ریگان با درک این که خطر آخر الزمانی واقعی است از موضع جنگ طلبانه خود عقب نشینی کرد؛ با این وجود این بازتاب بحرانی ناشی از وجود ریگان نبود که شوروی را به خطر ورشکستگی مواجه ساخت بلکه محصول غرایز انسانی شخص گورباچف بود.
فرارو- مکس بوت؛ عضو ارشد مطالعات امنیت ملی در شورای روابط خارجی و نویسنده کتاب "ریگان: زندگی و افسانه او" است. او هم چنین ستون نویس روزنامه "واشینگتن پست" است.هنگامی که جمهوری خواهان در مورد چگونگی برخورد با چین امروز به طرح استراتژی میپردازند بسیاری از آنان به رویکرد تقابلی "رونالد ریگان" رئیس جمهور اسبق آمریکا در قبال اتحاد جماهیر شوروی به عنوان الگویی برای تقلید اشاره میکنند.
به گزارش فرارو به نقل از فارن افرز، "اچ آر مک مستر" که در دوران ریاست جمهوری دونالد ترامپ به سمت مشاور امنیت ملی رسیده بود استدلال کرده است: "ریگان استراتژی روشنی برای پیروزی در رقابت جهانی با اتحاد جماهیر شوروی داشت. رویکرد ریگان اعمال فشار شدید اقتصادی و نظامی بر یک دشمن ابر قدرت به بنیانی اساسی برای تفکر استراتژیک ایالات متحده تبدیل شد. آن رویکرد باعث تسریع پایان یافتن قدرت شوروی شد و به پایان صلح آمیز جنگ سرد چند دههای کمک کرد".
"رندی شرایور"، "دن بلومنتال" و "جاش یانگ" سه تن از کارشناسان محافظه کار در عرصه سیاست خارجی معتقدند که رئیس جمهور بعدی آمریکا باید از الگوی ریگان در قبال شوروی در جریان جنگ سرد، در سیاستگذاری خود در قبال چین استفاده کند. هم چنین، "مت پوتینگر" معاون سابق مشاور امنیت ملی ترامپ و "مایک گالاگر" نماینده سابق جمهوری خواه کنگره پیشتر در مقالهای در نشریه "فارن افرز" استدلال کرده بودند که "ایالات متحده نباید رقابت با چین را مدیریت کند بلکه باید در آن برنده شود".
پیش از آن که کتابی را درباره ریگان به نگارش درآورم با استدلال افرادی که مطرح شد همدلی بیش تری داشتم. با این وجود، بعدا متوجه شدم که باور آنان افسانه بوده است. یکی از بزرگترین این افسانهها آن است که ریگان نقشهای برای سرنگونی "امپراتوری شیطان" داشت و این فشار او بود که به پیروزی ایالات متحده در جنگ سرد منجر شد.
این در حالیست که در واقع پایان جنگ سرد و سقوط اتحاد جماهیر شوروی اساسا کار "میخائیل گورباچف" رهبر شوروی بود که هر دو پیامدهای خواسته و ناخواسته سیاستهای اصلاح طلبانه او بودند. ریگان برای درک این موضوع که گورباچف نوع متفاوتی از رهبران کمونیست بود سزاوار اعتبار فوق العادهای است کسی که میتوانست با او وارد تعامل شود و از این طریق برای پایان صلح آمیز یک درگیری ۴۰ ساله مذاکره کند.
با این وجود، این ریگان نبود که اصلاحات گورباچف را انجام داد چه رسد به آن که بگوییم فروپاشی شوروی کار ریگان بوده باشد. تصوری غیر از این میتواند باعث طرح انتظارات خطرناک و غیر واقع بینانه برای سیاستگذاری آمریکا در قبال چین در حال حاضر شود.
