ناگهان خسرو شکیبایی ایستاد؛ از یکی از معممان نیز خواست بایستد. عبای او را روی دوش خود انداخت؛ صندلی را وسط تالار برد؛ روی صندلی رفت و پلان طولانی مدرس را اجرا کرد. در بازی خود با همه کار داشت و مخاطبش تنها حاجآقا نبود. همه را به بازی گرفت. حاجآقا در انتها گفت: ««بشود» منتها ما ندیدیم!» و انجام شد و گرفتیم.»