جهان اقتصاد در یادداشتی به قلم ناصر ریاحی-عضو هیات نمایندگان اتاق تهران- نوشت:
من یک فعال اقتصادی در زمینه دارو هستم و، چون در طول سالیان فعالیتم هر یک از مسئولین یکی از زمینههای کاری را مورد عنایت قرار میدادند، من هم بتدریج وارد کلیه این زمینهها شدم از تولید و واردات و توزیع دارو تا تمام همین فعالیتها در حوزه مکمل و تجهیزات، و این اواخر لوازم بهداشتی و آرایشی.
چند روز پیش ساعت ۱۱ شب برگشتم منزل، خیلی خسته بودم و چند شب بود که نمیتوانستم درست بخوابم و با هجوم نگرانیها و افکار همواره خواب کوتاهم پاره میشد و به جای شمردن گوسفندها برای خوابیدن مجدد، مشکلاتم را میشمردم که باعث میشد کلاً خوابم زایل شود. از طلبی که مراکز درمانی دولتی دارم که بعضاً بیش از یکسال است معوق شده، تا بدهی به بانکها که سود مترتب آن را هر روز بزرگتر میکند و امروز این بدهی آنقدر بزرگ شده که دیگربرای خودش مردی است! تا بدهی مالیاتی، بیمه پرسنل و ... که کمرم را میشکند و تازه در کنار اینها تغییرات روزمره مقررات و تصمیمات.
گاهی فکر میکنم کاش دولت پولدار شود و سرش به کارهای عمرانی و زیربنایی گرم گردد و بتواند کارکنانش را به آن کارها بگمارد تا ما هم چند صباحی بتوانیم سرمان را از زیر آب دربیاوریم و نفسی تازه کنیم.
باری، از شدت خستگی و اینکه نیاز به یک خواب طولانی داشتم، یکی از آن قرصهای آرامبخش خارجی را که مدتی است واردات آن ممنوع شده و من از قبل یک ورق دارم، و با وجود آنکه تاریخ مصرفش منقضی شده، خوردم و به خواب عمیقی فرو رفتم.
در طول خواب رویای بسیار واضح و روشن سراغم آمد. خواب دیدم که یکی از آشناهایم به نام امید خصوصی که فردی است بسیار با انرژی و مدیری بسیار خوب که در تجارت و صنعت دستی دارد و خوشنام هم هست، به دیدنم آمده، البته سوسول است و از او خوشم نمیآید، اما از سر اجبار گاهی او را میبینم. بعد از کمی خوش و بش، ناگهان به من گفت: فلانی، میدانم که اکثر واحدهای تو زیان میدهند و نه تنها از این واحدها عایدی نداری، که نهایتاً مجبوری از موارد ضروری زندگیت هم بزنی و در این واحدها بریزی و خودت هم که امکان مدیریت همه این واحدها را نداری و تا به حال مدیر خوب هم گیرت نیامده، من برایت یک پیشنهاد دارم.
سراپا گوش شدم و از او خواهش کردم پیشنهادش را بگوید. امید اینگونه عنوان کرد که اگر من واحدهایت را به قیمت کارشناسی عادلانه از توبخرم، ولی ضمن اینکه اداره واحدها با خودم است برای همیشه ۲۵ % از سود واحدها را به تو بدهم و ….
حرفش را قطع کردم و گفتم: شوخی میکنی؟
گفت: نه، اجازه بده، ادامه دارد. علاوه بر ۲۵ % سود هر واحد که در آخر هر سال مالی به تو پرداخت میکنم و البته این پرداخت به تو نقدی است و بدون توجه به نقدینگی واحد است و اگر هم دیرکرد داشتم جهت جریمه تا ۲۸ % در سال میدهم و اگر ندادم میتوانی حتی مرا ممنوع الخروج کنی و ضمناً رسیدگی و بازرسی دفاتر مالی واحدها هم با تو ….
مجدداً وسط حرفش پریدم و گفتم: مگر عقلم کم شده که قبول نکنم! من ….
ادامه داد و گفت: صبر کن تمام نشده است. علاوه بر آن از تمام خرید و فروشهایم ۹ % به تو پرداخت مینمایم و هر کالایی را هم واردات کردم از ۵ تا ۵۰ درصد ارزش ابرازی که مورد قبولت باشد در زمان انجام معامله و یا واردات میدهم، از حقوق کارکنان واحدها نیز بطور متوسط ۱۵ % کسر میکنم و باز به تو پرداخت میکنم….
