bato-adv
bato-adv
استفن والت تحلیل می‌کند

تضاد‌های نظم نوین جهانی؛ آنچه که بسیاری را به بیراهه کشانده است

تضاد‌های نظم نوین جهانی؛ آنچه که بسیاری را به بیراهه کشانده است
نتیجه این وضعیت چیزی شبیه یک تناقض است: کشور‌های قدرتمند و از نظر فناوری پیشرفته ابزار‌های موثر فزاینده‌ای برای آسیب رساندن به دیگران از راه دور دارند. با این وجود، این ظرفیت مخرب برای آنان نفوذ سیاسی پایدار به ارمغان نمی‌آورد و یا پیروزی‌های استراتژیک معناداری ایجاد نمی‌کند. این دو روند یعنی ظرفیت روزافزون برای منفجر کردن چیز‌ها از راه دور و قدرت سرسختانه هویت‌های محلی تا حدی با یکدیگر در تضاد هستند، زیرا استفاده از اولی تمایل به تقویت دومی را به دنبال خواهد داشت.
تاریخ انتشار: ۱۴:۵۲ - ۱۷ مرداد ۱۴۰۳

دو بزرگ‌ترین روند جهانی در حال جنگ با یکدیگر هستند؛ رهبران جهان باید بیاموزند چگونه بر تضاد‌های نظم نوین جهانی غلبه کنند/ تلاش‌های اسرائیل برای از بین بردن مقاومت و هویت فلسطینیان تنها فلسطینی‌ها را قوی‌تر می‌سازد/ اگر حضور نیرو‌های زمینی ایرانی و عراقی نبود نیروی هوایی امریکا نمی‌توانست داعش را شکست دهدفرارو- استفن والت؛ پژوهشگری برجسته در مکتب رئالیسم (واقع گرایی) در روابط بین الملل است. او در سال ۲۰۱۸ میلادی کتابی را با عنوان «جهنم نیات خوب» منتشر کرد که در آن استدلال کرده بود ظرف سه دهه گذشته «هژمونی لیبرال» که در آن امریکا سیاست استقرار اقتصاد بازار آزاد، لیبرال دموکراسی و حقوق بشر را در سراسر جهان دنبال کرده باید با استراتژی «خارج از مرز» جایگزین شود.

به گزارش فرارو به نقل از فارن پالسی، البته بعید به نظر می‌رسد، اما اگر  دونالد ترامپ، کامالا هریس یا دیگر رهبران مشتاق جهان از من در مورد سیاست خارجی مشاوره بخواهند خوشحال خواهم شد که در مورد این حوزه با آنان صحبت کنم درباره مسائلی، چون تغییرات اقلیمی، نحوه برخورد با چین، این که چرا سیاست حمایت از صنایع داخلی احمقانه است در مورد این که درباره غزه چه باید کرد و این که نقش هنجار‌ها واقعا به چه معناست و یا درباره نظریه موازنه تهدید* و انبوهی از موضوعات دیگر صحبت می‌کردم. با این وجود، من می‌توانستم با جلب توجه آنان به دو روند متضاد در سیاست جهانی صحبت ام را آغاز کنم که ریشه‌های آن به دهه‌ها اگر نه به قرن‌ها پیش باز می‌گردند. این دو روند از جنبه‌های مهمی با یکدیگر در تضاد هستند و عدم درک نحوه تعامل آن‌ها بسیاری از کشور‌ها را به بیراهه کشانده است.

اولین روند افزایش برد، دقت و کشندگی تسلیحات مدرن است. حدود یک قرن پیش نیروی هوایی در مراحل اولیه خود بود و موشک‌ها و توپخانه‌ها دقیق نبودند و برد محدودی داشتند. وارد کردن صدمات زیاد به دشمن مستلزم شکست نیرو‌های نظامی آن و سپس محاصره شهر‌های آن کشور با استفاده از ارتش محاصره کننده بود. با این وجود، امروزه دولت‌های قدرتمند در منفجر کردن اهداف کاملا ماهر شده اند حتی اگر هدف صد‌ها و نه هزاران مایل دورتر باشد. سلاح‌های هسته‌ای و موشک‌های قاره پیما در مرکز این روند قرار دارند، اما خوشبختانه از سال ۱۹۴۵ میلادی به این سو این تسلیحات برای بازدارندگی مورد استفاده قرار می‌گیرند.

اما پیشرفت‌های مداوم در هواپیما‌های دوربرد، موشک‌های بالستیک و کروز، پهپاد‌ها و فناوری‌های هدایت دقیق این امکان را فراهم می‌کند که اهدافی صد‌ها مایل دورتر هدف قرار گیرند. حتی برخی از بازیگران غیردولتی مانند انصارالله در یمن نیز وارد عمل شده اند. دولت‌های قدرتمند با فرماندهی هوایی اکنون می‌توانند خسارت عظیمی را به ارتش‌های مخالف یا جمعیت‌های غیر نظامی بی پناه وارد سازند. آن چه ایالات متحده در آغاز جنگ اول خلیج فارس انجام داد یا آن چه روسیه در اوکراین انجام می‌دهد و یا آن چه اسرائیل اکنون در غزه انجام می‌دهد نشان می‌دهند که چگونه توانایی ارائه قدرت مخرب در طول زمان به طور چشمگیری افزایش یافته است.  