مطمئنا طرح این ایده که ریگان باعث فروپاشی شوروی و پیروزی آمریکا در جنگ سرد شد جذابیتی سطحی دارد، زیرا ریگان گاهی از انجام این کار صحبت میکرد. زمانی که ریگان به قدرت رسید هزینههای دفاعی را افزایش داد او بزرگترین افزایش هزینه نظامی در زمان صلح در تاریخ ایالات متحده را انجام داد و ابتکار عمل دفاع استراتژیک را برای ایجاد "سپر فضایی" در برابر موشکهای هستهای مطرح و اجرا کرد.
او هم چنین به شورشیان ضد کمونیست در افغانستان، آنگولا و نیکاراگوئه اسلحه و به جنبش همبستگی در لهستان کمکهای مخفیانه و غیر کشنده ارائه کرد. ریگان اغلب در مورد اتحاد جماهیر شوروی با لحنی شدید صحبت میکرد. او صراحتا نقض فاحش حقوق بشر در شوروی را محکوم میکرد. او در سال ۱۹۸۲ میلادی پیش بینی کرد که حرکت به سوی آزادی و دموکراسی ادامه دارد و مارکسیسم – لنینیسم را بر روی خاکستر تاریخ رها خواهد کرد. او در یک سخنرانی در سال ۱۹۸۳ میلادی اتحاد جماهیر شوروی را "مرکز شر در دنیای مدرن" نامید.
قانع کنندهترین شواهد نشان میدهند که ریگان یک استراتژی برای شکست اتحاد جماهیر شوروی داشته است. طرفداران تکرار آن رویکرد سخت گیرانه در قبال چین امروز به دستورالعمل تصمیم گیری امنیت ملی که اکنون از طبقه بندی خارج شده و در سالهای ۱۹۸۲ و ۱۹۸۳ توسط "ویلیام کلارک" مشاور امنیت ملی ریگان صادر شد اشاره میکنند.
در آن دستورالعمل بر لزوم مجبور ساختن شوروی به تحمل بار کاستیهای اقتصادی خود و تشویق گرایشهای لیبرالیستی و ملی گرای در اتحاد جماهیر شوروی در بلند مدت و کشورهای متحد آن اشاره شده بود تا از آن طریق شوروی از ادامه ماجراجویی هایش دلسرد شود. در آن دستورالعمل با عنوان NSDD ۷۵ هدف از آن سیاست وادار کردن شوروی به تغییر رویکرد و حرکت به سوی یک نظام سیاسی و اقتصادی کثرت گراتر که در آن قدرت نخبگان حاکم ممتاز به تدریج کاهش مییافت ذکر شده بود. به راحتی میتوان ارتباط مستقیمی بین آن سیاست بیان شده و رخدادهای سالیان پس از آن که در پایان جنگ سرد به اوج خود رسید ایجاد کرد. بسیاری از زندگی نامه نویسان آن سیاستها را "دستورالعملهایی که در جنگ سرد پیروز شدند" نامیدند.
با این وجود، واقعیت بسیار آشفته از این خط روایت ساده است. "جورج شولتز" وزیر امور خارجه ریگان به من گفته بود: "این وسوسه انگیز است که ما آمریکاییها به عقب بازگردیم و بگوییم: "می دانید ما این استراتژی عالی را داشتیم همه این موارد را کشف کرده بودیم، اما فکر نمیکنم این درست باشد. آن چه دقیقتر است آن بود که یک نگرش کلی "صلح از طریق قدرت" وجود داشت".
در واقع، روایتهایی که تنها بر رویکرد سخت گیرانه ریگان نسبت به اتحاد جماهیر شوروی در دوره اول ریاست جمهوری ریگان تمرکز میکنند بخش بزرگی از تصویر واقعیتر را از دست میدهند. رویکرد ریگان در قبال اتحاد جماهیر شوروی نه به طور مداوم سخت بود و نه پیوسته آشتی جویانه. در عوض، سیاست خارجی او اغلب ترکیبی گیج کننده از رویکردهای جنگ طلبانه مبتنی بر غرایز متضاد شخص او و توصیههای متضاد ارائه شده به وی از سوی دستیاران تندرو مانند کلارک، کاسپار واینبرگر، وزیر دفاع، و ویلیام کیسی رئیس سیا از سویی و توصیههای مشاوران عملگراتر مانند شولتز و مشاوران امنیت ملی از جمله رابرت مک فارلین، فرانک کارلوچی و کالین پاول بود.
