«کلاکولی» زمینی است دوزخی، از گوشهگوشه آن چیزی متعفن بیرون زده. در گوشهای بقچههایی روی هم تلنبار شده، انگار که خانه به دوشی به دنبال کشیدن اسباب خود است. گوشهای دیگر حجمی از کیسه و پلاستیک و در آن پشت تپه عروسکهای بیسر و جدا شده از تن روی هم ریخته شدهاند. در کنارش انبوهی از کفشهای لنگه به لنگه. انگار که پا به آشوویتس گذاشته باشی، داستان در اینجا اما خلاف آنجاست. ما با وجدان آرام و تصور بیگناهیمان همه دست به دست هم دادهایم و این بار طبیعت را قربانی کردهایم.