می‌توان به این فهرست استفاده از پهپاد‌ها برای حذف افراد از جمله ترور ژنرال "قاسم سلیمانی" فرمانده ایرانی اشاره کرد. حمله اسرائیل علیه "فواد شکر" از فرماندهان حزب الله لبنان تازه‌ترین نمونه از چنین حملاتی است. برای قوی‌ترین کشور‌های جهان توانایی دستیابی به نیروی کشنده هرگز بیش‌تر از امروز نبوده و سلاح‌های سایبری پیشرفته ممکن است دولت‌ها را قادر سازند تا با کلیک ماوس به زیرساخت‌های حیاتی حریف حمله کنند حتی اگر هدف در آن سوی جهان باشد. برای برخی از کشور‌ها به طور خلاصه توانایی تخریب از نظر دامنه ابعادی جهانی پیدا کرده است.

روند دوم کاملا متفاوت است: عمیق شدن برجستگی سیاسی و سرسختی اشکال محلی هویت و وفاداری و به ویژه احساس ملت بودن. همان طور که پیش‌تر اشاره کرده ام این ایده که انسان‌ها قبایل متمایزی را بر اساس زبان، فرهنگ، قومیت و خودآگاهی مشترک تشکیل می‌دهند و این که چنین گروه‌هایی باید بتوانند بر خود حکومت کنند تاریخ ۵۰۰ سال گذشته را شکل داده است. ظهور گسترده احساس ملیت و اعتقاد به این که چنین گروه‌هایی نباید توسط دیگران اداره شوند یکی از دلایل اصلی عدم تحمل امپراتوری‌های چند ملیتی هاپسبورگ و عثمانی به ترتیب از سال ۱۹۱۸ و ۱۹۲۲ به این سو بودند. این روند نشان می‌دهد که چرا مستعمرات بریتانیا، فرانسه، پرتغال و بلژیک استقلال یافتند و چرا اتحاد جماهیر شوروی و پیمان ورشو در نهایت از بین رفتند.

هنگامی که احساس قدرتمند هویت ملی در یک جمعیت ریشه دواند فرایندی که دولت‌ها اغلب آن را تشویق می‌کنند تا احساس وحدت و وفاداری بیش تری به دولت ایجاد شود اعضای آن جمعیت به طور فزاینده‌ای مایل به فداکاری‌های عظیم به خاطر "جامعه خیالی" خواهند بود. اهالی ویتنام شمالی پنج دهه با ژاپنی ها، فرانسوی‌ها و آمریکایی‌ها جنگیدند تا به استقلال برسند و ملت خود را متحد کنند. مجاهدین افغان در نهایت اتحاد جماهیر شوروی را مجبور کردند که نیروهایش را از افغانستان خارج کند و جانشینان آنان یعنی طالبان نیز ایالات متحده را متقاعد کردند که همین کار را انجام دهد. امروز اوکراینی‌ها بیش از تعداد نفرات و تسلیحات به مقاومت در برابر حمله روسیه ادامه می‌دهند در حالی که به نظر می‌رسد تلاش‌های اسرائیل برای از بین بردن مقاومت و هویت فلسطینیان تنها فلسطینی‌ها را قوی‌تر می‌سازد.

نتیجه این وضعیت چیزی شبیه یک تناقض است: کشور‌های قدرتمند و از نظر فناوری پیشرفته ابزار‌های موثر فزاینده‌ای برای آسیب رساندن به دیگران از راه دور دارند با این وجود، این ظرفیت مخرب برای آن‌ها نفوذ سیاسی پایدار به ارمغان نمی‌آورد یا پیروزی‌های استراتژیک معناداری ایجاد نمی‌کند.

این دو روند  یعنی ظرفیت روزافزون برای منفجر کردن چیز‌ها از راه دور و قدرت سرسختانه هویت‌های محلی تا حدی با هم در تضاد هستند، زیرا استفاده از اولی تمایل به تقویت دومی را دارد. نظریه پردازان اولیه نیروی هوایی پیش بینی می‌کردند که بمباران هوایی روحیه غیرنظامیان را از بین می‌برد و مخالفان را به سوی تسلیم سریع سوق می‌دهد، اما تجربه نشان می‌دهد که انداختن بمب بر روی جمعیت غیر نظامی به احتمال زیاد حس قوی اتحاد و روحیه مقاومت را تقویت می‌کند. تحمیل مرگ و ویرانی بر جمعیت‌های بی دفاع در واقع بستری ایده آل برای ایجاد حس هویت مشترک در میان قربانیان فراهم می‌کند. تخریب زیرساخت‌های اوکراین با بمب و موشک ممکن است ارزش نظامی داشته باشد، اما "ولادیمیر پوتین" رئیس‌جمهور روسیه بدترین راه را برای متقاعد کردن اوکراینی‌ها به "وحدت تاریخی" خود با روسیه انتخاب کرد. مهم نیست که جنگ در نهایت چگونه به پایان خواهد رسید واقعیت آن است که او شکافی بین اوکراین و روسیه ایجاد کرده  که احتمالا برای چندین دهه ادامه خواهد داشت.

