرونده را از یک زمانی به بعد از شما گرفتند. در روند پرونده ریحانه چه اتفاقی افتاد که پرونده را به وکیل دیگری سپردند؟
البته لازم است بگویم که پرونده ریحانه را از من نگرفتند. خانواده جباری همان اوایل به سراغ من آمدند، قبل از اینکه به وکیل دیگری مراجعه کنند. من در آن زمان به هر دلیلی که یادم نیست، وکالت را نپذیرفته بودم. زمانی که پرونده به دادگاه کیفری آمد، وکلای ریحانه از ایران رفته بودند و پرونده به من واگذار شد. من دفاعم را تمام و کمال از ریحانه کردم، اما درنهایت از منظر حقوقی هیچ راه دیگری برای اقدام قضائی، حقوقی و وکالتی وجود نداشت. زمانی وکلای دیگر به پرونده ریحانه ورود پیدا کردند که کار، دیگر تمام شده بود. ریحانه جباری در زندان بود و نمیشد از پرونده نتیجه دیگری انتظار داشت. وکلای دیگر که آمدند صرفا وکالتی تنظیم شد و اقدام قضائی دیگری نبود تا برای دفاع از ریحانه انجام دهند.
عجیبترین اتفاقی که برایتان در این سالها افتاده است، چه بوده؟
موکلی داشتم به نام کبری رحمانپور. آن زمان به اسم عروس ٢٠ساله معروف بود. افکار عمومی مخالف اعدام کبری بود. کبری هفتهای دو بار از زندان با من تماس میگرفت و او را دلداری میدادم که پرونده ختم بهخیر خواهد شد. ما تمام اقدامات حقوقی را انجام دادیم. سال ٨٢ یا ٨٣ بود که موجبات صدور حکم فراهم شد که همان شب کبری با من تماس گرفت و حال روحی خوبی نداشت و دلیل آن را هم نمیدانست. من به او نگفتم که فردا قرار است حکمش اجرا شود. ماموران هم به او اطلاع نداده بودند و کبری هم از این موضوع خبر نداشت. من به همراه خانواده کبری و خبرنگاران زیادی به محل اجرای حکم رفتیم، اما کبری نیامد. تا آفتاب بزند هم صبر کردیم، اما کبری نیامد. حال کبری آن شب بد بود و شب به بیمارستان رفته بود. درنهایت حکم اجرا نشد. آمدیم بیرون و خبرنگاران زیادی پشت در ایستاده بودند و وقتی ما را دیدند، گفتند چه شد که من در جواب گفتم طناب پیدا نشد و آنها هم در همانجا کارناوال شادی به راه انداختند و این حرف من که به شوخی گفته بودم، تیتر برخی از روزنامهها شد. اما کبری اعدام نشد و چند سال در زندان ماند و درنهایت بعد از حدود ١٣سال آزاد شد. درست شبیه پرونده افسانه نوروزی که چندین سال طول کشید و درنهایت آزاد شد.
بدترین و بهترین خاطرهای که در طول این سالها داشتید چه بود؟
دو پرونده که یکی از آنها پرونده دلآرا بود که بعدا مشخص شد دلآرا قاتل نبوده. چون پسری که بهعنوان معاونت در قتل دستگیر شده بود بعد از اعدام دلآرا اعتراف کرد که او قتل را انجام داده و بعد هم در زندان خودکشی کرد. اعدام دلآرا ضربه روحی شدیدی به من و خانوادهاش وارد کرد چون از لحاظ وجدانی شکی نداشتم و ندارم که دلآرا هرگز مرتکب قتل نشده بود. اما اشتباهاتی که از ابتدا در پرونده پیش آمده بود، باعث شد که دلارا اعدام شود. پرونده دیگر که پرونده معصومه بود هم برای من جزو اتفاقات غمانگیز و ناراحتکننده بود. معصومه حدود ١٢سال در زندان بود.
