آقای هانتا، کارگر کارخانهی پرس در یک زیر زمین نمور بود. او تمام کتابها و کاغذهایی که برای بازیافت به کارخانه می آمد را دور هم جمع میکرد. دنیایی برای آقای هانتا به جز کتاهایی که به کارخانه میآمد، وجود نداشت. حالا کارگران شهرداری آنکارا کتابهایی که صاحبانشان آنها را بین زبالهها ترک کرده بودند، دورهم جمع کردند. شاید جایی دیگر انسانی دیگر منتظر این کتاب رها شده باشد.