شاید بهتر بود نامهی پیش رو را همچون جُستاری جداگانه و بیرون از قالبِ نامه مینگاشتم ولی ازآنجا که پروا و دغدغهی بُنلادی شما ناترازیست، در دنبالهی همان نامهها نوشتم. دلیل دیگرم نیز همان دلیلِ همیشگیِ این نامههاست: تنها گوش فرونبستهی حاکمیت، گویا شمایید و بس آقای پزشکیان!
فرارو- احمد سلامیه؛ نهمین نامهام به سرنوشت نامهی دومینم گرفتار آمد.
درباره قانون حجاب نوشته و گواهی داده بودم بر نابخردی و نابهجایی و بیهنگامی آن؛ چون بیپرده نویسانده بودم، نشرش ندادند و گفتند: «نه گفتنیست سخن گرچه محرمی/ درکش زبان و پرده نگه دار و می بنوش».
ناگفته نماند که من بنده، می را هم به آب انگور پاکتیای از شرکت تکدانه تفسیر کردم و نوشیدم ولی خامه (قلم) را به زهراب ریا نیاغشتم. باری، آنچه از آن نامه میخواستم، به چارهگری شما و از رهگذار شورای عالی امنیّت ملی، تااندازهای برآورده شد: ابلاغ قانون حجاب را دروا (مُعَلَّق) کردید تا به فردایی ناپیدا.
مهم هم همین بود که این سیلِ ویرانگر روان نشود که نشد وگرنه نشرِ نامهیِ این نگارنده کفی بر دریایی هم نبوده و نخواهد بود: «در شمار ارچه نیاورد کسی حافظ را/ شُکر کان مِحنَتِ بیحدّوشمار آخر شد»؛ هرچند تا پایان این «قصّهی غصّه» راه بسیار است و باید چارهای بنیادین اندیشید که کالایِ حجاب، دیگر دستاویز گروههایِ سیاسی نباشد. راهکار فرجامینش را هم در همان نامه نوشته بودم که در پرده ماند.
شاید بهتر بود نامهی پیش رو را همچون جُستاری جداگانه و بیرون از قالبِ نامه مینگاشتم ولی ازآنجا که پروا و دغدغهی بُنلادی شما ناترازیست، در دنبالهی همان نامهها نوشتم. دلیل دیگرم نیز همان دلیلِ همیشگیِ این نامههاست: تنها گوش فرونبستهی حاکمیت، گویا شمایید و بس آقای پزشکیان!
فرشاد مؤمنی را که میشناسید؛ همان اقتصاددانی که همراه با حسین راغفر، هر روز فریاد میکشند: «کاین ره که تو میروی به ترکستان است» و نمیشنوید. آقای مؤمنی در سخنرانیای گفته بودند که ناترازی، مفهومی حسابدارانه و چرتکهاندازانه است و گویای صورتبندی نادرستیست که شما و رایزنانتان (مشاورانتان) از بحران کنونی دارید.
با ایشان همداستانم که این نگاه چرتکهانداز، ژرفنایِ فاجعه را نشان نمیدهد و رهزن است و گمراهکننده. با پیشنهادشان نیز که بهجای ناترازی باید به «عدم تعادل های اساسی» بیاندیشیم و ناترازیهای گوناگون را همچون پیامدهایِ این عدم تعادلها ببینیم، دمسازم. آهنگ (قصد) آن ندارم که سخن فرشاد مؤمنی را واگو کنم؛ بلکه می خواهم نشان بدهم از آن سخن نیز، ژرفتر باید رفت و ریشه این ناترازیها را در ناترازمندی پایهای تری جُست.
