من به امید خوشبختی به ایران آمدم. وقتی وارد خانه شوهرم شدم، فهمیدم همهچیز با آنچه خیال میکردم خیلی فرق دارد. شوهرم معتاد و بسیار بداخلاق بود. در ۲۰ روزی که زنش بودم بارها من را کتک زد و از اتاق بیرون انداخت. او مرد خشنی بود. به من میگفتند مرد همیشه زنش را میزند و این اصلا اشکالی ندارد و تو نباید ناراحت شوی. از طرفی از روز اولی که برادرشوهرم به نام شیرمحمد را دیدم، عاشقش شدم. او خیلی با برادرش فرق داشت. من از ابتدا هم فکر میکردم قرار است با شیرمحمد ازدواج کنم، اما بعد دیدم شوهرم شیرعلی است