فرارو- شاید بد نباشد همین اول کاری، بلاتکلیفی خود را از تماشای «مرهم» روشن کنم، فیلمی که میتوان دوستش داشت یا که نه نمیتوان! «مرهم» به گمان نگارنده دو لحن و حال متفاوت دارد، اولی، حال و هوای یکی مثل شخصیت پردازی مغشوش رضا (با بازی مغشوشتر رضا داودنژاد) و دومی لحن درست و درمان مادربزرگ! همین دو لحن متفاوت، قضاوت را در باب «مرهم» دشوار میکند.
به گزارش سرویس فرهنگی هنری فرارو، در واقع دو پلان در فیلم هست که میتوان از آن دو در حالتی کلی به عنوان شاخص و معیار سینمای داودنژاد به حساب آورد، اولی مخاطب را به حال و هوای فیلمهای مثلا «هوو» و «هشت پا» برمیگرداند و دومی از جنس خود «نیاز» است: ساده، صمیمی، آرام و بی ادعا.
اولی: مریم نشسته توی اتومبیل شاسی بلند رضا، خمار و درمانده است، رضا که یک خلال دندان را به نیش میکشد به او چیزی میگوید در این مایهها: تو الان باید خودت را بسازی و بعد با خیال راحت بنشینی و تصمیم بگیری که چه کار باید بکنی! و بعدش میگوید: شمارهات را بده تا بهت اس ام اس کنم تا شمارهام را سیو کنی!... این از این.
و اما دومی: جایی از فیلم- چه قدر این پلان به دل آدم مینشیند- مادربزرگ بر بلندی شهر ایستاده و کنارش آن پسر لاغر و بلند با شکل و شمایل رپرها ایستاده، در پس زمینه، تهران با هوای مسموم و دودزدهاش پیداست، مریم نیست، رفته تا خودش را به اصطلاح بسازد، مادربزرگ ( با اشاره به وابستگی مریم به شیشه) خطاب به پسر میپرسد: این درد علاج هم دارد؟ و به همین سادگی یکی از ماندگارترین پلانهای سینما را رقم میزند.
از این قرار تمام فیلم قرار است دردی را علاج کند که شایع است بیدرمان است، در نهایت هر دو لحن متفاوت «مرهم» در پایان در یک بلوار اصلی ،همدیگر را قطع میکنند تا لحظهای آرامی مهیا شود که مادربزرگ، مریم را در آغوش میکشد و امتداد بلوار خلوت و خالی نیمه شب یک شهر کوچک شمالی، فضای آرامی را مهیا کند تا دقایقی جامعهی مغشوش و درمانده فکری به حال خودش کند.
این زاویه دید دوسویهی «مرهم»با یک شکاف فاحش، انسجام و وحدت تاثیر فیلم را با تهدید جدی روبرو کرده است که چنانچه سفر ادیسهوار مریم نبود این ماجرا به هیچ صراطی مستقیم نبود و اتفاقا همین فرار مریم از خانه تا برگشتن به آغوش مادربزرگ طرح یک خطی فیلم را شکل داده و خرده انسجامی به ساختار میبخشد، در این میان ماجرای غیرضروری رضا و مادربزرگ متمولش، آشکارا انحراف از اصل ماجرا است.
از طرفی همین نگاه دوسویه را شاید بتوان عامدانه هم به حساب آورد، چرا که اغلب عناصردر این فیلم در قالب قرینه قرار گرفتهاند: نسل مادربزرگ با نسل دختر جوان، پسری متمول با دختری از جنوب شهر، موزیک رپ با موزیک سنتی متن فیلم و...
در «مرهم» دنیا خیلی کوچک است و همین کوچکی احتمال وقوع احتمالات را بالا می برد، احتمالش بالاست که مادربزرگ خواهری در شهری داشته باشد که دختر میخواهد به آنجا سفر کند، احتمالش بالاست که مریم در آن شهر با مردی آشنا شود که از قضا نوهی خواهر مادربزرگ است و از قضا رضا، دوست پسر مریم را هم میشناسد و از قضا مریم سرش به سنگ میخورد و با مادربزرگش تماس میگیرد و از قضا در همان محلهای سر در آورده که خانه خواهر مادربزرگ همانجاست و دقایقی بعد همه چیز به خیر و خوشی تمام میشود.
شاید با اغماض بشود این کوچک بودن دنیای فیلم «مرهم» را نوعی از منطق و معنایی به حساب آورد که لابد در جهان بینی مادربزرگ ریشه دارد و آنجا که مادربزرگ به خواهر متمولش میگوید که کسی از کار خدا سر در نمیآورد یکباره چنین تصادفات معنا داری را توجیه میکند.
علیرضا داودنژاد، حتی در فیلمهای تجاری هم که ساخته نشان داده دغدغهی همیشهاش موضوعات اجتماعی است و برای خود جامعه فیلم میسازد، از این نظر«نیاز» گل سرسبد فیلمهای اوست که مثل یک گزارش درست درمان، فضای دهه هفتاد را منعکس میکند و«مرهم» هم بگوی نگویی در راستای چنین رویکردی است.
چه میشود کرد، در زمانهای که اغلب فیلمهای اکران شده خود زخمی ناجور بر تن اجتماع است نمایش فیلم مثل «مرهم» غنیمتی است و چنانچه مرهمی هم به زخمهای زمانه باشد چه بهتر، به قول بهرام بیضایی: زخمهای بسیاری هست که نیازمند «مرهم» است!