ریگان در برخورد با شوروی به طور مداوم بین دو تصویر متضاد سرگردان بود. از یک سو، رنج انسانی پشت پرده آهنین در ذهن اش نقش بسته بود. برای مثال، ریگان پس از یک جلسه احساسی در کاخ سفید در تاریخ ۲۸ مه ۱۹۸۱ میلادی با "یوسف مندلویچ" زندانی سیاسی تازه آزاد شده و "آویتال شارانسکی" همسر "ناتان شارانسکی" چهره اپوزیسیون بازداشت شده توسط شوروی در دفتر خاطرات خود نوشته بود: "آنان (شوروی) هیولاهای غیر انسانی هستند. گفته میشود که شارانسکی وزن اش به ۴۵ کیلوگرم رسیده و به شدت بیمار است. قول دادم هر کاری بتوانم برای آزادی او انجام خواهم داد".
از سوی دیگر ریگان آگاه بود اگر رویارویی ایالات متحده و شوروی از کنترل خارج شود شبح تخریب بر اثر جنگ هستهای وجود خواهد داشت. ریگان در مارس ۱۹۸۲ میلادی شاهد شبیه سازی سناریویی درباره جنگ هستهای بین آمریکا و شوروی بود. "تام رید" کارمند شورای امنیت ملی در این باره گفته بود: "او با ناباوری و به شکلی حیرت زده نگاه میکرد. پرزیدنت ریگان مشاهده میکرد که آمریکا در صورت وقوع جنگ هستهای ظرف مدت یک ساعت نابود خواهد شد. مشاهده آن سناریو یک تجربه هشدار دهنده برای او بود".
سیاست ریگان در قبال اتحاد جماهیر شوروی به مراتب کمتر از آن چیزی بود که بسیاری از تحسین کنندگان اش مطرح کرده بودند. اگرچه دیدارهای ریگان با چهرههای اپوزیسیون شوروی و اعضای خانواده آنان او را به سمت رویارویی سوق داد، اما آگاهی ریگان از آن چه که یک جنگ هستهای به دنبال خواهد داشت او را به سمت همکاری با شوروی منحرف کرد. در حالی که بسیاری از طرفداران ریگان اظهار داشتند که دستورالعملهای ذکر شده به مثابه اعلان جنگ اقتصادی ریگان علیه شوروی بودند در عمل او بارها برای کاهش فشار اقتصادی بر مسکو اقدام کرد.
او در سال ۱۹۸۱ میلادی تحریم غلاتی که از سوی جیمی کارتر" رئیس جمهور سابق یک سال پیش از آن در پاسخ به تهاجم شوروی به افغانستان اعمال شده بود را لغو کرد. هم چنین، هنگامی که یک رژیم تحت حمایت شوروی در دسامبر ۱۹۸۱ میلادی در لهستان حکومت نظامی اعلام کرد ریگان تحریمهای سختی را بر ساخت خط لوله گاز سیبری به اروپای غربی اعمال کرد و سپس در نوامبر سال بعد آن تحریمها را در پاسخ به مخالفت متحدان اروپایی آمریکا لغو کرد.
