فردریش نیچه مینویسد: «اکنون زمین حقیر شده است و بر روی آن انسانهایی میخزند که همه چیز را حقیر میکنند؛ این سخنی است که آخرین انسان بر زبان میآورد: ما خوشبختی را اختراع کردهایم».
فرهنگهای لغت معمولا «خوشبختی» را به عنوان «بالاترین خوبی در دسترس انسان» و یا «بودن در وضعیت رضایت کامل» تعریف کردهاند. اما «خوبی» دقیقا چیست؟ چه میزان از آن در دسترس انسان است؟ رضایت دقیقا چه زمانی شکل میگیرد و سطح آن تا چه اندازه میتواند باشد؟
به گزارش فرادید، به دلیل ماهیت غیرقطعی همین پرسشهاست که در میان فیلسوفان بر سر اینکه خوشبختی واقعا چیست، اختلافنظر زیادی وجود دارد. در این مقاله به بررسی مختصر چند دیدگاه فلسفی دربارۀ خوشبختی پرداختهایم و تلاشهای فیلسوفان مختلف از ارسطو تا نیچه را برای تعیین ویژگیهایی که لازم است تا فرد احساس رضایت و خوشبختی واقعی کند مورد ملاحظه قرار دادهایم.
انسانها از دیرباز به دنبال یافتن پاسخی برای پرسش از ماهیت خوشبختی بودهاند. فیلسوفان نیز از نخستین قرنهای طلوع این دانش تلاشهای قابل توجهی در درک و توضیح این مفهوم داشتهاند. ارسطو از نخستین فیلسوفانی بود که به طور گسترده به تامل دربارۀ این مفهوم پرداخت و تأملات او در این خصوص تا قرنها مورد ارجاع و اشاره سایر اندیشمندان بودند.
ارسطو اجزای ضروری و لازم برای یک زندگی خوشبخت را شامل لذتهایی میدانست که همراه با «فعالیتهای انسانی» عاقلانه و بافضیلت باشند؛ بنابراین برای او خوشبختی یک حالت سکون محض و رها شدن از هرگونه فعالیت نیست بلکه دقیقا شامل «فعالیت» است که جزئی ضروری از احساس نیکبختی آدمی را میسازد.
ارسطو معتقد بود که خوشبختی «فعالیت فضیلتمندانۀ مطابق با عقل» است. ارسطو در کتاب «اخلاق نیکوماخوسی» تاکید میکند که خوشبختی از ذخایر روح، ذهن و فضیلتها به دست میآید و در عین حال همیشه موانعی هستند که مسیر خوشبختی را دشوار میکنند. این موانع را نمیتوان از دایره بیرون انداخت، اما ارسطو به مبارزه شجاعانه در برابر آنها تأکید دارد.
اپیکور به شما میگوید که خوشبختی یک شبح دستنیافتنی نیست که ما باید به دنبال آن باشیم، بلکه چیزی است که میتوانیم همینجا و همین حالا پیدا کنیم. ایدۀ اصلی اپیکور این بود که «لذت» خواستنی است و «درد» نخواستنی؛ بنابراین برای رسیدن به رضایت باید به دنبال لذت باشیم و از رنج دوری کنیم. اما نکتۀ مهم این است که بدانیم لذتگرایی اپیکور به معنی توجه صرف به لذتهای جسمانی نبود.
اپیکور توصیه نمیکند که هر نوع لذتی را که در دسترس شماست دنبال کنید. در عوض او روشی را توصیه میکند که در آن لذتها «در درازمدت» به حداکثر برسند. به عبارت دیگر، اپیکور ادعا میکند که برخی لذتها ارزشِ داشتن ندارند، زیرا منجر به دردهای بزرگتری میشوند و برخی دردها ارزشمند هستند، زیرا منجر به لذتهای بزرگتری میشوند؛ بنابراین طبق فلسفۀ اپیکور بهترین استراتژی برای رسیدن به حداکثر لذت در کل، جستجوی لذت آنی نیست، بلکه تدوین یک سیاست معقول بلندمدت است.
به همین دلیل است که او نیز «فضیلت» را با خوشبختی مرتبط میکند و آن را مسیری برای رسیدن به زندگی نیکبختانه به معنای واقعی و باثبات کلمه میداند.
البته تفاوت ارسطو و اپیکور در این است که از نظر ارسطو فضیلت «به خودی خودش» بخشی از خوشبختی است، اما از نظر اپیکور فضیلت «ابزاری» برای رسیدن به خوشبختی درازمدت است.