معصومه رفتار بسیار خوبی در زندان داشت و روز اجرای حکم همه برای او اشک میریختند. یکی از ناراحتکنندهترین اتفاقات که هنوز در ذهن من است، صحنه اعدام معصومه بود. روحیه معصومه طوری بود که کوچکترین ترسی به خودش راه نمیداد و بسیار شجاع بود. چون اعتقاد داشت که مرتکب قتل عمد نشده. بدون هیچ نگرانی روی سکو رفت و مرگ را پذیرفت. اما در کنار این پروندهها، تمام افرادی که توانستم آنها را از اعدام نجات دهم برای من بهترین خاطرههای این سالها بوده است.
با توجه به اینکه طبق قانون، وکلا اجازه تبلیغات ندارند، شما در ابتدای کار چطور موکلها را جذب میکردید؟
یکی از دلایلی که موکل به یک وکیل اعتماد پیدا میکند، صداقت کاری است. هر قدر شهر بزرگ باشد وکیل بهتر و بیشتر شناخته میشود. یادم میآید چند سال پیش موکلی به سراغ من آمده بود و میگفت من قبلا پیش شما پروندهای داشتم که به نتیجه نرسید اما دوست دارم باز هم شما وکالت من را بپذیرید چون شما با خلوص نیت در دادگاه از من دفاع کردید. مورد بعدی این است که من سالهاست دست به قلم هستم و با خبرنگاران و هنرمندان رابطه خوبی دارم و بارها به آنها کمک کردهام و ایده دادهام. از طرفی هم مسائل مالی برای من خیلی مهم نبوده. پیش آمده که برخی از پروندهها را رایگان انجام دادهام.
تابهحال در پروندههای جنجالیای که داشتهاید، تهدید هم شدهاید؟
بله، یک مورد بود.
نمونهای از این تهدیدها را میگویید؟
خاطره بسیار خوب و خندهداری از این تهدیدها دارم. در یک پرونده جنجالی، یک روز نزدیک غروب در دفترم نشسته بودم. مردی با من تماس گرفت و گفت اگر واقعا به کارت اعتقاد داری در دفترت منتظر باش تا من با تو تسویهحساب کنم. من به او گفتم میخواهی چهکار کنی؟ گفت میخواهم بکشمت! گفتم من در دفترم منتظر شما هستم و این موضوع نیاز به گفتن ندارد و هر زمانی که بخواهی میتوانی به دفترم بیایی و من را بکشی. فکر کردم شوخی میکند. در دفتر نشسته بودم که ساعت حدود ٩ شب زنگ دفتر به صدا درآمد. درِ دفتر را باز کردم و جا خوردم، چون مرد غولپیکری مقابلم ایستاده بود. یکدفعه پیش خودم گفتم چه کار اشتباهی کردم و این کار، کار عاقلانهای نبود و خودم را مدام شماتت میکردم. داخل شد و من هر لحظه انتظار داشتم چاقویی از جیبش درآورد و من را بکشد، اما خوشبختانه وقتی شروع به حرف زدن کرد، متوجه شدم برای طرح موضوع دیگری به سراغم آمده است. آن مردی که با من تماس گرفت دیگر هیچوقت به سراغم نیامد.
اگر به چند سال قبل بازگردید باز هم پروندههای ریحانه، شهلا، بیجه و.... را با توجه به نتیجههایی که این پروندهها داشتهاند، قبول میکنید؟
بله، من به کار خودم ایمان دارم. من عشق زیادی به کارم دارم. مخصوصا دفاع در پروندههای کیفری و قتل. چون هر جلسه دادگاه برای من یک درس است.
تابهحال شده از قاضی بترسید و پیش خودتان بگویید «وای گیر این قاضی افتادم و ممکن است پرونده به مشکل بخورد»؟
هرگز این قضیه اتفاق نیفتاده و من هیچ ترس و واهمهای نسبت به هیچکدام از قضات نداشتهام و ندارم. بسیاری از قضات در گذشته بودند که عصبانی بودند و نمیتوانستند خودشان را کنترل کنند. خیلی از خبرنگاران شاهدند که برخی از قضات به دلیل حجم کاری زیاد و نوع کارشان رفتار خیلی خوبی با وکلا نداشتند. اما وکیل و قاضی دو بال فرشته عدالت هستند. من در تمام محاکماتی که داشتم با قاطعیت ایستادم. اگر جایی دیدم که قاضی دارد خلاف قانون برخورد میکند مقابل او ایستادم و گوشزد کردم. وکلا باید نهایت احترام را به قضات داشته باشند و متقابلا هم قضات باید این رفتار را داشته باشند. شایسته نیست که یک وکیل مورد اهانت قرار گیرد و از خودش دفاع نکند. البته به برعکس این موضوع هم اعتقاد دارم.