در آن زمان سیاستمداران تندرو در آمریکا از کنار گذاشته شدن یکی از قدرتمندترین اهرمهای اقتصادی آمریکا علیه شوروی بدون دریافت هیچ امتیازی در مقابل آن از شخص ریگان ناامید شدند. نشریه محافظه کار "کامنتری" در مه ۱۹۸۲ میلادی این ناامیدی را در مقالهای با عنوان " ناراحتی نومحافظه کاران بر سر سیاست خارجی ریگان" منتشر کرد. در آن مقاله این گلایه مطرح شد که واکنش ریگان به اعمال حکومت نظامی در لهستان حتی ضعیفتر از واکنش کارتر نسبت به تهاجم سال ۱۹۷۹ به افغانستان بود. در آن مقاله آمده بود:"به راحتی به یاد میآوریم که کارتر تحریم غلات و تحریم بازیهای المپیک مسکو را اعمال کرده بود، اما به سختی میتوان تحریمهایی از سوی ریگان علیه شوروی را به یاد آورد".
محافظه کاران اگر میدانستند که ریگان در آن زمان مخفیانه با کرملین در تماس بوده قطعا بیشتر وحشت زده میشدند. ریگان در آوریل ۱۹۸۱ میلادی یادداشتی احساسی خطاب به "لئونید برژنف" رهبر وقت شوروی نوشت و در آن از تمایل خود برای "گفتگوی معنادار و سازندهای که به ما در انجام تعهدات مشترک مان برای دستیابی به صلح پایدار کمک میکند" سخن به میان آورده بود. ریگان به طور خصوصی به شولتز گفته بود که خطوط گفتگو با "آناتولی دوبرینین" سفیر وقت شوروی در ایالات متحده را حفظ کند. در واقع، ریگان امیدوار بود که از ابتدای ریاست جمهوری خود با یکی از رهبران اتحاد جماهیر شوروی دیدار کند و در اولین دوره ریاست جمهوری خود ابراز تاسف کرد که رهبران اتحاد جماهیر شوروی در این باره تلاشی نکرده اند.
بسیاری از تحسین کنندگان فعلی ریگان به او برای استراتژی حساب شدهای که فشار و مصالحه را ترکیب میکرد اعتبار میدهند، اما واقعیت آن است که آن رویکرد در دوره نخست ریاست جمهوری او چندان ثمربخش نبود و در عوض رهبران شوروی را گیج کرد.
دوبرینین در کتاب خاطرات خود در سال ۱۹۹۵ میلادی نوشته بود: "در ذهن او (ریگان) چنین ناسازگاریهایی میتوانست در هماهنگی کامل وجود داشته باشد، اما مسکو در آن زمان چنین رفتاری را نشانهای از دوگانگی و خصومت عمدی میدانست".
سپس در سال ۱۹۸۳ میلادی مجموعهای از بحرانهای در حال تشدید از جمله سرنگونی هواپیمای مسافربری غیرنظامی کرهای توسط شوروی، هشدار جعلی شوروی درباره پرتاب موشک ایالات متحده و برگزاری یک مانور نظامی از سوی ناتو که برخی از مقامهای شوروی آن را پوششی برای حمله پیشگیرانه ایالات متحده میدانستند ترس از وقوع جنگ هستهای را به بالاترین سطح خود از زمان بحران موشکی کوبا در سال ۱۹۶۲ میلادی به این سو رساند.
ریگان با درک این که خطر آخر الزمانی واقعی است به شکل آگاهانه از موضع جنگ طلبانه خود عقب نشینی کرد. او در ژانویه ۱۹۸۴ میلادی سخنرانی آشتی جویانهای را ایراد کرد و وعده تقویت همکاری برای صلح با شوروی را ارائه کرد. مشکل این بود که ریگان در آن زمان هیچ شریکی برای صلح نداشت: در دوره اول ریاست جمهوری او اتحاد جماهیر شوروی به صورت متوالی توسط تندروهای مسن از جمله لئونید برژنف، یوری آندروپوف و کنستانتین چرننکو رهبری میشد. تنها زمانی که چرننکو در مارس ۱۹۸۵ میلادی درگذشت ریگان سرانجام رهبری در شوروی یعنی گورباچف را یافت که میتوانست با او برای تغییر رویکرد شوروی کار کند.
