آنقدر خسته است كه چند دقيقه به يادآوردن وقايع دهههاي پيش، انگار كوهي را به شانههايش ميگذارد. عصاي لاك الكل زدهاش را به دست ميفشارد و گاهگداري از اندوه روزگار سپري شده در غربت، از فروختن به اجبار نانوايياش در پاريس و بيماري همسر سري به افسوس تكان ميدهد. او نيم قرن پيش شهردار تهران بوده، در فاصله سالهاي 46 تا 47 خورشيدي، زماني كه از شركت نفت حكم ماموريت براي وزارت داخله گرفت و در دولت اميرعباس هويدا، شهردار پايتخت آن روزگاران ايران شد.
نام منوچهر پيروز با استانداري فارس در زمان جشنهاي 2500 ساله شاهنشاهي گره خورده و البته هنگامي كه تومار روزگار پهلوي به قهر و غضب انقلابي مردم در هم پيچيده شد، منوچهر پيروز به خاطر فعاليت در استانداري فارس بازداشت شد. گريز او از بيمارستان 502 ارتش و خروج او در انتهاي سال 57 از ايران، معمايي است كه خودش ميگويد دوست ندارد درباره آن صحبت كند ولي اكنون كه او پس از 35 سال به ميهن بازگشته، ديگر از آن هيمنه شهرداري و استانداري در چهرهاش چيزي باقي نمانده. او اكنون پيرمرد سالخوردهيي است كه خاطرات زندگي در دستگاه دولت هويدا و پس از آن 35 سال زندگياش در پاريس را مزه مزه ميكند. ترجيح ميدهد روزهايش را با قدم زدن در خيابانهاي تهران طي كند. تهراني كه خود ميگويد ديگر برايش غريبه شده.
گفتوگو با منوچهر پيروز در دفتر تهرانشناسي حميد ناصري، ساختماني در كنار عمارت سه گوش بهارستان شكل گرفت. آن هم در يك بعدازظهر جمعه پاييزي كه عدهيي از معاونان او در استانداري فارس و شهرداران سالهاي دور مناطق تهران، گرد هم آمده بودند تا چايي بنوشند، عكسهاي گذشته را ببيند و يادي از درگذشتگان تازه كنند. وقتي از او ميپرسم دوست دارد درباره ماجراي گريزش از كشور حرف بزند، خندهيي بيرمق روي لبهايش مينشيند و ميگويد: «دوست داريد به قصههاي ما قبل تاريخ گوش بدهيد؟ آن روزها به هر حال جان به در برديم.»
پسرش مهندس بابك ميگويد: «امسال سفر دوم پدر به كشور است. پارسال براي نخستين بار آمدند. الان 9 ماه است در ايران هستند و قرار است به زودي براي ادامه معالجه به پاريس بازگردد.»
ميپرسم: «تهران را چگونه ديديد بعد از گذشت اين همه سال؟»
منوچهر پيروز جواب ميدهد: «تهران خيلي فرق كرده، خيلي شلوغتر شده و چهره مردم هم فقيرتر از گذشته است. شايد آن موقع چون شيك ميگشتند، فكر ميكنيم ثروتمندتر بودند. حالا نوع آرايش چهرهها و لباس پوشيدن مردم، فرق كرده.»
«يعني آن وقتها تهران منظمتر بوده؟»
به پشتي مبل مرصع تكيه ميدهد. نگاهش را به جايي در ناكجا به دوردست ميدوزد و ميگويد: «تهران بزرگتر و شلوغتر شده. اين شهر هيچوقت خيلي نظم نداشته. تهران شهري است كه هر جاي مملكت مشكل پيش ميآيد، مردم هجوم ميآورند به اينجا بنابراين تهران مخلوطي است از همهچيز و هميشه هم اين طور بوده است. شهرداري هم در تهران بد كار نكرده، با اينكه شهر خيلي بزرگتر شده و حجم وسيعيتري پيدا كرده، كاري كه انجام ميشود بد نيست.»
