علي دهقان در وقایع اتفاقیه نوشت:
پيروزيهاي بزرگ اگر گنجايشي عظيمتر از تواناييهاي ذهني داشته باشند، ميتوانند تبديل به يک فاجعه شوند. آنهايي که پيروز ميشوند هرگز نبايد فراموش کنند که روي يک خط باريک راه ميروند. تشبيه اين خط ميتواند نخي باشد که بين زمين و هوا، از دو سو به دو ستون بزرگ گره خورده است. تعادل روي اين خط فقط از طريق بالابردن ظرفيتهاي تعقل و استفاده از تواناييهاي ذهني امکانپذير است.
با همين رويکرد ميتوان حکم داد که پيروزیهاي بزرگ اگر پيکرهاي بزرگتر از تواناييهاي ذهني داشته باشند، خطرآفرين هستند. مثال براي اين ادعا شوراي نخست است؛ آن روزها پارلمان تهران در اختيار نيروهاي اصلاحطلب بود. يک اتفاق تاريخي از راه رسيده بود. فرصتي رخ نشان ميداد که ميتوانست بزنگاهي براي دگرگونهشدن باشد.
اصلاحطلبان سوداي تغيير داشتند. آنها ميخواستند پارادایم تماميتخواهي برخي نيروهاي اجرايي در تفسير خدمت، جاي خودش را به تعامل و مشارکت بدهد. دموکراسي و بسط آزادي در سخنگفتن و پرسشگري، ايدههايي بود که در بطن اصلاحطلبي قرار داشت؛ موجي شيرين که در قالب شوراي نخست به تلخي نشست. براي پرکشيدن بهسمت ستارههاي مدنيت، چه جايي بهتر از شوراهاي شهر.
«دولتشدن» و دراختيارگرفتن سياستگذاري عمومي براي دستيافتن به دموکراسي، شبيه فيلشدن و بعد پريدن روي ديوار است. تعارفِ بيرياي دموکراسي به شهروندان، در ابتدا چالاکي ميخواهد. هرچند اصلاحطلبان از سال 76 تا 84 بهترين پرونده ارائه خدمات دولتي را از خود به يادگار گذاشتند اما بيشک در ارائه خدمات مدنيت، شوراها تن و روحي سبکتر دارند، چون ميشود رودرروي مردم نشست و به چشمانشان نگاه کرد و از آنها خواست همه تن به متانت مدنيت بدهند.
ولي ما بعد از پيروزشدن در شوراي نخست بهشدت گرفتار باختي تاريخي شديم. به حريف نباختيم بلکه تفاوت ميان مقياس تعقل و اندازه پيروزي، زمينمان زد. براي همين از دست داديم؛ يک فرصت تاريخي براي اصلاحات سوخت. ميشد با اين امکان براي آينده، تصوير بهتري از چرايي اصلاحات و محتواي انديشهاش بر جاي گذاشت.
تنها نکته شيرين اين باخت تجربهاش براي امروز است. يکبار ديگر، پيروزي در شورا، جغرافياي اجماع در تعقل شهري را به اصلاحات رسانده است. باز هم روي همان خط باريک ميان زمين و هوا حرکت ميکنيم؛ هم ميتوان تجربه قبلي را تکرار کرد و افتاد و هم ميشود گنجايش تعقل را به اندازه وزن اين پيروزي تقويت کرد.
راز ماندن و ماندگارکردن ايدههاي اصلاحطلبي، تبعيت از آرامش و شکوفاکردن آدميت در رفتار مدني است؛ اين را تجربههاي قبلي و تجربه سرزمينهای ديگر نيز بارها ثابت کرده است. همهچيز در آينه رفتار ما نهفته است؛ آينهاي که شهروندان خود را در آن برانداز ميکنند. اين شعارها و تمثيلها البته در ذات اساسنامههاي اصلاحانديشي نيز آمده است. بايد به ضربان قلب و گردش خون اين اساسنامهها رجوع کنيم.
تماميتخواهشدن تعادل ما را براي حرکت روي آن نخ تمثيلي بر هم ميزند. اگر آمدهايم که نماد اصلاح و تسهيل گردش خونِ کارآمدي باشيم، انتقام از ناکارآمدي، نخستين لغزش خطرناک محسوب ميشود. لفظ و ايده انتقام (برخورد) سياسي، کار را شبيه آدمي ميکند که کت را با پيژامه پوشيده و داد از اتمسفر مد ميزند. باز هم زمين ميخوريم.
تغيير ناکارآمدي يا تبديل آن به شايستگي با حذف متفاوت است. ميشود مديري را بهخاطر ناکارآمدي برکنار يا مقامي درخور توانايي او برايش دستوپا کرد اما خطقرمزکشيدن روي هر آدم يا هر جرياني به دليل آنکه موقعيتهاي حزبي تغيير کرده، دقيقا ما را به جايي ميبرد که نهتنها تبديلي براي ناکارآمدي نداريم بلکه بدلي به اصلاحات زدهايم تا جلدش، روحش و حضورش شبيه برخي منتقدان بازيگوش و دلواپسش شود.
اگر ميتوانيم، دقيقا بايد ناکارآمدي را تبديل به کارآمدي کنيم. اگر نميتوانيم بايد مراقب باشيم که اصلاحات را به انحصار تبديل نکنيم. کمي بترسيم؛ بزرگترين رسالت شايد اين است که تواناييهاي ذهني، اندازه پيروزيها بزرگ شوند. زمان براي ريسک، دهشتناک کوچک است.