دوباره وسط حرفش گفتم: ببین، اینها که میگویی خیلی خوبتر از آن است که بشود باور کرد. ولی بگو در ازای این همه لطفی که میکنی چه انتظاراتی از من داری؟
گفت: البته نمیگذاری که تمام امتیازات را برایت بشمارم، ولی همانطور که قبلاً گفتم من در واقع پول ارزش روز بنگاهت را به تو میدهم و بیشترین انتظارم از تو این است که به دلیل امتیازی که از من میگیری، در مدیریت من دخالت نکنی و هر روز نخواهی مقررات جدیدی از خودت در بیاوری و جاری کنی و به زبان ساده مزاحم من نشوی.
البته، چون با درآمدی که از فعالیت این واحدها بدست میآوری، دستت بازتر میشود، اگر بشود گاهی وام با سود کمتر به ما بدهی و گاهی که وضع شرکت خوب نیست دریافت برای مطالباتت فرصت بدهی و اگر با هم معاملهای کردیم وجه آن را به موقع پرداخت کنی و کلاً اینکه این واحدها را مثل دارایی خودت بدانی و غصه آنها را بخوری کافی است.
بلافاصله به او گفتم: از تو متشکرم و قبول است.
گفت:: نه، یک روز فکر کن!
دیدن این رؤیای شیرین خوابم را سنگینتر کرد و در خواب فکر میکردم که اگر بشود چقدر عالیست، میتوانم از تمام گرفتاریها رها شوم و به امور خیر که همیشه آرزویش را داشتم برسم و با پولی که مرتب بابت ۲۵ % سود و ۹ % معاملات و حتی وجوهی که بابت واردات و ... میگیرم در زادگاهم جاده بسازم، برق بکشم، مسجد و درمانگاه و مدرسه احداث نمایم. کارهایی که همیشه آرزوی انجام آن را داشتم، ولی نه وضع نقدینگی اجازه میداد و نه فرصت پیدا میکردم. آخر من اگر چه خودم مدیریت اجرایی واحدهایم را ندارم، ولی دردسر آنها با من است، مرتب یا مدیرهایی که خوب هستند با حقوق و مزایای بهتر جذب همین آقای خصوصی میشوند و یا خودم مجبورم با بدبختی عذرشان را بخواهم و تازه جواب معرف هایشان را هم بدهم..
بدتر اینکه هر کس میآید اول تعدادی را اخراج و تعداد بیشتری را استخدام میکند. اخراجیها خرج روی دست واحد میگذارند و جدیدها هم تا کار یاد بگیرند توسط بعدی اخراج میشوند.
تصمیم میگیرم بروم و هرچه زودتر جواب مثبت بدهم که ناگهان متوجه میشوم در رختخواب هستم. ساعت را نگاه میکنم، ۱۰ ساعت خوابیده ام. وای، ۳۰ سالی میشد که اینقدر عمیق و طولانی نخوابیده بودم، ولی حیف که قبل از جواب مثبت و عقد قرارداد با خصوصی از خواب بیدار شدم.
تصمیم گرفتم که آن روز سر کار نروم و با رویایم محاسباتی برخورد نمایم. اگر میشد که من واحد زیان ده را بدهم و پول بهای آن را دریافت کنم، و بعد خریدارش آن را سود ده نماید و ۲۵ % از سود، ۹ % از ارزش معاملات، بطور متوسط ۱۵ % از ارزش واردات و بسیاری پرداختهای دیگر را به من انجام دهد و تمام موارد بالا را به من نقدی پرداخت کند و اگر نتوانست جریمه بدهد و باز اگر نتوانست، من قادر باشم ممنوع الخروجش کنم و حتی از او مال توقیف نمایم …. وای اینکه خیلی بهتر از مالکیت کل واحد است و سودش هم بیشتر است. راستش اگر با این شرایط مجانی هم میخواست میدادم.
عجب، مگر میشود.
ناگهان جرقهای در مغزم زد. تمام این امتیازات و امکانات در اختیار دولت هست و در عالم واقع هم که میتواند واحدهایش را واگذار کند و از واحدهایی که بخش خصوصی در اختیار میگیرد و یا ایجاد میکند ۲۵ % مالیات عملکرد و برای معاملات آن بنگاهها ۹ % مالیات برارزش افزوده و از حقوق پرسنل تا خرید یا اجاره املاک و دهها مورد دیگر مالیات دریافت کند و عملا بیشتر از مالک آن بهرهمند شود. چرا نمیکند؟
یاد قصه فرنگیس افتادم که چهل گیس داشت و تا یکی را میبافت یکی دیگر باز میشد و هیچوقت فرصت نداشت که برای کار دیگری وقت داشته باشد تا یک روز که همه را قیچی کرد و وقت کرد که فرصت داشته باشد.