با چند خلافکار آشنا شده بودم. یک روز که با قاسم فرفره سوار بر ترک موتور، کیف چرمی یک جوان را زدیم قاسم چنان از بین ماشینها لایی میکشید که ردی از نگاههای متعجب رهگذران را دنبالمان میکشاند. آخر کار هم با یک تک چرخ نمایشش را کامل کرد ولی ناگهان یک جعبه رها شده وسط خیابان هر دویمان را سرنگون کرد