چرا می‌خواهم به رهبران ملی مشتاق در مورد این دو روند بگویم؟ زیرا رهبران کشور‌های قدرتمند تمایل دارند فکر کنند که ظرفیت ایجاد "شوک و هیبت" برای منفجر کردن چیز‌ها آن‌ها را قادر می‌سازد تا خواسته‌های شان را به جمعیت‌های ضعیف‌تر دیکته کنند. این یک فکر اغوا کننده است، زیرا پرتاب بمب یا شلیک موشک و پهپاد به سمت دشمنان ضعیف‌تر خطرات را برای شهروندان کشور‌های قوی‌تر به حداقل ممکن می‌رساند. رهبران حتی می‌توانند خود را متقاعد کنند که دقت آن‌ها را قادر می‌سازد تا افراد شرور را از بین ببرند و غیرنظامیان را نجات دهند در نتیجه این برداشت استفاده از نیروی کشنده را خوش خیم و راحت‌تر می‌کند.

اگر کشور قدرتمندی هستید که با مشکل آزاردهنده سیاست خارجی دست و پنجه نرم می‌کنید و می‌توانید بدون خطر زیادی برای مردم خود مقداری نیروی هوایی را برای رفع این مشکل مورد استفاده قرار دهید تصمیمی بسیار وسوسه انگیز به نظر می‌رسد. متاسفانه منفجر کردن چیز‌ها (و گاهی اوقات کشتن تعداد زیادی از مردم بیگناه) به مشکلات سیاسی اساسی که در وهله اول منجر به درگیری شده نمی‌پردازد. فقط به کشتار گسترده‌ای که اسرائیل در ۱۰ ماه گذشته بر غزه تحمیل کرده نگاه کنید. هیچ کس نمی‌تواند قدرت ویرانگری را که اسرائیل نشان داده زیر سوال ببرد تنها کاری که باید انجام دهید این است که امروز به ویدئو‌های غزه نگاه کنید، اما آیا کسی به طور جدی معتقد است که این امر باعث می‌شود میلیون‌ها فلسطینی در غزه، کرانه باختری یا هر جای دیگر تمایل خود را برای حکومت کردن بر خودشان کنار بگذارند؟

البته بالعکس آن نیز صدق می‌کند. حزب الله لبنان نسبت به ۲۰ سال پیش ظرفیت بیش تری برای حمله به اسرائیل دارد، اما این ظرفیت برای نابودی به آن گروه اجازه نمی‌دهد شرایط خود را دیکته کند یا مسائل سیاسی عمیق تری را که منجر به درگیری با اسرائیل و خطر بروز یک جنگ منطقه‌ای گسترده‌تر می‌شود حل و فصل نماید.

من نمی‌گویم که نیروی هوایی مدرن هیچ ارزشی ندارد یا اگر دولت‌ها مجبور به اتکا به بمباران اشکال خام‌تر حملات دوربرد شوند جهان وضعیت بهتری خواهد داشت. اگر نیروی هوایی با نیرو‌های زمینی شایسته ترکیب شود می‌تواند در پیشبرد اهداف سیاسی به خوبی انتخاب شده بسیار موثر باشد. برای مثال، نیروی هوایی ایالات متحده نقش مهمی در کمک به بیرون راندن داعش از قلمروی تحت کنترل آن گروه در مدت زمان زمامداری کوتاه مدت آن ایفا کرد، اما این امر صرفا بدان خاطر میسر شد که نیرو‌های زمینی عراق و ایران برای بازپس گیری و آرام کردن منطقه آنجا بودند.

"کارل فون کلاوزویتس" نظریه پرداز نظامی به درستی گفته بود:"جنگ ادامه سیاست است" و ظرفیت مخرب به تنهایی به ندرت برای رسیدن به اهداف سیاسی کافی است. موفقیت قبل از هر چیز به انتخاب اهداف واقع بینانه بستگی دارد، اما هم چنین به تمایل برای رسیدگی به علل سیاسی اساسی و برسمیت شناختن تمایل هر ملت برای اداره خود نیز بستگی دارد. هر کسی که فکر می‌کند می‌تواند راه خود را به سوی پیروزی صرفا از طریق بمباران نظامی هموار کند در اشتباه به سر می‌برد. وضعیت همه ما بهتر خواهد بود اگر این واقعیت را درک کنیم امید که رهبران مشتاق بیش تری این موضوع را درک کنند.


*مبتکر "موازنه تهدید"  استفان والت از نظریه پردازان روابط بین الملل است. والت معتقد است کشور‌ها با چهار مزیت نزدیکی جغرافیایی، توزیع امکانات، توانایی تهاجمی و درک نیت تجاوز قادر هستند تهدیدات خارجی را دفع کرده یا به ارائه تهدید مبادرت ورزند.

مجله خواندنی ها
مجله فرارو
bato-adv
bato-adv
bato-adv
bato-adv
bato-adv
پرطرفدارترین عناوین