از او ميپرسم: «شما در طول تصدي خود در شهرداري تهران، سه كار را نظم داديد، يكي گورستان عمومي تهران بود، ديگري نظم دهي به ميادين ميوه و تربار و سومي سازماندهي كشتارگاه، چرا نخستين كارها و تقريبا همه كارتان همين بود»با صدايي بريده بريده و نفسهاي كوتاه جواب ميدهد: «آن زمان، اين چيزها نظم درست و حسابي نداشت. از لحاظ بهداشتي و سلامتي بايد شهر نظم و قاعدهيي پيدا ميكرد. كار آساني هم نبود بتوانيم كارها را نظم بدهيم چون آن موقع شهرداري پول نداشت و خيلي فقيرتر از حالا بود. با بودجه اندك شهرداري و كمي هم كمك از دولت، اين كارها را كرديم.»
ميپرسم: «براي اين پروژهها اگر شهرداري بخواهد الان از اين كارها انجام دهد، هزاران ميليارد تومان پول نياز است. شما از كجا آن همه پول آورديد براي ساختن گورستان عمومي تهران؟»
ميگويد: «آن موقع شهردار، عوارض مختلفي از مردم ميگرفت و مقداري هم پولهايي بود كه از طريق دولت بر اساس برخي قوانين به شهرداري پرداخت ميشد، ولي شهرداري نسبت به حالا خيلي فقير بود.»احساس ميكنم خسته شده است، ميگويم: «شما در نخستين جلسه انجمن شهر تهران كه تشكيل شده بود، انتخابات را به جواد شهرستاني باختيد و مجبور شديد به شركت نفت برگرديد. يادتان هست براي چه انتخابات شهرداري را باختيد؟»
انگار نميخواهد جواب بدهد، ميگويد: «نميدانم، من آن زمان در شهرداري نبودم. انجمن شهر تصميم گرفت. هر چه باشد، انجمن شهر در يك شهر باشد، بهتر است از اينكه نباشد.»
ميپرسم: «ولي با رفتن شما از شهرداري، ماجراي طرح تفصيلي تهران سمت و سوي ديگري، متفاوت با آنچه شما ميخواستيد، پيدا كرد. از اين موضوع ناراحت نيستيد؟»
پيروز، درنگ ميكند. باز هم در ميان آن حجم دو ميلياردي از سلولهاي ريز و خاكستري به دنبال خاطراتي از روزهايي ميگردد كه 45 سال پيش، آمده و رفتهاند، براي ابد رفتهاند. ميگويد: «اصلا در زمان ما برنامهريزي كلان براي شهر و طرح تفصيلي انجام شد. همه ما در شهرداري و دولت فكر ميكرديم شهر تهران احتياج به يك طرح تفصيلي دارد و به همين دليل هم با شركت فرمانفرمايان، قرارداد بستيم براي تدوين طرح تفصيلي. من هم كه رفتم، اين ماجرا ادامه پيدا كرد.»
ميگويم: «ولي ميدانيد كه اين طرح، پارسال، يعني بعد از 45 سال به تصويب دولت رسيد و تازه، آنقدر تغيير كرده كه ديگر نميشود گفت همان طرحي است كه شهرداري و شوراي شهر داده بودند. چرا تهران، هيچوقت با نظم و قاعده اداره نشده؟»
جواب ميدهد: «خب اداره تهران آسان نيست، كار مشكلي است. براي اينكه شهرداري با زندگي مردم سر و كار دارد. شهرداري از تولد تا مرگ، با جامعه سر و كار دارد، از قبرستان بگيريد تا زايشگاه بر عهده شهرداري است. در همه اينها شهرداري دست دارد. حجم كار شهرداري واقعا عجيب و غريب است.»