کسانی که استدلال میکنند که ریگان "امپراتوری شیطان» " را سرنگون کرد معمولا بر ظهور گورباچف به عنوان یک اصلاح طلب به عنوان دبیر کل حزب کمونیست شوروی اشاره کرده و اعتبار آن را به تاثیر سیاست ریگان نسبت میدهند. مشکل این نظریه آن است که هیچ کس حتی شخص گورباچف در اوایل سال ۱۹۸۵ میلادی نمیدانست که او تا چه اندازه یک اصلاح طلب رادیکال خواهد بود.
اکثر همکاران گورباچف اگر از شدت رادیکالیسم او در اصلاح طلبی مطلع بودند قطعا وی را انتخاب نمیکردند. آنان هیچ تمایلی برای پایان دادن به امپراتوری شوروی یا پایان دادن به قدرت و امتیازات خود نداشتند. گورباچف نمی خواست نظام شوروی را اصلاح کند تا بتواند به طور موثرتری با تقویت دفاعی ریگان رقابت کند. در واقع برعکس بود. او واقعا نگران خطرات جنگ هستهای بود و از میزان پولی که اتحاد جماهیر شوروی برای مجتمع نظامی -صنعتی خود خرج میکرد وحشت زده بود چرا که تخمین زده میشود ۲۰ درصد تولید ناخالص داخلی و ۴۰ درصد بودجه دولتی شوروی در آن حوزه خرج میشد.
این بازتاب بحرانی ناشی از وجود ریگان نبود که شوروی را به خطر ورشکستگی مواجه ساخت بلکه محصول غرایز انسانی شخص گورباچف بود. همان طور که "کریس میلر" مورخ استدلال کرده "زمانی که گورباچف در سال ۱۹۸۵ میلادی به دبیرکلی حزب کمونیست رسید اقتصاد شوروی مدیریت ضعیفی داشت، اما در وضعیت بحرانی به سر نمیبرد. رژیم شوروی که از ترور استالینیستی، قحطی و صنعتی شدن جان سالم به در برده بود و هم چنین از جنگ جهانی دوم و استالین زدایی جان سالم به در برد و میتوانست مانند سایر رژیمهای کمونیستی فقیرتر مانند چین، کوبا، کره شمالی و ویتنام از رکود اواسط دهه ۱۹۸۰ میلادی نیز جان سالم به در ببرد".
هیچ چیز اجتناب ناپذیری در مورد فروپاشی شوروی وجود نداشت و این محصول تلاش ریگان به منظور هزینه بیشتر برای ارتش و مهار توسعه طلبی شوروی در خارج از قلمروی تحت سیطره آن نبود. این نتیجه پیش بینی نشده و ناخواسته اصلاحات رادیکال فزایندهای بود که گورباچف به اجرا درآورد یعنی گلاسنوست (فضای باز) و پرسترویکا (اصلاحات اقتصادی).
از همین رو رفقای محافظه کارتر گورباچف سرانجام در سال ۱۹۹۱ میلادی برای ساقط کردن او تصمیم گیری کردند. گورباچف در نهایت دریافت که از نظر اخلاقی ورشکسته شده و از حفظ قدرت با استفاده از قهوه قهریه خودداری ورزید. اگر هر عضو دیگری از دفتر سیاسی حزب کمونیست در سال ۱۹۸۵ قدرت را در دست میگرفت ممکن بود اتحاد جماهیر شوروی تا به امروز زنده میماند و دیوار برلین کماکان پابرجا باقی مانده بود همان طور که منطقه غیرنظامی که کره شمالی را از کره جنوبی جدا میکند کماکان پابرجاست.