اپیکور معتقد بود که برای رهایی از اضطراب باید یاد بگیریم که جهان را همانطور که هست ببینیم و از شادیهایی که به ما میدهد قدردانی کنیم. اما کانت خوشبختی را به شکل متفاوتی درک میکرد. او معتقد بود که دنبال کردن خوشبختی تنها از طریق دنبال کردن وظیفه و به انجام رساندن آن میسر است؛ زیرا وظیفه همان چیزی است که عقل در جنبۀ عملی آن به ما فرمان میدهد و سرپیچی کردن از فرمان عقل طبیعتا نمیتواند ما را به یک سازگاری درونی که از لوازم خوشبختی است برساند.
اما این وظیفه دقیقا چیست؟ از نظر کانت در هر موقعیتی که ما قادر به تصمیمگیری هستیم، عقل به ما فرمان میدهد که آنگونه عمل کنیم که بتوانیم بپذیریم دیگران نیز در موقعیت مشابه همانگونه عمل کنند. به تعبیر سادهتر، از نظر کانت وظیفه ما این است هر عملی را که برای خود میپسندیم برای دیگران نیز بپسندیم. به علاوه، این قانون از نظر کانت یک امر بیرونی نیست بلکه چیزی است که عقل خود ما از ما میخواهد و بنابراین یک وظیفه کاملا درونی است که عمل به آن ما را به آرامش و سازگاری میرساند.
اما یک نکتۀ مهم دیگر در دیدگاه کانت این است که خوشبختی «کامل» هرگز در جهانی که ما در آن زندگی میکنیم قابل تحقق نیست. زیرا ما در قبال انجام وظایفمان همواره احتمالا انتظاراتی داریم که جهان پیرامون ما لزوما آن انتظارات را برآورده نمیکند.
از نظر فردریش نیچه، خوشبختی یک حالت ثابت نیست، بلکه یک احساس گذرا است که بر اساس شانس یا اتفاقات رخ میدهد. او معتقد بود که به جای دنبال کردن این احساس فرّار و گذرا، باید سختیهای زندگی را پذیرفت و با قدرت با آنها روبهرو شد.
برای نیچه، احساس رضایت چیزی جز توهمی برای کسانی که فاقد جاهطلبی و قدرت هستند نیست. او جستجوی خوشبختی را مخالف هدف و آرمانخواهی میدانست؛ چیزی شبیه داشتن یک زندگی راحت، اما کاملا بیمعنا و بیارزش. نیچه خوشبختی (در معنای جستجوی رضایت، آرامش و لذت) را مفهومی میدانست که پتانسیل رشد انسان را محدود میکند و باعث میشود در محیطهای راحت و بدون چالش باقی بماند.
نیچه در عوض، به ایدۀ «یافتن معنا» در زندگی متعهد بود. او مفهوم «ابرمرد» را پیشنهاد کرد؛ به معنی کسی که میخواهد معنای زندگی خود را خلق کند. چنین کسی از نظر او رنجهای زیادی را متحمل میشود. از نظر نیچه کارهای بزرگ ضرورتا نیازمند رنجهای بزرگ نیز هستند و کارهای کوچک رنجهای جزئی و کوچک در پی دارند؛ بنابراین انسانهای ضعیف یا به تعبیر خود او «آخرین انسانها» کسانی هستند که مفهوم خوشبختی را «اختراع» کردهاند تا در سایۀ آن از انجام هر عمل بزرگ و شکوهمندانهای که میتواند آفرینندۀ معنا در زندگی باشد شانه خالی کنند.
سوال از اینکه آیا «خوشبختی» واقعی است یا نه، قرنها موضوع تأمل فلسفی بوده است. از ارسطو تا کانت و از اپیکور تا نیچه، فیلسوفان همواره با معنای خوشبختی و اینکه آیا رسیدن به آن ممکن است یا خیر، دستوپنجه نرم کردهاند. برای برخی، مانند ارسطو و اپیکور، خوشبختی واقعی یک هدف قابل دستیابی بود، در حالی که برای دیگران، مانند کانت، خوشبختی واقعی هرگز قابل دستیابی نبود؛ کسانی هم بودند که مانند نیچه به طرز شگفتانگیزی اساس ستجوی خوشبختی را نفی میکردند.
از سوی دیگر، کانت میگفت که خوشبختی واقعی غیرقابل دسترس است، زیرا به عوامل و شرایط بیرونی که از کنترل ما خارج هستند، وابسته است. برای او، پیگیری اخلاق از طریق وظیفه بسیار مهمتر از تلاش برای لحظات گذرای شادی بود.
نیچه نیز خوشبختی را نشانهای از میانمایگی میدانست که باعث میشود افراد در وضعیتهای راحت و بدون چالش بمانند و پتانسیل رشد خود را محدود کنند.