شما قبلا از وکلایی بودید که اعتقاد داشتید پروندههایی مانند پرونده ریحانه نباید خیلی رسانهای میشد. از رسانهها چه ضربهای خوردهاید که اعتقاد دارید برخی از پروندهها نباید در اختیار رسانهها قرار بگیرد؟
من هیچ ضربهای از رسانهها نخوردهام و رسانهها و خبرنگاران همیشه یار من بودهاند. متقابلا من آنچه در چنته داشتم را در اختیار خبرنگاران گذاشتم زیرا اعتقاد دارم رسانهها نماینده افکار جمعی جامعه هستند. اما در پرونده ریحانه زمانی رسید که برخی از رسانههای خارج از کشور از موضوع سوءاستفاده کرده بودند. مسیر پرونده داشت به انحراف کشیده میشد. اگر یادتان باشد هنرمندان آمدند وساطت کردند اما اولیا بهانه گرفتند که برخی از رسانهها دارند سوءاستفاده میکنند و نباید این کار را انجام دهند. من یادم هست زمانی حاضر شدند که سازش شود، اما متاسفانه دیدیم که برخی از رسانههای خارجی این ماجرا را به حاشیه بردند. چندبار در این رابطه با من تماس گرفتند و من خواهش کردم که به این موضوع ورود پیدا نکنند چون این موضوع به نفع موکل من نیست. درنهایت هم به نفع موکل من نبود. اعتقاد دارم که از جایی به بعد پرونده باید مسکوت میماند، وگرنه من یقین دارم رسانهها چشم و گوش مردم هستند.
به نظر شما رسانهها تا چه اندازه میتوانند در صدور رأی یک پرونده موثر باشند؟
رسانهها میتوانند کارگشا باشند و راهکار ارایه دهند، اما در صورتی که اخبار به صورت واقعی انعکاس داده شود. از کسی به اشتباه قهرمانسازی نشود و کسی به اشتباه کوچک نشود. ناچارم مثالی در این مورد بزنم. در مورد موضوع روحالله داداشی، رسانهها بهگونهای عمل کردند که قوه قضائیه تحتتأثیر این جنجالها نهایتا ظرف دو ماه حکم را در مورد متهمی که به سن قانونی نرسیده بود و جای دفاع زیادی داشت، صادر و اجرا کرد. یا در مورد پروندههایی که بسیار احساسی شد و نتیجه خوبی هم نداشت. اعتقاد من این است که ما نمیتوانیم منکر تأثیر رسانهها شویم، اما رسانهها باید افکار را با تحلیل و نقد درست جهت دهند. رسالت مطبوعات دادن آگاهی درست به مردم است.
اگر اجازه داشته باشید یک ماده قانونی را تغییر دهید، آن چیست؟
اگر من اختیاری داشتم خیلی از قوانینی که وجود دارد و هنوز اعتبار خودش را از دست نداده اما مردم به آن دهنکجی میکنند را تغییر میدادم؛ مانند قانون ممنوعیت بکارگیری تجهیزات دریافت از ماهواره، زیرا این قانون، قانونی است که با تکنولوژی مخالفت میکند و سالهای سال باعث شد هزینههای زیادی بر دوش مردم گذاشته شود و درنهایت دیدیم که مردم این قانون را نپذیرفتند. با وجود این، چه اصراری است قانونی که مردم از آن تمکین نمیکنند، اجرا شود. اگر دست من بود این قانون را نسخ میکردم، زیرا برخی از قوانین جذب جامعه نمیشوند.