اگرچه ریگان القاگر اصلاحات گورباچف نبود، اما همکاری او با رهبر شوروی در زمانی که اکثر محافظه کاران آمریکایی هشدار میدادند که احتمال فریب خوردن او از یک کمونیست زیرک وجود دارد شایسته تقدیر شناخته شده است. ریگان و گورباچف بر مسائلی، چون نقض حقوق بشر در شوروی و ابتکارعمل دفاع استراتژیک محبوب ریگان با یکدیگر اختلاف نظر داشتند. با این وجود، علیرغم ناکامیهای موقت آن دو رهبر اولین توافق نامه کنترل تسلیحات را برای لغو یک کلاس کامل از سلاحهای هستهای در قالب پیمان نیروهای هستهای میان برد در سال ۱۹۸۷ در واشنگتن امضا کردند و ریگان در سال ۱۹۸۸ میلادی به مسکو سفر کرد.
در حالی که دو رهبر در میدان سرخ قدم میزدند "سام دونالدسون" از شبکه خبری "ای بی سی" از ریگان پرسید:"آیا هنوز فکر میکنید در یک امپراتوری شیطانی هستید آقای رئیس جمهور ریگان"؟ و او پاسخ داد:"نه، من درباره زمان و دورهای دیگر صحبت میکردم".
شواهد کمی وجود دارند که نشان دهند فشار بر اتحاد جماهیر شوروی در دوره اول ریاست جمهوری ریگان باعث شد شوروی تمایل بیش تری به مذاکره پیدا کند، اما شواهد زیادی وجود دارند که نشان میدهند چرخش ریگان به سمت همکاری با گورباچف در دوره دوم ریاست جمهوری اش به رهبر جدید شوروی اجازه داد کشورش را متحول کند و به پایان جنگ سرد منتهی شد. با این وجود، بسیاری از محافظه کاران آمریکایی با خطای دید درباره موفقیت دوره دوم ریگان و شکستهای دوره اول او در زمینه سیاستگذاری در قبال چین کمونیست امروزی درسهای اشتباهی را میگیرند.
تشدید رویارویی با پکن بدون توجه به پیامدهای آن خطر تکرار ترسهای مرتبط با احتمال وقوع جنگ را در پی دارد که جهان را در سال ۱۹۸۳ میلادی به آستانه فاجعه کشاند و چنین استراتژیای امروزه حتی شانس موفقیت کم تری دارد.
اقتصاد شوروی در دهه ۱۹۸۰ میلادی حتی اگر در آستانه ورشکستگی قرار نداشت، اما به دلیل برنامه ریزی مرکزی کمونیستی و کاهش قیمت جهانی نفت ضعیف بود. از سوی دیگر، چین با موفقیت اقتصاد بازار آزاد و سرکوب سیاسی را با هم ترکیب کرده و امروزه به دومین اقتصاد بزرگ جهان تبدیل شده است. همان طور که "فرید زکریا" روزنامه نگار پیشتر اشاره کرده اقتصاد شوروی تقریبا ۷.۵ درصد از تولید ناخالص داخلی جهانی را در دوران اوج اش به خود اختصاص میدهد این در حالیست که چین امروز حدود ۲۰ درصد از تولید ناخالص داخلی جهان را به خود اختصاص داده است.
هیچ سیاستی وجود ندارد که ایالات متحده بتواند به طور قابل قبولی اجرا کند که از طریق آن چین را "شکست" دهد سخت است که بدانیم "شکست دادن چین" به چه معناست. با این وجود، تصور این که سیاستهای تندروانه بی امان از سوی ایالات متحده و چین میتواند خطر یک جنگ هستهای را افزایش دهد، آسان است.
واشنگتن نباید تصور کند که میتواند چین را متحول کند چرا که صرفا مردم چین میتوانند این کار را انجام دهند. رویارویی امروز آمریکا با چین تنها در صورتی میتواند پایان یابد که یک اصلاح طلب واقعی درون چین جایگزین "شی جین پینگ" رهبر فعلی آن کشور شود. تا زمانی که این سناریوی بلند مدت محقق نشود دنبال کردن یک سیاست کاریکاتورگونه یک طرفه در تقلید از سیاست ریگان در قبال اتحاد جماهیر شوروی احتمالا جهان را به مکان خطرناک تری تبدیل خواهد کرد.