اگر بخوانید و بپرسید که پس ریشهی ناترازیها کجاست خواهم گفت: در زمین تنگ و تُنُکِ سیاست، آقای پزشکیان! از سال ۸۸ حاکمیت تصمیم گرفت زمین سیاست را از برخی نیروهای خودساز خودش نیز بروبد. تا پیش از آن نیروهایی را که ریشه در خودِ جمهوری اسلامی نداشتند و کهنهتر از آن بودند و خودساختهیِ آن نبودند، یا رُفته بود یا اخته کرده بود: نمونهاش نهضتِ آزادی؛ گرچه واپسین و کاریترین پُتک بر آنان نیز در همان ۸۸ فرود آمد؛ پس، پیش از ۸۸ هم، زمینِ سیاست تنگ بود ولی پس از آن تُنُک و بیمایه هم شد: اصلاحطلبان، که نیروی سیاسی از حاکمیت برخاسته بودند، نیز کنار گذاشته شدند و تنها نیروهایی که ماندند: جبههی پایداری بود و جبهه نواصولگرایی. حتی اصولگرایانی مانند احمد توکّلی هم از کاروان کمسوار بیبار پرشتاب سیاست پساهشتاد و هشت رانده شدند. این وضعیت را نگارنده «ناترازمندی سیاسی» مینامد و مادر همه ناترازیها میداند.
همینجا روشن کنم و دوباره تأکید دوچندان که این ناترازمندی از همان دههیِ ۶۰ آغاز گشته بوده و سالبهسال از تراز بیرونتر افتاده و از سال ۸۸ باز، به بدترین حال خود درافتاده است و در سال ۱۳۹۸ به فرجام خود رسید. تکلیف دیگری را هم روشن کنم: این نامه دفاعیهای از اصلاحطلبان نیست و نگارنده، خود اصلاحطلبان را نیز از سازندگانِ اصلیِ این ناترازمندی میداند؛ مگر نه همانان بودند که با ویرانگری هرچه بیشتر تاختند و کسی مانند هاشمی رفسنجانی را هم تاب نمیآوردند و همه زورشان را زدند تا او و نیروهایش را به بیرون گود سیاست پرتاب کنند؟! برای این خامه مهم نیست که چه باری از این ترازو برداشته شده و کدام نیروی سیاسی از میدان بیرون انداخته شده است؛ این، نهایت اهمیت را دارد که زیست سیاسی در ایران از تعادل بیرون رفته است و این مادر همهی ناترازیهای دیگر است.
شاید کسی با نگاهی عاقل اندر سفیه بگوید که مردِ ناحسابی، ناترازی برق و آب و گاز و بنزین و ... که بیخش به تحریمها برمیگردد، ربطی به این حرفها ندارد.
آقای پزشکیان! اگر دیگری نمیداند، شما که میدانید بیخ تحریمها هم از ناترازمندیِ سیاستِ خارجهی ما آب میخورد: بیرونرفتن از مُوازنهی منفی دکتر مصدّق و «نه غربی نه شرقیِ» انقلاب ۵۷. ما از بیتدبیری، ناچار شدهایم به چین پناه ببریم که نفتمان را مفت بخرد و این مشتیست نمونهیِ خروار. نگارنده، هرگز سر این ندارد که بگوید ما باید به غرب تن میدادیم و اگر داده بودیم وضعمان بهشت برین بود؛ بلکه سخنی میگوید که همینک نامه را زمین بگذارید و نخوانید: غرب، نزد این نگارنده، تنیافتهیِ (تجسُّمِ) اهریمن است. باری، اهریمن هم واقعیتیست در گیتی و باید بهگونهای با او ساخت. باید ترفندی و چارهای به کار گرفت که از شرِّ آن در پناه ماند و چارهاش، بیگمان قهرکردن و پشتکردن به این اهریمن و افتادن در آغوشِ ریمن دیگری مانندِ چین نیست. کوتاه کنم: ناترازمندی سیاستِ بیرونی ما نیز، پیامدِ ناترازمندی سیاست درونی ماست. اگر حاکمیت، همه میدان سیاست را دودستی پیشکش جبههیِ پایداری نمیکرد، کشور تا گردن در باتلاق تحریم فرونمیرفت و در گرداب ناترازی خفه نمیشد.
آقای پزشکیان! این داستان استخوانسوز دراز است و نامه کوتاه باید؛ پس دُم سخن بچینم: تنها یک موضوع است که در حاکمیت، ارزش گفتوگو و چانهزنی و دادوستد در راه رسیدن به وفاق را دارد: از ارکان حاکمیت بخواهید زمینِ سیاست را برای درختان کهنه و نهالهای نو آماده سازند تا خودِ اینان هوا را پاکیزه کنند.