ميپرسم: «شما مدتها استاندار هم بوديد. آيا شهرداري سختتر بود يا استانداري؟»
جواب ميدهد: «در استانداري، همه واحدها كارشان را ميدانند. همه تصميم ميگيرند و اجرا ميكنند. استاندار، فقط نظارت ميكند. در شهرداري، همه كارها از جزييترين مساله تا مسائل كلانشهر، بر عهده شهردار است، كار شهرداري خيلي سختتر از استانداري است.»«شما در پايتختهاي مختلف دنيا، زندگي كردهايد و بسياري را ديدهايد، فرق اداره شهر تهران با اداره آنجا چيست؟»
ميگويد: «مردم آن شهرها چون زودتر مدنيت و مديريت شهري را شروع كردند، براي همكاري با شهرداريشان آمادهترند. يك عدهيي از مردم هم در اينجا آمادهاند ولي عدهيي از مردم هم همكاري نميكنند. اين كار شهرداري را سخت ميكند.»
از او درباره وضعيت امروز شهرداري تهران ميپرسم. از شهرداران اخيري كه رييسجمهور شدهاند يا در انتخابات رياستجمهوري، حاضر بودند. دست لرزانش را جلوي صورتش حركت ميدهد: «شهرداري بايد كار خدماتي كند. كار شهرداري كار سياسي نيست. به نظر من اين كار (سياسي شدن شهرداري) درست نيست.»ميگويم: «دوست داشتيد شهردار تهران بمانيد؟» ميخندد: «نه، شهردار بودن، يكي از مشكلترين مشاغلي است كه وجود دارد، براي اينكه با جزييات زندگي مردم سر و كار دارد. ولي خوشم ميآمد از كار شهرداري. اگر الان را ميگوييد، قدرت بدني آن چنان ندارم كه شهردار شوم. بعد هم تجربه كافي دارم كه دنبال چنين شغلي نباشم.»
همه ميخنديم. هم من، هم پيروز، هم مهندس بابك، پسر او و هم حميد ناصري كه نشسته و اين گپ و گفت را دنبال ميكند. ميپرسم: «در تهران چه ميكنيد اين روزها؟»
ميگويد: «خيلي نميتوانم توي ترافيك بمانم. بيشتر قدم ميزنم. هر چند ترافيك و وضعيت پيادهروها، واقعا اذيتكننده است. ترافيك آزاردهنده است. توي پاريس، حمل و نقل بيشتر از تهران است، ولي نظم دارد. آنجا راهنما براي مردم بسيار زياد است، چراغهاي راهنمايي زياد است، نقشهها و تابلوها فراوان است. شهرداري پاريس در تلويزيون مرتب برنامه دارد و آخرين اطلاعات را به مردم شهر ميدهد. ولي به طور كلي كار شهرداري كار دشواري است.»
از او، سوالي درباره مشكل امروز تهران ميپرسم، مهمترين مشكل. ميگويد: «بزرگترين مشكل تهران اين است كه شهري است بسيار مهاجر. اين مشكل آن روزهاي تهران تا همين امروز است. اكثر مهاجراني كه از شهرستانهاي دوردست و روستاها ميآيند چيزي از شهر تهران نميدانند و خود به خود سردرگم ميشوند. اين سردرگمي، باعث آشفتگي در شهر ميشود. از زماني كه شهردار بودم، تا الان كه ميبينم، همين مشكل وجود دارد. علت همه مشكلات ديگر هم، همين مهاجرت بيقاعده به تهران است. اين مشكلات هنوز در تهران وجود دارد. البته اين مشكل، تقريبا همه جاي دنيا هست، منتها اينجا بيشتر است.»براي آخرين پرسش، از او ميپرسم: « اگر به شما بگويند به شهرداري كه 45 سال بعد از شما، شهردار تهران شده، چه نصيحتي ميكنيد، چه خواهيد گفت؟»
ميخندد. جرعهيي از چايش را فرو ميدهد: «به شهردار ميگويم استعفا بده و جانت را درببر.»