فرارو- سالهای جنگ، سالهای آژیر ممتد و پناهگاه، کوچههای تنگ، سالهای صف، صف کوپن، نانوایی، نفت، قند و شکر و...سالهای دو تا شبکه و یک تلویزیون سیاه و سفید گذشته است و حالا رجعت به آن سالها در قالب یکی دو مجموعهی تلویزیونی، نوستالژی خودش را دارد.
به گزارش سرویس فرهنگی هنری فرارو، سریال «ستایش» هنوز به پایان نرسیده است که یک مجموعه دیگر آغاز شده که داستان این مجموعه هم در دهه شصت میگذرد و با اینکه دوسه قسمتی از آن نگذشته کاملا پیداست که چاشنی نوستالژیک تندتری نسبت به مجموعه قبلی دارد.
نوستالژی خیلی ساده و مختصر حس همزمان تلخی و شیرینی است که فرد در برابر روزگاری سپری شده ادراک میکند، چیزی شبیه به غم غربت و دلتنگی، چنانچه فضا در دل یک مجموعه تلویزیونی درآمده باشد حال و هوایی نوستالژیک پیدا کرده و احساس مطلوبی به مخاطب میبخشد.
در آمدن فضای سالهای دور بیشتر از آن که که وابسته به منطق مکانی و زمانی و به طور کلی طراحی صحنه باشد وابسته به یک «آن» اساسی است تا رنگ و بویی حقیقی پیدا کند، چیزی شبیه به خاطره. یادآوری یک خاطره میتواند با منطق و واقعیت همان رویداد سپری شده تفاوتهای آشکاری داشته باشد ولی در ذهن فرد حقیقیتر جلوه کند.
همین نکته گرایش و همراهی عمومی مخاطب را به یک متن و مستند تاریخی را علی رغم وفاداری به واقعیت تاریخی کاهش داده و او را به سمت یک داستان و درام تاریخی که چندان در پی بازنمایی دقیق هم نیست، سوق میدهد، چرا که در قواعد دنیای درام، روایت یک موقعیت از خود موقعیت، واقعیتر و باور پذیرتر جلو میکند.
از طرفی گرایش عمومی مخاطب از یک حافظهی جمعی بهره میبرد که تصورش نسبت به سالهای دور همراه با احساسی از دلتنگی است و هرچه فضای خلق شده به چنین احساس و تصوری نزدیکتر باشد حال و هوای نوستالژیک اثر بیشتر است.
مثلا «نابرده رنج» با خلق موقعیت و مناسباتی صمیمی و صادقانه یادآور سالهای مطلوبی - شاید تصور سالهای مطلوبی- است که هنوز جامعه پیچیدگی زمانه فعلی را نداشت و مناسبات اجتماعی در مقایسه با امروز نوعی خاله بازی به حساب می آمدند.
فضای نزدیک به فانتزی موجود در این مجموعه در تضاد آشکار با موج نیرنگ و دروغی است که در جامعه امروزی وجود دارد، شخصیتهای این سریال در همین فاصله دو سه قسمتی که از آن میگذرد جای خودشان را پیدا کردهاند و انگار که از سالهای دور- تصور سالهای دور- آمده باشند برای مخاطب حکم یک دوست و آشنای قدیمی به حساب میآیند.
در صدر این شخصیتها یکی از شخصیتهای محوری است با بازی «کامبیز دیرباز»، شخصیتی ساده دل که فقط میخواهد بدبختیهایش تمام شود و زندگیش سروسامان بگیرد، روان معصوم این شخصیت که حتی از شنیدن نام ویدئو به عنوان یک دستگاه ممنوعه وحشت میکند در تمامی شخصیتهای اصلی و فرعی هم جاری است.
تمامی شخصیتها با رنگ و بویی سرخوشانه و نزدیک به کودکانه، خالی از آن نیرنگبازیهای پیچیدهی شخصیتهای امروزی معرفی میشوند و حتی دغل بازیهای شخصیتهای منفی –اگر که بتوان چنین صفتی را به آنها نسبت داد هم به دل مینشیند.
با این حساب «نابرده رنج» چند سر و گردن بالاتر از «ستایش» قرار میگیرد، هرچند «ستایش» توانست با لحنی تلخ در قالب یک داستان جذاب اجتماعی، مناسبات خانوادگی را پیبگیرد و شماری از مخاطبان تلویزیونی را همراه خود کند ولی فاقد آن حال و هوای نوستالژیک بود.
در حقیقت چیزی که در میان مردم و رسانهها با عنوان سوتی و گافهای «ستایش» راهافتاده بود نشان از فقدان همان روح نوستالژی بود که علیرغم تلاش زیاد برای کنترل دشوار و دقیق طراحی صحنه برای شهری که حسابی تغییر کرده است باز هم مخاطب درگیر مچ گیری بود.
خلاصه در «ستایش» خود فضا به عنوان یک دوران سپری شده چندان محلی از اعراب نداشت و ماجرا به آن دوران از بیرون الصاق شده بود و به طور کلی یک بهانهی دمدستی دیروزی برای روایت یک ماجرای کلیشه و نخ نمای امروزی بود.
اما در«نابرده رنج» و در مقام مقایسه و عالم نسبیت، درهمتنیدگی فضا، موقعیت، لحن و شخصیتها به درستی انجام شده و با وجود اغراقهای بیمورد و هر از گاهی که نوعی از فانتزی خارج از کنترل محسوب میشود باز هم کلیت کار قابل دفاع است، البته تا اینجای کار.
از خود عنوان نامرسوم مجموعه «نابرده رنج»و زمزمههای که در طول همین دو سه قسمتی که پخش شده شنیده میشود به نظر میرسد که قرار است همه چیز در نهایت به تحول شخصیت محوری ختم شود، چیزی در مایههای «مجید سوزوکی» اخراجیها که از قضا همان را هم کامبیز دیرباز بازی کرده بود.
«نابرده رنج» تا اینجای کار به استثنای لحظاتی کوتاه، از گرفتار شدن در میدان شعار و شعار زدگی ایمن مانده است و چنانچه این حالت را حفظ کند بیتردید به جمع یکی از مجموعههای معدود و پرطرفدار تلویزیونی خواهد پیوست، تا چه پیش آید.